پرندهای نیست، درخت میخواند!
با ساعتخوش به عرصه رسمی تصویر در تلویزیون وارد شد اما پخش این سریال که هفتهای یکبار به روی آنتن شبکه دو میرفت، در اوج و به یکباره قطع شد.
کد خبر :
۲۴۸۸۰
بازدید :
۱۹۳۴
با ساعتخوش به عرصه رسمی تصویر در تلویزیون وارد شد اما پخش این سریال که هفتهای یکبار به روی آنتن شبکه دو میرفت، در اوج و به یکباره قطع شد.
این آغاز، جریان بازی برای رامین ناصرنصیر را تثبیت کرد و او از آن به بعد تبدیل به بازیگر کارهای طنز شد؛ اما طنزی که به گفته عدهای، بیش از آنکه مخاطب را به قهقههزدن وادارد، به لبخندی تلخ مهمان میکند.
این روزها دورهمی ناصرنصیر را به خانه مردم میبرد و هنوز بعد از ٢٢سال او را بهعنوان یک بازیگر طنز به مخاطبان معرفی میکند.
اما او که تاکنون منهای کارهای مشترکش با دیگر مترجمان دو کتاب «پرندهای نیست، درخت میخواند» را از زبان اسپانیایی و «اشکهای آبی، اشکهای زرد» را از زبان عربی به فارسی ترجمه کرده، برخلاف باور عمومی، عمیق است و غمین.
با این بازیگر و مترجم درباره کتابها، نمایشنامهها و بازیهایش گفتوگویی انجام دادهایم و از او سوالاتی پرسیدهایم که شرح آن در ادامه آمده است:
آقای ناصرنصیر شما قبل از «اشکهای آبی، اشکهای زرد» کتابی را با نام «پرندهای نیست، درخت میخواند» که مربوط به ۳۰ شاعر برنده جایزه «آگواس کالینتس» است در طی سالهای ۱۹۶۸ تا ۱۹۹۷ ترجمه کردید. با توجه به سختیهای ترجمه شعر و دشواری کار مترجم برای انتقال احساس و عواطف از زبان مبدأ به مقصد، کار شما برای ترجمه شعر ۳۰ شاعر با ۳۰ واژگان و لحن مخصوص به خود چگونه پیش رفت؟
در ابتدا باید بگویم جمعآوری منابع و آثار این ۳۰شاعر خودش کار سختی بود. در مرحله بعد به ترجمه شعر هرکدام از این شاعران میرسیم.
باید بگویم هرکدام از این شاعران ادبیات مخصوص به خود را داشتند و تا میآمدم به لحن یکی از آنها عادت کنم کار روی شعر او به پایان میرسید و باید سراغ شاعر بعد میرفتم. در ترجمه شعر، کار از آنجا سختتر میشود که هرچه تلاش میکنی، میبینی نمیتوانی عبارات برابری در فارسی برای کلمات و عبارت موجود در شعر پیدا کنی، در نتیجه مجبور میشوی از ترجمه آن شعر صرفنظر کنی.
در مقابل شعرهایی هم هستند که بهراحتی به ترجمه تن میدهند و حتی گاهی از نظر من در ترجمه فارسی زیباتر از زبان مبدأ یعنی اسپانیش شدهاند. به عبارت بهتر در این اشعار بازآفرینی موردنظر، به نحو احسن اتفاق افتاده است. در این مجموعه از بعضی شاعران، فقط یک یا دو شعر انتخاب شده اما از بعضی دیگر شاید هفت یا هشت شعر انتخاب شده است.
اصلا چرا به فکر ترجمه شعر شاعران برنده جایزه «آگواس کالینتس» در قالب یک کتاب به نام «پرندهای نیست، درخت میخواند» افتادید؟
در آن زمان به نظر میرسید ترجمه این اشعار میتواند در فارسی مهم باشد، زیرا ما درمورد شعر مکزیک بهجز یک استثنا «اکتاویا پاز» که جایزه نوبل گرفته است و صرفا مترجمان به همین دلیل به او و کارهایش علاقهمند شدند و به دنبال ترجمه کارهای ایشان رفتند، ترجمه دیگری به فارسی در اختیار نداشتیم. تا آن دوران فقط تعدادی تک شعر از دیگر شاعران در مجموعه نشریات و مجلههای ادبی داشتیم و همین خلأ در ترجمه اشعار مکزیکی به زبان فارسی باعث شد کار روی ۳۰ شاعر مکزیکی به نظر کار مهمی بیاید.
باوجود تمام تلاشهایی که برای آمادهسازی و ترجمه شعر ۳۰شاعر حاضر در کتاب «پرندهای نیست، درخت میخواند» داشتید، بازخوردی که از انتشار این کتاب دریافت کردید، انتظاراتتان را برآورده کرد؟
متأسفانه نه. به دلیل همان سکوت مرگباری که در انتشار آثار مختلف درزمینه مکتوب در کشور ما وجود دارد، انتشار این کتاب انعکاس چندانی نداشت و خیلی موردتوجه قرار نگرفت. جالب این است که این اثر، حتی موردتوجه اهل این حوزه هم قرار نگرفت؛ زمانی که برای همکاری و کمک در ترجمه عربی به دیدن آقای سپانلو رفتم با اینکه سالها از انتشار آن کتاب گذشته بود، از انتشار این کتاب خبردار نبودند و شخصا نسخهای را به ایشان هدیه دادم.
شما ترجمه چند نمایشنامه را هم انجام دادهاید که نگاههای متفاوتی را در خود دارند و البته هرکدام سرنوشت متفاوتی پیدا کردند. در مورد نمایشنامههای ترجمهشده خودتان کمی برای ما توضیح دهید...
با توجه به اینکه من مترجم حرفهای نیستم، همیشه کارم را از روی علاقه انجام دادهام. در مورد تئاتر، گاهی قرار بوده کاری روی صحنه برود اما ترجمه نشده یا لااقل ترجمهای خوب از آن اثر در اختیار نبوده است. البته گاهی برخی از این نمایشنامهها توسط مترجمان چیرهدست ترجمه شدهاند اما مترجمان چیرهدستی که دنیای مکتوب را به خوبی میشناسند، اما با دنیای تئاتر بیگانهاند. در مورد این آثار، ممکن است وقتی شما بهعنوان مخاطب کتاب را میخوانید از آن لذت ببرید اما وقتی بخواهید کار را روی صحنه اجرا کنید، کلام در دهان بازیگر نمیچرخد، چون آن ترجمه برای گفتن نوشته نشده، بلکه برای خواندن نوشته شده است و این یعنی تفاوت دیالوگ با کلام مکتوب.
بهنظر شما درنظر گرفتن امکان بیان برای بازیگر و روی صحنه در ترجمه نمایشنامه تا چه حد اهمیت دارد؟ (تا آنجا که میدانم، نمایشنامهها با هدف اجرا ترجمه میشود.)
بسیار زیاد. بهنظر من مهم است که دوستان مترجم به امکان بیان واژهها و عبارت ترجمهشده از سوی بازیگران تئاتر در کارشان توجه کنند.
نخستین کتاب نمایشنامهای که ترجمه کردید، چه نام داشت؟
نخستین نمایشنامهای که از من ترجمه شد محصول همکاریام با شهرام زرگر بود. این نمایشنامه «پابرهنه در پارک» نام داشت که اثر نیل سایمون بود اما انتشارش با تأخیر مواجه شد و نهایتا توسط نشر نیلا به چاپ رسید.
چرا با تأخیر منتشر شد؟
سالها پیش خانم هایده حائری قصد اجرای «پابرهنه در پارک» را داشت اما ترجمهای از آن در بازار موجود نبود. من و آقای زرگر هم «نیل سایمون» را نمیشناختیم، چون هیچ کاری از او به فارسی ترجمه نشده بود. یکی دو کار او قبل از این، فیلم شده بود اما ما توجه چندانی به نام سایمون آن کارها نداشتیم.
بههرحال با نیت اجرای این اثر توسط خانم حائری، شروع به ترجمه این کار کردیم. خوب یادم هست که هرچه را در طول روز ترجمه میکردیم، اجرا میکردیم. هرکدام از ما یک شخصیت میشد و دیالوگها را بازی میکرد تا ببینیم کلام در گفتار چگونه است؟ آیا به خوبی در زبان میچرخد؟ آیا از لحاظ شنیداری زیباست؟ با چنین وسواسی کار را در طول یکسال انجام دادیم و معتقد بودیم این نمایشنامه هم باید دیده و هم شنیده شود (نه فقط خوانده شود). بههرحال کار «پابرهنه در پارک» ترجمه شد اما بنا به دلایل مختلفی اجرا نشد تا اینکه بعد از گذشت دو سه سال تصمیم گرفتیم کار را چاپ کنیم.
شما از دلایل مختلف در عدم اجرای «پابرهنه در پارک» صحبت کردید. لطفا دراینباره توضیح دهید...
این کتاب مقداری مشکلات ممیزی داشت که البته اصلا به آنجا نکشید. «پابرهنه در پارک» ازجمله کارهایی است که به فیلم تبدیل شده و خانم حائری فیلمش را دیده بود اما نمایشنامه را نخوانده بود. ایشان با دیدن آن فیلم، ذهنیت اجرایی کار را پیدا کرده بود اما نمایشنامه با فیلم تفاوتهایی داشت.
وقتی نمایشنامه را دید، گفت این کار به لحاظ تکنیکی خیلی پیچیده و دشوار است. البته تأکید میکنم که اگر کار پیش میرفت، قطعا مشکلات ممیزی نیز داشت. در فاصله ترجمه این نمایشنامه، یک کار از «اکروز کوپه» ترجمه کرده بودیم که زودتر از «پابرهنه در پارک» به بازار عرضه شد. شهرام زرگر برخلاف من خیلی به دنیای «نیل سایمون» علاقهمند شد و بعدها بهتنهایی بسیاری دیگر از کارهای سایمون را ترجمه و منتشر کرد.
«آه پدر، پدر بیچاره، مامان تورو تو گنجه آویزون کرده و من خیلی غمگینم» را چه زمانی ترجمه کردید؟
اثر بعدی که ترجمه کردیم «آه پدر، پدر بیچاره، مامان تورو تو گنجه آویزون کرده و من خیلی غمگینم» بود.
این نمایشنامه در اکثر کتابهای تاریخ تئاتر، دایما مورد توجه و از آن نام برده شده است. درباره این اثر باید بگویم جنبش ابزوردیسم ماجرایی بود که بعد از جنگ جهانی دوم در اروپا متداول شد. موقعیت اجتماعی دو جنگ که با فاصله کم اتفاق افتاد و بحرانها و کشتارهایی که به وجود آمد، شرایط را مساعد کرد تا بسیاری از روشنفکران به حسی از پوچی برسند و امید خود را به انسان (اینکه انسان بتواند شرایط خوب را به وجود بیاورد) از دست بدهند. این جریان، انعکاسی بود از بحرانهای اجتماعی عمیقی که اروپا بعد از دو جنگ تجربه کرد، بنابراین کاملا در شرایط اجتماعی ریشه دارد. با این توضیح، ابزوردیسم، ویژگیهای مثبتی هم داشت.
آمریکاییها و مردم بعضی جاهای دیگر دنیا که شرایط جنگ را به آن صورت تجربه نکرده بودند، از جنبش ابزوردیسم، برداشتهای سبک و آثاری خلق کردند که مهمترین نمود آن جنبش در آمریکا در نمایشنامه «آه پدر، پدر بیچاره، مامان تورو تو گنجه آویزون کرده و من خیلی غمگینم» نمایان است.
تاثیر ابزوردیسم در تئاتر آمریکا، مدام در کتابهای تاریخ هنر تکرار میشد و اسم نمایشنامه هم عجیب و طولانی و کنجکاوبرانگیز بود اما تا آن زمان ترجمه نشده بود. این سوال برای ما (من و شهرام زرگر) بهعنوان تحصیلکردههای این رشته (تئاتر) پیش آمده بود که این نمایشنامه چیست؟ بعد از خواندن اثر، متوجه شدیم نمایشنامه جذابی است. با اینکه همان زمان میدانستیم که هم به لحاظ ممیزی و هم به لحاظ نوعی ماشینری صحنهای در کشور ما شرایط اجرا را ندارد.
تا آنجا که میدانم این نمایشنامه مربوط به سال ١٩٦٠ است و همان زمان در آمریکا به روی صحنه رفته است...
بله. این نمایشنامه در سال ١٩٦٠ در آمریکا اجرا شده است اما متاسفانه امکان اجرای آن هنوز در ایران وجود ندارد.
گل گیاهخواری، در نمایشنامه هست که بزرگ میشود و تمام صحنه را میگیرد و آدم میخورد. یک ماهی در صحنه این نمایشنامه است که از تنگ خود بیرون میآید و حمله میکند. آنها در آن دوره این کار را کردهاند ولی ما در تئاترمان هنوز امکان طراحی چنین صحنهای را نداریم، بنابراین مجبوریم از اجرای آن صرفنظر کنیم.
با اینحال ما فکر کردیم ترجمه این نمایشنامه برای دانشجویانی که هرساله بر سر کلاس تاریخ هنر مینشینند و اسمش را میشنوند و برایشان در مورد این نمایشنامه علامت سوال ایجاد میشود، ارزشمند است. خب ما با این نیت شروع به ترجمه کار کردیم. درمجموع باید بگویم انگیزههایی از قبیل نفع مالی که ممکن است بقیه نویسندگان و مترجمان را به شوق بیاورد، در این کار وجود نداشت و با چنین نگاهی این کار را انجام ندادیم.
اگر بخواهم کمی از فضای مکتوب فاصله بگیرم و به بازیهای شما بپردازم، وقتی بازیهای رامین ناصرنصیر را بررسی میکنم، مسیری را میبینم که او امروز در ترجمه نیز دنبال میکند. پیشتر که میآیم متوجه غم نهفته در طنز او میشوم، فارغ از اینکه این غم در نمایشنامه یا فیلمنامه وجود داشته باشد یا نه...
بله. ممکن است این دغدغه بهصورت ناخودآگاه در کارهای من نمود پیداکرده باشد. وقتی کسی حرفهای دارد، گاهی مجبور به انجام کارهایی میشود. یک مترجم مجبور است برای انتخاب کار ویژگیهایی ازجمله جایزه کتاب و این قبیل مسائل را درنظر بگیرد. بازیگری حرفه من است، بنابراین با معیارهای دیگری وارد کار میشوم.
انتخابهایم در بازیگری به این معنا نیست که به تمام کارهایی که بازی کردهام، اعتقاد داشتهام ولی حرفه من این است و گاهی ناچار میشوم بین بد و بدتر یکی را انتخاب کنم. اما در حیطه انتخابهایم این معیار را قرار میدهم که اگر کار غلط و آلودهای است و از جایی برخاسته است که با اعتقادات و دیسیپلین اخلاقی، مذهبی و سیاسی در وجود من تضاد دارد، بازی در آن را نپذیرم.
اما اگر قرار است کاری مردم را بخنداند و این خنداندن را بهخوبی انجام دهد و هیچ هدف خاص دیگری نداشته باشد، با اینکه از بازی کردن در آن کار هم لذتی نمیبرم اما چون حرفه من این است، آن را انجام میدهم. البته در این پروسه پیش میآید کارهایی هم ضعیف باشند ولی خوشبختانه کار آلوده نداشتهام. اگر حرفه من بازیگری نبود شاید یکصدم کارهایی که تا الان انجام دادهام را کار میکردم.
من موجودی با همین تعاریف هستم، حتی اگر به کاری معتقد نباشم و آن را از جنس خودم ندانم، ولی آن را برای بازی انتخاب کنم، خواهینخواهی از درون من مسائلی برخاسته میشود و روی کارهای من تاثیرگذار است. من آدم شادی نیستم و نگاهم به اطراف، بهمرور درحال پیشروی به سمت نگاه تراژیک است، حتی اگر در کار کمدی هم باشم این نگاه از جایی بیرون میزند.
این آغاز، جریان بازی برای رامین ناصرنصیر را تثبیت کرد و او از آن به بعد تبدیل به بازیگر کارهای طنز شد؛ اما طنزی که به گفته عدهای، بیش از آنکه مخاطب را به قهقههزدن وادارد، به لبخندی تلخ مهمان میکند.
این روزها دورهمی ناصرنصیر را به خانه مردم میبرد و هنوز بعد از ٢٢سال او را بهعنوان یک بازیگر طنز به مخاطبان معرفی میکند.
اما او که تاکنون منهای کارهای مشترکش با دیگر مترجمان دو کتاب «پرندهای نیست، درخت میخواند» را از زبان اسپانیایی و «اشکهای آبی، اشکهای زرد» را از زبان عربی به فارسی ترجمه کرده، برخلاف باور عمومی، عمیق است و غمین.
با این بازیگر و مترجم درباره کتابها، نمایشنامهها و بازیهایش گفتوگویی انجام دادهایم و از او سوالاتی پرسیدهایم که شرح آن در ادامه آمده است:
آقای ناصرنصیر شما قبل از «اشکهای آبی، اشکهای زرد» کتابی را با نام «پرندهای نیست، درخت میخواند» که مربوط به ۳۰ شاعر برنده جایزه «آگواس کالینتس» است در طی سالهای ۱۹۶۸ تا ۱۹۹۷ ترجمه کردید. با توجه به سختیهای ترجمه شعر و دشواری کار مترجم برای انتقال احساس و عواطف از زبان مبدأ به مقصد، کار شما برای ترجمه شعر ۳۰ شاعر با ۳۰ واژگان و لحن مخصوص به خود چگونه پیش رفت؟
در ابتدا باید بگویم جمعآوری منابع و آثار این ۳۰شاعر خودش کار سختی بود. در مرحله بعد به ترجمه شعر هرکدام از این شاعران میرسیم.
باید بگویم هرکدام از این شاعران ادبیات مخصوص به خود را داشتند و تا میآمدم به لحن یکی از آنها عادت کنم کار روی شعر او به پایان میرسید و باید سراغ شاعر بعد میرفتم. در ترجمه شعر، کار از آنجا سختتر میشود که هرچه تلاش میکنی، میبینی نمیتوانی عبارات برابری در فارسی برای کلمات و عبارت موجود در شعر پیدا کنی، در نتیجه مجبور میشوی از ترجمه آن شعر صرفنظر کنی.
در مقابل شعرهایی هم هستند که بهراحتی به ترجمه تن میدهند و حتی گاهی از نظر من در ترجمه فارسی زیباتر از زبان مبدأ یعنی اسپانیش شدهاند. به عبارت بهتر در این اشعار بازآفرینی موردنظر، به نحو احسن اتفاق افتاده است. در این مجموعه از بعضی شاعران، فقط یک یا دو شعر انتخاب شده اما از بعضی دیگر شاید هفت یا هشت شعر انتخاب شده است.
اصلا چرا به فکر ترجمه شعر شاعران برنده جایزه «آگواس کالینتس» در قالب یک کتاب به نام «پرندهای نیست، درخت میخواند» افتادید؟
در آن زمان به نظر میرسید ترجمه این اشعار میتواند در فارسی مهم باشد، زیرا ما درمورد شعر مکزیک بهجز یک استثنا «اکتاویا پاز» که جایزه نوبل گرفته است و صرفا مترجمان به همین دلیل به او و کارهایش علاقهمند شدند و به دنبال ترجمه کارهای ایشان رفتند، ترجمه دیگری به فارسی در اختیار نداشتیم. تا آن دوران فقط تعدادی تک شعر از دیگر شاعران در مجموعه نشریات و مجلههای ادبی داشتیم و همین خلأ در ترجمه اشعار مکزیکی به زبان فارسی باعث شد کار روی ۳۰ شاعر مکزیکی به نظر کار مهمی بیاید.
باوجود تمام تلاشهایی که برای آمادهسازی و ترجمه شعر ۳۰شاعر حاضر در کتاب «پرندهای نیست، درخت میخواند» داشتید، بازخوردی که از انتشار این کتاب دریافت کردید، انتظاراتتان را برآورده کرد؟
متأسفانه نه. به دلیل همان سکوت مرگباری که در انتشار آثار مختلف درزمینه مکتوب در کشور ما وجود دارد، انتشار این کتاب انعکاس چندانی نداشت و خیلی موردتوجه قرار نگرفت. جالب این است که این اثر، حتی موردتوجه اهل این حوزه هم قرار نگرفت؛ زمانی که برای همکاری و کمک در ترجمه عربی به دیدن آقای سپانلو رفتم با اینکه سالها از انتشار آن کتاب گذشته بود، از انتشار این کتاب خبردار نبودند و شخصا نسخهای را به ایشان هدیه دادم.
شما ترجمه چند نمایشنامه را هم انجام دادهاید که نگاههای متفاوتی را در خود دارند و البته هرکدام سرنوشت متفاوتی پیدا کردند. در مورد نمایشنامههای ترجمهشده خودتان کمی برای ما توضیح دهید...
با توجه به اینکه من مترجم حرفهای نیستم، همیشه کارم را از روی علاقه انجام دادهام. در مورد تئاتر، گاهی قرار بوده کاری روی صحنه برود اما ترجمه نشده یا لااقل ترجمهای خوب از آن اثر در اختیار نبوده است. البته گاهی برخی از این نمایشنامهها توسط مترجمان چیرهدست ترجمه شدهاند اما مترجمان چیرهدستی که دنیای مکتوب را به خوبی میشناسند، اما با دنیای تئاتر بیگانهاند. در مورد این آثار، ممکن است وقتی شما بهعنوان مخاطب کتاب را میخوانید از آن لذت ببرید اما وقتی بخواهید کار را روی صحنه اجرا کنید، کلام در دهان بازیگر نمیچرخد، چون آن ترجمه برای گفتن نوشته نشده، بلکه برای خواندن نوشته شده است و این یعنی تفاوت دیالوگ با کلام مکتوب.
بهنظر شما درنظر گرفتن امکان بیان برای بازیگر و روی صحنه در ترجمه نمایشنامه تا چه حد اهمیت دارد؟ (تا آنجا که میدانم، نمایشنامهها با هدف اجرا ترجمه میشود.)
بسیار زیاد. بهنظر من مهم است که دوستان مترجم به امکان بیان واژهها و عبارت ترجمهشده از سوی بازیگران تئاتر در کارشان توجه کنند.
نخستین کتاب نمایشنامهای که ترجمه کردید، چه نام داشت؟
نخستین نمایشنامهای که از من ترجمه شد محصول همکاریام با شهرام زرگر بود. این نمایشنامه «پابرهنه در پارک» نام داشت که اثر نیل سایمون بود اما انتشارش با تأخیر مواجه شد و نهایتا توسط نشر نیلا به چاپ رسید.
چرا با تأخیر منتشر شد؟
سالها پیش خانم هایده حائری قصد اجرای «پابرهنه در پارک» را داشت اما ترجمهای از آن در بازار موجود نبود. من و آقای زرگر هم «نیل سایمون» را نمیشناختیم، چون هیچ کاری از او به فارسی ترجمه نشده بود. یکی دو کار او قبل از این، فیلم شده بود اما ما توجه چندانی به نام سایمون آن کارها نداشتیم.
بههرحال با نیت اجرای این اثر توسط خانم حائری، شروع به ترجمه این کار کردیم. خوب یادم هست که هرچه را در طول روز ترجمه میکردیم، اجرا میکردیم. هرکدام از ما یک شخصیت میشد و دیالوگها را بازی میکرد تا ببینیم کلام در گفتار چگونه است؟ آیا به خوبی در زبان میچرخد؟ آیا از لحاظ شنیداری زیباست؟ با چنین وسواسی کار را در طول یکسال انجام دادیم و معتقد بودیم این نمایشنامه هم باید دیده و هم شنیده شود (نه فقط خوانده شود). بههرحال کار «پابرهنه در پارک» ترجمه شد اما بنا به دلایل مختلفی اجرا نشد تا اینکه بعد از گذشت دو سه سال تصمیم گرفتیم کار را چاپ کنیم.
شما از دلایل مختلف در عدم اجرای «پابرهنه در پارک» صحبت کردید. لطفا دراینباره توضیح دهید...
این کتاب مقداری مشکلات ممیزی داشت که البته اصلا به آنجا نکشید. «پابرهنه در پارک» ازجمله کارهایی است که به فیلم تبدیل شده و خانم حائری فیلمش را دیده بود اما نمایشنامه را نخوانده بود. ایشان با دیدن آن فیلم، ذهنیت اجرایی کار را پیدا کرده بود اما نمایشنامه با فیلم تفاوتهایی داشت.
وقتی نمایشنامه را دید، گفت این کار به لحاظ تکنیکی خیلی پیچیده و دشوار است. البته تأکید میکنم که اگر کار پیش میرفت، قطعا مشکلات ممیزی نیز داشت. در فاصله ترجمه این نمایشنامه، یک کار از «اکروز کوپه» ترجمه کرده بودیم که زودتر از «پابرهنه در پارک» به بازار عرضه شد. شهرام زرگر برخلاف من خیلی به دنیای «نیل سایمون» علاقهمند شد و بعدها بهتنهایی بسیاری دیگر از کارهای سایمون را ترجمه و منتشر کرد.
«آه پدر، پدر بیچاره، مامان تورو تو گنجه آویزون کرده و من خیلی غمگینم» را چه زمانی ترجمه کردید؟
اثر بعدی که ترجمه کردیم «آه پدر، پدر بیچاره، مامان تورو تو گنجه آویزون کرده و من خیلی غمگینم» بود.
این نمایشنامه در اکثر کتابهای تاریخ تئاتر، دایما مورد توجه و از آن نام برده شده است. درباره این اثر باید بگویم جنبش ابزوردیسم ماجرایی بود که بعد از جنگ جهانی دوم در اروپا متداول شد. موقعیت اجتماعی دو جنگ که با فاصله کم اتفاق افتاد و بحرانها و کشتارهایی که به وجود آمد، شرایط را مساعد کرد تا بسیاری از روشنفکران به حسی از پوچی برسند و امید خود را به انسان (اینکه انسان بتواند شرایط خوب را به وجود بیاورد) از دست بدهند. این جریان، انعکاسی بود از بحرانهای اجتماعی عمیقی که اروپا بعد از دو جنگ تجربه کرد، بنابراین کاملا در شرایط اجتماعی ریشه دارد. با این توضیح، ابزوردیسم، ویژگیهای مثبتی هم داشت.
آمریکاییها و مردم بعضی جاهای دیگر دنیا که شرایط جنگ را به آن صورت تجربه نکرده بودند، از جنبش ابزوردیسم، برداشتهای سبک و آثاری خلق کردند که مهمترین نمود آن جنبش در آمریکا در نمایشنامه «آه پدر، پدر بیچاره، مامان تورو تو گنجه آویزون کرده و من خیلی غمگینم» نمایان است.
تاثیر ابزوردیسم در تئاتر آمریکا، مدام در کتابهای تاریخ هنر تکرار میشد و اسم نمایشنامه هم عجیب و طولانی و کنجکاوبرانگیز بود اما تا آن زمان ترجمه نشده بود. این سوال برای ما (من و شهرام زرگر) بهعنوان تحصیلکردههای این رشته (تئاتر) پیش آمده بود که این نمایشنامه چیست؟ بعد از خواندن اثر، متوجه شدیم نمایشنامه جذابی است. با اینکه همان زمان میدانستیم که هم به لحاظ ممیزی و هم به لحاظ نوعی ماشینری صحنهای در کشور ما شرایط اجرا را ندارد.
تا آنجا که میدانم این نمایشنامه مربوط به سال ١٩٦٠ است و همان زمان در آمریکا به روی صحنه رفته است...
بله. این نمایشنامه در سال ١٩٦٠ در آمریکا اجرا شده است اما متاسفانه امکان اجرای آن هنوز در ایران وجود ندارد.
گل گیاهخواری، در نمایشنامه هست که بزرگ میشود و تمام صحنه را میگیرد و آدم میخورد. یک ماهی در صحنه این نمایشنامه است که از تنگ خود بیرون میآید و حمله میکند. آنها در آن دوره این کار را کردهاند ولی ما در تئاترمان هنوز امکان طراحی چنین صحنهای را نداریم، بنابراین مجبوریم از اجرای آن صرفنظر کنیم.
با اینحال ما فکر کردیم ترجمه این نمایشنامه برای دانشجویانی که هرساله بر سر کلاس تاریخ هنر مینشینند و اسمش را میشنوند و برایشان در مورد این نمایشنامه علامت سوال ایجاد میشود، ارزشمند است. خب ما با این نیت شروع به ترجمه کار کردیم. درمجموع باید بگویم انگیزههایی از قبیل نفع مالی که ممکن است بقیه نویسندگان و مترجمان را به شوق بیاورد، در این کار وجود نداشت و با چنین نگاهی این کار را انجام ندادیم.
اگر بخواهم کمی از فضای مکتوب فاصله بگیرم و به بازیهای شما بپردازم، وقتی بازیهای رامین ناصرنصیر را بررسی میکنم، مسیری را میبینم که او امروز در ترجمه نیز دنبال میکند. پیشتر که میآیم متوجه غم نهفته در طنز او میشوم، فارغ از اینکه این غم در نمایشنامه یا فیلمنامه وجود داشته باشد یا نه...
بله. ممکن است این دغدغه بهصورت ناخودآگاه در کارهای من نمود پیداکرده باشد. وقتی کسی حرفهای دارد، گاهی مجبور به انجام کارهایی میشود. یک مترجم مجبور است برای انتخاب کار ویژگیهایی ازجمله جایزه کتاب و این قبیل مسائل را درنظر بگیرد. بازیگری حرفه من است، بنابراین با معیارهای دیگری وارد کار میشوم.
انتخابهایم در بازیگری به این معنا نیست که به تمام کارهایی که بازی کردهام، اعتقاد داشتهام ولی حرفه من این است و گاهی ناچار میشوم بین بد و بدتر یکی را انتخاب کنم. اما در حیطه انتخابهایم این معیار را قرار میدهم که اگر کار غلط و آلودهای است و از جایی برخاسته است که با اعتقادات و دیسیپلین اخلاقی، مذهبی و سیاسی در وجود من تضاد دارد، بازی در آن را نپذیرم.
اما اگر قرار است کاری مردم را بخنداند و این خنداندن را بهخوبی انجام دهد و هیچ هدف خاص دیگری نداشته باشد، با اینکه از بازی کردن در آن کار هم لذتی نمیبرم اما چون حرفه من این است، آن را انجام میدهم. البته در این پروسه پیش میآید کارهایی هم ضعیف باشند ولی خوشبختانه کار آلوده نداشتهام. اگر حرفه من بازیگری نبود شاید یکصدم کارهایی که تا الان انجام دادهام را کار میکردم.
من موجودی با همین تعاریف هستم، حتی اگر به کاری معتقد نباشم و آن را از جنس خودم ندانم، ولی آن را برای بازی انتخاب کنم، خواهینخواهی از درون من مسائلی برخاسته میشود و روی کارهای من تاثیرگذار است. من آدم شادی نیستم و نگاهم به اطراف، بهمرور درحال پیشروی به سمت نگاه تراژیک است، حتی اگر در کار کمدی هم باشم این نگاه از جایی بیرون میزند.
۰