از رنجِ نوستالژی دل بکن

هیچ‌گاه ثروتمند نبودیم، اما ته‌مانده‌های شامپو و خمیردندان را دور می‌انداختم. مادرم با کلی زحمت آن‌ها را از داخل زباله‌ها درمی‌آورد و مرا به‌خاطر چنین اسراف‌هایی سرزنش می‌کرد. زندگی آرمانی من در محیط‌ خالی باشگاه‌های یوگا و در حس لذت‌بخش دورانداختن انبوهی از وسایل خلاصه می‌شود. فقط من نیستم که از آزادی زندگی مینیمالیستی لذت می‌برم. روش کُن‌ماری، فلسفه‌ای عملی و پرطرف‌دار برای مرتب‌سازی خانه است که از این روح فرهنگی زمانه نهایت بهره را برده است.

کد خبر : ۱۹۳۰۲
بازدید : ۳۴۴۵
هیچ‌گاه ثروتمند نبودیم، اما ته‌مانده‌های شامپو و خمیردندان را دور می‌انداختم. مادرم با کلی زحمت آن‌ها را از داخل زباله‌ها درمی‌آورد و مرا به‌خاطر چنین اسراف‌هایی سرزنش می‌کرد. زندگی آرمانی من در محیط‌ خالی باشگاه‌های یوگا و در حس لذت‌بخش دورانداختن انبوهی از وسایل خلاصه می‌شود. فقط من نیستم که از آزادی زندگی مینیمالیستی لذت می‌برم. روش کُن‌ماری، فلسفه‌ای عملی و پرطرف‌دار برای مرتب‌سازی خانه است که از این روح فرهنگی زمانه نهایت بهره را برده است.

در سال گذشته به هر جشن عروسی‌ای که رفتم، محل برگزاری مراسم با تصاویر خانوادگی تزئین شده بود: عکس‌های سیاه‌وسفید از مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها، تصاویر والدین با لبخندهای از ته دل و مدل‌های موی دهۀ هفتاد میلادی. درعین‌حال، عروس و داماد یادگاری‌های خانوادگی را بر تن می‌کنند: جواهراتی که از مادر به دختر رسیده و دکمه‌های سرآستین و کروات‌هایی که از پدر به پسر رسیده است.

وقتی بچه بودم، هنگامی که به این نوع عکس‌ها و یادگاری‌ها نگاه می‌کردم، گریه‌ام می‌گرفت. اما همین تابستانِ گذشته یعنی زمانی که نقشۀ جشن عروسی خودم را می‌کشیدم، فهمیدم چرا این وسایل اینچنین احساسات پیچیده‌ای را به آدم القا می‌کنند. وقتی شوهرم از من پرسید که آیا برای عروسیمان، یک اسلایدشو از عکس‌های خانوادگی‌مان بسازیم، تازه متوجه شدم که عکس‌های زیادی نداریم. مادربزرگ و پدربزرگم در سال‌های قبل از هولوکاست از لهستان به کوبا مهاجرت کرده بودند: مادربزرگم همراه مادرش در سال ۱۹۳۰ در سن هشت‌سالگی با قایق و پدربزرگم در سال ۱۹۳۷ در سن هجده‌سالگی. آن‌ها عاشق یکدیگر و کشوری شدند که آن‌ها را پذیرفته بود و برای خویشاوندانی حسرت می‌خوردند که نتوانسته بودند زنده به آنجا برسند.

پس از به‌قدرت‌رسیدن فیدل کاسترو در سال ۱۹۵۹، زندگی آن‌ها دوباره تغییر یافت. دولت چندین بار مغازۀ کوچک آن‌ها را تعطیل کرد. چندین بار روی ویترین آن‌ مغازه، صلیب‌های شکستۀ تهدیدآمیز نقاشی کردند. این علامت بدین معنا بود که شاید از محیط وحشتناکی که به‌خاطر آن اروپا را ترک گفته‌اند، کاملاً فرار نکرده‌اند. با آغاز انقلاب، رفاه مادی کم‌کم از بین رفت. سرانجام دولت کوبا هم کسب‌وکار و هم خانۀ آن‌ها را مصادره کرد و در سال ۱۹۶۸، پدربزرگ، مادربزرگ، مادر و خاله‌ام به امریکا آمدند و به‌جز چند لباس، همه‌چیز را در کوبا رها کردند.

