تکرار نامکرر زندگی
هنری فیلدینگ، میگذارد تام جونز خوشبخت شود. تام جونز- کودک سرراهی- این خوشبختی را بهخاطر خوببودنش به دست میآورد. اما فیلدینگ نیز بهعنوان خالق تام جونز به او کمک میکند که خوشبخت شود.
کد خبر :
۱۸۴۶۹
بازدید :
۱۵۸۶
هنری فیلدینگ، میگذارد تام جونز خوشبخت شود. تام جونز- کودک سرراهی- این خوشبختی را بهخاطر خوببودنش به دست میآورد. اما فیلدینگ نیز بهعنوان خالق تام جونز به او کمک میکند که خوشبخت شود.
در زمانه فیلدینگ نوعی «عدالت شاعرانه» حاکم بود که بر مبنای آن نویسندگان همچون خدایان خود را موظف به اجرای عدالت میدانستند. بدینسان «شخصیتهای نیکسیرت، پس از پشت سر گذاشتن ایامی سخت اوضاع زندگیشان دگرگون میشود، بهنحوی که از آن پس همواره خوشبخت خواهند بود و متقابلا شخصیتهای بدذات سرنوشتی محنتبار مییابند»,١
بعد از فیلدینگ نویسندگان واقعگرا هم «پایانی خوش» به رمان میدادند، مثلا نویسندگان دوره ویکتوریا و در رأس آنها دیکنز. بهنظر دیکنز اصلا وظیفه ادبیات روحیهدادن به خواننده است، چون در غیر این صورت خواننده مأیوس، ناراضی و چهبسا سرکش میشود. پایان خوش از نظر دیکنز البته روشن بود: تخفیف رنج همراه با حداقل رفاه مادی.
بعدها دیگر نویسندگان که به آنها نیز میتوان واقعگرا گفت، در مواجهه با واقعیت یا تجربههای خود دریافتند که «پایان خوش» خیالبافی است و اگر هم وجود داشته باشد برای آن حتمیت یا قطعیتی نمیتوان در نظر گرفت. از نظر این نویسندگان عدالت، یا آنچنان که گفته شد عدالت شاعرانه، محلی از اعراب ندارد و جای آن در رمان طرح سؤال و تلاش برای بهدستآوردن راهحل و به یک تعبیر سلسلهای از زنجیره علت و معلولی است: «در این دوره، ویژگی مشخصه فرجام رمانها دیگر قطعیبودن آنها نیست بلکه رمانها اغلب فرجامی نامعین دارند، یا دستکم از نظر عدالت شاعرانه، فرجامشان مبهم است. نحوه پایانیافتن رمانهای سرخ و سیاه، جنایت و مکافات، مادام بوواری، بازگشت بومی و سفیران، نمونههایی از همین فرجامهای شاخص است»,٢
با آغاز قرن بیستم و شروع جنگ جهانی اول، «مدرنیسم» با حمله تهاجمی به ایدئولوژی زمانه خود سهگانه پیوسته آن یعنی، سوژه و جهان و روح را دچار تزلزلی جدی میکند و بهجای آن مضامین مهمی همچون ناپیوستگی سوژه و ابژه و بههمریختگی تجربه را مطرح میکند. پیامد این جمله ریشهدار سر بر کشیدن ادبیاتی است که خود را از قید توالی میرهاند این نوع ادبیات که ویژگیاش گسیختگی است، در تقابل با ادبیات قبل از خود - ادبیات انداموار- قرار میگیرد.
در عالم ادبیات جیمز جویس، نماینده چنین مدرنیستی است. او بهجای سیری پیوسته از حوادث و جریانی از افکار و تداعیهای ذهنی و بهجای ذهنی منسجم در قهرمان داستان، جریانی ناپیوسته و تجربههایی ازهمگسیخته از همان فرد را ارائه میدهد. در اینجا دیگر ما با جهانی متقارن، هارمونیک و پیوسته مواجه نیستیم بلکه بالعکس با جهانی ازهمپاشیده روبهرو هستیم. این ازهمپاشیدگی البته با دخالت اسطورهها و بازگشت آنها تشدید میشود.
بهعنوانمثال در «اولیسِ» جویس ما مشخصا حضور اسطورههای هومری را در قالب شخصیتهای مدرن مشاهده میکنیم. حضور دائمی گذشته در حال، مفهوم زمان را در هرحال با چالش مواجه میکند. تا بدان حد که آدمی هیچگاه در زمانی مشخص و تحت اختیار اراده مشخص قرار ندارد. نویسنده این بیکرانگی زمان و حضور دائمی آن در «حال» را در شخصیتهای داستانی خود تعین میدهد و محصولی که از آن بیرون میآید فردی یکسره متشتت است.
در این شرایط هویت آدمی یکسره بحرانی است. جویس این بحران را در شاهکار خود، «اولیس» و در شخصیتهای مدرن آن به نمایش درمیآورد: «استیون ددالوس و لئوپلد بلوم، دو شخصیت اصلی رمان اولیسِ جویس، بیهدف در گوشهوکنار دابلین پرسه میزنند، ظاهرا کنترل زندگیشان را در دست دارند، این البته از آن شوخیهایی است که فقط خودشان به آن میخندند، زیرا خواننده خوب میداند که کارهای آن دو عمدتا متأثر از پیرنگ فرعی هومری آن است»,٣
پیرنگ هومری همچون تمامی اسطورهها بازمیگردد و ادیسه هومر الگوی جویس در نوشتن اولیس میشود. اما این تنها پیرنگ هومری نیست که بازمیگردد، بلکه مجموعهای از همه چیزها؛ تاریخ، رسوم، جغرافیا، آداب، شکسپیر، اشارات ادبی و فلسفی است که بازمیگردد.
منوچهر بدیعی در پیشگفتار کتاب «اولیس جویس» مینویسد: «حقیقت آنکه داستانِ اولیس لابهلای اساطیر یونان، تاریخ و جغرافیا و افسانههای ایرلند، مناسک مسیحیت، انواع گوناگون سبکهای ادبی، سیلان خودآگاهی و تکگویی درونی، اشارات ادبی و فلسفی و حتی علمی، پارههایی از زندگی جویس و خانواده جویس، زندگی روزمره دابلینیها، تکههایی از ترانهها و اپراهایی که خواندن آنها رواج داشته، پراكنده و پنهان شده است»,٤
بازگشت چیزها و ازجمله بازگشت پیرنگ هرمری بهمنزله حضور گذشته در حال است. جویس با این کار زمان دورانی را جایگزین زمان خطی - زمان رو به پیشرفت- میکند.* «لئوپلد بلوم در رمان اولیس جویس بلند میشود، بیهدف گشتی در دابلین میزند و به خانه برمیگردد. تلقی خطی تاریخ جایش را به تصور دورانی میدهد». ٥
در این صورت همه چیز در زندگی روزمره بهطور «ناخودآگاه» به صورت الگویی کوچک از آن تم آغازین درمیآید: آدمها، وقایع و در مقیاسی وسیعتر تاریخ آدمی بهصورت چرخه بیپایانی از فرهنگها و تمدنهایی میشود که ظهور پیدا میکنند و آنگاه سقوط میکنند. این چرخه اما بیوقفه کار خود را تا نهایتِ بینهایت ادامه میدهد.
ادبیات بهمثابه فرمی از بازگشت ناخودآگاه به صورت مقیاس و الگویی کوچک البته جهانی پهناور را بازتاب میدهد. این الگوی کوچک اگرچه بیان همان تم آغازین است، اما چون در دوره و زمانه دیگر انتشار مییابد درعینحال حاوی طنزی عمیق و ریشهدار است. این طنز تا حدودی شبیه به کاریکاتوری از آن وقایع و شخصیتهای اولیه است. در اینجا جمله مارکس مصداقی دوباره مییابد که «تاریخ پس از تکرار به صورت کمیک درمیآید».
اما تمام اهمیت جویس در آن است که کاریکاتورهایش واقعیتر از آدمهای معمولیاند. اساسا هنر مدرنیسمِ جویس این است که داستانهایش از بسیاری از داستانهای واقعگرا واقعیتر است. «ادیسه هومر الگوی جویس در نوشتن اولیس بوده است... نوزده سال سرگردانی اولیس، متناظر با یک روز پرسهزدن بلوم است، همچنان که استیون ددالوس همتای تلماک، فرزند اولیس است و مالی، همتای پنه لوپه، همسر اولیس. بلوم و ددالوس هم مثل همتایانشان بهنوعی تبعیدی و راندهشدهاند، همانگونه که اولیس از زادگاهش اتیاکا دورافتاده، استیون هم با طرد مادر محتضرش - مجازا ایرلند- از کشورش تبعید شده است و همچنین بلوم، بهخاطر یهودی بودنش. اولیس اما، تدریجا به حقیقت خود و ارتباطش با خدایان پی میبرد و سرانجام به وطنش بازمیگردد، درحالیکه تبعیدیهای جویس از تنهایی و ناکامی و سرخوردگی رهایی نمییابند»,٦
بلوم، شخصیت داستان اولیس جویس که بناست شبیه اولیس قهرمان اسطورهای هومر شود، البته هیچوجه مشترکی با آن قهرمان ندارد که بالعکس ذهنی مدرن دارد. با این حال هر اتفاقی که در یک روز معمولی، شانزدهم ژوئن ١٩٠٤ از زندگی یک شخص عادی دوبلینی مانند بلوم رخ میدهد، با طرحی بزرگ و سری مرتبط است که طبق آن آدمی معمولی مانند بلوم در سطحی دیگر همان قهرمان اسطورهای اولیس هومر است. در اینجا ذهن، ذهنی شیزوفرنیک میشود که به حِسیات پراکنده واکنش نشان میدهد و دارای هیچ تداوم و یکپارچگی نیست که بالعکس دچار تردید است.
«تردید» یادآور هملت، شخصیت اسطورهای شکسپیر است، اما این تنها ارجاع جویس به شکسپیر نیست: «اشارههایی هست که مشابهت بین استیون و هملت را نشان میدهد. همانگونه که هملت روح پدر خود را از سکوی نگهبانی قلعه السینور میبیند. استیون نیز در بالای برج مارتلو رویایی را به یاد میآورد که در آن روح مادرش بر او ظاهر شده است. ملگن نیز مانند کلاودیوس که هملت را به جنون متهم کرد، داستانی در باب جنونِ استیون بههم میبافد و از فلج عمومی جنون او سخن میگوید». ٧
جویس این یادآوریها، تکگوییها، اشارات ادبی و فلسفی و حتی علمی خود را به مدد تخیل وسیع و دامنهدار خویش بیان میکند. تخیلی با این ابعاد به تخیل رمانتیک شباهت پیدا میکند، اما فرق آن با تخیل رمانتیک آن است که تخیلی کلی و استعلانی نیست بلکه تخیلی کاملا ملموس و انضمامی است که از فرط ملموسبودن به ناتورالیسم روزمره پهلو میزند. نوعی تنزل طبیعت، «چون در این دنیا هیچ چیز به پای طبیعت نمیرسد»,٨ جویس آخرین پرده ناتورالیستی روزمره شهری در اولیس را در توصیف قضای حاجت استیون و بلوم مینویسد.
«شهر شخصیت اصلی اولیس است»,٩ جویس نهتنها تصویری از شهری بزرگ - جویس دابلین را در آن موقع با پانصدهزار سکنه معرفی میکند- ترسیم میکند، بلکه تا حدی ساختار شهر، خیابانها و چهارراههایی که مردم در آن گردش میکنند را نیز توصیف میکند. در «اولیس» زمان چنان با مکان ممزوج میشود که خواننده میتواند تنها بهصِرف اطلاعاتی کلی و مبهم از هر جا که میخواهد اولیس را بخواند، زیرا جویس به «منشأ» توجهی ندارد. جویس همچنان که گفته شد متأثر از «ویکو» تمام تأکیدش نه صرفا بر طولیبودن بلکه همزمان به عرضیبودن، به قرابت و همزمانی امور نیز است. اینها همه «بُرش»ها و تنها برشهاییاند که جویس از زندگی مدرن ارائه میدهد.
پینوشتها:
کار جویس شباهتی به تولید فیلم دارد. گفته میشود جویس فصلهای مختلف رمان را یکی پس از دیگری ننوشت و در آن واحد در برشهای مختلف کتاب به کار پرداخت. این روش در ساختن فیلم مرسوم است. علاوه بر آن جویس با سرگئی آیزنشتاین، کارگردان فرمالیست روسی نیز برای تهیه فیلم یا گفتوگو و مشاوره در ارتباط بود. (به نقل از جویس، قدم اول)
* جویس همانگونه که از حماسه هومر در اولیس بهرهمند میشود، از نظریه تاریخِ ویکو نیز استفاده میکند. به نظر ویکو تاریخ از چند دوره تشکیل میگردد: دوران الهی، دوران حماسی و دوران انسانی، که در پی دوران انسانی هرجومرج میآید تا بار دیگر منجر به تشکیل مجدد کل روند گردد. به نظر ویکو تاریخ با دورههای همیشگی خود: ظهور و سقوط یا همان اوج و حضیض، تکرار و دائما تکرار میشود.
١، ٢، ٣. مدرنیسم و پسامدرنیسم در رمان، برایان مکهیل، ترجمه حسین پاینده
٥، ٦. چگونه ادبیات بخوانیم،تری ایگلتون، ترجمه مشیت علائی
٤، ٧، ٨، ٩. اولیس جویس (عصاره داستانی)
در زمانه فیلدینگ نوعی «عدالت شاعرانه» حاکم بود که بر مبنای آن نویسندگان همچون خدایان خود را موظف به اجرای عدالت میدانستند. بدینسان «شخصیتهای نیکسیرت، پس از پشت سر گذاشتن ایامی سخت اوضاع زندگیشان دگرگون میشود، بهنحوی که از آن پس همواره خوشبخت خواهند بود و متقابلا شخصیتهای بدذات سرنوشتی محنتبار مییابند»,١
بعد از فیلدینگ نویسندگان واقعگرا هم «پایانی خوش» به رمان میدادند، مثلا نویسندگان دوره ویکتوریا و در رأس آنها دیکنز. بهنظر دیکنز اصلا وظیفه ادبیات روحیهدادن به خواننده است، چون در غیر این صورت خواننده مأیوس، ناراضی و چهبسا سرکش میشود. پایان خوش از نظر دیکنز البته روشن بود: تخفیف رنج همراه با حداقل رفاه مادی.
بعدها دیگر نویسندگان که به آنها نیز میتوان واقعگرا گفت، در مواجهه با واقعیت یا تجربههای خود دریافتند که «پایان خوش» خیالبافی است و اگر هم وجود داشته باشد برای آن حتمیت یا قطعیتی نمیتوان در نظر گرفت. از نظر این نویسندگان عدالت، یا آنچنان که گفته شد عدالت شاعرانه، محلی از اعراب ندارد و جای آن در رمان طرح سؤال و تلاش برای بهدستآوردن راهحل و به یک تعبیر سلسلهای از زنجیره علت و معلولی است: «در این دوره، ویژگی مشخصه فرجام رمانها دیگر قطعیبودن آنها نیست بلکه رمانها اغلب فرجامی نامعین دارند، یا دستکم از نظر عدالت شاعرانه، فرجامشان مبهم است. نحوه پایانیافتن رمانهای سرخ و سیاه، جنایت و مکافات، مادام بوواری، بازگشت بومی و سفیران، نمونههایی از همین فرجامهای شاخص است»,٢
با آغاز قرن بیستم و شروع جنگ جهانی اول، «مدرنیسم» با حمله تهاجمی به ایدئولوژی زمانه خود سهگانه پیوسته آن یعنی، سوژه و جهان و روح را دچار تزلزلی جدی میکند و بهجای آن مضامین مهمی همچون ناپیوستگی سوژه و ابژه و بههمریختگی تجربه را مطرح میکند. پیامد این جمله ریشهدار سر بر کشیدن ادبیاتی است که خود را از قید توالی میرهاند این نوع ادبیات که ویژگیاش گسیختگی است، در تقابل با ادبیات قبل از خود - ادبیات انداموار- قرار میگیرد.
بهعنوانمثال در «اولیسِ» جویس ما مشخصا حضور اسطورههای هومری را در قالب شخصیتهای مدرن مشاهده میکنیم. حضور دائمی گذشته در حال، مفهوم زمان را در هرحال با چالش مواجه میکند. تا بدان حد که آدمی هیچگاه در زمانی مشخص و تحت اختیار اراده مشخص قرار ندارد. نویسنده این بیکرانگی زمان و حضور دائمی آن در «حال» را در شخصیتهای داستانی خود تعین میدهد و محصولی که از آن بیرون میآید فردی یکسره متشتت است.
در این شرایط هویت آدمی یکسره بحرانی است. جویس این بحران را در شاهکار خود، «اولیس» و در شخصیتهای مدرن آن به نمایش درمیآورد: «استیون ددالوس و لئوپلد بلوم، دو شخصیت اصلی رمان اولیسِ جویس، بیهدف در گوشهوکنار دابلین پرسه میزنند، ظاهرا کنترل زندگیشان را در دست دارند، این البته از آن شوخیهایی است که فقط خودشان به آن میخندند، زیرا خواننده خوب میداند که کارهای آن دو عمدتا متأثر از پیرنگ فرعی هومری آن است»,٣
پیرنگ هومری همچون تمامی اسطورهها بازمیگردد و ادیسه هومر الگوی جویس در نوشتن اولیس میشود. اما این تنها پیرنگ هومری نیست که بازمیگردد، بلکه مجموعهای از همه چیزها؛ تاریخ، رسوم، جغرافیا، آداب، شکسپیر، اشارات ادبی و فلسفی است که بازمیگردد.
منوچهر بدیعی در پیشگفتار کتاب «اولیس جویس» مینویسد: «حقیقت آنکه داستانِ اولیس لابهلای اساطیر یونان، تاریخ و جغرافیا و افسانههای ایرلند، مناسک مسیحیت، انواع گوناگون سبکهای ادبی، سیلان خودآگاهی و تکگویی درونی، اشارات ادبی و فلسفی و حتی علمی، پارههایی از زندگی جویس و خانواده جویس، زندگی روزمره دابلینیها، تکههایی از ترانهها و اپراهایی که خواندن آنها رواج داشته، پراكنده و پنهان شده است»,٤
بازگشت چیزها و ازجمله بازگشت پیرنگ هرمری بهمنزله حضور گذشته در حال است. جویس با این کار زمان دورانی را جایگزین زمان خطی - زمان رو به پیشرفت- میکند.* «لئوپلد بلوم در رمان اولیس جویس بلند میشود، بیهدف گشتی در دابلین میزند و به خانه برمیگردد. تلقی خطی تاریخ جایش را به تصور دورانی میدهد». ٥
در این صورت همه چیز در زندگی روزمره بهطور «ناخودآگاه» به صورت الگویی کوچک از آن تم آغازین درمیآید: آدمها، وقایع و در مقیاسی وسیعتر تاریخ آدمی بهصورت چرخه بیپایانی از فرهنگها و تمدنهایی میشود که ظهور پیدا میکنند و آنگاه سقوط میکنند. این چرخه اما بیوقفه کار خود را تا نهایتِ بینهایت ادامه میدهد.
ادبیات بهمثابه فرمی از بازگشت ناخودآگاه به صورت مقیاس و الگویی کوچک البته جهانی پهناور را بازتاب میدهد. این الگوی کوچک اگرچه بیان همان تم آغازین است، اما چون در دوره و زمانه دیگر انتشار مییابد درعینحال حاوی طنزی عمیق و ریشهدار است. این طنز تا حدودی شبیه به کاریکاتوری از آن وقایع و شخصیتهای اولیه است. در اینجا جمله مارکس مصداقی دوباره مییابد که «تاریخ پس از تکرار به صورت کمیک درمیآید».
اما تمام اهمیت جویس در آن است که کاریکاتورهایش واقعیتر از آدمهای معمولیاند. اساسا هنر مدرنیسمِ جویس این است که داستانهایش از بسیاری از داستانهای واقعگرا واقعیتر است. «ادیسه هومر الگوی جویس در نوشتن اولیس بوده است... نوزده سال سرگردانی اولیس، متناظر با یک روز پرسهزدن بلوم است، همچنان که استیون ددالوس همتای تلماک، فرزند اولیس است و مالی، همتای پنه لوپه، همسر اولیس. بلوم و ددالوس هم مثل همتایانشان بهنوعی تبعیدی و راندهشدهاند، همانگونه که اولیس از زادگاهش اتیاکا دورافتاده، استیون هم با طرد مادر محتضرش - مجازا ایرلند- از کشورش تبعید شده است و همچنین بلوم، بهخاطر یهودی بودنش. اولیس اما، تدریجا به حقیقت خود و ارتباطش با خدایان پی میبرد و سرانجام به وطنش بازمیگردد، درحالیکه تبعیدیهای جویس از تنهایی و ناکامی و سرخوردگی رهایی نمییابند»,٦
بلوم، شخصیت داستان اولیس جویس که بناست شبیه اولیس قهرمان اسطورهای هومر شود، البته هیچوجه مشترکی با آن قهرمان ندارد که بالعکس ذهنی مدرن دارد. با این حال هر اتفاقی که در یک روز معمولی، شانزدهم ژوئن ١٩٠٤ از زندگی یک شخص عادی دوبلینی مانند بلوم رخ میدهد، با طرحی بزرگ و سری مرتبط است که طبق آن آدمی معمولی مانند بلوم در سطحی دیگر همان قهرمان اسطورهای اولیس هومر است. در اینجا ذهن، ذهنی شیزوفرنیک میشود که به حِسیات پراکنده واکنش نشان میدهد و دارای هیچ تداوم و یکپارچگی نیست که بالعکس دچار تردید است.
«تردید» یادآور هملت، شخصیت اسطورهای شکسپیر است، اما این تنها ارجاع جویس به شکسپیر نیست: «اشارههایی هست که مشابهت بین استیون و هملت را نشان میدهد. همانگونه که هملت روح پدر خود را از سکوی نگهبانی قلعه السینور میبیند. استیون نیز در بالای برج مارتلو رویایی را به یاد میآورد که در آن روح مادرش بر او ظاهر شده است. ملگن نیز مانند کلاودیوس که هملت را به جنون متهم کرد، داستانی در باب جنونِ استیون بههم میبافد و از فلج عمومی جنون او سخن میگوید». ٧
جویس این یادآوریها، تکگوییها، اشارات ادبی و فلسفی و حتی علمی خود را به مدد تخیل وسیع و دامنهدار خویش بیان میکند. تخیلی با این ابعاد به تخیل رمانتیک شباهت پیدا میکند، اما فرق آن با تخیل رمانتیک آن است که تخیلی کلی و استعلانی نیست بلکه تخیلی کاملا ملموس و انضمامی است که از فرط ملموسبودن به ناتورالیسم روزمره پهلو میزند. نوعی تنزل طبیعت، «چون در این دنیا هیچ چیز به پای طبیعت نمیرسد»,٨ جویس آخرین پرده ناتورالیستی روزمره شهری در اولیس را در توصیف قضای حاجت استیون و بلوم مینویسد.
«شهر شخصیت اصلی اولیس است»,٩ جویس نهتنها تصویری از شهری بزرگ - جویس دابلین را در آن موقع با پانصدهزار سکنه معرفی میکند- ترسیم میکند، بلکه تا حدی ساختار شهر، خیابانها و چهارراههایی که مردم در آن گردش میکنند را نیز توصیف میکند. در «اولیس» زمان چنان با مکان ممزوج میشود که خواننده میتواند تنها بهصِرف اطلاعاتی کلی و مبهم از هر جا که میخواهد اولیس را بخواند، زیرا جویس به «منشأ» توجهی ندارد. جویس همچنان که گفته شد متأثر از «ویکو» تمام تأکیدش نه صرفا بر طولیبودن بلکه همزمان به عرضیبودن، به قرابت و همزمانی امور نیز است. اینها همه «بُرش»ها و تنها برشهاییاند که جویس از زندگی مدرن ارائه میدهد.
پینوشتها:
کار جویس شباهتی به تولید فیلم دارد. گفته میشود جویس فصلهای مختلف رمان را یکی پس از دیگری ننوشت و در آن واحد در برشهای مختلف کتاب به کار پرداخت. این روش در ساختن فیلم مرسوم است. علاوه بر آن جویس با سرگئی آیزنشتاین، کارگردان فرمالیست روسی نیز برای تهیه فیلم یا گفتوگو و مشاوره در ارتباط بود. (به نقل از جویس، قدم اول)
* جویس همانگونه که از حماسه هومر در اولیس بهرهمند میشود، از نظریه تاریخِ ویکو نیز استفاده میکند. به نظر ویکو تاریخ از چند دوره تشکیل میگردد: دوران الهی، دوران حماسی و دوران انسانی، که در پی دوران انسانی هرجومرج میآید تا بار دیگر منجر به تشکیل مجدد کل روند گردد. به نظر ویکو تاریخ با دورههای همیشگی خود: ظهور و سقوط یا همان اوج و حضیض، تکرار و دائما تکرار میشود.
١، ٢، ٣. مدرنیسم و پسامدرنیسم در رمان، برایان مکهیل، ترجمه حسین پاینده
٥، ٦. چگونه ادبیات بخوانیم،تری ایگلتون، ترجمه مشیت علائی
٤، ٧، ٨، ٩. اولیس جویس (عصاره داستانی)
۰