فرشته بود زن، آن ساعتی که چهره نمود

فرشته بود زن، آن ساعتی که چهره نمود

از دیدگاه پروین، زن یعنی مادر و کانون افق‌های روشن خانواده و در دیدگاهی وسیع‌تر اصلی‌ترین عضو سازنده اجتماع که با گوهر‌های ارزشمند علم و دانش راه را برای فرهیختگی و پیشرفت روز افزون جامعه بسیار هموار می‌سازد.

کد خبر : ۱۱۸۱۶۰
بازدید : ۳۶۳۵

پروین اعتصامی بار‌ها در دیوان خویش به نقش و جایگاه زن در عصر حاضر پرداخته و با تکیه بر علوم مختلف از جمله علم روان‌شناسی و محیط اجتماعی نقش حساس و هوشیارانه زن را به عنوان سازنده یک اجتماع به او گوشزد می‌کند.

از دیدگاه پروین، زن یعنی مادر و کانون افق‌های روشن خانواده و در دیدگاهی وسیع‌تر اصلی‌ترین عضو سازنده اجتماع که با گوهر‌های ارزشمند علم و دانش راه را برای فرهیختگی و پیشرفت روز افزون جامعه بسیار هموار می‌سازد.

در ادامه شعری از پروین با عنوان «فرشته انس» را به بهانه روز زن و مادر می‌خوانیم:

در آن سرای که زن نیست، انس و شفقت نیست

در آن وجود که دل مرده، مرده است روان

بهیچ مبحث و دیباچه‌ای، قضا ننوشت

برای مرد کمال و برای زن نقصان

زن از نخست بود رکن خانه هستی

که ساخت خانه بی پای بست و بی بنیان

زن ار براه متاعت نمیگداخت چو شمع

نمی‌شناخت کس این راه تیره را پایان

چو مهر، گر که نمیتافت زن بکوه وجود

نداشت گوهری عشق، گوهر اندر کان

فرشته بود زن، آن ساعتی که چهره نمود

فرشته بین، که برو طعنه می‌زند شیطان

اگر فلاطن و سقراط، بوده‌اند بزرگ

بزرگ بوده پرستار خردی ایشان

بگاهواره مادر، بکودکی بس خفت

سپس بمکتب حکمت، حکیم شد لقمان

چه پهلوان و چه سالک، چه زاهد و چه فقیه

شدند یکسره، شاگرد این دبیرستان

حدیث مهر، کجا خواند طفل بی مادر

نظام و امن، کجا یافت ملک بی سلطان

وظیفه زن و مرد،‌ای حکیم، دانی چیست

یکیست کشتی و آن دیگریست کشتیبان

چو ناخداست خردمند و کشتیش محکم

دگر چه باک ز امواج و ورطه و طوفان

بروز حادثه، اندر یم حوادث دهر

امید سعی و عملهاست، هم ازین، هم ازان

همیشه دختر امروز، مادر فرداست

ز مادرست میسر، بزرگی پسران

اگر رفوی زنان نکو نبود، نداشت

بجز گسیختگی، جامه نکو مردان

توان و توش ره مرد چیست، یاری زن

حطام و ثروت زن چیست، مهر فرزندان

زن نکوی، نه بانوی خانه تنها بود

طبیب بود و پرستار و شحنه و دربان

بروزگار سلامت، رفیق و یار شفیق

بروز سانحه، تیمارخوار و پشتیبان

ز بیش و کم، زن دانا نکرد روی ترش

بحرف زشت، نیالود نیکمرد دهان

سمند عمر، چو آغاز بدعنانی کرد

گهیش مرد و زمانیش زن، گرفت عنان

چه زن، چه مرد، کسی شد بزرگ و کامروا

که داشت میوه‌ای از باغ علم، در دامان

به رسته هنر و کارخانه دانش

متاعهاست، بیا تا شویم بازرگان

زنی که گوهر تعلیم و تربیت نخرید

فروخت گوهر عمر عزیز را ارزان

کسیست زنده که از فضل، جامه‌ای پوشد

نه آنکه هیچ نیرزد، اگر شود عریان

هزار دفتر معنی، بما سپرد فلک

تمام را بدریدیم، بهر یک عنوان

خرد گشود چو مکتب، شدیم ما کودن

هنر چو کرد تجلی، شدیم ما پنهان

بساط اهرمن خودپرستی و سستی

گر از میان نرود، رفته‌ایم ما ز میان

همیشه فرصت ما، صرف شد درین معنی

که نرخ جامه بهمان چه بود و کفش فلان

برای جسم، خریدیم زیور پندار

برای روح، بریدیم جامه خذلان

قماش دکه جان را، بعجب پوساندیم

بهر کنار گشودیم بهر تن، دکان

نه رفعتست، فساد است این رویه، فساد

نه عزتست، هوانست این عقیده، هوان

نه سبزه‌ایم، که روئیم خیره در جر و جوی

نه مرغکیم، که باشیم خوش بمشتی دان

چو بگرویم به کرباس خود، چه غم داریم

که حلهٔ حلب ارزان شدست یا که گران

از آن حریر که بیگانه بود نساجش

هزار بار برازنده‌تر بود خلقان

چه حلیه‌ایست گرانتر ز حلیت دانش

چه دیبه‌ایست نکوتر ز دیبه عرفان

هر آن گروهه که پیچیده شد بدوک خرد

به کارخانه همت، حریر گشت و کتان

نه بانوست که خود را بزرگ می‌شمرد

بگوشواره و طوق و بیارهٔ مرجان

چو آب و رنگ فضیلت بچهره نیست چه سود

ز رنگ جامهٔ زربفت و زیور رخشان

برای گردن و دست زن نکو، پروین

سزاست گوهر دانش، نه گوهر الوان

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید