پشت‌پردۀ یک عملیات

پشت‌پردۀ یک عملیات
کد خبر : ۲۲۴۶۷
بازدید : ۸۷۱۹
پشت‌پردۀ یک عملیات
اسامه بن لادن دورن غاری در منطقۀ جلال‌آباد افغانستان،۱۹۸۸. منبع: تلگراف


درآمد
نام سیمور هرش، روزنامه‌نگار پرسابقۀ آمریکایی، با رسوایی‌های سیاسی و نظامی عجین شده است. او که متولد ۱۹۳۷ در آمریکاست، پس از فارغ‌التحصیلی در رشتۀ تاریخ، مدتی دنبال کار دوید، و سپس اندک اندک به روزنامه‌نگاری روی آورد. در سال‌های دهۀ شصت، سبکِ مخصوص خودش در مطبوعات را که «روزنامه‌‌نگاری تحقیقی» نامیده بود آغاز کرد. او دربارۀ موضوعی خاص مداوماً با افسران و مسئولان بلندپایه مصاحبه‌ها و گفتگوهای خصوصی ترتیب می‌داد و در نهایت، گزارش خود از ماجرا را ارائه می‌کرد. در سال ۱۹۷۰، برای افشاگری دربارۀ جنایت‌های ارتش آمریکا در ویتنام، جایزۀ پولیتزر را از آن خود کرد و آوازه‌ای جهانی به دست آورد. بعدها دربارۀ رسوایی واترگیت، فعالیت‌های پنهان هنری کسینجر و دیگر اتفاقاتی که در دنیای سیاست‌های خارجی آمریکا رخ می‌داد، قلم زد.

در دوران ریاست جمهوری جورج بوش و بالارفتن احتمال حملۀ نظامی آمریکا به ایران، هرش افشا کرد که دفتر دیک چینی، معاون وقت رئیس‌جمهور، به دنبال ابداع طرح‌هایی برای شروع حمله به ایران بوده است. او گفت یکی از این طرح‌ها «پرچم کاذب» نام گرفته بود و طی آن عده‌ای از نیروهای دریایی آمریکایی در لباس گارد ساحلی ایران، به روی کشتی‌های آمریکایی آتش می‌گشودند و به‌این ترتیب، بهانه‌ای برای آغاز جنگ به دست می‌آمد.

آخرین کتاب هرش، قتل اسامه بن لادن، نیز که در پایانِ دورۀ دوم ریاست جمهوری باراک اوباما منتشر شده است، بحث و جدل‌های بی‌پایانی را به همراه آورده است. مقالات این کتاب که روایت کاخ سفید از کشتن بن‌لادن را عمیقاً زیر سوال می‌برد، اولین بار در لندن ریویو آو بوکز منتشر شدند و جدیداً همراه با مقالات تازه‌ای دربارۀ جنگ سوریه و نقش عربستان در تحولات جدید خاورمیانه به چاپ رسیده‌اند.

آنچه می‌خوانید ترجمۀ کامل مقالۀ اصلی او دربارۀ قتل اسامه بن‌لادن است. مقاله‌ای که پس از انتشار در اینترنت، بیش از دومیلیون بار بازدید شد.

لندن ریویو آو بوکز| چهار سال پیش در عملیاتی شبانه، دسته‌ای از یگان ویژۀ نیروی دریایی ایالات متحده، اسامه بن‌لادن را در عمارتی با دیوارهای بلند در ایبت‌آبادِ پاکستان کشتند. قتل بن‌لادن مهم‌ترین دستاورد اولین دورۀ ریاست‌جمهوری اوباما و عاملی مهم در انتخاب دوبارۀ او بود. کاخ‌ سفید هنوز مدعی است که صفرتاصد این عملیات به‌دست امریکایی‌ها صورت پذیرفته و ژنرال‌های ارشد ارتش پاکستان و سرویس اطلاعاتی این کشور در جریان عملیات نبوده‌اند. این حرف هم مانند بسیاری از دیگر عناصر روایتی که دولت اوباما می‌گوید، غلط است. شاید روایت کاخ ‌سفید را لوئیس کرول، خالق آلیس در سرزمین عجایب، نوشته باشد: آیا بن‌لادن که تحت‌تعقیب بین‌المللی بود، واقعاً به این نتیجه می‌رسد که شهری تفریحی در شصت‌کیلومتری اسلام‌آباد، امن‌ترین مکان برای زندگی و هدایت عملیات‌های القاعده است؟ معنی‌اش این است که او در ملأعام پنهان شده بود یا حداقل امریکا چنین ادعایی دارد.

واضح‌ترین دروغْ آن است که عملیات ایالات متحده ابداً به اطلاع رهبران نظامی ارشد پاکستان نرسیده بود؛ یعنی افرادی چون ژنرال اشفق پرویزکیانی فرماندۀ کل ارتش و ژنرال احمد شجاع‌پاشا مدیرکل سرویس اطلاعاتی پاکستان. علی‌رغم سلسله‌گزارش‌هایی که این ادعا را مشکوک دانسته‌اند، ازجمله یادداشت کارلوتّا گال در مجلۀ نیویورک‌تایمز در ۱۹ مارس ۲۰۱۴، کاخ ‌سفید همچنان بر موضع خود پافشاری می‌کند. گال که دوازده سال خبرنگار تایمز در افغانستان بود، به‌نقل از یکی از «مقامات پاکستانی» نوشته است که پاشا پیش از حمله می‌دانسته است بن‌لادن در ایبت‌آباد است. مقامات امریکایی و پاکستانی این ادعا را رد می‌کنند؛ اما توضیح بیشتری نمی‌دهند. ایمتیاز گُل، مدیر مرکز پژوهش و مطالعات امنیت، در کتاب خود پاکستان؛ پیش و پس از اسامه (۲۰۱۲) نوشت چهار افسر اطلاعاتی مخفی مدعی بودند ارتش پاکستان حتماً از این عملیات خبر داشته است باور عمومی مردم آن دیار نیز همین است. همین مسئله دوباره در ماه فوریه مطرح شد: اسد دورانی، ژنرال بازنشسته و رئیس سرویس اطلاعاتی پاکستان در اوایل دهۀ ۱۹۹۰، به مصاحبه‌گر الجزیره گفت «کاملاً ممکن» است افسران ارشد سرویس اطلاعاتی از محل اختفای بن‌لادن بی‌خبر بوده باشند، «اما احتمال اینکه آن‌ها باخبر بوده‌اند، بیشتر است. ایده‌شان این بوده که محل او در زمان مناسب افشا شود. زمان مناسب یعنی وقتی که بتوانید چیزی عوض آن بگیرید. اگر کسی مثل اسامه بن‌لادن در چنگتان باشد، او را به‌سادگی تسلیم ایالات متحده نمی‌کنید».

بهار امسال با دورانی تماس گرفتم و چیزهایی را که از منابع امریکایی دربارۀ حمله به اقامتگاه بن‌لادن شنیده بودم با او در میان گذاشتم: اینکه بن‌لادن از سال ۲۰۰۶ زندانی سرویس اطلاعاتی پاکستان در ایبت‌آباد بوده است؛ اینکه کیانی و پاشا از قبل ماجرای حمله را می‌دانستند و ترتیبی دادند که بالگردهای حامل نیروهای یگان ویژۀ دریایی امریکا بدون هیچ مداخله‌ای از آسمان پاکستان استفاده کنند؛ اینکه برخلاف ادعای کاخ ‌سفید از ماه می ۲۰۱۱ تاکنون، سیا نه با دنبال‌کردن قاصدهای بن‌لادن، بلکه از طریق یکی از افسران اطلاعاتی ارشد سابق پاکستان از محل او باخبر شد و او به‌ازای بخش عمده‌ای از ۲۵میلیون دلار جایزۀ امریکا برای یافتن بن‌لادن، این راز را آشکار کرد؛ و بالأخره اینکه بسیاری از بخش‌های روایت دولت امریکا از ماجرای عملیات، به‌جز آنکه اوباما دستور حمله را داد و یگان ویژۀ نیروی دریایی مجری آن بود، نادرست‌ است.

دورانی به من گفت: «وقتی روایت خودت را مطرح بکنی، البته اگر این کار را بکنی، مردم پاکستان بسیار سپاسگزار خواهند بود. مدت‌هاست که مردم اعتمادی به گفته‌های مقامات دربارۀ بن‌لادن ندارند. شاید قدری نظرات سیاسی منفی و مقداری خشم ابراز شود؛ اما مردم دوست دارند حقیقت را بشنوند و چیزهایی که تو به من گفته‌ای، اساساً همان چیزی است که از زمان این ماجرا تاکنون، از همکاران سابقم در کمیتۀ حقیقت‌یاب شنیده‌ام.» او گفت که به‌عنوان یکی از افسران اطلاعاتی سابق، اندکی پس از حمله از «افراد مطلع در تشکیلات استراتژیک» شنیده است که یکی از خبرچین‌ها حضور بن‌لادن در ایبت‌آباد را به اطلاع امریکا رسانده است و پس از قتل بن‌لادن، وعده‌های بی‌سرانجام ایالات متحده موجب شد کیانی و پاشا به دردسر بیفتند.

منبع اصلی روایتی که در ادامه می‌آید، یکی از مقامات اطلاعاتی ارشد و بازنشستۀ امریکایی است که اطلاعات اولیه دربارۀ حضور بن‌لادن در ایبت‌آباد به دست او هم رسیده بود. همچنین او از برخی بخش‌های تمرین‌های یگان ویژه برای حمله و گزارش‌های مختلفِ پس از حمله خبر داشت. دو منبع امریکایی دیگر که به اطلاعاتی در تصدیق گفته‌های آن منبع اول دسترسی داشتند، مشاوران قدیمی فرماندهی عملیات‌های ویژه بوده‌اند. همچنین از داخل پاکستان نیز اطلاعاتی گرفته‌ام که می‌گفت تصمیم اوباما برای اعلام فوری خبر مرگ بن‌لادن، به ناخرسندی گستردۀ رهبران ارشد سرویس اطلاعاتی و ارتش پاکستان دامن زده است. دورانی هم این نکته را تکرار کرد. از کاخ ‌سفید خواستم دربارۀ این یادداشت نظر بدهد؛ اما پاسخی دریافت نشد.

ماجرا با تماس سرزدۀ یکی از خبرچین‌ها شروع شد. در آگوست ۲۰۱۰، یکی از افسران اطلاعاتی ارشد سابق پاکستان سراغ جاناتان بنک رفت. بنک مسئول مقرّ سیا در سفارت ایالات متحده در اسلام‌آباد بود. آن افسر گفت که در ازای جایزه‌ای که واشنگتن در سال ۲۰۰۱ اعلام کرده بود، حاضر است محل یافتن بن‌لادن را به سیا بگوید. سیا این تماس‌های سرزده را غیرقابل‌اعتماد دانست. دفتر مرکزی سیا یک تیم دروغ‌سنج را به محل فرستاد. او در این آزمون موفق بود. مقام اطلاعاتی ارشد و بازنشستۀ امریکایی به من گفت: «خُب، ما سرنخی پیدا کرده‌ بودیم که بن‌لادن در عمارتی در ایبت‌آباد زندگی می‌کند؛ ولی چطور می‌شد بفهمیم آن خبرچین واقعاً کیست؟»

ایالات متحده در ابتدا قضیه را از پاکستانی‌ها مخفی نگه داشت. آن مقام بازنشسته می‌گفت: «می‌ترسیدیم اگر وجود این منبع لو برود، پاکستانی‌ها بن‌لادن را به جای دیگری منتقل کنند. لذا فقط اندکی از افراد از این منبع و ماجرایش خبردار شدند.» به‌گفتۀ وی، «هدف اول سیا، بررسی کیفیت اطلاعات این خبرچین بود.» آن عمارت تحت نظارت ماهواره‌ای قرار گرفت. سیا خانه‌ای در ایبت‌آباد اجاره کرد تا پایگاه دیدبانی باشد و کارمندانی از ملیت پاکستانی و دیگر ملیت‌های خارجی در آن گماشت. این پایگاه بعداً نقطۀ تماس سیا با سرویس اطلاعات پاکستان شد. ازآنجاکه ایبت‌آبادْ تفریح‌گاهی است که خانه‌هایش را در تعطیلات برای کوتاه‌مدت اجاره می‌دهند، توجه چندانی به این خانه جلب نشد. نیم‌رُخ روان‌شناختی خبرچین آماده شد. خبرچین و خانواده‌اش را از پاکستان به واشنگتن منتقل کردند. او هم‌اکنون مشاور سیا است.

آن مقام بازنشسته گفت: «به ماه اکتبر که رسیدیم، تشکیلات نظامی و اطلاعاتی دربارۀ گزینه‌های نظامیِ ممکن بحث می‌کردند. آیا باید روی عمارتْ بمب سنگرشکن بیندازیم یا او را با حمله‌ای پهپادی از پا دربیاوریم؟ شاید هم به‌سبک آدم‌کُش‌های تک‌نفره، کسی را بفرستیم که دخل او را بیاورد؟ ولی اگر این کار را می‌کردیم، سندی برای اثبات هویتش نداشتیم... می‌دیدیم شب‌ها کسی داخل عمارت قدم می‌زند، اما امکان ردگیری نداشتیم؛ چون از داخل عمارت اطلاعاتی به ما نمی‌رسید.»

در ماه اکتبر جلسه‌ای توجیهی برای اوباما برگزار شد. به‌گفتۀ آن مقام بازنشسته، واکنش اوباما محتاطانه بود: «اینکه بن‌لادن در ایبت‌آباد زندگی کند، معقول به نظر نمی‌آمد. احمقانه بود. رئیس‌جمهور هم بر موضعش اصرار داشت: تا وقتی سندی ندارید که او واقعاً بن‌لادن است، دیگر در این باره با من حرف نزنید.» هدف اولِ رهبران سیا و فرماندهی مشترک عملیات‌های ویژه آن بود که حمایت اوباما را جلب کنند. معتقد بودند که اگر بتوانند نمونۀ دی‌ان‌ای به دست بیاورند و او را مطمئن کنند که یک حملۀ شبانه به آن عمارت خطری به‌دنبال ندارد، او هم متقاعد می‌شود. به‌گفتۀ آن مقام بازنشسته، تنها راه دستیابی به این منظور «مطلع‌کردن پاکستانی‌ها بود.»

در اواخر پاییز سال ۲۰۱۰، ایالات متحده همچنان ماجرای خبرچین را مسکوت گذاشته بود. کیانی و پاشا نیز مصرّانه به همتایان امریکایی خود می‌گفتند که از محل بن‌لادن خبری ندارند. به‌گفتۀ آن مقام بازنشسته، «قدم بعدی آن بود که ماجرا نرم‌نرم برای کیانی و پاشا مطرح شود. قرار شد به آن‌ها بگوییم اطلاعاتمان نشان می‌دهند که هدف باارزشی در آن عمارت است و بپرسیم چیزی دربارۀ آن می‌دانند یا نه... در محدودۀ عمارت خبری از تسلیحات، مثلاً تیربار و مسلسل نبود؛ چون آنجا تحت کنترل سرویس اطلاعات قرار داشت.» خبرچین به ایالات متحده گفته بود که بن‌لادن از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۶ پنهانی با تعدادی از همسران و فرزندان خود در کوهستان هندوکش زندگی می‌کرد و «سرویس اطلاعاتی پاکستان با رشوه‌دادن به تعدادی از افراد قبایل محلی برای خیانت به بن‌لادن، او را به چنگ آورد.» گزارش‌های منتشرشده پس از حمله می‌گفتند که او در این بازه در جای دیگری از پاکستان اقامت داشته است. همچنین خبرچین به بنک گفت که بن‌لادن بسیار مریض بود و همان اوایل حصرش در ایبت‌آباد، سرویس اطلاعاتی پاکستان به امیر عزیز، پزشک و سرگرد ارتش پاکستان، دستور داد برای معالجۀ او به خانه‌ای در نزدیکی عمارت نقل‌مکان کند. به‌گفتۀ مقام بازنشسته، «درحقیقت بن‌لادن علیل بود؛ ولی نمی‌شد این را بگوییم وگرنه می‌گفتند: یک آدم زمین‌گیر را زدید؟ کسی هم بود که کلاشینکف بن‌لادن را دست بگیرد؟»

آن افسر گفت: «اندکی بعد همکاری موردنیاز رُخ داد؛ چون پاکستانی‌ها خواستار تداوم کمک‌های نظامی امریکا بودند که بخش عمده‌ای از آن، منابع ضدتروریستی برای تأمین امنیت شخصیت‌ها بود: لیموزین‌های ضدگلوله و محافظان امنیتی و خانه‌های مجهز برای سران سرویس اطلاعاتی پاکستان.» به‌گفتۀ وی، از حساب غیررسمی مخارج اضطراری پنتاگون، برخی افراد «مشوق‌های» زیرمیزی هم گرفتند. تشکیلات اطلاعاتی امریکا می‌دانست که پاکستانی‌ها برای پذیرش همکاری چه می‌خواستند؛ یعنی هویج قصه معلوم بود. پاکستانی‌ها هم هویج را انتخاب کردند. این بازیْ بُردبُرد بود. البته قدری هم تهدید کردیم: گفتیم می‌توانیم لو بدهیم بن‌لادن را در حیاط خلوتتان نگه داشته‌اید. می‌دانستیم دوستان و دشمنانشان (طالبان و گروه‌های جهادی در پاکستان و افغانستان) «از این کارشان خرسند نخواهند شد.»

به‌گفتۀ آن مقام بازنشسته، یکی از عوامل نگران‌کننده در این میان، عربستان سعودی بود که از زمان دستگیری بن‌لادن توسط پاکستانی‌ها، هزینه‌های مراقبت او را می‌داد: «سعودی‌ها نمی‌خواستند از حضور بن‌لادن باخبر شویم؛ چون او سعودی بود. برای همین به پاکستانی‌ها گفته بودند که او را مخفی نگه دارند. سعودی‌ها می‌ترسیدند اگر خبردار شویم، به پاکستانی‌ها فشار بیاوریم تا دربارۀ ارتباط سعودی‌ها و القاعده، بن‌لادن را به حرف بیاورند. سعودی‌ها، پاکستانی‌ها را پول‌باران کرده بودند. در مقابل، پاکستانی‌ها هم نگران بودند که شاید سعودی‌ها ماجرا را لو بدهند. می‌ترسیدند که اگر خبر ماجرا از طریق ریاض به ایالات متحده برسد، جهنم به‌پا شود. یعنی در مقام مقایسه، حتی مطلع‌شدن امریکایی‌ها از طریق یک خبرچین هم آنقدرها ترسناک نبود.»

علی‌رغم خصومت علنی مُداوم میان سرویس‌های نظامی و اطلاعاتی امریکا و پاکستان، چندین دهه است که آن‌ها در زمینۀ اقدامات ضدتروریستی همکاری تنگاتنگی در جنوب آسیا داشته‌اند. هر دو به‌مصلحت می‌دانند که نقابی از خصومت علنی داشته باشند تا به‌تعبیر آن مقام بازنشسته «به فکر آینده‌شان باشند»؛ ولی همواره اطلاعات موردنیاز برای حملات پهپادی را با هم به اشتراک می‌گذارند و در عملیات‌های مخفی همکاری می‌کنند. درعین‌حال واشنگتن می‌دانست که به‌اعتقاد برخی عناصر سرویس اطلاعاتی پاکستان، حفظ رابطه با رهبری طالبان در افغانستان برای امنیت ملی پاکستانی‌ها ضرورت داشت. هدف استراتژیک سرویس اطلاعاتی پاکستان، مقابله با نفوذ هند در کابل بود. همچنین از نگاه پاکستان، طالبان بخشی از قوای اضطراری بود که در صورت نیاز به مقابله با هند در مسئلۀ کشمیر، می‌شد روی آن‌ها حساب کرد.

آنچه بر این تنش می‌افزود، زرادخانۀ هسته‌ای پاکستان بود که از نگاه غربی‌ها، «بمب اسلامی» حساب می‌شد. ممکن بود این بمب در صورت درگیری یکی از ملت‌های خاورمیانه با اسرائیل، به آن کشور منتقل شود. در دهۀ ۱۹۷۰ که پاکستان برنامۀ هسته‌ای نظامی‌اش را آغاز کرد، ایالات متحده واکنشی نشان نداد و به‌اعتقاد عموم ناظرانْ این کشور اکنون بیش از یک‌صد کلاهک هسته‌ای دارد. واشنگتن بر این باور است که امنیت ایالات متحده به حفظ پیوندهای نظامی و اطلاعاتی قوی با پاکستان وابسته است. پاکستان نیز بر همین باور است.

به‌گفتۀ آن مقام بازنشسته، «ارتش پاکستان خود را یک خانواده می‌داند. افسران، سربازان را 'پسرم' صدا می‌زنند و همۀ افسران 'برادر' هستند. این قصه در ارتش امریکا رایج نیست. افسران ارشد پاکستان خود را نخبگانی می‌دانند که به‌عنوان عَلَم‌داران مملکت در مقابل بنیادگرایی اسلامی، باید مراقب همۀ مردم باشند. همچنین پاکستانی‌ها می‌دانند که رابطۀ قوی با ایالات متحده، برگ برنده‌شان در مقابله با هجمۀ احتمالی هند است. آن‌ها هرگز پیوندهای شخصی‌شان را با ما قطع نمی‌کنند.»

بنک مثل دیگر همتایانش در مقرهای سیا، با پوشش دیگری کار می‌کرد؛ اما در اوایل دسامبر ۲۰۱۰ لو رفت. در آن هنگام کریم‌خان، روزنامه‌نگار پاکستانی که بنا به گزارش‌های خبری محلی پسر و برادرش در حملات پهپادی ایالات متحده کشته شده بودند، با تسلیم دادخواستی کیفری علیه بنک در اسلام‌آباد، او را به قتل متهم کرد. مقامات پاکستانی که اجازۀ افشای نام بنک را دادند، از پروتکل دیپلماتیک تخلف کرده بودند. این رخداد موجی از جنجال ناخواسته به‌پا کرد. سیا به بنک دستور داد از پاکستان خارج شود. پس‌ازآن مقامات سیا به خبرگزاری آسوشیتدپرس گفتند که وی به‌خاطر نگرانی‌های امنیتی منتقل شده است. نیویورک‌تایمز گزارش داد «ظنّ جدی» وجود دارد که سرویس اطلاعاتی پاکستان در لودادن نام بنک برای کریم‌خان نقش داشته باشد. گمانه‌زنی می‌شد که افشای نام بنک به تلافی ماجرای یک ماه قبل از آن بود که نام مقامات سرویس اطلاعاتی پاکستان در دادخواستی قضایی در نیویورک در ارتباط با حملات تروریستی سال ۲۰۰۸ بمبئی مطرح شده بود؛ اما به‌گفتۀ آن مقام بازنشسته، سیا هم دلایلی برای برگرداندن بنک به امریکا داشت. در صورتی که ماجرای همکاری پاکستانی‌ها با امریکایی‌ها در خلاص‌شدن از شرّ بن‌لادن لو می‌رفت، طرف پاکستانی باید عذر و بهانه‌ای می‌داشت: «ما را می‌گویید؟ ما که مسئول مقرّ شما را اخراج کرده‌ایم!»

عمارت بن‌لادن سه‌چهار کیلومتر با آکادمی ارتش پاکستان فاصله داشت. یکی‌دو کیلومتر آن‌طرف‌تر هم مقرّ فرماندهی یکی از گردان‌های ارتش پاکستان بود. با بالگرد پانزده دقیقه طول می‌کشد تا از ایبت‌آباد به تاربلا قاضی برسید. آنجا یکی از پایگاه‌های مهم عملیات‌های پنهانی سرویس اطلاعاتی پاکستان و جایی است که نگهبانان زرادخانۀ هسته‌ای این کشور در آن آموزش می‌بینند. به‌گفتۀ آن مقام بازنشسته، «علت اصلی استقرار بن‌لادن در ایبت‌آباد توسط سرویس اطلاعاتی پاکستان، پایگاه قاضی بود... تا نظارت دائمی بر او داشته باشند.»

در این مرحلۀ آغازین، اوباما با ریسک سنگینی مواجه بود؛ خصوصاً که نمونۀ قدیمی پردردسری از ماجرا وجود داشت: تلاش نافرجام سال ۱۹۸۰ برای رهایی گروگان‌های امریکایی در تهران. شکست آن عملیاتْ یکی از عوامل باخت جیمی کارتر در برابر رونالد ریگان بود. به‌گفتۀ آن مقام بازنشسته، نگرانی‌های اوباما واقع‌بینانه بودند: «اصلاً بن‌لادن آنجا بوده است؟ نکند کل ماجرا فریبی باشد که پاکستانی‌ها سرهم کرده‌اند؟ اگر عملیات شکست بخورد، پس‌لرزه‌های سیاسی‌اش چیست؟» درنهایت به‌تعبیر آن مقام بازنشسته، «اگر عملیات شکست بخورد، اوباما نسخۀ سیاه‌پوست جیمی کارتر می‌شود و طومار انتخاب دوباره‌اش را می‌پیچند.»

دغدغۀ اوباما تضمین آن بود که هدف اصلی در آن عمارت است. سندی که اوباما لازم داشت، دی‌ان‌ای بن‌لادن بود. برنامه‌ریزان عملیات دست کمک به‌سوی کیانی و پاشا دراز کردند. آن‌ها هم از عزیز خواستند نمونۀ دی‌ان‌ای را بیاورد. اندکی پس از حمله، مطبوعات فهمیدند که عزیز در خانه‌ای نزدیکی عمارت بن‌لادن زندگی می‌کرده است. گزارشگران محلی اسم او را به زبان اردو روی یکی از پلاک‌های درِ آن خانه پیدا کردند. مسئولان پاکستانی هرگونه ارتباط میان عزیز و بن‌لادن را تکذیب کردند؛ اما آن مقام بازنشسته به من گفت بخشی از جایزۀ 25میلیون‌دلاریِ ایالات متحده نصیب عزیز شد؛ چون نمونۀ دی‌ان‌ای به‌یقین نشان داد بن‌لادن در عمارت ایبت‌آباد است. عزیز بعدها و در شهادت نزد کمیتۀ پاکستانی حقیقت‌یاب آن عملیات، گفت شاهد حمله در ایبت‌آباد بوده است؛ اما نمی‌دانسته چه کسی در آن عمارت بوده و یکی از افسران ارشد به او دستور داده بود که از صحنه دور بماند.

چانه‌زنی بر سر نحوۀ اجرای عملیات ادامه داشت. به‌گفتۀ آن مقام بازنشسته، «کیانی نهایتاً پاسخ مثبت داد؛ اما گفت که نمی‌توانید نیروی زیادی ببرید. باید چست و چابک بیایید. ضمناً باید او را بکشید وگرنه معامله‌ای در کار نیست.» توافق در پایان ماه ژانویۀ ۲۰۱۱ حاصل شد و فرماندهی مشترک عملیات‌های ویژه، فهرستی از سؤالات تهیه کرد تا پاکستانی‌ها جواب بدهند: «چطور مطمئن شویم که مداخله‌ای از بیرون رُخ نمی‌دهد؟ استحکامات دفاعی داخل عمارت و ابعاد آن چیست؟ اتاق‌های بن‌لادن کجاست و اندازه‌شان چقدر است؟ پلکان چند پله دارد؟ درهای اتاق‌هایش کجا هستند و آیا با فولاد تقویت شده‌اند؟ ضخامتشان چقدر است؟» پاکستانی‌ها قبول کردند که یک تیم چهارنفرۀ امریکایی، متشکل از یک عضو یگان ویژه، یک افسر پرونده از سیا و دو متخصص ارتباطات، دفتر هماهنگی عملیات آتی را در تاربلا قاضی راه بیندازند. ارتش تا این مرحله، نمونه‌ای از عمارت ایبت‌آباد را در یکی از محل‌های سابق آزمایش هسته‌ای در نِوادا ساخته بود. تیمی برگزیده از یگان ویژه نیز مشغول تمرین برای حمله بودند.

ایالات متحده کاهش کمک به پاکستان را آغاز کرده بود تا به‌تعبیر آن مقام بازنشسته، «شیر را ببندد.» تحویل هجده جنگندۀ جدید اف16 به تأخیر افتاد و پرداختی‌های نقدیِ زیرمیزی به رهبران ارشد نیز معلق شد. در آوریل ۲۰۱۱، پاشا در دفتر مرکزی سیا با لیون پَنِتا مدیر وقت این آژانس دیدار کرد. به‌گفتۀ مقام بازنشسته، «پاشا قول گرفت که ایالات متحده کمک‌هایش را از سر بگیرد. ما نیز تضمین گرفتیم که پاکستانی‌ها مقاومتی در جریان عملیات نداشته باشند... همچنین پاشا اصرار داشت که واشنگتن از گِله و شکایت دربارۀ همکاری‌نکردن پاکستان با جنگ امریکا علیه تروریسم دست بردارد.» در بهار آن سال، پاشا به‌صراحت توضیح داد که چرا پاکستان دستگیری بن‌لادن را مخفی نگه داشته بود و چرا سرویس اطلاعاتی کشور باید آن را پنهان نگاه می‌داشت. آن مقام بازنشسته از قول پاشا گفت: «ما به گروگانی نیاز داشتیم تا بتوانیم القاعده و طالبان را کنترل کنیم.» مقام بازنشسته توضیح داد که «سرویس اطلاعات پاکستان از بن‌لادن به‌عنوان اهرمی در برابر فعالیت‌های طالبان و القاعده در افغانستان و پاکستان استفاده می‌کرد. آن‌ها به طالبان و القاعده فهمانده بودند که اگر عملیاتی مغایر با منافع سرویس اطلاعاتی پاکستان انجام دهند، بن‌لادن را تسلیم ما می‌کنند. پس اگر معلوم می‌شد که پاکستانی‌ها به ما کمک کرده‌اند تا بن‌لادن را در ایبت‌آباد گیر بیندازیم، مصیبت به‌پا می‌شد.»

به‌گفتۀ آن مقام بازنشسته و یک منبع دیگر در سیا، در یکی از جلسات پاشا با پنتا، یکی از مسئولان ارشد سیا از او پرسید که آیا خودش را عامل القاعده و طالبان می‌داند؟ پاسخ او منفی بود؛ اما گفت که سرویس اطلاعاتی پاکستان باید قدری کنترل روی اوضاع می‌داشت. به‌نظر آن مقام بازنشسته، این پیام از نگاه سیا یعنی کیانی و پاشا، بن‌لادن را «نوعی اندوخته‌ می‌دانستند و به بقای خودشان بیش از ایالات متحده اهمیت می‌دادند».

یکی از پاکستانی‌ها که رابطۀ نزدیکی با رهبران ارشد سرویس اطلاعاتی این کشور داشت، به من گفت: «معامله‌ای با آدم‌های اصلی‌تان انجام شد. ما بسیار اکراه داشتیم، ولی کاری بود که باید می‌شد؛ نه برای اینکه جیب‌های خودمان را پُر کنیم، بلکه چون همۀ کمک‌های امریکا قطع می‌شد. آدم‌هایتان گفتند اگر این کار را نکنیم، آنقدر ما را گرسنگی می‌دهند که تلف شویم. همان وقت که پاشا در واشنگتن بود، جواب مثبت نهایی را داد. با این معامله نه‌فقط جریان کمک‌ها ادامه پیدا می‌کرد، بلکه به پاشا گفتند که چیزکی هم نصیب خودمان می‌شود.» به‌گفتۀ این منبع پاکستانی، در دیدار پاشا از واشنگتن، امریکا قول داد که در جریان عقب‌نشینی نظامی‌اش از افغانستان، دست پاکستان را بازتر بگذارد: «و بدین‌ترتیب این عوضی‌ها گفتند که این کار را برای خاطر کشور می‌کنند و اینطور توجیهش کردند.»


مسئولیتِ اینکه فرماندهی ارتش و نیروی هوایی پاکستان بالگردهای امریکایی را در این حمله تعقیب نکنند و به آن‌ها یورش نبرند، بر عهدۀ پاشا و کیانی بود. تیم امریکایی مستقر در تاربلا قاضی مسئول هماهنگی ارتباطات میان سرویس اطلاعاتی پاکستان، افسران ارشد امریکایی در مقرّ فرماندهی‌شان در افغانستان و دو بالگرد بلک‌هاوک بود. هدفْ آن بود که مبادا یکی از جنگنده‌های سرگردان پاکستانی حین گشت‌زنی مرزی، متوجه این نفوذی‌ها شده و برای متوقف‌کردنشان اقدام کند. طرح اولیه این بود که خبر حمله فوراً اعلام نشود. همۀ واحدهای «فرماندهی مشترک عملیات‌های ویژه» در کمال محرمانگی کار می‌کنند و اعتقاد رهبران این مرکز و همچنین کیانی و پاشا، آن بود که قتل بن‌لادن باید حداقل هفت روز یا شاید بیشتر به اطلاع عموم نرسد. سپس یک داستان پوششیِ دقیق برای ماجرا اعلام می‌شد: اوباما اعلام می‌کرد که آزمایش دی‌ان‌ای نشان داده است بن‌لادن در حملۀ پهپادها به هندوکش در داخل مرز افغانستان کشته شده است. امریکایی‌هایی که برنامۀ عملیات را ریختند، به کیانی و پاشا تضمین دادند که همکاری‌شان هرگز افشا نخواهد شد. همه قبول داشتند که اگر نقش پاکستانی‌ها لو برود، اعتراض‌های خشم‌آلود شکل می‌گیرد؛ چراکه بسیاری از پاکستانی‌ها، بن‌لادن را قهرمان حساب می‌کردند. در این صورت پاشا و کیانی و خانواده‌هایشان در معرض خطر خواهند بود، و مایۀ بی‌آبروییِ ارتش پاکستان می‌شود.

به‌گفتۀ آن مقام بازنشسته، در این مرحله برای همه روشن بود که قرار نیست بن‌لادن زنده بماند: «پاشا در جلسه‌ای در ماه آوریل گفت اکنون که ما هم از محل بن‌لادن خبردار شده‌ایم، ریسک باقی‌ماندن بن‌لادن در آن عمارت را قبول نمی‌کند. در سلسلۀ فرماندهی ارتش پاکستان، بسیاری افراد از این عملیات باخبر شده‌اند. او و کیانی باید کل ماجرا را برای مدیران فرماندهی دفاع هوایی و تعدادی از فرماندهان محلی می‌گفتند.»

آن مقام بازنشسته گفت: «البته بچه‌ها می‌دانستند که هدفْ بن‌لادن است و آنجا تحت‌کنترل پاکستانی‌هاست وگرنه عملیات را بدون پشتیبانی هوایی اجرا نمی‌کردند. این کار مشخصاً و قطعاً قتل عمد بود.» یک فرماندۀ سابق یگان ویژه که در طول دهۀ گذشته فرمانده و همراه ده‌ها عملیات مشابه بوده است، با تأکید به من گفت: «قرار نبود بن‌لادن را زنده بگذاریم. قرار نبود اجازه دهیم این تروریست زنده بماند. می‌دانیم کاری که در پاکستان کردیم، بنا به قانون، آدم‌کُشی بوده است. با این قضیه کنار آمده‌ایم. هنگام چنین عملیات‌هایی، به خودمان می‌گوییم: قبول کن؛ قرار است مرتکب قتل شویم.» در روایت اولیۀ کاخ ‌سفید ادعا شده بود بن‌لادن اسلحه در دست داشته است. هدف این گزارش، گرفتنِ بهانه از کسانی بود که در قانونی‌بودن برنامه‌های ترور هدفمند کاخ ‌سفید تشکیک می‌کردند. علی‌رغم نظرات افراد درگیر در عملیات که به‌صورت گسترده منتشر شده است، کاخ ‌سفید همواره می‌گوید اگر بن‌لادن فوراً تسلیم شده بود، او را زنده نگه می‌داشتند.
*****

در عمارت ایبت‌آباد، نگهبانان سرویس اطلاعاتی پاکستان پیوسته پاسبانی می‌کردند تا مراقب بن‌لادن و همسران و فرزندانش باشند. آن‌ها دستور داشتند به‌محض شنیدن صدای بالگردهای امریکایی، محل را ترک کنند. شهر تاریک بود: چند ساعت پیش از آغاز حمله، برق شهر به‌دستور سرویس اطلاعاتی قطع شده بود. یکی از بالگردهای بلک‌هاوک درون محدودۀ عمارت سقوط کرد که چندین نفر از تیم هوابرد مصدوم شدند. به‌گفتۀ مقام بازنشسته، «بچه‌ها می‌دانستند مهلتِ رسیدن به هدف، لاجرم دقیق و فشرده است؛ چون با ورودشان به محل، همۀ شهر بیدار می‌شد.» اتاقک خلبان بلک‌هاوکی که سقوط کرده بود و ابزارهای ارتباطی و ناوبری آن، باید با نارنجک دستی منهدم می‌شد. این واقعه باید انفجارهای متوالی و آتشی به‌پا می‌کرد که از چندین کیلومتر دورتر دیده می‌شد. دو بالگرد شینوک برای پشتیبانی تدارکاتی از افغانستان به یکی از پایگاه‌های اطلاعاتی پاکستانی در نزدیکی منطقه آمده بودند و یکی از آن‌ها فوراً به ایبت‌آباد اعزام شد. اما چون سوخت اضافه برای دو بلک‌هاوک در آن بار شده بود، ابتدا باید برای حمل نفر آماده می‌شد. مشکل سقوط بلک‌هاوک و نیاز به اعزام جایگزین، اعصاب‌خردکُن و زمان‌بَر بود؛ اما یگان ویژه به عملیاتشان ادامه دادند. هنگام ورود آن‌ها به عمارت، تبادل آتش رُخ نداد؛ چون نگهبانان سرویس اطلاعاتی پاکستان رفته بودند. مقام بازنشسته اشاره می‌کند: «هر کسی در پاکستان یک تفنگ دارد. آدم‌های برجسته و ثروتمند مانند ساکنان ایبت‌آباد نیز محافظان مسلح دارند؛ اما در آن عمارت خبری از سلاح نبود.» اگر مقاومتی می‌شد، این تیم به‌شدت آسیب‌پذیر بود. به‌گفتۀ آن مقام بازنشسته، نه‌تنها مقاومتی در کار نبود، بلکه یکی از افسران هماهنگی سرویس اطلاعاتی پاکستان که همراه یگان ویژه بود، آن‌ها را به داخل خانۀ تاریک و بالای پلکان به‌سمت محل بن‌لادن هدایت کرد. پاکستانی‌ها به نیروهای یگان ویژه هشدار داده بودند که در طبقات اول و دوم، درهای فولادی سنگین‌وزن مسیر پلکان را سد می‌کنند. اتاق‌های بن‌لادن در طبقۀ سوم بود. جوخۀ یگان ویژه این درها را با مواد منفجره باز کرد؛ بدون آنکه کسی آسیب ببیند. یکی از همسران بن‌لادن فریادهای عصبی می‌کشید. یک گلولۀ لابُد سرگردان به زانوی او خورد. به‌جز گلوله‌هایی که به بن‌لادن خورد، گلولۀ دیگری شلیک نشد. البته روایت دولت اوباما خلاف این را می‌گوید.

آن مقام بازنشسته گفت: «آن‌ها می‌دانستند هدف کجاست: طبقۀ سوم، دومین درِ سمت راست... مستقیم بروید آنجا. اسامه دولا شده بود و به اتاق‌خواب پناه برده بود. دو تیرانداز او را تعقیب کردند و به او رسیدند. خیلی ساده، خیلی سرراست، خیلی حرفه‌ای او را زدند.» به‌گفتۀ این مقام بازنشسته، اصرار اولیۀ کاخ ‌سفید بر اینکه تیراندازی به بن‌لادن برای دفاع از خود بوده است، برخی نفرات یگان ویژه را آزرده کرد: «شش تن از نفرات بسیار زبده و باتجربۀ یگان ویژه، در مقابل پیرمردی غیرمسلح، مجبور بودند او را برای دفاع از خود بکشند؟ در آن خانۀ قدیمی، بن‌لادن در سلولی زندگی می‌کرد که پنجره‌هایش میله و سقفش سیم‌خاردار داشت. قاعدۀ درگیری این بود که اگر بن‌لادن هرگونه مقاومتی می‌کرد، آن‌ها مُجاز به اقدام کُشنده بودند. ولی اگر هم شک داشتند که او آلات مقابله، مثل جلیقۀ انفجاری زیر لباسش دارد می‌توانستند او را بکشند. این مرد با آن لباس مرموز آنجا بود و آن‌ها او را زدند. علت این نبود که او دنبال سلاحش می‌گشت. قواعد درگیری به آن‌ها اختیار تام برای کشتن او داده بود.» به‌گفتۀ این مقام بازنشسته، ادعای بعدی کاخ ‌سفید که تنها یک یا دو گلوله به سر او شلیک شده است، «چرند محض» بود: «جوخه از در وارد شد و نابودش کرد. یا به‌تعبیر مرسوم بین یگان ویژه: دمارش را درآوردیم و نفسش را گرفتیم.»

مقام بازنشسته گفت که پس از کشتن بن‌لادن، «نفرات یگان ویژه آنجا ماندند. برخی از آن‌ها به خاطر سقوط بالگرد آسیب دیده بودند و منتظر بالگرد نجات بودند: بیست دقیقۀ نفس‌گیر. بلک‌هاوک هنوز در آتش می‌سوخت. چراغ‌های شهر خاموش بود. نه برق بود، نه پلیس و نه ماشین آتش‌نشانی. اسیر هم نگرفته بودند.» همسران و فرزندان بن‌لادن همان‌جا ماندند تا سرویس اطلاعاتی پاکستان ترتیب بازجویی و انتقالشان را بدهد. به‌گفتۀ این مقام، «علی‌رغم همۀ حرف‌وحدیث‌ها، خبری از کیسه‌های پُر از رایانه و حافظه‌های رایانه‌ای نبود. بچه‌ها فقط تعدادی از کتاب‌ها و اوراقی را که در اتاق او پیدا کردند، در کوله‌پشتی‌هایشان جا دادند. برخلاف آنچه کاخ ‌سفید بعداً به رسانه‌ها گفت، علت اعزام یگان ویژه آن نبود که بن‌لادن در آنجا مرکز فرماندهی القاعده را هدایت می‌کرد. همچنین آن‌ها متخصصان اطلاعات هم نبودند که محتوای درون خانه را جمع‌آوری کنند.»

این مقام بازنشسته می‌گوید که در یک عملیات ضربت متداول، اگر یک بالگرد سقوط کند، کسی منتظر نمی‌ماند: «نیروها عملیات را تمام می‌کنند، تفنگ‌ها و تجهیزاتشان را زمین می‌اندازند، خود را توی بلک‌هاوک باقی‌مانده جا می‌دهند و بزن بریم.» از تعبیر مرسوم ویتنامی‌ها برای ترک باعجلۀ یک مکان استفاده می‌کند: «از آنجا بیرون می‌زنند، و نفرات آویزان بالگرد می‌شوند. اگر از امنیت خود مطمئن نباشند، بالگرد را منفجر نمی‌کنند؛ چون تجهیزات هیچ کماندویی به‌اندازۀ جان یک‌دو جین نیرو نمی‌ارزد. ولی این جوخه بیرون عمارت منتظر ماند تا اتوبوس دنبالشان بیاید.» پاشا و کیانی به همۀ وعده‌هایشان عمل کرده بودند.


به‌محض اعلام موفقیت عملیات، مجادله‌های داخل کاخ ‌سفید شروع شد. جسد بن‌لادن در راه افغانستان بود. آیا اوباما باید به توافقش با کیانی و پاشا وفادار می‌ماند و یک هفته یا همین حدود بعد وانمود می‌کرد که بن‌لادن در یک حملۀ پهپادی به کوهستان کشته شده است یا فوراً خبر را اعلام می‌کرد؟ بالگرد سرنگون‌شده کار مشاوران سیاسی اوباما را برای ترغیب او به حالت دوم ساده کرده بود. پنهان‌کردن انفجار و آتش‌سوزی غیرممکن بود و خبر ماجرا لاجرم درز می‌کرد. باید قبل از آنکه کسی از مقامات پنتاگون خبر را درز بدهد، اوباما پیش‌دستی می‌کرد: انتظار، اثر مطلوب سیاسی این اتفاق را از بین می‌بُرد.

ولی همه موافق نبودند. رابرت گیتز، وزیر دفاع، صریح‌ترین فرد در میان کسانی بود که اصرار داشتند توافق با پاکستانی‌ها رعایت شود. او در کتاب خاطراتش با عنوان وظیفه روی خشمش سرپوش نمی‌گذارد:

پیش از آنکه جدا شویم و رئیس‌جمهور به طبقۀ بالا برود تا ماجرا را به امریکایی‌ها بگوید، به همۀ حاضرین یادآوری کردم که تکنیک‌ها، تاکتیک‌ها و روش‌های یگان ویژه در عملیات بن‌لادن هر شب در افغانستان استفاده می‌شوند... پس ضروری بود که هیچ‌یک از جزئیات عملیاتی حمله را افشا نکنیم. گفتم فقط باید بگوییم که او را کشته‌ایم. همۀ حاضرین پذیرفتند که دربارۀ جزئیات سکوت کنند. آن قول فقط پنج ساعت دوام آورد. اولین جزئیات از کاخ ‌سفید و سیا درز کرد. برای لاف‌زنی و زدن ماجرا به نام خود، طاقت انتظار نداشتند. آنچه به‌اسم واقعیت می‌گفتند، اغلب غلط بود... بااین‌حال اطلاعات همچنان درز می‌کرد. من عصبانی بودم و یک‌ جا به [مشاور امنیت ملی، تام] دانیلون گفتم: «چرا دهن خود را نمی‌بندند؟» که فایده‌ای نداشت.

به‌گفتۀ آن مقام بازنشسته، سخنرانی اوباما با عجله سرهم‌بندی شد. مشاوران رئیس‌جمهور، آن سخنرانی را سندی سیاسی می‌دیدند؛ نه پیامی که باید مسیر اداری امنیت ملی را بگذراند تا اجازۀ پخش بگیرد. این سلسله گفته‌های خودخواهانه و نادقیق، در هفته‌های پس از ماجرا آشوب به‌پا کرد. اوباما گفت که دولت او در آگوست گذشته از طریق یک «سرنخ احتمالی» کشف کرده بود بن‌لادن در پاکستان است. به‌نظر بسیاری از دست‌اندرکاران سیا، این گفته به‌معنای واقعه‌ای خاص، مثلاً یک خبرچین بود. همین حرف به خَلق داستان پوششی جدیدی منجر شد که ادعا می‌کرد تحلیلگرانِ باهوش سیا پرده از شبکه‌ای از قاصدان برداشته‌اند که جریان مُدام دستورات عملیاتی بن‌لادن به القاعده را مدیریت می‌کرده است. همچنین اوباما به‌خاطر اجتناب از تلفات غیرنظامیان، از «تیم کوچکی از امریکایی‌ها» تشکر کرد و گفت: «پس از تبادل آتش، آن‌ها اسامه بن‌لادن را کشتند و جسدش را در اختیار گرفتند.» اکنون باید دو مورد جزئیات اضافی به داستان پوششی افزوده می‌شد: توصیف تبادل آتشی که هرگز رخ نداده بود و داستانِ اینکه جسد چه شد. اوباما در ادامه از پاکستانی‌ها قدردانی کرد: «باید خاطرنشان کرد که همکاری‌های ضدتروریستی ما با پاکستان، در هدایت ما به‌سمت بن‌لادن و عمارت مخفی‌گاه او نقش داشت.» با این گفته، خطر لورفتن کیانی و پاشا پیش می‌آمد. راه‌حل کاخ ‌سفید آن بود که با نادیده‌گرفتن حرف‌های اوباما، به همۀ کسانی که با مطبوعات صحبت می‌کردند، دستور بدهد بگویند پاکستانی‌ها هیچ نقشی در کشتن بن‌لادن نداشته‌اند. برداشت روشن از حرف‌های اوباما آن بود که او و مشاورانش به‌قطع نمی‌دانسته‌اند بن‌لادن در ایبت‌آباد است؛ بلکه فقط اطلاعاتی «مبنی بر احتمالِ» این امر داشته‌اند. همین نکته ابتدا این داستان را سر زبان‌ها انداخت که یگان ویژه یکی از نفرات ۱.۹۳متری خود را برای مقایسه کنار جسد خواباندند تا بفهمند دقیق به هدف زده‌اند. معروف بود که قد بن‌لادن ۱.۹۳متر است. سپس ادعا شد آزمایش دی‌ان‌ای روی جسد انجام شده است تا بی‌تردید مطمئن شوند که بن‌لادن را کشته‌اند. ولی به‌گفتۀ آن مقام بازنشسته، بنا به گزارش‌های اولیۀ یگان ویژه اصلاً معلوم نبود آیا تمام جسد بن‌لادن یا حتی بخشی از آن، به افغانستان بازگردانده شده است یا نه.

بنا به روایت آن مقام بازنشسته، تصمیم اوباما برای اعلام ماجرا بدون بررسی جزئیاتِ گفته‌ها، کسان دیگری را هم نگران کرده بود؛ «اما فقط گیتز مخالفتش را اعلام کرد. اوباما فقط گیتز را دور نزد؛ همه را دور زد. اینجا ماجرای غبار جنگی، یعنی ابهام حین عملیات نبود. واقعیت این بود که با پاکستانی‌ها توافقی شده بود، و تحلیل احتیاطی برای اینکه در صورت وقوع مشکل چه چیزهایی افشا بشود یا نشود، صورت نگرفته بود؛ یعنی اصلاً در این باره بحثی نشده بود. وقتی مشکل رُخ داد، آن‌ها مجبور بودند بی‌درنگ داستانی پوششی دست‌وپا کنند.» البته دلیل موجهی برای قدری از فریب‌کاری وجود داشت: نقش خبرچین پاکستانی باید پنهان می‌ماند.

اندکی پس از اعلام خبر توسط اوباما، به پرسنل مطبوعاتی کاخ ‌سفید گفته شد که مرگ بن‌لادن «حاصل سال‌ها کار اطلاعاتی دقیق و بسیار پیشرفته» بود که بر ردگیری گروهی از قاصدها ازجمله یکی از افراد نزدیک به بن‌لادن تمرکز داشت. به گزارشگران گفته شد که تیم ویژه‌ای متشکل از تحلیلگران سیا و آژانس امنیت ملی، این قاصد را تا یک عمارت چندمیلیون‌دلاریِ بسیار امن در ایبت‌آباد دنبال کرده بودند. پس از ماه‌ها نظارت، تشکیلات اطلاعاتی امریکا «اطمینان قوی» داشت که یک هدف باارزش در آن عمارت زندگی می‌کند و «ارزیابی‌ها نشان داد که احتمال زیادی دارد آن هدف، اسامه بن‌لادن باشد». تیم ضربت ایالات متحده هنگام ورود به عمارت درگیر تبادل آتش شد و سه مرد بزرگ‌سال که گمان می‌رود دو نفر از آن‌ها قاصد بودند، همراه با بن‌لادن کشته شدند. در پاسخ به این پرسش که آیا بن‌لادن از خود دفاع کرده بود، یکی از مسئولین توجیه اهالی مطبوعات گفت: «او قطعاً در برابر نیروهای ضربت مقاومت کرد و در تبادل آتش کشته شد.»

فردای آن روز وظیفۀ تمجید از رشادت اوباما و درعین‌حال ماله‌کشی روی نکات نادرست گفته‌های او بر دوش جان برنان قرار گرفت. او در آن هنگام مشاور ارشد اوباما در مسائل ضدتروریستی بود. برنان نیز داستانی به همین تفصیل و همین‌قدر گمراه‌کننده از حمله و برنامه‌ریزی آن تعریف کرد. او که برخلاف رویۀ معمولِ خود علنی حرف می‌زد، به مخاطبان خود گفت این عملیات را گروهی از یگان ویژۀ نیروی دریایی اجرا کردند که دستور داشتند در صورت امکان بن‌لادن را زنده بگیرند. او گفت بنا به اطلاعاتی که ایالات متحده داشت، کسی از حکومت یا ارتش پاکستان از محل بن‌لادن باخبر نبود: «ما زمانی با پاکستانی‌ها تماس گرفتیم که تمامی افرادمان، تمام نیروی هوابُردمان، از فضای هوایی پاکستان خارج شده بودند.» او بر شجاعت اوباما در ابلاغ فرمان حمله تأکید کرد و گفت کاخ ‌سفید پیش از آغاز حمله هیچ اطلاعاتی «دربارۀ تأیید حضور بن‌لادن در عمارت» نداشت. او گفت اوباما «به‌اعتقاد من، یکی از تصمیم‌های بسیار جسورانۀ رؤسای جمهور در سال‌های اخیر را گرفت». برنان نیز تعداد کشته‌شدگان داخل عمارت را به پنج نفر رساند: بن‌لادن؛ یک قاصد؛ برادر او؛ یک پسر بن‌لادن؛ یک زن که گفته می‌شد سپر بن‌لادن شده بود.

گزارشگران که شنیده بودند بن‌لادن روی یگان ویژه آتش گشوده است، همین سؤال را مطرح کردند و برنان حرفی زد که شعار دائمی کاخ ‌سفید شد: «او با افرادی که وارد خانۀ محل اقامتش شدند، درگیر تبادل آتش شد. اینکه تیری شلیک کرده است یا نه را نمی‌دانم... بن‌لادن بود دیگر؛ کسی که همواره خواستار این حملات می‌شد... جایی بسیار دور از جبهه زندگی می‌کرد و پشت سر زنانی قایم شده بود که سپر او شده بودند... به‌گمانم این‌ها حکایت از ماهیتِ فردی او دارند.»

برنان و لیون پنتا ایدۀ دیگری را هم القا کردند که گیتز با آن مخالفت کرد: اینکه دستگاه اطلاعاتی ایالات متحده محل بن‌لادن را از اطلاعاتی یافت که با غرق مصنوعی و دیگر روش‌های شکنجه به دست آمده بود. آن مقام بازنشسته گفت: «همۀ این‌ها در حالی بود که یگان ویژه پس از عملیاتْ عازم کشورمان بود. اطلاعاتی‌ها کل قصه را می‌دانستند. یک مُشت مواجب‌بگیرِ سیا این کار را کردند.» «مواجب‌بگیر» به افسران بازنشستۀ سیا گفته می‌شود که پیمانی مشغول کارند. «برخی برنامه‌ریزان عملیات از آن‌ها خواستند که به جعل داستانِ پوششی کمک کنند. خُب، چند تا از قدیمی‌ها می‌آیند و می‌گویند چرا قبول نکنیم که بخشی از اطلاعات مربوط به بن‌لادن را از طریق بازجویی پیشرفته به دست آورده‌ایم؟» جالب اینکه در آن زمان، هنوز در واشنگتن صحبت از پیگرد قضایی احتمالیِ آن دسته از مأموران سیا بود که مرتکب شکنجه شده بودند.

به‌گفتۀ آن مقام بازنشسته، «گیتز به آن‌ها گفت این روش جواب نمی‌دهد. او هرگز همراه این جریان نبود. در آن واپسین روزهای مسئولیتش می‌دانست که نباید با این مزخرفات هم‌داستان شود. اما وزارت خارجه، سیا و پنتاگون آن داستان پوششی را پسندیده بودند. هیچ‌یک از نفرات یگان ویژه فکر نمی‌کرد اوباما جلوی دوربین تلویزیون بایستد و حمله را علنی کند. فرماندهان نیروهای ویژه خشمگین بودند. افتخار آن‌ها، رعایت امنیت عملیاتی بود.» به‌گفتۀ آن مقام بازنشسته، مرکز عملیات‌های ویژه می‌ترسید که «اگر ماجرای واقعی عملیات‌ها درز کند، سیستم کاخ ‌سفید گناه آن را به گردن یگان ویژه بیندازد.»

راه‌حل کاخ ‌سفید، ساکت‌کردن یگان ویژه بود. دفتر حقوقی کاخ ‌سفید در پنجم ماه می فُرمی را که برای رازداری تهیه کرده بود، به همۀ افراد تیم ضربت یگان ویژه که به پایگاه خود در جنوب ویرجینیا برگشته بودند و تعدادی از کادر فرماندهی مشترک عملیات‌های ویژه داد. این فُرم می‌گفت هرکسی به‌صورت عمومی یا خصوصی دربارۀ عملیات بحث کند، با جریمه‌های مدنی و پیگرد قضایی مواجه می‌شود. مقام بازنشسته می‌گوید: «یگان ویژه خوشحال نبود»؛ ولی اکثر آن‌ها ساکت ماندند، ازجمله ناخدا ویلیام مک‌ریون که آن زمان فرماندهی مشترک عملیات‌های ویژه را بر عهده داشت: «مک‌ریون خشمگین بود. می‌دانست کاخ ‌سفید به او خیانت کرده است؛ ولی یکی از نیروهای متعصب یگان ویژه بود که آن هنگام مسئولیت سیاسی نداشت و می‌دانست لودادن رئیس‌جمهور مایۀ افتخار نیست. وقتی اوباما خبر مرگ بن‌لادن را اعلام کرد، همه باید برای پشتیبانی از داستانی معقول صف می‌کشیدند. تقصیر گردن برنامه‌ریزها بود.»

ظرف چند روز، برخی اغراق‌ها و تحریف‌های قصه روشن شده بود. بنابراین پنتاگون برای شفاف‌سازی، سلسله بیانیه‌هایی صادر کرد. نه، بن‌لادن زمانی که گلوله خورد و کشته شد، مسلح نبود و نه، بن‌لادن یکی از همسرانش را سپر خود نگرفته بود. مطبوعات عمدتاً پذیرفتند که به‌واسطۀ میل کاخ ‌سفید برای پاسخ‌گویی به گزارشگران مشتاقِ جزئیات عملیات، چنین خطاهایی ناگزیر بوده‌ است.

یکی از دروغ‌های به‌جامانده از آن قصه این است که یگان ویژه برای رسیدن به هدف مجبور به درگیری بودند. تنها دو نفر از آن‌ها تاکنون علنی اظهارنظر کرده‌اند: روز ناملایم؛ روایت دست‌اول حمله از مت بیسونت، در سپتامبر ۲۰۱۲ منتشر شد. دو سال بعد نیز فاکس‌نیوز با راب اونیل مصاحبه کرد. هر دو نفر از نیروی دریایی استعفا داده بودند. هر دو نیز به بن‌لادن شلیک کرده بودند. روایت‌هایشان در بسیاری جزئیات با همدیگر تناقض داشت؛ اما در کل با نسخۀ کاخ ‌سفید همخوانی داشت؛ خصوصاً در این نکته که یگان ویژه در مسیر دستیابی به بن‌لادن، سرِ دوراهی مرگ و زندگی بودند. حتی اونیل به فاکس‌نیوز گفت که او و هم‌قطارانش فکر می‌کردند «قرار است بمیریم»: «هرچه تمرین‌ها ادامه می‌یافت، بیشتر می‌فهمیدیم... که این عملیات، بی‌بازگشت است.»

اما آن مقام بازنشسته به من گفت که نیروهای یگان ویژه در گزارش‌های اولیۀ خود هیچ اشاره‌ای به تبادل آتش یا اصلاً مقاومت ساکنان عمارت نکردند. به‌گفتۀ وی، تصویر دراماتیک و پرخطری که بیسونت و اونیل تصویر کرده‌اند، در واکنش به یک نیاز ریشه‌دار در روان آن‌هاست: «یگان ویژه نمی‌تواند با این واقعیت کنار بیاید که بن‌لادن را بدون هیچ مقاومتی کشته‌اند؛ پس باید روایتی از شهامت آن‌ها در مقابله با خطر مطرح شود. بچه‌ها در مشروب‌فروشی دور هم بنشینند و بگویند روز ملایمی بود؟ ابداً چنین اتفاقی نمی‌افتد.»

به‌قول آن مقام بازنشسته، ادعای تبادل آتش داخل عمارتْ دلیل دیگری هم داشت. درواقع حمله به هدفی بی‌مقاومت، پرسشی ناگزیر را رقم می‌زد: پس نگهبان‌های بن‌لادن کجا بودند؟ تحت‌تعقیب‌ترین تروریست دنیا حتماً حفاظت بی‌وقفه دارد. «یکی از آن‌هایی که کشته شد هم قاصد بود؛ چون وجود خارجی نداشت و نمی‌شد کسی را به‌جای او جا زد. پاکستانی‌ها هم چاره‌ای نداشتند، جز اینکه با همین قصه همراه شوند.» دو روز پس از حمله، رویترز تصاویر سه مرد جان‌باخته‌ را منتشر کرد که مدعی بود از یکی از مقامات سرویس اطلاعاتی پاکستان خریده است. آن سخنگوی سرویس اطلاعاتی پاکستان گفته بود دو نفر از آن‌ها، همان قاصد مدعایی و برادرش هستند.

پنج روز پس از حمله، تعدادی نوار ویدئویی در اختیار پرسنل مطبوعاتی پنتاگون قرار گرفت که به‌گفتۀ مقامات امریکایی، متعلق به مجموعۀ بزرگی بود که یگان ویژه همراه با حدود پانزده رایانه از آن عمارت برداشته بود. بُریده‌هایی از یکی از نوارها، بن‌لادنِ تنها و رنگ‌پریده را نشان می‌داد که پتویی دور خود پیچیده بود و گویا فیلم خودش را در تلویزیون نگاه می‌کرد. یک مسئول بی‌نام به گزارشگران گفت که غنیمتی‌های این حمله «گنجینه‌ای گران‌بهاست؛ بزرگ‌ترین مجموعه از محتوای متعلق به تروریست بزرگ تاکنون» که نکاتی حیاتی دربارۀ برنامه‌های القاعده به دست می‌دهد. به‌گفتۀ وی، این محتوا نشان می‌داد بن‌لادن «همچنان رهبر فعال القاعده بود که دستورات استراتژیک، عملیاتی و تاکتیکی به این گروه می‌داد... او صرفاً اسم رئیس را یدک نمی‌کشید؛ بلکه به ادارۀ همه‌ چیز، حتی جزئیات تاکتیکی مدیریت گروه و تشویق به نقشه‌ریزی» ادامه می‌داد. همۀ این کارها نیز از آن مقرّی بود که با عنوان «مرکز فرماندهی و کنترل در ایبت‌آباد» توصیف می‌شد. این مقام گفت: «او بازیگری فعال بود که همین نکته، اجرای این عملیات برای حفظ امنیت ملتمان را ضروری‌تر می‌کرد.» وی در ادامه گفت اطلاعات کسب‌شده چنان حیاتی بودند که دولت اوباما یک کارگروه بین‌سازمانی تشکیل داد تا آن‌ها را پردازش کنند: «او صرفاً تدوین‌کنندۀ استراتژی القاعده نبود؛ بلکه ایده‌های عملیاتی به آن‌ها می‌داد و به‌ویژه سایر اعضای القاعده را هدایت می‌کرد.»

این ادعاها تماماً جعلیات بودند: بن‌لادن فعالیت چندانی نداشت که فرماندهی و کنترل بکند. به‌گفتۀ آن مقام بازنشستۀ اطلاعاتی، گزارش‌های داخلی سیا نشان می‌داد که از زمان انتقال بن‌لادن به ایبت‌آباد در سال ۲۰۰۶، تنها چند حملۀ تروریستی را می‌توان با افراد باقی‌مانده از القاعدۀ بن‌لادن مرتبط دانست. او گفت: «ابتدا به ما گفتند یگان ویژه چندین کیسه محتوا آورده است و تشکیلات هر روز از دل آن‌ها گزارش‌های اطلاعاتی درمی‌آورَد. بعد گفتند تشکیلات همه ‌چیز را جمع‌وجور کرده و باید آن‌ها را ترجمه کند؛ ولی چیزی به دست کسی نرسید. تک‌تکِ چیزهایی که ساخته‌اند، نادرست بوده است. کل ماجرا فریبی بزرگ بود؛ مثل قصۀ مرد پیلت‌داون.۱» به‌گفتۀ وی، عمدۀ محتوای به‌دست‌آمده از عمارت ایبت‌آباد را پاکستانی‌ها در اختیار امریکایی‌ها گذاشتند و سپس آن ساختمان را با خاک یکسان کردند. سرویس اطلاعاتی پاکستان مسئولیت همسران و فرزندان بن‌لادن را به عهده گرفت. هیچ‌یک از آن‌ها برای بازپرسی در اختیار ایالات متحده قرار نگرفتند.

مقام بازنشسته گفت: «چرا قصۀ این گنجینۀ گران‌بها ساخته شد؟ کاخ ‌سفید می‌خواست مخاطبان تصور کنند که بن‌لادن هنوز اهمیت عملیاتی داشته است. در غیر این صورت، چرا باید کشته می‌شد؟ یک داستان پوششی خلق شد: شبکه از قاصدهای حامل کارت‌های حافظه و دستورات، مشغول رفت‌وآمد به عمارت بوده‌اند. همۀ این‌ها برای این بود که بگویند بن‌لادن همچنان مهم بوده است.»

در جولای ۲۰۱۱، واشنگتن‌پست مطلبی منتشر کرد که قرار بود جمع‌بندی بخشی از محتوای آن گنجینه باشد. تناقض‌های آن مطلب چشم‌گیر بودند. در این مطلب ادعا شده بود که ظرف شش هفته بیش از چهارصد گزارش اطلاعاتی از آن اسناد استخراج شده است. مطلبِ یادشده همچنین دربارۀ نقشه‌های نامشخص القاعده هشدار می‌داد و از دستگیری افراد مشکوکی خبر می‌داد که «نام یا توصیفشان در ایمیل‌های دریافتی بن‌لادن بوده است». واشنگتن‌پست این افرادِ مشکوک را معرفی نکرد و روایتش با جزئیات ادعاهای پیشین کاخ ‌سفید تناقض داشت که می‌گفت عمارت ایبت‌آباد به اینترنت وصل نبوده است. علی‌رغم ادعای استخراج صدها گزارش از این اسناد، واشنگتن‌پست به‌نقل از مقامات گفت که ارزش اصلی این گنجینه به اطلاعات به‌دردبخورش نیست؛ بلکه از این لحاظ ارزشمند است که «تحلیلگران می‌توانند تصویر جامع‌تری از القاعده ترسیم کنند».

در ماه می ۲۰۱۲، مرکز مقابله با تروریسم در وست‌پوینت که گروهی تحقیقاتی و خصوصی است، ۱۷۵صفحه از اسناد بن‌لادن را منتشر کرد. این مرکز طی قراردادی با دولت فدرال این اسناد را ترجمه کرده بود. گزارشگران هیچ ردی از آن ماجرای دراماتیکی پیدا نکردند که در روزهای پس از حمله جار زده می‌شد. پاتریک کوبرن دربارۀ تفاوت میان محتوای واقعی ترجمه‌ها با ادعاهای اولیۀ دولت که بن‌لادن را «عنکبوتی در مرکز تار توطئه‌ها» می‌نامید، چنین نوشت: بن‌لادن «متوهم» بود و «تماسش با دنیای بیرون از آن عمارت محدود بود».

آن مقام بازنشسته، اصالت محتوای عرضه‌شده توسط وست‌پوینت را مشکوک می‌دانست: «هیچ رابطه‌ای میان این اسناد و مرکز ضدتروریستی سیا وجود ندارد. هیچ تحلیلی از سوی تشکیلات اطلاعاتی در کار نیست. اصلاً سیا چه وقت چنین کرده است: ۱) اعلام کند یافتۀ اطلاعاتی مهمی دارد؛ ۲) منبع را افشا کند؛ ۳) روش پردازش اطلاعات را توضیح بدهد؛ ۴) زمان‌بندی استخراج گزارش‌ها را افشا کند؛ ۵) بگوید این تحلیل‌ها را چه کسی و کجا انجام می‌دهد؛ ۶) پیش از اقدامِ عملیاتی بر اساس آن اطلاعات، نتایج مهم را منتشر کند؟ هیچ‌یک از حرفه‌ای‌های آژانس، چنین افسانه‌ای را باور نمی‌کنند.»


در ژوئن ۲۰۱۱ ، نیویورک‌تایمز، واشنگتن‌پست و همۀ مطبوعات پاکستان گزارش دادند که امیر عزیز در پاکستان برای بازجویی دستگیر شده است. گفته می‌شد او خبرچین سیا بوده است که از رفت‌وآمدها به عمارت بن‌لادن جاسوسی می‌کرده است. عزیز آزاد شد؛ اما به‌گفتۀ آن مقام بازنشسته، تشکیلات اطلاعاتی امریکا نفهمید چه کسی اطلاعات بسیار محرمانۀ مربوط به نقش وی در عملیات را لو داده است. مقامات واشنگتن «نمی‌توانستند ریسک کنند که نقش عزیز در به‌دست‌آوردن نمونۀ دی‌ان‌ای بن‌لادن افشا شود.» پس به یک قربانی لازم بود. شاکل افریدی برای این منظور انتخاب شد: پزشک 48سالۀ پاکستانی که زمانی با سیا ارتباط داشت و در اواخر ماه می توسط پاکستانی‌ها دستگیر و به همکاری با سیا متهم شد. به‌گفتۀ آن مقام بازنشسته، «ما سراغ پاکستانی‌ها رفتیم و گفتیم دنبال افریدی بروند. نباید نحوۀ دستیابی‌مان به دی‌ان‌ای لو می‌رفت.» کمی بعد گزارش شد که سیا در تلاشی نافرجام برای یافتن دی‌ان‌ای بن‌لادن، با کمک افریدی برنامه‌ای ساختگی برای واکسیناسیون در ایبت‌آباد را سازمان‌دهی کرده بود. اقدامات پزشکی افریدی مشکلی نداشتند، مستقل از مسئولان محلی امور بهداشت و سلامت بودند، پشتوانۀ مالی خوبی داشتند و مردم را به‌رایگان در مقابل بیماری هپاتیتِ بی واکسینه می‌کردند. پوسترهای تبلیغ این برنامه در کل آن منطقه پخش شده بود. بعداً افریدی به‌خاطر وابستگی به افراطی‌ها، به خیانت متهم و به 33 سال زندان محکوم شد. خبر این برنامۀ واکسیناسیون با حمایت سیا موج گسترده‌ای از خشم در پاکستان ایجاد کرد و لغو تمامی برنامه‌های بین‌المللی واکسیناسیون را در پی داشت. این برنامه‌ها از نگاه مردم، پوششی برای جاسوسی امریکایی‌ها بود.

به‌گفتۀ آن مقام بازنشسته، افریدی مدت‌ها پیش از عملیات بن‌لادن استخدام شده بود تا در یک عملیات اطلاعاتی مجزا، سرنخ‌هایی دربارۀ تروریست‌های مشکوک در ایبت‌آباد و مناطق مجاور آن به دست آورد: «برنامه آن بود که از طریق واکسیناسیون، نمونۀ خون افراد مشکوک به تروریسم در روستاها جمع شود.» افریدی برای جمع‌آوری نمونۀ دی‌ان‌ای ساکنان عمارت بن‌لادن تلاشی نکرده بود. گزارش این ماجرا، یکی از آن سرهم‌بندی‌های عجله‌ایِ سیا «در تولید داستانی پوششی برای جعل واقعیات بود؛ یعنی تلاشی خام برای حفاظت از عزیز و مأموریت اصلی‌اش.» به‌گفتۀ آن مقام بازنشسته، «اکنون با پیامدهایش مواجه شده‌ایم. پروژۀ بزرگ و بشردوستانه‌ای را که نتایج معناداری برای روستاییان داشت، فریب مشکوک جا زدند و زیرآبش خورد.» بعداً محکومیت افریدی لغو شد؛ اما هنوز هم به‌اتهام قتل در زندان است.

اوباما در سخنرانی اعلام حمله گفت که یگان ویژه پس از کشتن بن‌لادن «جسدش را در اختیار گرفتند». این گفته دردسرساز شد. نقشۀ اولیه آن بود که حدود یک هفته پس از ماجرا اعلام کنند بن‌لادن در حملۀ پهپادی به کوهستان‌های مرز پاکستان-افغانستان کشته شده است و بقایای جسد او با آزمایش دی‌ان‌ای شناسایی شده است. ولی پس از اعلام کشته‌شدن او توسط یگان ویژه، همه انتظار رؤیت جسد را داشتند؛ اما به گزارشگران گفته شد که یگان ویژه جسد بن‌لادن را به پایگاه هوایی امریکا در جلال‌آبادِ افغانستان بُرد که از آنجا مستقیماً به ناو کارل‌وینسن منتقل شد. این ناوِ غول‌پیکر مأمور به گشت‌زنی در شمال دریای عرب است. بن‌لادن تنها چند ساعت پس از مرگ، در دریا دفن شد. تنها تردید مطبوعات در گزارش توجیهی جان برنان در دوم ماه می، مسئلۀ تدفین بود. پرسش‌ها کوتاه و دقیق بودند؛ اما جواب چندانی نگرفتند: «چه زمانی تصمیم گرفته شد که اگر بن‌لادن کشته شد، در دریا دفن شود؟» «آیا برنامه از اول همین بود؟» «می‌توانید توضیح بدهید چرا این کارْ خوب بود؟» «آیا در این باره با یک کارشناس مسلمان مشورت کردید؟» «آیا این تدفین ضبط شده است؟» پس از طرح این پرسش اخیر، جی کارنی، معاون مطبوعاتی اوباما، به کمک برنان آمد: «باید به بقیۀ حاضرین هم فرصت حرف‌زدن بدهیم.»

برنان گفت: «به‌نظرمان بهترین راهی که می‌شد تدفین اسلامی مناسبی برای او گرفت، این بود که کاری کنیم او در دریا دفن شود.» او گفت که با «متخصصان و کارشناسان مرتبط» مشورت شده است و ارتش ایالات متحده کاملاً توانایی مراسم تدفین «سازگار با قوانین اسلامی» را داشت. برنان اشاره نکرد که بنا به قوانین اسلامی، مراسم تدفین باید در حضور یک امام جماعت باشد و از حرف‌هایش برداشت نمی‌شد که یک امام در ناو کارل‌وینسن بوده باشد.

مارک باودن که با تعدادی از مسئولان ارشد دولت صحبت کرده بود، در یادداشتی برای ونیتی‌فر ماجرای عملیات بن‌لادن را بازسازی کرد و نوشت جسد او در جلال‌آباد شسته و عکس‌برداری شد. او نوشت که بقیۀ کارهای لازم برای تدفین اسلامی، روی ناو انجام شد: «جسد بن‌لادن دوباره شسته شد و در کفن سفید قرار گرفت. صبح روز دوم ماه می، زیر نور خورشید، یک عکاس نیروی دریایی مراسم تدفین را ضبط کرد.» باودن عکس‌ها را چنین توصیف می‌کند:

در یکی از عکس‌ها جسد را می‌بینیم که کفن سفید بر آن پوشانده‌اند. در عکس بعدی، جسد روی سطحی شیب‌دار به ارتفاع سی‌سانتی‌متری بالای عرشه است. در تصویر بعد، جسد به دریا می‌افتد و در بعدی، جسدِ کفن‌پوش را زیر سطح آب می‌بینیم که به سطح دریا موج انداخته است. در آخرین تصویر نیز فقط موج‌های دایره‌وار روی آب دیده می‌شوند. دیگر از جسم بن‌لادن چیزی نمانده است.

باودن مراقب بود مدعی دیدن عکس‌ها نشود. اخیراً به من گفت آن‌ها را ندیده است: «وقتی نمی‌توانم چیزی را خودم ببینم، متأسف می‌شوم؛ اما با یکی از افراد مورداعتمادم حرف زدم که گفت خودش آن‌ها را دیده است و با جزئیات برایم تعریف کرد.» گفته‌های باودن پرسش‌های مربوط به ادعای تدفین در دریا را بیشتر می‌کنند. این ماجرا به سیل تقاضاهای دریافت اطلاعات بر اساس «قانون آزادی اطلاع‌رسانی» دامن زد؛ اما ثمری نداشت. یکی از این تقاضاها به‌دنبال دیدن عکس‌ها بود. پنتاگون پاسخ داد که پس از جست‌وجوی تمامی بایگانی‌ها، هیچ‌گونه شواهدی مبنی بر عکاسی از تدفین پیدا نشده است. تقاضاهای مربوط به سایر حواشی حمله نیز همین‌قدر بی‌ثمر بودند. مدتی بعد ادعا شد که با اجازۀ دولت اوباما، تهیه‌کنندگان فیلم «سی‌دقیقۀ بامداد» به محتوای طبقه‌بندی‌شده دسترسی داشته‌اند. تفحص پنتاگون دربارۀ این ادعا، از علت بی‌پاسخ ماندن آن پرسش‌ها پرده برداشت. بنا به گزارش پنتاگون که در ژوئن ۲۰۱۳ روی اینترنت قرار گرفت، ناخدا مک‌ریون دستور داده بود تمامی فایل‌های مربوط به عملیات از همۀ رایانه‌های ارتش حذف شده و به سیا منتقل شوند. سیا هم که به‌خاطر «معافیت عملیاتی» خود، از پاسخ‌گویی به تقاضاهای مبتنی بر «قانون آزادی اطلاع‌رسانی» معاف شده است.

با این اقدام مک‌ریون، افراد غیرارتشی امکان دسترسی به سوابق غیرمحرمانۀ کارل‌وینسن را ندارند. در نیروی دریایی، سوابق را مقدس می‌شمارند و برای عملیات هوایی، عرشه، ادارۀ مهندسی، ادارۀ پزشکی و اطلاعات و کنترل فرماندهی، نسخه‌های مجزا نگه‌ می‌دارند. این سوابق، دنبالۀ رویدادهای ناو را روزبه‌روز نشان می‌دهند. اگر مراسم تدفین در دریا روی کارل‌وینسن انجام شده باشد، لاجرم سوابق آن ضبط شده است.

میان ملوان‌های کارل‌وینسن خبری از پچ‌پچ‌های مرتبط با تدفین دریایی نبود. مأموریت شش‌ماهۀ این ناو در ژوئن ۲۰۱۱ خاتمه یافت. وقتی کشتی در پایگاه خود در کورونادو در ایالت کالیفرنیا پهلو گرفت، ناخداسوم ساموئل پرز، فرمانده تیم ضربت ناو کارل‌وینسن به گزارشگران گفت که خدمۀ کشتی دستور دارند دربارۀ تدفین حرف نزنند. ناخدا بروس لیندزی، فرمانده ناو کارل‌وینسن، به گزارشگران گفت که نمی‌تواند دربارۀ این قضیه صحبت کند. کَمرون شورت، یکی از خدمۀ ناو، به روزنامۀ کامرشال‌نیوز، مستقر در دَنویل، ایالت ایلینوی گفت حرفی از تدفین به خدمه زده نشده است. به گزارش این روزنامه، «هرچه او می‌داند، همان است که در اخبار دیده است».

پنتاگون مجموعه‌ای از ایمیل‌های خود به آسوشیتدپرس را منتشر کرد. در یکی از آن‌ها، ناخداسوم چارلز گائت گزارش داد که مراسم طبق «رویه‌های سنتی تدفین اسلامی» انجام شد و هیچ‌یک از ملوانان ناو اجازۀ مشاهدۀ آن را نداشتند. ولی اشاره نشده بود که چه کسی جسد را شست و کفن کرد و کدام عرب‌زبان مراسم را انجام داد.

ظرف چند هفته پس از حمله، دو نفر از مشاوران قدیمی فرماندهی عملیات‌های ویژه که به اطلاعات جاری دسترسی داشتند، به من گفتند تدفینی روی ناو کارل‌وینسن انجام نشده است. یکی از آن‌ها به من گفت که بقایای بن‌لادن پس از انتقال به افغانستان، عکس‌برداری و تعیین هویت شد. او افزود: «در آن هنگام، جسد در اختیار سیا قرار گرفت. داستان پوششی این بود که جسد را به کارل‌وینسن فرستاده‌اند.» مشاور دوم هم قبول داشت که «تدفین در دریا» رُخ نداده است. وی افزود: «کشتن بن‌لادن نمایشی سیاسی بود تا اعتبار نظامی اوباما را پررنگ کند... یگان ویژه حتماً پیش‌بینی این فخرفروشی سیاسی را می‌کرد. سیاست‌مدارها تاب مقاومت در برابر این وسوسه را ندارند. در این ماجرا، بن‌لادن به یک دردی می‌خورْد.» اوایل امسال در صحبت دوباره با مشاور دوم، باز هم ماجرای تدفین در دریا را مطرح کردم. خندید و گفت: «منظورت این است که پایش به آب نرسید؟»

به‌گفتۀ آن مقام بازنشسته، مشکل دیگری هم وجود داشت: برخی از افراد یگان ویژه پیشِ همکاران خود و دیگران لاف زده بودند که با رگبار مسلسل‌هایشان، جسد بن‌لادن را تکه‌پاره کرده‌اند. بقایای جسد، ازجمله سر او که تنها چند جای گلوله داشت، داخل کیسه انداخته شد و در پرواز بازگشت به جلال‌آباد، تکه‌هایی از بدنش را روی کوه‌های هندوکش پرتاب کردند. حداقل ادعای نفرات یگان ویژه این بود. به‌گفتۀ آن مقام، یگان ویژه آن‌هنگام نمی‌دانست که اوباما ظرف چند ساعت خبر عملیاتشان را اعلام می‌کند: «اگر رئیس‌جمهور طبق داستان پوششی اول پیش رفته بود، نیازی نبود ظرف چند ساعت مراسم تدفین انجام شود. پس از خراب‌شدن داستان اول و اعلام عمومی مرگ بن‌لادن، کاخ ‌سفید با مسئله‌ای جدی مواجه شد: جسد کجاست؟ دنیا می‌دانست که نیروهای امریکایی، بن‌لادن را در ایبت‌آباد کشته‌اند. آشوب به‌پا شد. چه باید کرد؟ باید یک جسد به‌دردبخور می‌داشتیم تا بگوییم هویت بن‌لادن را با آزمایش دی‌ان‌ای تأیید کرده‌ایم. ایدۀ تدفین در دریا را افسران نیروی دریایی مطرح کردند. عالی بود. دیگر نیازی به جسد نیست؛ تدفینی محترمانه طبق قوانین شریعت. تدفین با جزئیات آن اعلام می‌شود؛ اما با توسل به امنیت ملی جلوی افشای اسناد آن طبق قانون آزادی اطلاع‌رسانی گرفته می‌شود. نمونه‌ای کلاسیک از یک داستان پوششیِ ضعیف، مشکل فعلی را حل می‌کند؛ اما اندکی بررسی کافی است تا روشن شود که هیچ شواهدی برای حمایت از آن وجود ندارد. در ابتدا هیچ برنامه‌ای نبود که جسد را به دریا بفرستند و تدفین بن‌لادن در دریا اصلاً رُخ نداد.» به‌گفتۀ این مقام بازنشسته، اگر روایت‌های اولیۀ نفرات یگان ویژه را باور کنیم، اساساً چیز چندانی از بن‌لادن باقی نمانده بود که بخواهند به دریا بیندازند.

دروغ‌ها ، غلط‌گویی‌ها و خیانت‌های دولت اوباما لاجرم گریبان این دولت را می‌گرفت. آن مقام بازنشسته گفت: «در زمینۀ همکاری، چهار سال عقب افتادیم. چهار سال طول کشید تا پاکستانی‌ها برای تعامل ضدتروریستی میان دو ارتش، دوباره به ما اعتماد کنند. این در حالی بود که تروریسم در دنیا اوج می‌گرفت... آن‌ها احساس می‌کردند اوباما آن‌ها را به چاه انداخت. اکنون سراغمان آمده‌اند؛ چون تهدید داعش که آنجا هم پدیدار شده است، بسیار جدی‌تر است. از ماجرای بن‌لادن هم آنقدر گذشته است که کسانی مثل ژنرال دورانی بیایند و درباره‌اش حرف بزنند.» ژنرال پاشا و ژنرال کیانی هردو بازنشسته شده‌اند و بنا به گزارش‌ها، تحقیق و تفحص دربارۀ فسادشان در مدت تصدی مناصب نظامی در جریان است.

گزارش کمیتۀ اطلاعاتی سنا دربارۀ شکنجه‌های سیا که با مدت‌ها تأخیر در ماه دسامبر منتشر شد، موارد مکرری از دروغ‌گویی‌های رسمی را مستند کرده است و چنین القا می‌کند که سیا در بهترین حالت اطلاعاتی سردستی و کلی از قاصد بن‌لادن داشت که همان‌ها نیز پیش از استفادۀ این آژانس از غرق مصنوعی و دیگر شیوه‌های شکنجه به دست آمده بودند. این گزارش در سراسر جهان تیتر اخبار شد: بی‌رحمی و غرق مصنوعی و جزئیاتی نفرت‌انگیز از تغذیۀ مقعدی، حمام یخ، و تهدید به تجاوز یا قتل اعضای خانوادۀ بازداشت‌شدگانی که گمان می‌رفت اطلاعاتی دارند و لو نمی‌دهند. این گزارش علی‌رغم بدنامی‌ای که رقم زد، برای سیا پیروزی بود. یافتۀ اصلی گزارش، یعنی اینکه شکنجه به کشف حقیقت منجر نشده بود، بیش از یک دهه موضوع بحث‌های عمومی بود. نظر به دامنۀ گزارش‌های علنی و افشاگری‌های منتشرشده توسط بازجویان سابق و افسران بازنشستۀ سیا، یک یافتۀ کلیدی دیگر مضحک بود؛ اینکه شکنجه‌ها بی‌رحمانه‌تر از آن بود که به کنگره گفته‌اند. در این گزارش، شکنجه‌هایی که صراحتاً مغایر قوانین بین‌المللی بودند، به‌عنوان تخلف از قانون یا «اقدامات نابجا» یا بعضاً «سوءمدیریت» تصویر شدند. دربارۀ اینکه آیا این شکنجه‌ها جنایت جنگی‌اند یا نه، بحث نشده بود و به لزوم پیگرد قضایی بازجویان سیا یا مسئولان مافوقشان به‌خاطر اقدامات مجرمانه اشاره‌ای نشده بود. این گزارش هیچ‌گونه عواقب معناداری برای آژانس اطلاعات مرکزی ایالات متحده نداشت.

به‌گفتۀ آن مقام بازنشسته، رهبران سیا در رفع سایۀ تهدید کنگره از سر خود، خُبره شده‌اند: «چیزی را عَلم می‌کنند که ناگوار است، ولی آنقدرها هم بد نیست. چیزی دستشان بدهید که وحشتناک باشد: وای خدا، غذا به مقعد زندانی فرو می‌کرده‌اند! در همین حال، از قتل‌ها، سایر جنایات جنگی، زندان‌های مخفی مثل آن که در دی‌یگو گارسیا داریم، چیزی نمی‌گویند. همچنین دنبال آن بودند که حتی‌الامکان جلوی اقدام کنگره را بگیرند که موفق هم شدند.»

مضمون اصلی جمع‌بندی گزارش ۴۴۹صفحه‌ای کمیته این بود: سیا دربارۀ کارآیی برنامۀ شکنجۀ خود در کسب اطلاعاتی که جلوی حملات تروریستی آتی به امریکا را بگیرند، به‌صورت نظام‌مند دروغ می‌گفته است. یکی از این دروغ‌ها جزئیات حیاتی دربارۀ کشف یکی از عوامل القاعده به‌نام ابواحمد الکویتی است که گفته می‌شد قاصد کلیدی القاعده بوده است. ادامۀ دروغ هم مربوط بود به ردگیری او تا رسیدن به ایبت‌آباد در اوایل سال ۲۰۱۱. پس از تصویرسازی دراماتیک ماجرا در فیلم «سی‌دقیقۀ بامداد» اطلاعات، صبوری و مهارت سیا در یافتن الکویتی به اسطوره تبدیل شد.

گزارش سنا مکرراً کیفیت و قابل‌اعتمادبودن اطلاعات سیا دربارۀ الکویتی را زیر سؤال می‌بُرد. در سال ۲۰۰۵ یکی از گزارش‌های داخلی سیا دربارۀ شکار بن‌لادن می‌گفت: «بازداشت‌شدگان سرنخ‌های به‌دردبخور چندانی نمی‌دهند و باید به این احتمال فکر کنیم که آن‌ها برای منحرف‌کردن ما یا تبرئه‌کردن خود از اتهامِ داشتن اطلاعات مستقیم دربارۀ بن‌لادن، شخصیت‌های جعلی خلق می‌کنند.» یک ‌سال بعد، یکی از گزارش‌های سیا می‌گفت: «در استخراج اطلاعات به‌دردبخور از بازداشت‌شدگان دربارۀ محل بن‌لادن، هیچ توفیقی نداشته‌ایم.» همچنین در این گزارش به چند مورد از افسران سیا، ازجمله پَنتا، اشاره شده بود که دربارۀ ارزشمندی «تکنیک‌های پیشرفتۀ بازجویی» برای یافتن قاصدهای بن‌لادن، به کنگره و افکار عمومی اطلاعات غلط داده‌اند.

برخلاف سال ۲۰۱۱، اوباما امروز در سودای انتخاب دوباره نیست. موضع اصولی او در دفاع از توافق هسته‌ای با ایران، همچنین تصمیم او برای عملکرد مستقل از جمهوری‌خواهانِ محافظه‌کار در کنگره، حکایت از همین دارد. اما دروغ‌گویی در بالاترین سطوح، همراه با زندان‌های مخفی، حملات پهپادی، عملیات‌های شبانۀ نیروهای ویژه، دورزدن سلسله‌مراتب نظامی و کنارگذاشتن مخالفان احتمالی، همچنان شیوۀ متعارف کار در سیاست خارجی ایالات متحده است.

پی‌نوشت‌‌ها:
* سیمور مایرون هرش (Seymour Myron Hersh) نویسنده آمریکایی و برندهٔ جایزه ادبی پولیتزر است. هرش ساکن واشنگتن دی سی است و مقالاتش معمولاً در نشریهٔ نیویورکر منتشر می‌شود.
[۱] Piltdown Man: در سال ۱۹۰۸ خُرده‌فسیل‌هایی که ادعا می‌شد از یک معدن ماسه در منطقۀ پیلت‌داون انگلستان استخراج شده‌اند، به‌عنوان بقایای فسیل یکی از اجداد انسان‌های امروزی معرفی شد. نزدیک به ۴۵سال طول کشید تا در سال ۱۹۵۳ اثبات شد این ادعا جعلی است.

مترجم: محمد معماریان
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید