«واحه غروب»
بهاءطاهر متعلق به نسل نویسندگان دهه ٦٠ مصر است؛ نسلی که جوانیشان با انقلاب ناصری و آرمانهای انقلاب همراه بوده اما بعد از تثبیت انقلاب وضعیتی دوگانه پیدا میکنند و اگرچه همچنان به آرمانهای دوره جوانیشان وفادارند، اما نسبت به بسیاری از اتفاقات بعد از انقلاب از جمله محدودشدن آزادیهای سیاسی و اجتماعی معترضاند.
کد خبر :
۲۶۱۳۴
بازدید :
۳۴۳۷
پیش از این دو رمان از بهاءطاهر با نامهای «واحه غروب» و «عشق در تبعید» با ترجمه رحیم فروغی منتشر شده بود و بهتازگی نیز مجموعه داستانی از این نویسنده مصری با عنوان «زمستان ترس» با ترجمه فروغی توسط انتشارات ناهید به چاپ رسیده است.
«واحه غروب» و «عشق در تبعید» جزء مهمترین رمانهای بهاءطاهر بهشمار میروند و اولی در سال ٢٠٠٨ برنده اولین جایزه بوکر عربی شده بود.
بهاءطاهر متعلق به نسل نویسندگان دهه ٦٠ مصر است؛ نسلی که جوانیشان با انقلاب ناصری و آرمانهای انقلاب همراه بوده اما بعد از تثبیت انقلاب وضعیتی دوگانه پیدا میکنند و اگرچه همچنان به آرمانهای دوره جوانیشان وفادارند، اما نسبت به بسیاری از اتفاقات بعد از انقلاب از جمله محدودشدن آزادیهای سیاسی و اجتماعی معترضاند.
وضعیت پساانقلابی مصر و سیاست واقعا موجود در آن دوران، نویسندگان دهه شصت مصر را با تردید مواجه میکند و بهاءطاهر در جایی میگوید ما مینوشتیم تا جهان را تغییر دهیم، جهان تغییر کرد اما از آنچه بود بدتر شد.
تأثیر این وضعیت در ادبیات داستانی این دوره از مصر و خاصه در آثار بهاءطاهر نمودی واضح دارد و میتوان این تأثیر را در فضای مبهم این داستانها دید.
در داستانهای بهاءطاهر نه قهرمانهایی که جهان را تغییر میدهند بلکه ضدقهرمانها یا قهرمانهای شکستخورده حضور دارند. این ویژگی هم در «واحه غروب» و «عشق در تبعید» دیده میشود و هم در داستان بلند «خاله صفیهام و دیر».
«خاله صفیهام و دیر»، جزء داستانهای مشهور بهاءطاهر است که به شکل کتابی مستقل بهچاپ رسیده اما رحیم فروغی در «زمستان ترس»، این داستان بلند را در کنار چهار داستان کوتاه از این نویسنده انتخاب و ترجمه کرده است؛ چهار داستانی که از چهار مجموعه داستان بهاءطاهر انتخاب شدهاند و هریک نمونهای از یک دوره نویسندگی بهاءطاهر بهشمار میروند.
ویژگیهای کلی داستاننویسی بهاءطاهر در قصههای مجموعه «زمستان ترس» هم دیده میشود و البته انتخاب چهار قصه از چهار مجموعه داستان این امکان را به دست میدهد تا سیر تکامل و تطور داستاننویسی بهاءطاهر روشن شود. چهار داستان کوتاهی که در «زمستان ترس» ترجمه شدهاند از این مجموعهها انتخاب شدهاند: داستان «خواستگاری» از مجموعهای به همین نام (١٩٧٢)، داستان «دیشب خوابت را دیدم» از مجموعهای به همین نام (١٩٨٤)، داستان «زمستان ترس» از مجموعه «به آبشار رفتم» (١٩٩٨) و داستان «ساکنان قصر» از مجموعه «نمیدانستم طاووسها پرواز میکنند» (٢٠٠٩).
از میان این قصهها، «ساکنان قصر» تحتتأثیر جهان کافکایی نوشته شده و خود داستان «زمستان ترس» پیوند واضحتری با جامعه استبدادزده مصر دارد. داستان بلند «خاله صفیهام و دیر» نیز فضایی روستایی و بومی دارد و از این جهت، این داستان اثری متمایز در میان آثار بهاءطاهر بهشمار میرود.
بهمناسبت انتشار «زمستان ترس» با رحیم فروغی گفتوگو کردهایم و با او درباره دلایل انتخاب داستانهای این مجموعه و ویژگیهای آنها صحبت کردهایم. فروغی در جایی از این گفتوگو درباره پرسشهایی که بهاءطاهر در آثارش درباره وضعیت جهان معاصر مطرح میکند، میگوید: «جهان فکر و اندیشه از پرسش تغذیه میکند و اگر پرسشی وجود نداشته باشد اندیشیدن معنایی ندارد. انسان معاصر مینویسد برای اینکه پرسش دارد و نویسنده اصلا پاسخی ندارد که به پرسشها بدهد.
بهاءطاهر میگوید من از نوشتن به دنبال پرسشهای خودم هستم و با نوشتن دارم از جهان پرسش میکنم. آن کسانی که پاسخهای ازپیشآماده برای پرسشها دارند، نتوانستهاند به بیسروسامانیها بپردازند. آنها با نگاهی از بالا به مسائل میپردازند و میگویند این است و جز این نیست. ولی کسی که در حال تفکر است، اگر هم پاسخی برای پرسشش پیدا کند، از دل این پاسخ باز پرسشی دیگر سربرمیآورد. انسان همواره پرسش دارد، چراکه وضعیت جهان هیچوقت بسامان نشده است».
او همچنین در جایی دیگر از این گفتوگو درباره ویژگیهای آدمهای ترسخورده داستانهای بهاءطاهر میگوید: «انسان ترسیده هیچوقت فرصت و دلودماغ درازگویی ندارد و خیلی تلگرافی صحبت میکند. سردی و ترس امکانی برای خوشزبانی باقی نمیگذارد و در این وضعیت نمیتوان بهراحتی حرف زد. فضایی هم که در این داستانها تصویر شده وهمناکاند و سردی را به خواننده القا میکنند».
پیشتر دو رمان از بهاءطاهر ترجمه کرده بودید و بهتازگی نیز گزیدهای از داستانهای کوتاه او را در کتابی با عنوان «زمستان ترس» ترجمه کردهاید. براساس چه معیاری داستانهای این کتاب را انتخاب کردید و آیا از تمام مجموعه داستانهای بهاءطاهر داستانی در این «زمستان ترس» انتخاب شده است؟
یکی از انگیزههای من برای انتخاب و ترجمه «زمستان ترس» این بود که شناخت کاملتری از بهاءطاهر به دست بدهم تا مخاطب فارسیزبان بتواند به داستانهای دورههای مختلف کار او دسترسی داشته باشد.
ازاینرو «زمستان ترس» محصول دورههای مختلف کار بهاءطاهر است. این نویسنده شش رمان دارد که از آن میان «واحه غروب» و «عشق در تبعید» را پیشتر ترجمه کرده بودم. در مجموعه «زمستان ترس» رمان کوتاه «خالهصفیهام و دیر» که میتوان آن را داستان بلند هم نامید بهاضافه چهار داستان کوتاه کنار هم قرار گرفتهاند. بهاءطاهر پنج مجموعه داستان دارد که در «زمستان ترس» یکی از این مجموعهها کنار گذاشته شده و از هرکدام از چهار مجموعه دیگر یک قصه انتخاب شده است.
یکی از دلایل گزینش این داستانها، تاریخ انتشارشان بود. هریک از این چهار مجموعه مربوط به یک دههاند و بهاینترتیب گزیدهای از چهار دهه داستاننویسی بهاءطاهر در این کتاب ارائه شده است. البته علاقه داشتم قصههای دیگری را هم در «زمستان ترس» منتشر کنم اما میدانستم که برخی از این قصهها، مثلا داستان «گفتوشنود کوه» از مجموعه «من پادشاه آمدم»، به دلیل مسائل مربوط به سانسور در اینجا امکان انتشار ندارند. بههرحال حالا و با انتشار «زمستان ترس» میتوان آثار بهاءطاهر را تا اندازهای داوری کرد.
در یادداشت ابتدایی «زمستان ترس» اشاره کردهاید که احتمالا کارتان با بهاءطاهر تمام شده و اثر دیگری از او ترجمه نخواهید کرد. آیا این موضوع به این دلیل است که آثار دیگر بهاءطاهر از اهمیت کمتری برخوردارند؟
به چند دلیل ترجیح میدهم به سراغ ترجمه آثار دیگر بهاءطاهر نروم. برخی از دوستانی که «زمستان ترس» را خواندند این نظر را داشتند که بهتر بود بعد از «واحه غروب» و «عشق در تبعید» این مجموعه منتشر نمیشد چون آن دو رمان را در اوج میدیدند و «زمستان ترس» را در مرتبه پایینتری میدانستند.
البته من با این نظر موافق نیستم و «زمستان ترس» را متفاوت از آن دو رمان میدانم و نه ضعیفتر. من بهجز آثار نظری و مجموعه مقالات بهاءطاهر، همه آثار داستانی او را خواندهام و اگرچه حالا با فضای کارهای بهاءطاهر و زبان داستانی او آشنا شدهام و ترجمه آثارش برایم سادهتر شده اما فکر میکنم بهتر است سراغ دیگر نویسندگان عرب بروم.
چون آثار مهم دیگری از نویسندگانی دیگر وجود دارد که به فارسی ترجمه نشدهاند و اگر وقت و انرژیام را برای ترجمه آنها بگذارم، بهتر است. البته خوشبختانه بهاءطاهر هنوز زنده است و امیدوارم کار جدیدی از او منتشر شود و مرا به ترجمهاش ترغیب کند.
بهاء طاهر بیشتر به عنوان رماننویس مطرح است یا نویسنده داستانهای کوتاه؟
نمیتوان پاسخ مشخصی داد، اما به گمان من بهاءطاهر متقدم بیشتر داستانکوتاهنویس است و بهاءطاهر متأخر بیشتر رماننویس.
منظورتان از تقدم و تأخر، قبل و بعد از مهاجرت بهاءطاهر به غرب است؟
بله. بهاءطاهر بعد از اینکه به غرب میرود دیدی گستردهتر پیدا میکند و این اتفاق باعث میشود که او مسائل را به گونهای دیگر ببیند و به واسطه این تغییر دید، بهتر میتواند بنویسد. اما در آغاز بهاءطاهر در مصر بیشتر با داستانهای کوتاهش مطرح شد ولی بعد از انتشار «عشق در تبعید» او بیشتر با رمانهایش شناخته میشود.
بهاءطاهر در برخی داستانهای «زمستان ترس» مثل «خواستگاری» یا جاهایی در «واحه غروب» و «عشق در تبعید»، برای توصیف وضعیت اجتماعی و سیاسی اطرافش از نماد و تمثیل استفاده کرده است. به نظرتان استفاده از این نمادها در داستانهای بهاءطاهر چقدر ناشی از فضای جامعه مصر و فرار از سانسور کتاب بوده است؟
اگرچه این نویسنده در دورهای از عمرش تن به یک مهاجرت اجباری داده است اما همچنان برای مصر و مردم کشورش مینوشته و به دنبال یافتن مخاطب در جامعه میزبان نبوده و آثارش را به زبانهای دیگر ننوشته است.
درنتیجه وقتی قرار است آثار او در مصر و کشورهای عربی منتشر بشود، او هنوز با این نگرانی روبهروست که انتشار آثارش با مشکل مواجه شوند. ازاینرو نمادگرایی بهاجبار یا شاید با انتخاب نویسنده به برخی آثار بهاءطاهر راه یافته و در همان اولین داستان او با عنوان «خواستگاری»، که اتفاقا پیش از مهاجرت نویسنده منتشر شده است، این نمادگرایی دیده میشود.
در این داستان، پدرزن احتمالی قهرمان قصه در مراسم خواستگاری، نماد قدرت مسلط بر جامعه است. نوع برخورد و رفتار این آدم به شکلی است که ما فکر نمیکنیم او پدرزن احتمالی قهرمان قصه است، بلکه گویا او یک بازجو است؛ بازجویی که به خصوصیترین مسائل شما هم کار دارد و برای تخریبتان از هر حربهای استفاده میکند. بهعبارتی کنکاشی که سیستمهای امنیتی در این قبیل کشورها یا حتی در کل جهان به کار میبرند در این داستان توصیف شده است.
شاید بهاءطاهر نمیتوانسته این فضا را در قصهای با درونمایهای سیاسی توصیف کند و قهرمان قصهاش را یک مبارزی که بازداشت شده انتخاب کند. درنتیجه این مضمون را در داستانی که بهظاهر خانوادگی و اجتماعی است به کار میبرد اما فضایی که توصیف میکند دقیقا یک فضای امنیتی است. بنابراین من فکر میکنم در دیگر داستانهای بهاءطاهر هم آنطور که شما گفتید، میتوان نمادها و نشانههای دیگری پیدا کرد.
داستان «خواستگاری» به رغم فضایی که اشاره کردید نوعی طنز پنهان هم دارد و توصیفهایی که از موقعیت قصه و شخصیتهایش به دست داده شده طنز قابل توجهی دارد. این طنز در دیگر داستانهای بهاءطاهر کمتر به کار رفته، اینطور نیست؟
بله، اما در برخی دیگر از داستانهای کوتاه او که به فارسی منتشر نشدهاند طنز وجود دارد.
مسئله این است که بعضی وقتها طنز خصلت بومی دارد و از ترجمه عبور نمیکند. مثلا در داستان «سگهای وارداتی» طنزی وجود دارد که علاقه افراطی برخی افراد و خانوادهها به نگهداری حیوانات خانگی را به سخره میگیرد.
نسل نویسندگانی که بهاءطاهر به آن تعلق دارد، نسلی است که به اجتماع و وضعیت سیاسی اطرافش حساس است و آثار این نویسندگان تصویری از وضعیت تاریخی و اجتماعی جامعهشان به دست میدهد. طنز چه جایگاهی در رمانهای اجتماعی این دوره از ادبیات عرب دارد؟
خیلی پاسخ روشنی نمیتوانم به این پرسش بدهم، زیرا برای این کار باید نگاهی دوباره و باتمرکز بر این مسئله به رمانهای عربی بیندازم.
اما بهعنوان نمونه میتوانم از دو،سه اثر نام ببرم؛ یکی نمایشنامه «سرنوشت سوسک» نوشته توفیق حکیم است که عظیم طهماسبی و علیرضا اسدی آن را به فارسی ترجمه کردهاند و در آن طنزی پنهان به کار رفته است. حمیدالعقابی، نویسنده عراقی، داستان بلندی با نام «موشها» دارد که طنز بسیار تلخی دارد.
فضای این داستان فضایی سورئال و درعینحال بهشدت طنزآلود است و داستان درباره وضعیت دیکتاتوری در عراق است. این داستان طنز بسیار درخشان و سیاهی دارد.
از ویژگیهای مشترکی که در هر سه کتاب بهاءطاهر که به فارسی منتشر شدهاند دیده میشود، توجه او به مسائل اجتماعی و سیاسی است. اگرچه در قصههای «زمستان ترس» این ویژگی پنهانتر است اما همچنان وجود دارد. ازاینحیث آیا میتوان گفت که بهاءطاهر بهطور کلی و در تمام آثارش به مسائل اجتماعی و سیاسی پرداخته است؟
بله، قبول دارم که این ویژگی در تمام کارهای بهاءطاهر وجود دارد.
دلیلش هم این است که بهاءطاهر از همان ابتدا از یک منبعی تغذیه میکند که آن منبع، شرایط اجتماعی و سیاسیای است که او بهخصوص در جوانیاش با آن مواجه بوده و شخصیت او در این وضعیت شکل گرفته است و درنتیجه تأثیر آن در تمام آثارش دیده میشود. پرسشهایی همواره برای بهاءطاهر مطرح بوده و او هرچه پیش رفته بیشتر به این پرسشها پرداخته و در این فرایند پرسشهای مهمتر و بزرگتری برایش شکل گرفتهاند.
اما ذات آن پرسشها همچنان یکی است. اگر وضعیت سیاسی و اجتماعی جامعه نویسنده عوض میشد ممکن بود این پرسشها هم تغییر کند اما چون جهان همچنان سرجای خودش ایستاده بنابراین پرسشها همچنان وجود دارند و هروقت نویسنده دست به قلم میبرد این پرسشها به او هجوم میآورند و او ناگزیر است که این پرسشها را بازتاب دهد.
آنطور که شما هم اشاره کردید، بهاءطاهر از نسلی است که بهشدت به مسائل اجتماعی و سیاسی اطرافش حساس است. ممکن است نویسندگان نسلهای متأخرتر مسائل دیگری داشته باشند اما بهاءطاهر همچنان به دغدغهها و مسائل نسل خودش وفادار است.
بهاءطاهر هم در «واحه غروب» و «عشق در تبعید» و هم در داستانهای این مجموعه، هیچ پاسخی به پرسشهایی که مطرح میکند، نمیدهد و دانای کلی در قصههای او وجود ندارد که در آخر به پرسشها پاسخ بدهد. حتی در مجموعه «زمستان ترس»، داستانهای «خالهصفیهام و دیر» و «ساکنان قصر» با پرسش به اتمام میرسند. این پرسشهای بیپاسخ در تمام آثار بهاءطاهر دیده میشوند بیآنکه او پاسخی به آنها بدهد. اینطور نیست؟
درست است.
اگر بهاءطاهر پاسخی به این پرسشها بدهد، آنوقت باید قلمش را زمین بگذارد. جهان فکر و اندیشه از پرسش تغذیه میکند و اگر پرسشی وجود نداشته باشد اندیشیدن معنایی ندارد. انسان معاصر مینویسد برای اینکه پرسش دارد و نویسنده اصلا پاسخی ندارد که به پرسشها بدهد. بهاءطاهر میگوید من از نوشتن به دنبال پرسشهای خودم هستم و با نوشتن دارم از جهان پرسش میکنم. آن کسانی که پاسخهای ازپیشآماده برای پرسشها دارند، نتوانستهاند به بیسروسامانیها بپردازند.
آنها با نگاهی از بالا به مسائل میپردازند و میگویند این است و جز این نیست. ولی کسی که در حال تفکر است، اگر هم پاسخی برای پرسشش پیدا کند، از دل این پاسخ باز پرسشی دیگر سربرمیآورد. انسان همواره پرسش دارد، چراکه وضعیت جهان هیچوقت بسامان نشده است.
در این مجموعه خود داستان «زمستان ترس» به طور مشخصتری به فضای سیاسی مصر پیوند خورده و ترس و وحشت دوران خفقان بهروشنی در آن تصویر شده است. حتی زبانی که داستان با آن نوشته شده نیز بهنوعی القاکننده این ترس است. شروع داستان با جملات کوتاه و بریدهبریدهای است و این ویژگی در پیوند با ماجرایی است که روایت میشود. نظرتان در اینمورد چیست؟
همینطور است. هم در داستان «زمستان ترس» و هم در «دیشب خوابت را دیدم» فضای سردی تصویر شده و به قول شما بهاءطاهر به طرز هوشمندانهای با استفاده از جملات کوتاه و بریدهبریده سردی و رعب ماجرا را به خواننده القا کرده است.
گو اینکه انسان ترسیده هیچوقت فرصت و دل و دماغ درازگویی ندارد و خیلی تلگرافی صحبت میکند. سردی و ترس امکانی برای خوشزبانی باقی نمیگذارد و در این وضعیت نمیتوان بهراحتی حرف زد. فضایی هم که در این داستانها تصویر شده وهمناکاند و سردی را به خواننده القا میکنند.
«ساکنان قصر» از بهترین قصههای مجموعه «زمستان ترس» است که فضایی متفاوت با دیگر داستانهای مجموعه دارد. این داستان هم تمثیلی است و هم یادآور فضاهای کافکایی است و حتی در خود داستان هم به کافکا اشاره میشود. بهاءطاهر چقدر تحت تأثیر کافکا بوده؟
بهاءطاهر در ابتدای نوجوانی و جوانیاش بیشتر با نویسندگان کلاسیک غربی آشنا بود اما هرچه جلوتر میآید آثار نویسندگان قرن بیستمی را هم میخواند و طبیعی است که از آنها تأثیر هم گرفته است.
او در «ساکنان قصر» و یک قصه دیگرش تحت تأثیر فضاهای کافکایی بوده است. بهاءطاهر نویسندهای مدرن است و جزء نویسندگان کلاسیک عرب نیست. حتی نمیتوانيم او را با نجیب محفوظ مقایسه کنیم.
من نمیدانم نجیب محفوظ چقدر با نویسندگان غربی سروکار داشته اما بههرصورت بهاءطاهر به چند دلیل با ادبیات و فرهنگ غرب کاملا آشنا بوده است. او بهویژه در سالهایی که در رادیو فرهنگ مصر کار میکرده با آثار نویسندگان غربی سروکار داشته است. بعد از آن او به غرب میرود و در آنجا فضای فرهنگ غرب را از نزدیک تجربه میکند.
«ساکنان قصر» شاید دینی بوده که بهاءطاهر به کافکا داشته و بهاینصورت آن را ادا کرده و آنچه توجه مرا هم جلب کرد این بود که او نخواسته این تأثیر را پنهان کند بلکه برعکس به این تأثیرپذیری هم در نامگذاری قصه و هم آنجایی که از زبان یکی از شخصیتهای قصه به «قصر» کافکا اشاره میشود، تصریح کرده است.
«خالهصفیهام و دیر» داستان متفاوتی در میان آثار بهاءطاهر است، چراکه در این داستان او به توصیف فضایی روستایی پرداخته است. ازاینحیث آیا ترجمه این داستان دشوار نبود؟
بله، به این دلیل که این داستان در فضای روستایی و بومی میگذرد ترجمهاش دشواریهایی داشت. در فضای روستایی و بومی اصطلاحاتی وجود دارد که در فرهنگها و لغتنامهها کمتر به آنها برمیخوریم.
دیگر قصههای بهاءطاهر که در فضایی مدرن اتفاق میافتند ترجمهشان سادهتر است چون هم قابل درکتر است و هم اینکه پیداکردن معادلهای اصطلاحات سخت نیست. اما وقتی قصه در فضایی روستایی میگذرد ماجرا متفاوت است چون هر روستا خردهفرهنگی دارد که آن خردهفرهنگ در جاهای دیگر شایع نیست و این مسئله کار را کمی دشوارتر میکند. ازاینرو ترجمه این داستان علیرغم اینکه خیلی ساده به نظر میرسد، دشوار بود.
آیا بهاءطاهر در داستانهای دیگرش هم به سراغ فضاهای روستایی رفته است یا «خالهصفیهام و دیر» از این حیث داستانی متمایز است؟
«خالهصفیهام و دیر» از این منظر داستان متمایزی در میان آثار بهاءطاهر است. سایر قصههای او فضایی مدرن دارند اما در «خالهصفیهام و دیر» فضاها و مناسبات روستایی است. بهاءطاهر اگرچه انسانی شهری بوده اما پدرش روستایی بوده و آنها هرازگاهی به آن روستا در جنوب مصر باز میگشتند و بهخصوص مادرش قصههای زیادی از آن روستا برای بهاءطاهر تعریف میکرده و ازاینرو او با این فضاها آشناست.
از اینحیث این داستان ادای دینی به آن روستا و قصههایی است که مادرش برایش تعریف میکرده است.
بااینحال اگرچه فضای این داستان بومی و روستایی است، اما مسائلی که در آن مطرح میشود مسائل دنیای مدرن است. مثلا در این داستان مسئله ارتباط ادیان مطرح شده و این مسئله همچنان به عنوان یک چالش در جهان مدرن مطرح است. بهاءطاهر نشان میدهد که زندگی مسالمتآمیزی میتواند میان ادیان وجود داشته باشد. موضوع دیگر، روانشناسی عشق است . بهاءطاهر این موضوع را در فضایی روستایی به تصویر کشیده است.
کتمان عشق و بعد انتقامگرفتن از آن که به صورت یک خودزنی و انتحار تصویر میشود موضوعی امروزی است.
در این داستان و بهرغم محدودیت فضا نگرش سیاسی و تاریخی بهاءطاهر هم بروز میکند. در این داستان موضوع اشغال صحرای سینا و یاغیهایی که میخواهند در این جنگ مداخله کنند بسیار هوشمندانه مطرح شده است.
نشان داده میشود کسانی که قدرت جنگجویی دارند شاید انسانهای بسیار خطرناکی باشند و اگر مهار آنها را حتی در بزنگاههایی که کشور به آنها نیاز دارد رها کنیم، بعدها با مشکلاتی مواجه میشویم.
در داستان، یاغیها پیشنهاد میدهند که ما را به جنگ بفرستید تا بجنگیم، اما فرمانده نظامی با این پیشنهاد موافقت نمیکند. میگوید اگر صحرای سینا توسط این یاغیها آزاد شود، بعد چطور باید آنجا را از دست اینها بگیریم؟ این اتفاقی است که نمود عینیاش را در جنگها و منازعههای مختلف میتوانیم ببینیم. در بسیاری از جنگها، کشورها از دست دشمن بیرونی آزاد میشوند اما بعد توسط عدهای از نیروهای نظامی داخلی اشغال میشوند. بهاءطاهر در این داستان بهدرستی اشاره میکند که یاغیها میتوانند کشور را از دشمن خارجی آزاد کنند اما بعد از آن کشور اسیر خود این یاغیها خواهد شد.
درواقع او این پرسش را مطرح میکند که ما چقدر میتوانیم به یاغیها و جنگجویان اعتماد کنیم؟ هراس از کسانی که قدرت جنگجویی دارند در داستانی که تمام مناسباتش روستایی است بهروشنی تصویر شده است. در اینجا بد نیست به نمایشنامه «مادر آدریانا»ی امین معلوف اشاره کنم که در آنجا هم بهخوبی به این موضوع پرداخته شده است. در این نمایشنامه نیز، یکی از کاراکترهایی که آدمی یاغی است، در دل جنگ از قدرت نظامیاش سوءاستفاده میکند. او در بزنگاهی میگوید جوامع در مقاطع حساس به آدمهایی که هیچ ابایی از خونریزی ندارند نیاز دارند چون شهروندان دستشان را به خون آلوده نمیکنند.
آیا کتابی آماده انتشار دارید؟
نمایشنامهای از امین معلوف در انتشارات دنیای اقتصاد دارم و قرار است منتشر شود. مجموعه داستانکی هم از خانم فاطمهبنمحمود ترجمه کردهام. او نویسندهای تونسی است و این کتاب شامل داستانکهایی است که در آنها با مایههای طنز به مسائل سیاسی و اجتماعی پرداخته شده و قرار است در نشر پیدایش منتشر شود.
بهتازگی باز هم بحث ممیزی توسط وزارت ارشاد مطرح شده و گویا تصمیم بر این است که ممیزی از ارشاد به ناشران واگذار شود و البته به این شکل که نمایندگانی از ناشران که توسط ارشاد تأیید میشوند به ممیزی بپردازند. نظرتان در این مورد چیست؟
مسئله شیوه سانسور نیست بلکه مسئله اصل سانسور است. اگر سانسور را از ارشاد به ناشر منتقل کنیم مسئله را حل نکردهایم. این واگذاری که صحبت آن مطرح شده، به این خاطر نیست که کتابها راحتتر مجوز بگیرند.
در یکی، دو دهه اخیر روندی کلی در امور مختلف وجود داشته و آن هم این بوده که بسیاری از نهادهای دولتی، کارهایشان را بهاصطلاح برونسپاری میکنند. یعنی وزارتخانهها و ادارات بخشی از کارهای خودشان را به پیمانکارها میدهند و مثلا این اتفاق در بانکها بهروشنی دیده میشود.
صحبتهایی هم که امروز درباره سانسور مطرح میشود، بیشتر از این منظر برای دولت مطرح است. بنابراین وقتی سانسور از ارشاد به ناشر منتقل شود، بخشی از هزینه و بودجه ارشاد کاهش پیدا میکند و انرژی کمتری صرف این کار میشود. در ضمن خواسته ارشاد هم تأمین خواهد شد.
دولت از این زاویه به این مسئله نگاه میکند. البته در شرایطی خاص و بسته به شکل اجرا ممکن است این شیوه مقداری کار را راحتتر کند. در دولت اصلاحات یک دورهای این طرح با برخی از ناشران اجرا شد و آن هم نه به این شکل که ارشاد تیمی را تأیید کند و آنها مسئول ممیزی کتابها باشند.
خود ناشر رأسا با سلیقه خودش کتابی را میپذیرفت و آن را منتشر میکرد و اگر کتاب بعد از چاپ به مشکلی برخورد آن موقع مسئولیتش با ناشر بود. اینکه ناشران عدهای را معرفی کنند تا آنها مجوز ممیزیکردن بگیرند چه معنایی دارد؟ این تغییر شکل سانسور هیچ دردی از اهل قلم را درمان نمیکند.
«واحه غروب» و «عشق در تبعید» جزء مهمترین رمانهای بهاءطاهر بهشمار میروند و اولی در سال ٢٠٠٨ برنده اولین جایزه بوکر عربی شده بود.
بهاءطاهر متعلق به نسل نویسندگان دهه ٦٠ مصر است؛ نسلی که جوانیشان با انقلاب ناصری و آرمانهای انقلاب همراه بوده اما بعد از تثبیت انقلاب وضعیتی دوگانه پیدا میکنند و اگرچه همچنان به آرمانهای دوره جوانیشان وفادارند، اما نسبت به بسیاری از اتفاقات بعد از انقلاب از جمله محدودشدن آزادیهای سیاسی و اجتماعی معترضاند.
