۱۰ فیلم بی نقص، تکان دهنده و ویرانگری که بعد از تماشایشان دیگر انسان سابق نخواهید شد
بدون شک تنها داستانهایی منحصربفرد و قوی میتوانند مخاطب را چنین خرد کرده و در پایان انسانی بهتر از شما بسازند. داستانهای مهم را باید روایت کرد، شاهکارهای درون نگرانه که از لحاظ فرهنگی شما را به واکنش وادار میکنند میتوانند چشم شما را به چیزهایی باز کنند که هرگز متوجه آنها نمیشدید؛ و در انتهای روز، چرا چنین تجربهای ارزش کمی درد و اندوه را نداشته باشد؟
واقعیت دارد که برخی از زیباترین فیلمهای تاریخ سینما میتوانند پایانی بسیار ویرانگر و تکان دهنده داشته باشند. شخصیتهایی که در طول داستان شیفته آنها شده اید ممکن است رنج کشیده یا بمیرند، داستانی که شروع آن غم انگیز به نظر میرسید، در انتها بی نهایت تکان دهنده شده و هر چیزی که فکر میکردید بدترین اتفاق ممکن خواهد بود، در مقایسه با آن چیزی که رخ میدهد بسیار بهتر است.
وقتی که سرتان به عمق درماندگی و افسردگی بخورد، برخی فیلمها ثابت میکنند که از این هم پایینتر میتوانید بروید. تمام این غم و اندوه، اما چیزی از زیبایی و تاثیرگذاری فیلم نمیکاهد و گاهی اوقات به زیبایی آن نیز اضافه میکند.
بدون شک تنها داستانهایی منحصربفرد و قوی میتوانند مخاطب را چنین خرد کرده و در پایان انسانی بهتر از شما بسازند. داستانهای مهم را باید روایت کرد، شاهکارهای درون نگرانه که از لحاظ فرهنگی شما را به واکنش وادار میکنند میتوانند چشم شما را به چیزهایی باز کنند که هرگز متوجه آنها نمیشدید؛ و در انتهای روز، چرا چنین تجربهای ارزش کمی درد و اندوه را نداشته باشد؟
در ادامه این فیلم میخواهیم شما را با ۱۰ فیلمی آشنا کنیم که پایان آنها دلتان را به درد خواهد آورد، اما همچنان ارزش تماشا کردن دارند، حتی اگر بعد از تماشایشان انسان کاملاً متفاوتی شده باشید.
۱۰- Midsommar
آری آستر به خاطر فیلمهای ویرانگر و تکان دهنده اش شناخته میشود. اولین تجربه کارگردانی او با نام Hereditary باعث شد برخی از بینندگان این فیلم از یکی از سکانسهای خاص فیلم چنان شوکه شوند که به سختی توانستند به آن پایان ناامید کنندهای برسند که به اندازه آن سکانس خاص شوکه کننده بود. در طیف شادی نیز فیلم بعدی او با نام Midsommar شرایط بهتری ندارد.
در همان سکانس اول است که حال و هوای فیلمی که در ادامه خواهیم دید مشخص میشود، مرگ تراژیک کل خانواده شخصیت دنی که شخصیت اصلی داستان را در شرایطی قرار میدهد که کسی جز نامزد رقت انگیز و ناخوشایندش برای حمایت و دلداری او باقی نمیماند. با پیشرفت داستان، نه تنها میبینیم که تمام دوستانی که اطراف دنی را پر کرده اند کشته میشوند بلکه نامزدش نیز بارها و بارها او را تحمیق کرده و به او خیانت میکند.
زمانی که به پایان بزرگ داستان میرسیم، دنی در چنان شرایط ویرانگری از لحاظ روحی قرار دارد که خشم تلنبار شده در وجودش باعث میشود تصمیم بگیرد نامزدش را برای قربانی شدن انتخاب کند. اگر چه برخی از بینندگان پایان Midsommar را نشانهای از پیروزی برای شخصیت دنی و مثالی عجیب از «قدرت دخترانه»، اما این موضوع بیشتر نمایشی از ویرانی و سقوط کامل احساس و عاطفه یک شخصیت بود. زندگی او کاملاً در دستان یک فرقه آدمکش و دیوانه قرار گرفته، تمام دوستان و خانواده اش مرگهایی هولناک تجربه کرده و در حالی که با عنوان «ملکه می» برایش هورا میکشند، دنی میخندد و میداند که دیگر چیزی برای باختن ندارد.
