خاطره خواندنی کاسب شمیرانی با جهان پهلوان تختی

خاطره خواندنی کاسب شمیرانی با جهان پهلوان تختی

 مغازه آقا سید قدیمی است. خودش هم آنقدر در کارش سابقه دارد که جهان پهلوان «غلامرضا تختی» یا به قول خودش آقا تختی هم مشتری‌اش بوده. از میان اهالی بومی نیاوران هم کسی نیست که او را نشناسد و گذرش به مغازه قدیمی آقا سید نیفتاده باشد.

کد خبر : ۱۲۳۱۷۷
بازدید : ۵۰۳

«سید اسماعیل میر عمادی» میوه‌فروش ۷۵ ساله هم‌محله‌ای، ۵۰ سال است در میان نعمت‌های رنگارنگ خداوند به همان سبک و سیاق قدیم کاسبی می‌کند و هنوز هم مغازه‌اش همان شکلی است که از اول بوده. حرف‌های جالبی هم برای گفتن دارد.

۵۵ سال میوه فروخته‌ام

داخل مغازه آقا سید با میوه‌های‌ ریز و درشت و انواع صیفی‌جات رنگارنگ پر شده است. با اینکه بسیاری از مغازه‌های اطراف یا تغییر کاربری داده‌اند یا نونوار شده‌اند اما او هنوز هم با ترازوی قدیمی روی پیشخوان رنگ و رو رفته مغازه‌اش به کسب روزی مشغول است. وقتی به مغازه‌اش وارد شدم با روی باز و به گرمی از گفت‌وگو درباره کارش استقبال کرد. بعد پشت دخل مغازه‌اش نشست و درباره روزهای اول که وارد این حرفه شده، چنین گفت: «در محله درکه متولد شده‌ام و سابقه زندگی کردن اجداد من در این خطه از شمیران به ۷۰۰ سال پیش بر می‌گردد. قدیم‌ها این‌طور نبود که مغازه‌ای میوه بفروشد و مغازه دیگر خواربار. بلکه کسبه محله‌ها همه مایحتاج زندگی از میوه گرفته تا حبوبات و لبنیات و... را در مغازه‌شان می‌فروختند. در ۲۲ سالگی میوه‌فروشی را شروع کردم و به تدریج به این کار علاقه‌مند شدم. حالا بیش از ۵۵ سال است که از این راه کسب روزی می‌کنم. ۱۷ سال در مغازه‌ای واقع در سر پل تجریش میوه‌فروشی کردم. تا اینکه در سال ۱۳۵۹ به همراه پسر خاله‌ام این مغازه را خریدیم. جالب است بدانید که این مغازه را به قیمت ۱۵۰ هزار تومان خریدیم و روز اول ۲ هزار تومان جنس فروختیم.»

مواظبت از میوه‌ها

وقتی از آقاسید درباره سختی‌های شغلش می‌پرسم، این‌طور جواب می‌دهد: «میوه‌فروشی هم مثل هر حرفه دیگری سختی‌های خاص خود را دارد. اول اینکه این کار تعطیلی ندارد. به همین دلیل یک کاسب میوه‌فروش باید همیشه در مغازه‌اش به روی مشتری باز باشد. نگهداری هر نوع میوه هم شرایط خاصی دارد و اگر کاسب نسبت به آنها بی‌توجه باشد، میوه‌ها زود فاسد می‌شوند. در این کار باید مواظب میوه‌ها هم‌باشی که به قول معروف لک روی‌شان نیفتد.»

کاسبی؛ عاشقی

میر عمادی با مشتری‌ها و کسبه همسایه‌اش سلام و احوالپرسی گرم و دوستان‌های دارد. در میان گفت‌وگو هم هیچ‌کدام از مشتری‌ها قیمت میوه‌ها را از او نمی‌پرسیدند. موضوعی که نشان‌دهنده اعتماد مشتری‌ها به این کاسب هم‌محله‌ای است. وی بعد از اینکه ۲ نفر از مشتری‌هایش را با دعای خیر بدرقه می‌کند، درباره کارش ادامه می‌دهد: «شرط موفقیت برای کاسبی در این حرفه عاشق بودن است. کاسب باید هر روز صبح کرکره مغازه‌اش را با توکل به خدا و برای کسب روزی حلال بالا بدهد. مشتری‌های من مثل اعضای خانواده‌ام هستند و همیشه در اولویت اول جلب رضایت آنان مهم است. رعایت اخلاق و ارائه جنس مرغوب، ۲ اصل لازم برای موفقیت یک کاسب هستند. ‌» درباره مشتری‌هایش هم می‌گوید: «بسیاری از مشتریانم سال‌هاست برای خرید میوه به مغازه من می‌آیند. مشتری‌های محلی که به جای خود، اما از نقاط دور نظیر کرج هم مشتری دارم. نه اینکه قدیمی باشند و به دلیل دوستی و از روی عادت به مغازه‌ام بیایند و خرید کنند بلکه مشتری جوان دارم که از راه دور می‌آید. بسیاری از بومی‌های نیاوران هم مشتری این مغازه هستند. یکی از مشتری‌های قدیمی من که ساکن نیاوران بوده و مرحوم شده به فرزندانش وصیت کرده که فقط از مغازه من میوه بخرند.»

شمیرانی که شبیه به گذشته نیست

«یاد آن روزها به خیر که شمیران پر بود از باغ‌های سر سبز و با صفا. ‌» اینها را آقاسید می‌گوید. با آه و حسرت از روزگاری که سپری شد ادامه می‌دهد: «در گذشته شمیران و تهران مثل ۲ شهر از هم فاصله داشتند. برای همین تهرانی‌ها برای خوش‌گذرانی و آب و هوا تازه کردن به همراه خانواده به شمیران می‌آمدند. اما این روزها، خبری از آن باغ‌های سر سبز و آب و هوای خوش شمیران نیست. برج‌های سر به فلک کشیده در شمیران جاخوش کرده‌اند و مثل باقی مناطق شهر آلودگی هوا هم بیداد می‌کند.»

آن روزها که رفتند

بعد از سال‌ها کاسبی، حالا گرد پیری به روی سر و صورت میرعمادی نشسسته است. موهای سفید او حکایت از گذشته‌هایی دارند که پشت سر گذاشته و به قول معروف سرد و گرم روزگار را چشیده است. میر عمادی درباره تغییر سبک زندگی اهالی در گذر زمان می‌گوید: «آن روزها صفا و صمیمیت خاصی در رابطه آدم‌ها وجود داشت. مردم به هم اعتماد داشتند و رعایت اخلاق برای آنها از هر چیزی مهم‌تر بود. کسی آبرویش را به قول معروف معامله نمی‌کرد؛ بیشتر به این دلیل که همه بومی و قدیمی محله بودند، خانواده و فامیل هم را می‌شناختند و احترام نام خود و اجدادشان را نگه می‌داشتند. ای کاش دوباره آن صداقت و صمیمیت قدیمی در روابط آدم‌ها زنده شود.

یک روز آقا تختی آمده بود...

در دورانی که سر پل تجریش مغازه داشتم، یک روز آقا تختی وارد مغازه شد. من که علاقه خاصی به او داشتم، مشتاقانه به طرفش رفتم و با او سلام و احوالپرسی کردم. بعد از اینکه خرید آقا تختی تمام شد به شاگرد مغازه اشاره کردم که میوه‌ها را داخل خودرو جهان پهلوان بگذارد. اما آقا تختی ناراحت شد و به من گفت «من که کسی نیستم، خودم میوه‌ها را می‌برم. ‌» این برخورد او در ذهن من به یادگار مانده و نسبت به او ارادت خاصی دارم.

منبع: همشهری

۱
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید