اهمیت علمی و فلسفی خطاهای دید
درست مثلِ «خطوط یک تصویر که بسته به سرنخهای محیطی میتوانند تفسیرهای چندگانه و کاملاً متناقضی داشته باشند، «زمینهای که یک جمله در آن رخ میدهد هم میتواند تفاسیرِ متناقضی را تعیین کند.»
فرادید | شما یک پیرزن را میبینید، اما شخصی که کنار شماست یک زن جوان میبیند. نقاطی که به نظر ایستا میآیند به محضِ تمرکز شروع به حرکت میکنند. دو رنگی که میتوانستید سر متفاوت بودنشان قسم بخورید، وقتی در کنار هم میگذارید، همسان میشوند. اگر فقط یک چیز در موردِ توهم دیداری درست باشد، آن است که این تصاویر خیلی فراتر از آنچیزی هستند که به چشم میآیند. درحقیقت خیلیخیلی فراتر.
به گزارش فرادید؛ ما ممکن است فکر کنیم که توهمهای دیداری به حقههای جادوییِ بیارزش نزدیکترند تا به آثار هنریِ فاخر. شاید کمی عجیب باشد، اما تمام آثار هنری در بطن خود توهمهای دیداری هستند. مثلا سه نقاشِ بزرگ یعنی رامبراند، دیگو ولاسکس و ژاک-لویی داوید جزء کسانی بودند که از دانشِ خود درباره نور و پرسپکتیو برای ترسیمِ تصاویر مسطحی که چندبعدی بهنظر میرسیدند، استفاده میکردند.
توهمهای دیداری از منظرِ علمی نیز ارزشمند هستند. هنر، توهم و علمِ دیداری همیشه بهطور ضمنی با هم مرتبط بودهاند. در این مقاله، ما سه نوع توهم دیداری را مرور میکنیم و توضیح میدهیم که هر کدام از آنها چه چیزی درباره هنر و مغز انسان به ما میآموزند. روش و سرعتی که ما هر کدام از این تصاویر را تفسیر میکنیم میتواند چیزهایی درباره تعصباتِ شخصیمان به ما بگوید. ایندرحالیست که آثارِ استاد توهمپردازیِ اهلِ هلند، موریس اِشِر، استدلالی مفید درباره گرفتار شدنِ ما به تناقضهای فلسفی در اختیارمان میگذارد.
توهمهای دیداریِ بیپیرایه
نخستین نوع از توهمهای دیداری، توهمهای دیداریِ بیپیرایه هستند که میتوان از دو منظر به آنها نگاه کرد. تصویری با عنوانِ «همسرم و مادرخانومم»، بهجرأت معروفترین مثالِ تصاویرِ خطای دیداریِ بیپیرایه است. این تصویر که یک هنرمندِ ناشناس در اواخر قرن نوزدهم میلادی آن را ترسیم کرده است، یک شخصیت را نشان میدهد که برحسبِ تمرکزِ بیننده یا شبیه به یک پیرزنِ زشت است یا یک زن جوانِ زیبا. (زن جوان رویش را از بیننده برگردانده. چشمِ پیرزن گوشِ زن جوان است.)
مثال معروفِ دیگر اثری از نقاشِ ایتالیایی جوزپه آرچیمبولدو با نامِ باغبان و آشپز است که سبزیجات و گوشت را طوری در کنار هم قرار داده که شبیه به چهره انسان شده است.
«همهچیز باطل است»، نقاشیِ سیاهوسفیدی است که چارلز آلن گیلبرت در سال ۱۸۹۲ کشیده که در آن زنی در حال آرایش کردن در مقابلِ میز آرایش دیده میشوند که البته طوری کشیده شده که شبیه به جمجمه انسان است.
توهمهای دیداریِ بیپیرایه بهلحاظِ هنری میتوانند برای برقراریِ ارتباط بین دو شیء یا ایده استفاده شوند. تصویرِ «همسرم و مادرخانوممم»، جوانی را با پیری و زشتی را با زیبایی مرتبط میکند. پرترۀ آرچیمبولدو بینِ کارِ شخص و خودِ او ارتباط برقرار میکند و «همهچیز باطل است»، ـ که بخشی از ژانری هنری است که در آن اسکلتهایی پنهان ترسیم شدهاند ـ درباره خودشیفتگی و غرور اظهار نظر میکند.
توهمهای دیداریِ بیپیرایه به لحاظِ علمی دانشی درباره ماهیتِ ادراک انسان در اختیار ما میگذارند. وقتی اِدوین بورینگ، روانشناسِ دانشگاه هاروارد، تصویرِ «همسرم و مادر خانومم» را به شکلِ کارتپستال دریافت کرد، از دیدنِ واکنشهای کاملاً متفاوتِ دیگران نسبت به آن شگفتزده شد. برخی اول زن جوان را میدیدند، برخی دیگر فقط پیرزن را میدیدند. برخی ظرف چند ثانیه هر دو چهره را تشخیص میدادند و دیگران دقیقهها، اگر نگوییم ساعتها، طول میکشید تا تصاویر را ببینند.
بورینگ با این تصویر چند آزمایش انجام داد و چیز جالبی کشف کرد. او دریافت جوانترها بهطور کلی خیلی زودتر تصویرِ زنِ جوان را میدیدند، درحالیکه مشارکتکنندگانی که سن بالاتری داشتند، ابتدا پیرزن را میدیدند. بهبیانِدیگر، میتوانیم بگوییم که سنِ شما در چگونه دیدنِ جهان اثر دارد.
توهمهای دیداریِ فیزولوژیکی
نوع دوم، توهمهای دیداریِ فیزیولوژیکی هستند که مغز انسان را با نمایشِ نور، شکل یا رنگهای بیشازاندازه که پردازش آن از عهدهاش خارج است، بیشازحد تحریک میکنند. توهمهای دیداریِ فیزیولوژیکی بسیار متنوع هستند. یکی از آنها توهمهای کینِتیک است که منظور از آن تصاویری است که از اضافهبارِ حسی استفاده میکند تا توهمِ حرکت و جنبش را ایجاد کند.
بسیاری از توهمهای دیداری فیزیولوژیکی را دانشمندان خلق کردهاند نه هنرمندان. برای مثال، «شعاعهای مککی»، آثاری هستند که عصبشناسی به نام دونالد ام. مککی در زمانی که در کینگز کالجِ لندن کار میکرد، تولید کرد. شعاعهای مککیِ اصلی در سال ۱۹۵۷ رونمایی شدند که مجموعهای متراکم از خطوطِ شعاعی بودند. وقتی چشمتان را به مرکز این خوشه میدوزید، بهنظر میرسد که فضای سفید بین خطوط عوض میشود و میدرخشد. توهمهای دیداریِ فیزیولوژیکی به دلیلِ غیرنمایشی بودن، تا همین اواخر که جنبشِ هنرِ اپتیکال در دهه ۱۹۶۰ راه نیفتاده بود، در تاریخ هنر ظاهر نشده بودند. در نمایشگاهی با نامِ «چشمِ حساس» که در سال ۱۹۶۵ در موزه هنرهای مدرن نیویورک برگزار شد، توهمهای دیداریِ متنوعی به نمایش گذاشته شد که بهطور بیسابقهای بازدیدکنندگان را درگیر کرد.
آیا توهمهای دیداریِ فیزیولوژیکی توسطِ چشم خلق میشوند یا مغز؟ محققان تا قبل از مقالهای که زوآنا تورونکوزو و دیگران منتشر و در آن استدلال کردند که توهمهای دیداری توسط میکروساکاد ایجاد میشوند، درباره علت آن مطمئن نبودند. میکروساکادها حرکتهای غیرارادی و کوچک چشم هستند که وقتی ما به چیزی خیره میشویم رخ میدهند و دیدِ محیطی ما را تغییر میدهند و درنتیجه باعثِ ایجاد حسِ حرکت یا روشنایی میشوند.
توهمهای دیداریِ شناختی
سومین و پیچیدهترین نوع توهمهای دیداری آنهایی هستند که با عنوان توهم دیداریِ شناختی شناخته میشوند. درست مثلِ توهمهای دیداری فیزیولوژیکی، توهمهای شناختی هم همزمان مغز و چشم را فریب میدهند. برخلافِ توهمهای فیزیولوژیکی که اثراتِ آن سریع، غیرارادی و بدونِ فکر ثبت میشود، توهمهای دیداریِ شناختی به مقادیرِ بیشتری از تلاشِ فکری برای گشودنِ معما نیاز دارند.
برخی از بهترین مثالهای توهمهای دیداریِ شناختی را یک نقشهکشِ هلندی به نام اِم. سی اِشِر طراحی کرده است. شهرت او برای خلق اشکال، مناظر و اشیائی مثلِ «دستهای ترسیمکننده» است که در آن دو دستِ بهنظر واقعی در حالِ ترسیمِ یکدیگر هستند.
نقاشیهای غیرممکنِ اشر دقیقاً به این دلیل گیجکننده هستند که ممکن بهنظر میرسند. هنرمند با بهرهبرداری از آشناییِ بیننده با نور و پرسپکتیو، توهمات خود را در تصویری که درغیراینصورت کاملاً منطقی و معمولی بود، پنهان میکند.
کلیدِ فهمِ آثار اشر در تشخیصِ این نکته است که مناظرِ دوبعدی او، فارغ از آنکه چهقدر سهبعدی بهنظر میرسند، برطبقِ مجموعهای از قوانینِ کاملاً متفاوت عمل میکنند. طراحیهای غیرممکنِ اشر فقط به لحاظِ هنری چشمنواز نیستند. این طراحیها فیلسوفان را نیز به خود علاقهمند کرده است. فیلسوفان از این طراحیها به عنوانِ منطقی دیداری برای فهم و شالودهشکنیِ پارادوکسهایی مانندِ پارادوکسِ دروغگو استفاده میکنند که پرسشی بیپاسخ نظیرِ اینکه «آیا دروغگو وقتی میگوید دروغ میگویم، راست میگوید؟» را مطرح میکند. طراحیهای غیرممکنِ اِشر متشکل از بازنماییهایی از اشیاء جهانِ واقعی است؛ کلمات هم، بهطریقی مشابه، برای بیانِ معماها و مسائل بغرنجِ منطقی استفاده میشوند.
برطبقِ یک مقاله عملی، درست مثلِ «خطوط یک تصویر که بسته به سرنخهای محیطی میتوانند تفسیرهای چندگانه و کاملاً متناقضی داشته باشند، «زمینهای که یک جمله در آن رخ میدهد هم میتواند تفاسیرِ متناقضی را تعیین کند.»
منبع : The Big Think
ترجمه: عاطفه رضواننیا