۹- Sympathy For Mr Vengeance
این تریلر کرهای که در سال ۲۰۰۲ ساخته شد در مورد یک کارگر کارخانه به نام ریو است که تلاش میکند یک کلیه برای خواهرش که به شدت بیمار است فراهم کند. بعد از بیکار شدن و از دست دادن تمام پول و کلیهای که قرار بود به خواهرش پیوند زده شود، ریو به پیشنهاد نامزدش، تمام هدف خود را روی ربودن دختر یک رییس کارخانه ثروتمند و نگه داشتن او برای دریافت مقداری پول متمرکز میکند. بعد از اینکه خواهر ریو میفهمد برادرش برای بدست آوردن پول کافی برای پیوند کلیه اش دست به آدم ربایی زده، خودکشی میکند و انگار که این همه اتفاق هولناک کافی نبوده، در شرایطی که ریو خواهرش را در کنار رودخانه مورد علاقه اش دفن میکند، دختری که ربوده به درون آب افتاده و غرق میشود. بعدها که جنازه دختر جوان کشف میشود، پدرش (رییس کارخانه) بازرسانی را برای پی بردن به واقعیت ماجرا مامور میکند.
در این اثنا، ریو گروهی خلافکار که پول و کلیه خریداری شده اش را دزدیده بودند میکشد و رییس شرکت نیز نامزد ریو را شکنجه کرده و میکشد و در ادامه نیز خود ریو را میرباید. فیلم در شرایطی به پایان میرسد که رییس شرکت، جسد ریو را تکه تکه کرده و در ادامه توسط گروه تروریستی که با نامزد ریو در ارتباط بوده اند به قتل میرسد. فیلم Sympathy For Mr Vengeance مثال مطلق داستانی ناامید کننده است که در آن هیچ کس جان سالم به در نمیبرد و هیچ کس در این مسیر به چیزی که میخواست نمیرسد و تنها چیزی که میبینیم مرگهایی غم انگیز و بی فایده است که یکی پس از دیگری رخ میدهند.
۸- Relic
برخی افراد به سرعت ژانر وحشت را پس میزنند و مدعی هستند که اصلاً محمل مناسبی برای ارائه پیامهای جدی نیست و شاید به همین خاطر باشد که فیلم Relic هنوز هم آنطور که باید شناخته نشده است. این فیلم که اوایل سال ۲۰۲۰ منتشر شده، داستان پیرزنی به نام ادنا را روایت میکند که از زوال عقل رنج میبرد و دختر و نوه اش در مراقبت از او به شدت به مشکل برخورده اند.
در شرایطی که وضعیت جسمانی او رو به زوال است، ادنا در برابر چشمان دختر و نوه اش در حال آب شدن و از بین رفتن است و همزمان نیز خانه ادنا در برابر چشمان او در حال نابودی است. نوشتههایی که سراسر خانه چسبانده شده، چیزهای ساده را به یادش میآورند در حالی که همه درز و شکافها پر از کپک میشوند. همه چیز زمانی به اوج میرسد که ادنا که اکنون شبیه زامبی شده به سراغ بدن فاسد شده و استخوانهای خرد شده اش میرسد، در شرایطی که خانواده اش با نگاهی بهت زده نظاره گر هستند.
او تنها به یکی از نوشتهها اشاره میکند و میگوید «مرا دوست دارند» و به خانواده اش اجازه میدهد که بدن شبیه جنازه اش را به رختخواب ببرند، جایی که مابقی پوست و استخوان هایش از بین میروند. او آخرین نفس هایش را در حالی میکشد که خانواده اش در کنارش هستند. Relic چنان فیلم ترسناک و تکان دهندهای است که هر چقدر هم پیش از تماشا با داستان آن آشنا باشید، آمادگی کافی برای تماشایش را ندارید.
شما میخواهید یک فیلم ترسناک در مورد جادوگری را تماشا کنید، اما به جای آن با گذر ویرانگر عمر مواجه میشوید که آرام آرام مادر محبوب یک خانواده را از بین میبرد. یک سکانس هوشمندانه در پایان داستان هست که به صورت ضمنی به این نکته اشاره یم کند که دختر ادنا نیز در پایان سرنوشت مشابهی دارد، سکانسی که در آن یک کبودی کوچک پشت گردنش دیده میشود که احتمالاً در آینده به فساد و متعفن شدن کل بدن او منجر میشود.
۷- Brazil
در این فیلم که به نحوی از رمان ۱۹۸۴ جورج اورول الهام گرفته شده، داستان یک کارمند معمولی دولتی را دنبال میکنیم که در یک حکومت توتالیتر پادآرمانشهری زندگی معمولی دارد. او رویای نجات یک زن زیبا از خطری وصف ناپذیر را دارد و یک روز این فرصت را پیدا میکند که همان قهرمان مورد نظرش باشد، و ظاهراً این کار با درست کردن برخی از اشتباهات ناعادلانه دولتی که برایش کار میکند ممکن است. بعد از آشنا شدن با جیل، زنی زیبا که تصادفاً شبیه زنی است که شخصیت اصلی داستان در رویاهایش داشته و در فهرست تحت نظر دولت قرار دارد، شخصیت اصلی داستان تمام تلاشش را برای نزدیک شدن به این مرد انجام میدهد.
در این فرآیند، او تنها برای اینکه به این زن اطلاعات بدهد، یک پیشنهاد ارتقاء شغلی را میپذیرد، اما نتیجه آن چیزی نیست که او انتظارش را داشت. بعد از اینکه در نهایت به جیل میرسد، به خاطر خیانت دستگیر شده و به یک اتاق استوانهای بزرگ برده شده و شکنجه میشود، جایی که به او گفت میشود جیل کمی پیشتر هنگام مقاومت در برابر دستگیری، کشته شده است.
درست در آخرین لحظات است که دوستانش در گروه مقاومت به کمکش آمده، شکنجه گرش را کشته و او را آزاد میکنند. اما بعد از یک سکانس طولانی و پیچیده تعقیب و گریز، شخصیت سم به درون یک تابوت و یک چاله بزرگ میافتد در شرایطی که مشخص میشود او در تمام این مدت، فرارش را در رویا میدیده است. او هنوز هم به صندلی بسته شده و مشخص است که مغزش دستکاری میشود و فرار بزرگش تنها در ذهن خودش وجود دارد.
۶- The Grave Of The Fireflies
اگر تاکنون اسم این فیلم انیمیشن را شنیده اید پس این احتمال وجود دارد که بدون شک آن را با توصیفاتی، چون «ویرانگر» و «تکان دهنده» مترادف یافته اید؛ و البته The Grave Of The Fireflies بی دلیل چنین توصیفاتی را بدست نیاورده است. این فیلم داستان خواهر و برادری ژاپنی را روایت میکند که سعی دارند در شهر جنگ زده کوبه، ژاپن در پایان جنگ جهانی دوم زنده بمانند. یک نگهبان که در حال گشتن در میان متعلقات یک پسر نوجوان مرده به نام سیتا در یک ایستگاه قطار است، یک قوطی حاول خاکستر و استخوان را به میان چمنهای مجاور پرت میکند. از خاکسترها، روح خواهر کوچکتر سیتا به نام ستسوکو شکل میگیرد که همراه با برادرش سوار قطار میشوند. در ادامه فاش میشود که ماهها قبل از مرگ این دو، خانه سیتا و ستسوکو در اثر بمباران از بین رفته و مادرشان کشته شده است.
این دو به تنهایی باید برای زنده ماندن در شهری جنگ زده و ویران تلاش کنند. آنها مدتی را با خاله نفرت انگیزشان زندگی میکنند، اما رفتارهای ناخوشایند او باعث میشود این برادر و خواهر تصمیم بگیرند خانه او را ترک کرده و تنها بمانند. سیتا تمام تلاشش را میکند که غذای خواهر کوچکترش را تامین کند، خطر کرده و دزدی میکند، اما سیتا بیمار شده و پزشکی تایید میکند که بیماری او به دلیل سوء تغذیه است. یک روز سیتا به پناهگاه خود و خواهرش باز میگردد و میبیند که ستسوکو دچار توهم شده است.
او با عجله غذایی برای خواهرش فراهم میکند، اما ستسوکو پیش از آنکه غذایی بخورد میمیرد. سکانس پایانی فیلم به این دلیل ویرانگر و شکننده است که آنها در نهایت سالم و سلامت به هم میپیوندند، اما پس از دورانی به شدت سخت و غیرقابل تحمل. تکان دهنده است وقتی میبینیم که علیرغم تلاشهای فراوان و بی شائبه اش، سیتا نمیتواند خواهرش را زنده نگه دارد و هر دویشان قربانی جنگی ویرانگر و بیرحمانه میشوند.
۵- Do The Right Thing
این فیلم ویرانگر که از لحاظ فرهنگی اهمیت زیادی دارد در سال ۱۹۸۹ به کارگردانی اسپایک لی ساخته شد، اما حتی امروز نیز پیام و داستان آن مرتبط و قابل درک است. با تمرکز بر مسائلی مانند نژادپرستی، جایگاه اجتماعی و خشونت پلیس، فیلم Do The Right Thing در ابتدا به خاطر «تهییج شورش و خشونت» در میان جوامع سیاه پوست، توسط منتقدان به شدت مورد اعتراض قرار گرفت. در این فیلم، «دیوار شهرت» یک پیتزافروشی محلی باعث مناقشه میشود.
مالک ایتالیایی-آمریکایی پیتزافروشی نمیخواهد که تصویر هیچ مرد سیاه پوستی روی این دیوار نقش ببندد، اگر چه بسیاری از محله عمدتا سیاه پوست محله از او میخواهند که چنین کاری بکند (از جمله شخصیت موکی که پیک موتوری و سیاه پوست همین پیتزافروشی است). پسر مالک پیتزافروشی یک نژادپرست شناخته شده است، اما پدرش، سال، علیرغم خواستهای پسرش دوست ندارد از آن محله برود. یک شب، سه مرد محلی خواستار تغییر در دیوار شهرت و قرار دادن تعدادی قهرمان سیاه پوست در آن میشوند.
بعد از اینکه سال ضبط صوت یکی از این سه مرد را میشکند و علیه دیگری صحبتهای نژادپرستانه میکند، به سرعت درگیری رخ میدهد. پلیس به محل نزاع فرا خوانده شده و همانطور که انتظار میرود، همه چیز به بیراهه میرود. مالک ضبط صوت که رادیو رحیم نام دارد توسط افسران پلیس کشته شده و جماعت خشمگین سیاه پوست نیز مغازه سال را ویران میکنند. اگر چه داستان با دوستی نسبی موکی و سال به پایان میرسد، اما کلیت داستان ادای احترامی به شش قربانی خشونت پلیس خاتمه مییابد. این فیلم یادآوری تکان دهنده است که در خارج از این روایت داستانی و ساختگی، تهدید واقعی وجود داشته و حتی امروز بعد از دههها که از اکران این فیلم میگذرد، پیام فیلم لی هنوز هم جاری و مهم است.
۴- The Machinist
نام فیلم The Machinist بیشتر زمانی به میان میآید که میخواهیم از کاهش وزن باورنکردنی و ترسناک کریستین بیل در مسیر آماده سازی برای نقش اصلی داستان صحبت کنیم، کسی که در طی چند ماه نزدیک به ۳۰ کیلوگرم از وزن خود را با کشیدن سیگار و خوردن قهوه و خوردن سیب کاهش داد. اما این موضوع تنها بخش افسرده کننده و ویرانگر از داستان فیلم The Machinist نیست.
بیل در قالب یک اسکلت، در این فیلم، نقش ترِوِر را بازی میکند، کارگر یک کارخانه با بیخوابی مزمن که رفته رفته عقلش را از دست میدهد. یادداشتهایی ترسناک در یخچالش پیدا میشوند که بازی حدس مرد اعدام کننده را نشان میدهند. او از این بیم دارد که مردی به نام ایوان که هیچ کسی نشناخته و اسمش را هم نشنیده، در تعقیب اوست. تنها مدتی که ترور از وحشت و ناامیدی دور بوده و کمی استراحت میکند زمانی است که با ماریا میگذراند، گارسنی که رابطهای عاطفی بین او و پسرش با ترور شکل میگیرد.
در شرایطی که ترور رفته رفته عقلش را از دست میدهد، به رستورانی میرود که ماریا در آنجا کار میکند، جایی که به او گفته میشود هرگز گارسنی به نام ماریا نداشته اند. در اوج درماندگی و استیصال، ترور فکر میکند که پسر ماریا، نیکلاس، را دیده که توسط ایوان ربوده شده و بعد از تعقیب آن ها، نیکلاس به یکباره غیب میشود. در ادامه داستان فاش میشود که یک سال قبل از تمام این اتفاقات، ترور در جریان یک قتل، ترور در برابر چشمان مادر نیکلاس او را کشته و ایوان در واقع تجسم احساس گناه اوست. در واقع این مادر مهربان و پسرش بخشی از تجسم او بوده اند وقتی تحمل واقعیت ماجرا برایش غیرممکن شده است
۳- Kes
فیلم Kes که داستان آن در یک شهر دورافتاده معدنی رخ میدهد، نگاهی به زندگی یک خانواده از طبقه کارگر و پسر لاابالی شان، بیلی، است. بیلی در مدرسه توسط معلمان و همکلاسی هایش مورد اذیت و آزار قرار میگیرد و در خانه نیز برادر بزرگترش او را آزار میدهد. حتی مادرش نیز فکر میکند که زندگی او به جایی نخواهد رسید. یک روز، اما، بیلی پرندهای شکاری را از لانه اش درآورده و نام کِس را برایش انتخاب میکند. او کتابی در مورد پرندگان شکاری پیدا کرده (در واقع میدزدد) و شروع به تلاش برای آموزش این پرنده میکند.
به یکباره انگار که زندگی اش هدف و مسیر خاصی در پیش گرفته و حتی معلم انگلیسی اش نیز بعد از این که بیلی موفق میشود در مورد آموزش پرندگان شکاری و تجربیاتش در آموزش کِس در کلاس سخنرانی کند، او را تشویق میکند. اما اتفاقات و چیزهای خوب هیچ وقت دوام زیادی ندارند و بعد از اینکه بیلی کاری که توسط برادر بزرگترش به او محول شده را فراموش میکند، مادرشان به شدت از وی خشمگین میشود.
به عنوان انتقام، برادر بیلی، کِس را میکشد و جنازه اش را دفن میکند. بیلی که از مرگ پرنده مورد علاقه اش در اندوهی عمیق فرو رفته، جنازه او را از زیر خاک بیرون آورده و او را در زمینهایی مشرف به محل آموزششان دفن میکند. همیشه مرگ حیوانات دست آموز در فیلمها غم انگیز است، اما این پایان به شکلی متفاوت و خاص ویرانگر است، زیرا کِس تنها چیزی است که در این زندگی برای بیلی اهمیت دارد، تنها چیزی که الهام بخش او برای سختکوشی و رسیدن به موفقیت بود و از دست دادن تنها هدف زندگی اش باعث میشود که او در خشمی انتقام جویانه فرو برود.
۲- Uncut Gems
این فیلم پرفراز و نشیب داستان تلاشهای یک جواهرفروش معتاد به قمار به نام هاوارد را روایت میکند. او به امید فروشش به قیمت حدود یک میلیون دلار، یک سنگ قیمتی بزرگ و سیاه را از آفریقا قاچاق میکند تا بتواند با سودی که به دست میآورد، بدهیهایی که به برادر نزول خورش، آرنو، دارد را بپردازد. بعد از اینکه یک شرط بندی موفق او که میتوانست یک برد شش رقمی را برایش در پی داشته باشد باطل میشود، او یک بار دیگر نمیتواند بدهی اش را بپردازد و به شکلی بیرحمانه توسط آرنو و افرادش کتک میخورد.
تنها شانس باقیمانده برای اوی همان سنگ قیمتی سیاه است که اکنون در اختیار یک بازیکن برجسته بسکتبال قرار دارد که در نهایت قیمتی کمتر را برای آن میپذیرد. در آخرین تلاشش، هاوارد سعی دارد کمی سود بدست بیاورد، و پولی که به خاطر سود آن سنگ قیمتی بدست آورده را در یک بازی بسکتبال شرط بندی میکند و آرنو و افرادش را در داخل مغازه جواهرفروشی، همراه با خودش زندانی میکند با این امید که آنها نتوانند شرط بندی اش را همانند دفعه قبلی باطل کنند.
بازی پرتنشی برگزار شده و در لحظهای باورنکردنی، هاوارد دو میلیون دلار برنده میشود که دو برابر بدهی است که به آرنو دارد. در این مرحله از داستان، اما مردان آرنو از کوره در رفته و بدون هشدار قبلی، هاوارد و سپس رییس خودشان را نیز به قتل میرسانند. بعد از دو ساعت تنش بی وقفه که نزول خورها او را تعقیب میکنند، هاوارد از فاصلهای نزدیک و با شلیک به سرش از روی خشم لحظهای کشته میشود. این سکانس بسیار کوتاه، اما به شدت شوکه کننده است که مخاطب را به شکلی باورنکردنی، درمانده و مستأصل میکند.
۱- Requiem For A Dream
سارا و پسرش، هری، زندگی بسیار ناخوشایندی دارند. در حالی که هری، نامزدش ماریون و دوستش تایرون دست به خرید و فروش و مصرف هرویین میزنند، سارا بعد از تلاشی ناموفق برای کاهش وزن به آمفتامین معتاد میشود. رویای او حضور در تلویزیون و پوشیدن لباس قرمزی است که روزگاری برای جشن فارغ التحصیلی هری پوشیده بود.
حتی بعد از اینکه پسرش از او میخواهد دست از مصرف مواد مخدر بردارد، سارا به افزایش دُز مواد ادامه داده و در نهایت دچار بیماری روانی میشود. هری نیز در این اثنا برای بدست آوردن هرویین بیشتر، هم برای مصرف و هم فروش، تلاش میکند. در شرایطی که شرایط مالی شان خوب نیست، هری از ماریون میخواهد که خودفروشی کند و خودش و تایرون تلاش دارند مقدار زیادی هرویین بدست بیاورند که باعث دستگیری شان میشود.
در پایان، دیوانگی باعث میشود که سارا به آسایشگاه بیماران روانی برده شود، هری یک دستش را به خاطر قانقاریای ناشی از عفونت زخم بوجود آمده از تزریق هرویین از دست بدهد، تایرون با شکنجه توسط نگهبانان نژادپرست زندان مواجه میشود و ماریون نیز پس از مورد سوء استفاده قرار گرفتن توسط قوادش دچار جنون میشود.
سارا نیز در اوج دیوانگی اش و دوری از دنیای واقعی، میبیند که با ظاهری باشکوه و زیبا در مسابقه بزرگ مورد نظرش برنده شده و پسرش نیز ازدواج و زندگی موفقی داشته است، اما این تنها توهمی است که مواد مخدر برای وی در پی داشته است. بدون شک هیچ فیلمی به اندازه Requiem For A Dream و به تاثیرگذاری و ویرانگری آن نتوانسته عواقب اعتیاد به مواد مخدر برای یک فرد و خانواده اش را به تصویر بکشد.
منبع: روزیاتو