مادربزرگ، پدربزرگ و مادرم در واکنش به آن ضربۀ روحی‌ که تجربه کرده بودند، در امریکا شروع به جمع‌آوری اشیا کردند. پدربزرگم مجموعه‌داری بود که علاقۀ زیادی به جمع‌آوری داشت. او معمولاً خرت‌وپرت‌های خاطره‌های واقعاً ارزشمند هرگز از ذهن پاک نمی‌شوند؛ حتی اگر وسایل تداعی‌کنندۀ آن‌ها را دور بیندازید.

نامربوط را در خیابان پیدا می‌کرد و به خانه می‌آورد و همه‌چیز را از کتاب گرفته تا رسید و جواهرات لباس نگه می‌داشت. مادربزرگ و مادرم عملگراتر بودند و غذاهای کنسروشده، جوراب و شلوار جمع می‌کردند و نگه می‌داشتند. ما در خانه‌مان غذا، پاکت‌های پلاستیکی یا لباس‌هایی را که از مد افتاده بود، ولی هنوز برایمان اندازه بود، دور نمی‌انداختیم. همه‌چیز را نگه می‌داشتیم.

هنوز هم وقتی مادرم به دیدنمان می‌آید، پاکتی پر از وسایل به‌دردبخور با خود می‌آورد؛ از کنسرو لوبیا گرفته تا قوطی‌های کنسرو ماهی و قهوه. او می‌داند که این چیزها ماه‌ها و ماه‌ها برایمان کافی‌ است. اگر به او بگویم که تازه به مغازه رفته‌ایم یا اینکه غذای زیادی داریم یا اینکه به‌قدر کافی جوراب یا لباس زیر دارم، اهمیتی نمی‌دهد. یک انباریِ پُر و خانه‌ای پر از وسایل مورداستفاده، حدّ غایی ابراز عشق است.

من به‌عنوان دختری که در امریکا بزرگ شده است، معمولاً از آن‌همه وسایل خسته می‌شدم. این وسایل به‌نظرم ابراز عشق یک مادر با روشی متعلق به دنیایی قدیمی بود. مانند تمام کسانی که دارای مکنت کافی هستند تا نگران چیزهای اولیه نباشند، من هم معمولاً عکسِ این وضعیت را آرمانی می‌دانم: محیط‌های خالی باشگاه‌های یوگا و حس لذت‌بخش مرتب‌کردن کپه‌ای از وسایلی که می‌توانم دور بیندازم. فقط من نیستم که از سبُکی و آزادی زندگی مینیمالیستی لذت می‌برم.

روش کُن‌ماری، فلسفه‌ای عملی و پرطرف‌دار برای مرتب‌سازی خانه است که از این روح فرهنگی زمانه نهایت بهره را برده است.

کتاب تغییر زندگی از طریق جادوی مرتب‌سازی۱ نوشتۀ ماری کوندو۲، «سازمان‌دهندۀ حرفه‌ای»، از زمان انتشار در سال ۲۰۱۴ به یکی از کتاب‌های پرفروش نیویورک تایمز تبدیل شده و بیش از سه‌میلیون نسخه فروخته است. نکات کوندو دربارۀ مرتب‌سازی در همه‌ جا از برنامۀ تلویزیونی «نمایش امروزی» گرفته تا مجلۀ رییِل سیمپل و روزنامۀ گاردین نمایان شده‌اند و الهام‌بخش دنباله‌هایی نظیر جرقۀ لذت و جادوی تغییردهندۀ زندگی شده است.

جرقۀ لذت راهنمایی تصویری برای مرتب‌کردن وسایلی بیشتر و جادوی تغییردهندۀ زندگی، ژورنالی است که با خواندنش می‌توان دربارۀ لذت نگه‌داریِ فقط عزیزترین وسایل شخصی اندیشید.

روش کُن‌ماری نهایتاً جست‌وجویی برای خلوص است. از نظر کوندو، داشتن وسایل غیرضروری در اطرافتان نوعی «بی‌نظمی» است؛ درحالی‌که خانه‌ای مرتب با فقط ضروری‌ترین وسایل، نشانۀ غایی رضایت شخصی است. در روش کوندو، باید تمام وسایل را بررسی کرد تا دید که آیا باعث لذت و هیجانی که در همین لحظه و همین مکان حس می‌کنیم، مهم‌ترین چیزها هستند.

القایِ احساس لذت می‌شوند یا خیر. اگر یک چیز فوراً باعث تحریک حس شادی و رضایت نشد، باید آن را دور انداخت.

کوندو عقیدۀ چندانی ندارد که رابطۀ ما با اشیا ممکن است با گذشت زمان تغییر کند. او به خوانندگان خود می‌آموزد کتاب‌هایی را که هرگز تمام نکرده‌اند و لباس‌هایی را که فقط یک یا دوبار پوشیده‌اند، دور بیندازند. او به ما هشدار می‌دهد وسایل ارزشمندمان را به خانواده یا دوستان خود ندهیم؛ مگر اینکه صراحتاً آن را بخواهند.


او به‌خصوص به وسایلی مشکوک است که ارزش احساسی دارند. کوندو در کتاب اول خود یعنی تغییر زندگی از طریق جادوی مرتب‌سازی می‌نویسد:

همان‌طور که از کلمۀ «یادگاری» برمی‌آید، یادگاری‌ها یادآور زمانی هستند که از آن‌ها لذت می‌بردیم. فکرِ دورانداختن آن‌ها این ترس را به وجود می‌آورَد که همراه آن‌ها، این خاطرات را نیز از دست خواهیم داد. اما نیازی به نگرانی نیست. خاطره‌های واقعاً ارزشمند هرگز از ذهن پاک نمی‌شوند؛ حتی اگر وسایل تداعی‌کنندۀ آن‌ها را دور بیندازید... . وسایل هر چقدر هم فوق‌العاده باشند، نمی‌توان در گذشته زندگی کرد. مهم‌ترین چیزها، لذت و هیجانی هستند که در همین لحظه و همین مکان حس می‌کنیم.

در سرتاسر کتاب جرقۀ لذت، کوندو نقاشی‌هایی زیبا و مینیمالیستی از دستشویی‌ها، آشپزخانه‌ها و قفسه‌های شاد و مرتب گنجانده است. او حتی گاهی نقاشی حیواناتِ ‌انسان‌نما را نشان می‌دهد که خیلی زیبا وسایلی را با استفاده از روش کُن‌ماری درون کشوها می‌گذارند.

کوندو همیشه بر این عقیده استوار است که قدم اول در داشتن زندگی لذت‌بخش، بررسی دقیق دارایی‌ها است. در هر دو کتابش احساسات به‌سادگیِ نقاشی‌هایش هستند. شما یا به یک وسیله‌ خالصانه عشق می‌ورزید یا در غیراینصورت آن را دور می‌اندازید.

اما در ورای برخی از این حرف‌های کلیشه‌ای ‌نوعی پیشداوری وجود دارد. این کلیشه‌ها که از ایدۀ خودیاوری الهام گرفته شده‌اند، به شما می‌گویند که پس از دورانداختنِ وسایل غیرضروری احساس بهبودی شخصی خواهید کرد؛ ولی درعین‌حال به‌نوعی در پس‌زمینۀشان سلامت احساسیِ کسانی که حاضرند در نامرتبی زندگی کنند را قضاوت می‌کنند.

افرادی که در خانه‌های کُن‌ماری زندگی می‌کنند قاعده‌مندتر نشان داده می‌شوند: از رنج نوستالژی در امان‌اند و دربرابر وسوسۀ به‌عقب‌برگشتن و نگریستن به چیزهایی که در ما احساساتی درهم و برهم برمی‌انگیزند، نفوذناپذیرند.

طبق ادعای قدم اول در داشتن زندگی لذت‌بخش، بررسی دقیق دارایی‌ها است.

یکی از مقالات وبسایتِ سلامتی گوپ۳ فرهنگ امریکا مظهر افراط است. اما به‌نظر من کاملاً بدیهی است که چرا روش کُن‌ماری در امریکا محبوب شده است. تأکید مداوم بر خودیاوری و وسواس دربارۀ محدودیت، در همه ‌چیز یافت می‌شود؛ از رژیم‌های غذایی گرفته تا فرهنگِ مصرف‌گرایی. رژیم‌های غذایی به ما می‌آموزند کالری‌های دریافتی را محدود کنیم تا کوچک‌تر شویم و بار وزنِ عددی آزارمان ندهد؛ فرهنگ مصرف‌گرا هم وسواس خاصی دارد به جایگزین‌کردن وسایل قدیمی که دیگر لذت‌بخش نیستند، با وسایل جدید و «بهبودیافته‌ای» که لذت‌بخش خواهند بود.

برای امریکایی‌های ثروتمندی که هرگز هیچ کمبودی نداشته‌اند، کوندو در زمانی که سادگی مد روز است، فانتزی زیبای تراشیدن و زدودن اضافات را می‌فروشد. مثلاً جنبش خانۀ کوچک، مصرف‌کنندگان را ترغیب می‌کند از خانه‌های بزرگِ مدرن اجتناب کنند و به‌سراغ سادگی زیبای خانه‌ای به مساحت ۲۳ مترمربع بروند.

البته برای اینکه با خیال راحت جوراب‌ها و کیف‌های کهنه‌تان را بیرون بیندازید، باید مطمئن باشید که می‌توانید نوی آن‌ها را به‌آسانی تهیه کنید. برپایی زندگی مینیمالیستی، عملی مبتنی بر اعتماد است. برای پناهندگان، این اعتماد هنوز به وجود نیامده است. ایدۀ بررسی‌کردنِ وسایل و ارزیابیِ سرخوشانۀ میزان شادابی‌ای که در ما بوجود می‌آورند، برای خانواده‌هایی مثل خانوادۀ من ناراحت‌کننده است چون همواره در طول تاریخ چیزهای ارزشمندشان را از آنان گرفته‌اند. برای مادربزرگ و پدربزرگ من، مسئله این نبود که آیا وسیله‌ای باعث لذت می‌شود یا نه؛ بلکه این بود که برای زنده‌ماندن لازم است یا خیر.

در امریکا این وسواس تبدیل به عشق به همه‌چیز شد؛ صرف‌نظر از اینکه از نظر مالی یا احساسی ارزشی دارند یا نه. اگر زندگی‌مان از اشیایی ساخته می‌شود که به مرور زمان جمع می‌کنیم، پس قطعاً حس کیستی ما نیز مبتنی بر چیزهایی است که حمل می‌کنیم.

جالب اینجاست که روش کُن‌ماری اکنون در زمان این بحران بزرگ پناهندگان محبوبیت یافته است؛ یعنی زمانی که برنامه‌های خبری همیشه افرادی را نشان می‌دهند که از خانه‌هایشان و هرآنچه دارند، می‌گریزند.

مقاله‌ای در وبسایت وایس۴ با عنوان «تمام چیزهایی که پناهندگان سوری در سفرشان به اروپا پشت‌ سر می‌گذارند» نشان می‌دهد که وسایل جامانده شامل چیزهای مختلفی است؛ از آشغال اگر زندگی‌مان از اشیایی ساخته می‌شود که به مرور زمان جمع می‌کنیم، پس قطعاً حس کیستی ما نیز مبتنی بر چیزهایی است که حمل می‌کنیم.

گرفته تا اسباب‌بازی و ته‌بلیت. تک‌تک وسایل تنها و گم‌شده به نظر می‌رسند؛ مثل شاهدی بر یک زندگی پشت‌ سر گذاشته‌شده. برایان سوکول به‌عنوان یک عکاس، در پروژه‌ای به‌نام «مهم‌ترین چیز» از پناهندگان می‌خواهد تا ارزشمندترین چیزی را که از مکان سابق خود نگه‌داشته‌اند، به او نشان دهند. وسایلی که آن‌ها نشان دادند، وسایل ضروری مثل عصا، وسایل روزمره مثل چرخ‌خیاطی و وسایل عمیقاً احساسی مانند عکس کسی که دوستش داشتند، وسایل ارزشمند و حیوانات خانگی بودند.

در چنین وضعیتی، توصیۀ کوندو مبنی بر زندگی در لحظه و دورانداختن چیزهایی که نیازشان ندارید، ظاهراً حقایقی مهم دربارۀ معنای انسانیت را نادیده می‌گیرد. وقتی می‌توانیم وسایل نو بخریم، کهنه‌ها خیلی راحت دل‌آزار می‌شوند. ما فقط می‌توانیم حدس بزنیم در آینده چه‌ چیزهایی را نیاز خواهیم داشت؛ اما تا زمانیکه چیزی را از دست نداده‌ایم، هرگز نمی‌توانیم عمقِ علاقه‌مان را به آن درک کنیم.

به‌این‌ترتیب من طوری برای روش کُن‌ماری ساخته شدم که مادرم ساخته نشده بود. من در خانه‌ای امریکایی و در طبقۀ متوسط بزرگ شدم. گرچه هیچ‌گاه ثروتمند نبودیم، هیچ‌وقت هم واقعاً کمبود خاصی دربارۀ چیزهای مادی نداشتیم. در نوجوانی به مادرم می‌گفتم که من امریکایی‌ام و به همین خاطر مجبور نیستم به کسی یا چیزی که نمی‌خواهم، پایبند باشم. ته‌مانده‌های شامپو و خمیردندان را دور می‌انداختم. مادرم با کلی زحمت آن‌ها را از داخل زباله‌ها درمی‌آورد و مرا به‌خاطر چنین اسراف‌هایی سرزنش می‌کرد. لباس‌هایی را که دیگر نمی‌خواستم، با شادی دور می‌انداختم یا خیرات می‌کردم.

اینکه چیزها را سریعاً دور می‌انداختم، مادرم را شدیداً ناراحت می‌کرد. او از دست من ناراحت بود چون لباس جشن فارغ‌التحصیلی دبیرستانم را به دوستم داده بودم و ظروفی را که برای دوران زندگی خوابگاهی به من داده بود، جاگذاشته بودم. یک بار که مشتی نامه از طرف دوستان و خانواده را داخل سطل آشغال انداختم، وحشت‌زده شد.

برای من، تواناییِ دورانداختن چیزها همیشه یکی از راه‌هایی بوده که خودم را امریکایی بدانم؛ روشی بوده برای اینکه بتوانم خودم را از بارِ بزرگ‌شدن در این خانه‌ رها کنم؛ چراکه چیزهای مهمی که روزگاری خانوادۀ مرا تعریف می‌کردند، مدت‌ها پیش از دست رفته بودند.

از نظر مادر من، روش کُن‌ماری لذت‌بخش نیست؛ سرد است. او به من می‌گوید: «امریکایی‌ها عاشق دورانداختن وسایل‌اند. درعین‌حال روشی که کوبایی‌ها خانه‌ها و ماشین‌هایشان را با آن حفظ کرده‌اند، آنها را مات و مبهوت می‌کند. بله، ما هنگام بزرگ‌شدن از حفظ وسایل لذت زیادی می‌بردیم؛ اما واقعاً امکان تنها با وداع‌کردن با وسایلی که زمانی عمیقاً دوستشان داشتیم، می‌توانیم قدرشان را بدانیم. دیگری هم نداشتیم».

البته که امروز مادرم امکان‌های زیادی دارد؛ اما دورانداختن وسایل همچنان برایش اضطراب‌آور است. اکنون، هم مادربزرگ و هم پدربزرگم فوت کرده‌اند. مادرم هنوز هم نمی‌داند با تمام آن وسایل چه کار کند. این کار برایش خیلی دردآور است و تشویق‌های پدرم برای اینکه همه‌چیز را الک کرده و مرتب‌ سازد، هیچ تأثیری بر او ندارد.

چند ماه پیش که به دیدن آن‌ها رفته بودم، پدرم از من خواست که به کمک مادرم وسایل را مرتب کنیم. اکنون که او و مادرم پیرتر و من و برادرم بزرگ شده‌ایم، هردویشان به کاهش وسایل ابراز علاقه می‌کنند. هنگامی که در ماشین بودیم، پدرم به من پیشنهاد کرد با اتاق‌خواب دوران کودکی‌ام شروع کنیم. این اتاق‌خواب هنوز هم دقیقاً همان شکل گذشته را داشت، وقتی چهارده‌ساله بودم: صورتی و بنفش، پر از کتاب‌های کودکانه، حیوانات عروسکی، دفترچه‌‌خاطرات‌های نیمه‌پر و کفش‌هایی که هیچ‌گاه نپوشیده بودم. در ابتدا دربارۀ این طرح اشتیاق زیادی داشتم. می‌گفتم: «می‌توانیم بسیاری از آن چیزها را به خیریه ببخشیم.»

اما جلوی قفسۀ کتابم نشستم و دقیقاً کاری را کردم که کوندو بر ضد آن هشدار می‌دهد: مرتب‌سازی را با چیزهایی شروع کردم که برایم بیشترین اهمیت را داشتند: کتاب‌های محبوب کودکی‌ام، سی‌دی‌هایی که دوستان عزیز درست کرده بودند و مجموعۀ آن‌ها مانند تپه‌ای بلند شده بود، کتاب‌های درسی کالج که هیچ‌گاه یادم نماند بازگردانم. اشیایی که پر از خاطرات شخصیت گذشته‌ام بود. این شخصیت همیشه بخشی از وجودم خواهد ماند.

نمی‌خواستم از هیچ‌یک از آن‌ها دل بکنم.

کوندو می‌گوید ما تنها با وداع‌کردن با وسایلی که زمانی عمیقاً دوستشان داشتیم، می‌توانیم قدرشان را بدانیم. اما برای خانواده‌هایی که عزیزترین داشته‌هایشان را ناخواسته از دست داده‌اند، «مرتب‌کردن چیزها» هرگز به‌سادگیِ دورانداختن آن‌ها نیست. هرچیزی که نگه می‌دارند، عمیقاً برایشان ارزش دارد. همه‌چیز برایشان تصدیقی است بر اینکه جان ‌به‌در برده‌اند.

اطلاعات کتاب‌شناختی:
کوندو، ماری. تغییر زندگی از طریق جادوی مرتب‌سازی: هنری ژاپنی سامان‌‌دهی و مرتب‌سازی. شنون استیسی، ۲۰۱۴
Kondo, Marie. The Life-Changing Magic of Tidying Up: The Japanese Art of Decluttering and Organizing. Shannon Stacey, 2014

منبع: آتلانیتک/ترجمۀ: علیرضا شفیعی‌نسب

پی‌نوشت‌ها:
* آریل برنشتاین (Arielle Bernstein) نویسندۀ ساکن لوس‌‌آنجلس دی‌.سی است. نوشته‌های او در سالن، رامپس و مجلۀ پنک به انتشار رسیده است. او در دانشگاه امریکا آموزش نویسندگی می‌دهد.
[۱] The Life-Changing Magic of Tidying Up
[۲] Marie Kondo
[۳] Goop
[۴] Vice
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید