قاب تاریخ؛ محمد عروس و آیت‌الله رفسنجانی و ثریا اسفندیاری

قاب تاریخ؛ محمد عروس و آیت‌الله رفسنجانی و ثریا اسفندیاری

رکورد سرمای تهران؛ ۱۵ درجه زیر صفر! تهران در دهه ۴۰ زمستان‌های سرد زیاد داشت. سال ۱۳۴۳ میان تهرانی‌ها به «سال برف» مشهور شد و «برفی‌ترین زمستان تهران» لقب گرفت و فقط در آذرماه ۷ بار برف سنگین و نیمه‌سنگین بارید و مردم برای تردد در کوچه‌ها در میان برف تونل کنده بودند. دمای هوا نیز در دی و آذر تقریبا هر شب صفر درجه یا منفی بود. سال بعد، اما خبری نبود و زیاد برف نیامد و سال ۱۳۴۵ نیز زیاد خبری نبود جز آنکه یک شب در بهمن‌ماه دمای هوا به منفی ۱۰ درجه رسید.

کد خبر : ۱۱۷۱۴۸
بازدید : ۱۵۳۷

با قاب تاریخ به ایران قدیم سفر و یادی از گذشته می‌کنیم. در تهیه این مجموعه، از تصاویر کمتر دیده شده‌ای استفاده شده که تماشای آن‌ها خالی از لطف نیست. عکس‌هایی از مشاهیر تاریخ معاصر ایران، شهر‌های ایران، خودرو‌های نوستالژیک، عکس‌های فوتبالی و… برای دیدن تصاویر و شرح آن ادامه مطلب را بخوانید.

قاب نوستالژی

رکورد سرمای تهران؛ ۱۵ درجه زیر صفر! تهران در دهه ۴۰ زمستان‌های سرد زیاد داشت. سال ۱۳۴۳ میان تهرانی‌ها به «سال برف» مشهور شد و «برفی‌ترین زمستان تهران» لقب گرفت و فقط در آذرماه ۷ بار برف سنگین و نیمه‌سنگین بارید و مردم برای تردد در کوچه‌ها در میان برف تونل کنده بودند. دمای هوا نیز در دی و آذر تقریبا هر شب صفر درجه یا منفی بود. سال بعد، اما خبری نبود و زیاد برف نیامد و سال ۱۳۴۵ نیز زیاد خبری نبود جز آنکه یک شب در بهمن‌ماه دمای هوا به منفی ۱۰ درجه رسید.

سال بعدش دوباره یک شب دمای هوا به منفی ۱۰ درجه رسید تا اینکه زمستان ۱۳۴۷ از راه رسید و اینطوری شد: «سال ۱۳۴۷ را باید پُربارش‌ترین سال آبی در تهران دانست. آن سال زمستانی عجیب با انواع و اقسام رکورد‌ها داشت؛ رکورد سردترین روز یا بهتر بگوییم سردترین شب تهران با دمای منفی ۱۵ درجه در ۱۸ دی ماه، رکورد بیشترین بارش در یک بازه زمانی زمستانی، رکورد بیشترین بارش در فصل زمستان، رکورد ۶۴ روز بارش باران و برف در زمستان و… که بی‌نظیر و تکرارنشدنی بوده است. مردم تهران در آن سال ۵۳ روز دمای صفر و منفی را تجربه کردند.» (فارس)

قاب مشاهیر ۱

قسمت‌هایی از کتاب کاخ تنهایی، خاطرات ثریا اسفندیاری؛ (قسمت بیست و هفتم)؛ من معصوم به زحمت از دگرگونی‌هایی که کشورمان را تکان می‌داد مطلع می‌شدم. تغییراتی در شرف انجام بود که استحکام سلطنت محمدرضا را در تهدید قرار می‌داد و پایه تختش را می‌لرزاند، پادشاهی که به عنوان متفق روس و انگلیس و آمریکا شناخته شده بود، حالا هر یک از این کشور‌ها در این اندیشه بود که بتواند برای غارت منابع نفت ایران، پادشاهش را در خدمت گیرد.

محمدرضا در عین این مشکلات با دولت و ملت خود هم در مبارزه بود. محمدرضایی که من می‌رفتم همسرش شوم؛ نه برای ملکه شدن، بلکه، چون او با نزاکتش مرا به خود جذب کرده بود. یک روز ناگهان از من پرسید: «ثریا بگویید ازدواج برای شما چه معنایی دارد؟» ندانستم چرا ما که دست در دست هم داریم و در گردشیم و … حالا این پرسش مسخره را از من می‌کند؟ چیزی نمی‌توانستم بفهمم. از خود می‌پرسیدم این سوال آزمایشی تازه چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟

قاب تاریخ؛ محمد عروس و آیت‌الله رفسنجانی و ثریا اسفندیاری

و نمی‌توانستم به او بگویم ازدواج عبارت است: از یکی با دیگری بودن، مثل مادرم و پدرم و غم و شادی را با هم تقسیم کردن و فرزند آوردن. عاقبت پاسخش دادم: خوب، یعنی وفاداری و درستکاری. «دیگر چه؟»، با هم زندگی کردن‌… «دیگر چه؟» یعنی دیگر‌… نمی‌دانم… مشورت و معاونت در امور. «دیگر چه؟» زیر شلیک این «دیگر چه‌ها» کمرم داشت خم می‌شد. من که پیش از او مردی را نشناخته بودم، نمی‌توانستم بفهمم که او سعی دارد درد ناشی از رها شدنش که از سوی ملکه فوزیه در او پدید آمده، از روحیه‌اش دور سازد…

کاخ «اختصاصی» که او در آن می‌زیست، ویلایی بود مدرن که در آغاز سال‌های‌۴۰ روبه‌روی کاخ مرمر ساخته شد و آشکار بود که هیچ زنی از سال‌ها پیش دخالتی در اداره امور این مسکن نداشته است. روکش دیوار‌ها همه مستعمل، صندلی‌ها و راحتی‌ها چرک گرفته و پرده‌های ابریشم رنگ‌رو رفته و چروک. یک روز به او گفتم: چطور می‌توانید در این خانه زندگی کنید؟ در حالی که چشمانش از تعجب گرد می‌شدند گفت‌:

«مگر از خانه من خوش‌تان نمی‌آید؟» با وجود مقام و شأن، او به این توجه نداشت در خانه‌ای زندگی می‌کند که در شرف متروکه شدن است. راهنمایی‌اش کردم که باید در مرتب ساختن و ایجاد یک دکوراسیون برای این محل تجدید نظر کند. ژانسن دکوراتور مشهور از پاریس دعوت شد تا طرحی را برای نوسازی ویلا و مطبوع کردن آن برای زندگی ارائه دهد، اما شاه در برابر تأمین هزینه گفت: «فعلا بهتر است بماند.» ادامه دارد…

قاب مشاهیر ۲

وقتی «محمد عروس» بزن بهادر تهران اشک آیت‌الله رفسنجانی را در آورد؛ فرزند محمد باقریان گفته بود: در قم به مادر پدرم می‌گفتند فاطمه خانم عروس. چون عروس خانواده باقریان بوده. به پدرم هم در ایام کودکی می‌گفتند محمد عروس. یعنی محمد پسر عروس آن خانواده. به گزارش فارس، در بخشی از کتاب «کوچه نقاش‌ها»، خاطرات سید‌ابوالفضل کاظمی درباره ایشان آمده است:

قاب تاریخ؛ محمد عروس و آیت‌الله رفسنجانی و ثریا اسفندیاری

یکی از کسانی که تقریبا همیشه با دایی سید‌حبیب جفت و جور و رفیق چهار دانگش بود، آقا محمد باقریان بود. این آدم از بس خوش‌قواره و خوش رخ بود، در محل معروف بود به محمد عروس. وقتی از کوچه ما رد می‌شد، می‌ایستادیم و بازوها، سرکول و سینه ستبر و هیکل ورزشکاری‌اش را تماشا می‌کردیم؛ او کشتی‌گیر بود. او همیشه با دایی حبیب به مسجد و هیئت می‌رفت. جنگ و دعوا‌های رفاقتی و رو کم کنی و جلوی گنده‌لات‌ها ایستادن هم جزء برنامه‌مان بود.

خرداد ۱۳۴۲ یک عده چوب به دست، عربده‌کشان از میدان بار فروش‌ها ریختند بیرون! این یک عده، به حمایت از آقای خمینی شعار می‌دادند و رفتند طرف میدان شاه. چند دقیقه بعد، ماشین شهربانی و آژان‌ها آمدند. آن روز وسط جمعیت، محمد عروس را دیدم که می‌دود و شعار می‌دهد. چند روز بعد، از دایی سید حبیب شنفتم که آژان‌ها، محمد عروس و چند تا از سرکرده‌های شورشی‌ها را گرفته‌اند و به زندان انداخته‌اند. سال ۵۶، محمد عروس بعد از ۱۳ سال از زندان آزاد شد، چون خیلی تو نخ محمد آقا بودم، یک روز به دیدنش رفتم.

یکی از چیز‌های شنیدنی که محمد عروس برایم گفت، این بود: «وقتی در زندان بودم، چند روحانی را هم به بند ما آوردند و دستگاه شاه چند چاقوکش و قداره بند سابقه‌دار را قاتی آن‌ها کرد تا باعث آزار و اذیت آن‌ها شوند. حاج اسماعیل رضایی، حاج حسین شمشاد، حسین کاردی، عباس کاردی و… هم قاتی ما بودند و دستگیر شدند. همه آنها، بار فروش‌های میدان بودند و به خاطر آقای خمینی ریختند تو خیابون و به نفع او شعار دادند؛ اما سردمدار همه اینها، «طیب» بود.

چند ساعت بعد از دستگیری ما، طیب حاجی رضایی را کت بسته آوردند و تو بند ما انداختند. وقتی ما را به زندان باغ شاه بردند، طیب هم همراه‌مان بود. خودش هم از بزن بهادر‌ها و لات‌های تهران بود و طرفدار شاه؛ رو همین حساب تا طیب را دیدم، محلش نگذاشتم و پشتم را طرفش کردم. دستبند به دستش بود. سلام کرد و گفت: «محمد آقا ما رفیق نامرد نیستیم.» طیب که از شاه برگشته بود، عاقبت دادگاه به اسماعیل حاج رضایی، طیب، من و حاج علی نوری حکم اعدام داد.

بعد از اعلام حکم، ما را به بند خودمان منتقل کردند. نصف شب مأمور شهربانی آمد و گفت: «محمد باقری، حاج علی نوری؛ اعلیحضرت‌با یک درجه تخفیف، عفو ملوکانه به شما داده.» سال ۷۲ آقای رضا طلا از طرف آقای رفسنجانی پیغام آورد که آقای رفسنجانی می‌خواهد محمد عروس را ببیند. آقای رفسنجانی وقتی محمد عروس را دید، اشک در چشمانش حلقه زد و او را در آغوش گرفت و بسیار از دیدنش خوشحال شد.

آن روز آقای رفسنجانی گفت: «این محمد آقا‌رو دست کم نگیرید. او مرد بزرگی است. در آن سال که من و آقای ناطق نوری در زندان شاه اسیر بودیم، شاه برای آزار و اذیت ما چندین چاقوکش و قداره‌بند را به بند ما آورد تا باعث آزار اذیت ما شوند. آنجا محمد آقا مردانگی کرد و همه جا با ابهت و قواره و نفوذی که داشت، جلوی قداره‌بند‌ها ایستاد و نگذاشت مزاحمتی برای ما درست کنند. او به گردن ما حق دارد.»

قاب تاریخ

قاب تاریخ؛ محمد عروس و آیت‌الله رفسنجانی و ثریا اسفندیاری

هزارتوی یک رابطه پنهانی؛ بررسی روابط پهلوی دوم با اسرائیل‌… پس از جنگ جهانی دوم و تبلیغات یهودی‌ها در مورد ستم‌های هیتلر یک همبستگی در بین یهودیان و یک همدردی بین کشور‌های اروپایی به نفع یهودیان به‌وجود آمد و با همکاری دولت‌های غربی، مهاجرت یهودیان به فلسطین شدت یافت و پس از جنگ و نزاع با مسلمانان عرب، دولتی با عنوان اسرائیل تشکیل شد. چند سال بعد، در تاریخ ۲۳ اسفند ۱۳۲۸ رژیم پهلوی به واسطه دولت ساعد، اسرائیل را به شکل دو‌فاکتو به رسمیت شناخت و روابط سیاسی خود را برقرار نمود.

در ادامه در سال ۱۳۴۶ در راستای تحکیم روابط، سفارت اسرائیل در تهران به راه افتاد و به‌عنوان یک سفارتخانه مهم به فعالیت‌های اقتصادی و نظامی مشغول بود، هرچند مقامات ایرانی سعی می‌کردند روابط ایران و اسرائیل و رفت‌وآمد‌های مقامات را مخفی نگه دارند. (موسسه مطالعات تاریخ معاصر)

شرح عکس: موشه دایان و چند تن از همراهان در سفر به ایران به اتفاق لطف‌الله حی

منبع: روزنامه هفت صبح

۱
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید