انساننماهای بدون سر؛ وسوسهای برای دانشمندان باستان
خیلی از مردم دوست دارند که موجودات عجیب و غریب و کشف نشده واقعا وجود داشته باشند؛ همین علاقه به عجایب است که گاهی ما را به سمت باورهایی غیرمستند و خرافی میکشاند.
فرادید | نهانجاندارشناسی ( Cryptozoology ) یک حوزۀ خاص از تحقیق است که موضوع جالبی دارد اما این موضوع را با روشهای پذیرفته شدۀ علمی دنبال نمیکند و معمولا پر است از ادعاهای غیرمستند و سست. به همین خاطر است که دانشمندان این شاخه از تحقیق را در حوزۀ شبهعلم یا علمِ جعلی دستهبندی میکنند.
به گزارش فرادید؛ نهانجاندارشناسی به دنبال کشف شواهدی از وجود واقعی موجودات افسانهای مثل ساسکواچ (هیولای افسانهایِ انسانمانند)، هیولاهای دریایی (نِسی و چَمپ)، موجودات فضایی و افسانههای فولکلور محلی از قبیل مرد شاپرکی است.
جِرِمی وِید زیستشناس، مجری و نویسندهی بریتانیایی و سازندۀ سریال تلویزیونی هیولاهای رودخانه (River Monsters) سال ۲۰۱۷ از این سریال کناره گرفت. چرا؟ چون دستش از موجودات اسرارآمیز خالی شده بود. به گفتهی خودش: «۱۰ سال پیش فهرستی در ذهنم داشتم که آن زمان بسیار جاهطلبانه به نظر میرسید، اما حالا دیگر آن فهرست به آخر رسیده.»
اما رمز و رازها به آخر نرسیدهاند. مثلاً چرا هنوز رد پای پاگنده دیده میشود؟ یا چرا موجودات براکیوزاروس-مانند هنوز در لخنس و دریاچهی چمپلین دیده میشوند؟ گزارش شاهدان عینی و شواهد روایتگونه به این معماها دامن زدهاند و تا زمانی که این شواهد وجود دارند، این غائله خاتمه نمییابد و نهانجاندارشناسان دست از کار نمیکشند. یکی از نمونههای جالبی که روایات تاریخی زیادی هم دربارۀ آن وجود دارد، موضوع بلمیسها (Blemmyes) یا انساننماهای بدون سر است.
جذابیت جانوران افسانهای
نهانجاندارشناسی بنا به دلیلی روشن همچنان به غایت محبوب است. داستانهای پیرامونِ موجودات افسانهای حاوی این امید وسوسهانگیزند که برخی از بخشهای کشفنشدهی دنیا هنوز وجود دارند و برخی پرسشها هنوز بیپاسخ ماندهاند. به بیان دیگر، این داستانها ضمنِ برانگیختن حس کنجکاوی، این اطمینان را به ما میدهند که هنوز همهی ناشناختهها را کشف نکردهایم و جا برای ناشناختههای ماورای طبیعی وجود دارد.
برنامههای تلویزیونی با موضوع موجودات اسرارآمیز معمولا الگوی مشابهی دارند. بیشتر این برنامهها معمولاً گروهی از متخصصان را گرد هم میآورند که در جستجوی شواهد هستند و در نهایت به بنبست میخورند، مثلاً موی فرضیِ یک ساسکواچ عاقبت موی آهو از آب درمیآید، تصویری از هیولای لخنِس در تست بویایی رد میشود یا کاشف به عمل میآید که ویدیویی از هیولای فرضی رودخانه، در واقع گاو دریایی بوده است.
اما به رغم نبود دادههای موثق، حکایات و گزارشات شاهدان عینی هنوز این داستانها را در تخیل عوام زنده نگه داشته است. انگار همۀ مردم دوست دارند که چیزهای عجیب در دنیا وجود داشته باشند؛ همین علاقۀ به عجایب است که گاهی آدمها را واقعا از مسیر باورهای مستند و محققانه خارج میکند. موضوع بلمیسها هم یکی از همین موضوعات عجیب است؛ نژادی از انسانهای بدونِ سر که همواره به سهولت توانستهاند خارج از قلمروی اکتشاف و تمدن باقی بمانند.
گزارشات باستانی دربارۀ بلمیسها
اگرچه امروزه عجیب و غریب به نظر میرسد، بلمیسهای بدون سر زمانی یک گروه انسانی واقعی در نظر گرفته میشدند. این موجودات از یک سو به قدر کافی نزدیک مرزهای اکتشاف بودهاند که گهگاه ظاهر شوند و از سوی دیگر، فاصلهشان به قدری بود که جلوی اکتشاف را میگرفت. این موجودات از نظر توانایی پدیدار شدن و ناپدیدار شدنِ تصادفی، وجه اشتراک زیادی با ساسکواچهای امروزی داشتند با این تفاوت که فاقد رتبهی بویایی، جیغهای ترسناک و پای پشمالو بودند.
نخستین مورخی که عمیقاً به موضوع توصیف بلمیسهای بدون سر پرداخت، هرودوت بود. این نویسنده یونان باستان و پدر روایات تاریخی در قرن پنجمِ پیش از میلاد در کتاب خود «تواریخ» بلمیسها را «موجودات بدون سر با چشمانی که در سینه قرار دارند» توصیف کرد. هرودوت در توضیح این موضوع میافزاید جایی که این قبیله در لیبی سکنی گزیدند مملو از جنگلهای پرپشت و پر از تپه بود؛ جایی ایدهآل برای پنهان شدنِ این انساننماهای خیرهکننده.
اما هرودوت آخرین شخصیت مشهور تاریخی نبود که دربارهی این قبیله سخن گفت. برای نمونه، استرابو جغرافیدان یونانیِ قرن یکم بلمیسها را یک گروه انسانیِ واقعی، ساکن نوبیای جنوبی توصیف کرده است. دانشمندان دیگر دنیای باستان و قرون وسطی هم در طول سالها این مسئله را تصدیق کردند. این افراد شامل اشخاص مشهوری از جمله پلینی بزرگ و ایزیدور سویل میشدند. گزارش سر والتر رالی از این موجودات هم عجیب و غریب و فریبنده است. او از آنها به عنوان Ewaipanoma یا Iwaipanoma یاد میکند و میگوید: «گزارش شده است چشمان آنها روی شانههایشان است و دهانشان در وسط سینهشان قرار دارد و رشتهی بلندی از مو به شکل وارونه میان شانههایشان رشد کرده است».
افزون بر این، این افسانه توسط نقشهبرداران و کاوشگرانی مانند آندرآ بیانکو، پیری رئیس (جغرافیدان اهل عثمانی) و هرفورد ماپا موندی (قرن دوازدهم) نیز مطرح شدند و حتی در نقشههای قرون وسطی محلهایی برای زندگی این موجود تعیین شده بود. این ارجاعات و تصاویر توسط مورخان مشهور، فیلسوفان طبیعی، نقشهبرداران و کاوشگران سبب جذابیت بیشتر بلمیسهای بدون سر شده است. اما به رغم تمامی این حکایات، جستجو برای بلمیسهای بدون سر مانند بسیاری از جستجوهای مربوط به نهانجانداران دیگر تاکنون به جایی نرسیده است.
توجه به موضوع بلمیسها نشان میدهد که به کار گرفتن روشهای علمی در تحقیق از چه اهمیتی برخوردار است. بسیاری از کسانی که دربارۀ بلمیسها سخن گفتند، دانشمندان و افراد اهل فضلی بودند اما اشکال کارشان این بود که تنها به شنیدهها اکتفا میکردند و دربارۀ صحت و سقم ادعاها با روشهای دقیق و اطمینانبخش به تحقیق نمیپرداختند. موضوع نهانجانداران قطعا موضوع جذابی است اما یک محقق همیشه باید هشیار باشد که جذابیت موضوع باعث انحراف او از به کارگیری اصول علمی نشود.
منبع: Ripleys
مترجم: زهرا ذوالقدر