وضعیت پساانقلابی مصر و سیاست واقعا موجود در آن دوران، نویسندگان دهه شصت مصر را با تردید مواجه میکند و بهاءطاهر در جایی میگوید ما مینوشتیم تا جهان را تغییر دهیم، جهان تغییر کرد اما از آنچه بود بدتر شد.
تأثیر این وضعیت در ادبیات داستانی این دوره از مصر و خاصه در آثار بهاءطاهر نمودی واضح دارد و میتوان این تأثیر را در فضای مبهم این داستانها دید.
در داستانهای بهاءطاهر نه قهرمانهایی که جهان را تغییر میدهند بلکه ضدقهرمانها یا قهرمانهای شکستخورده حضور دارند. این ویژگی هم در «واحه غروب» و «عشق در تبعید» دیده میشود و هم در داستان بلند «خاله صفیهام و دیر».
«خاله صفیهام و دیر»، جزء داستانهای مشهور بهاءطاهر است که به شکل کتابی مستقل بهچاپ رسیده اما رحیم فروغی در «زمستان ترس»، این داستان بلند را در کنار چهار داستان کوتاه از این نویسنده انتخاب و ترجمه کرده است؛ چهار داستانی که از چهار مجموعه داستان بهاءطاهر انتخاب شدهاند و هریک نمونهای از یک دوره نویسندگی بهاءطاهر بهشمار میروند.
ویژگیهای کلی داستاننویسی بهاءطاهر در قصههای مجموعه «زمستان ترس» هم دیده میشود و البته انتخاب چهار قصه از چهار مجموعه داستان این امکان را به دست میدهد تا سیر تکامل و تطور داستاننویسی بهاءطاهر روشن شود. چهار داستان کوتاهی که در «زمستان ترس» ترجمه شدهاند از این مجموعهها انتخاب شدهاند: داستان «خواستگاری» از مجموعهای به همین نام (١٩٧٢)، داستان «دیشب خوابت را دیدم» از مجموعهای به همین نام (١٩٨٤)، داستان «زمستان ترس» از مجموعه «به آبشار رفتم» (١٩٩٨) و داستان «ساکنان قصر» از مجموعه «نمیدانستم طاووسها پرواز میکنند» (٢٠٠٩).
از میان این قصهها، «ساکنان قصر» تحتتأثیر جهان کافکایی نوشته شده و خود داستان «زمستان ترس» پیوند واضحتری با جامعه استبدادزده مصر دارد. داستان بلند «خاله صفیهام و دیر» نیز فضایی روستایی و بومی دارد و از این جهت، این داستان اثری متمایز در میان آثار بهاءطاهر بهشمار میرود.
بهمناسبت انتشار «زمستان ترس» با رحیم فروغی گفتوگو کردهایم و با او درباره دلایل انتخاب داستانهای این مجموعه و ویژگیهای آنها صحبت کردهایم. فروغی در جایی از این گفتوگو درباره پرسشهایی که بهاءطاهر در آثارش درباره وضعیت جهان معاصر مطرح میکند، میگوید: «جهان فکر و اندیشه از پرسش تغذیه میکند و اگر پرسشی وجود نداشته باشد اندیشیدن معنایی ندارد. انسان معاصر مینویسد برای اینکه پرسش دارد و نویسنده اصلا پاسخی ندارد که به پرسشها بدهد.
بهاءطاهر میگوید من از نوشتن به دنبال پرسشهای خودم هستم و با نوشتن دارم از جهان پرسش میکنم. آن کسانی که پاسخهای ازپیشآماده برای پرسشها دارند، نتوانستهاند به بیسروسامانیها بپردازند. آنها با نگاهی از بالا به مسائل میپردازند و میگویند این است و جز این نیست. ولی کسی که در حال تفکر است، اگر هم پاسخی برای پرسشش پیدا کند، از دل این پاسخ باز پرسشی دیگر سربرمیآورد. انسان همواره پرسش دارد، چراکه وضعیت جهان هیچوقت بسامان نشده است».
او همچنین در جایی دیگر از این گفتوگو درباره ویژگیهای آدمهای ترسخورده داستانهای بهاءطاهر میگوید: «انسان ترسیده هیچوقت فرصت و دلودماغ درازگویی ندارد و خیلی تلگرافی صحبت میکند. سردی و ترس امکانی برای خوشزبانی باقی نمیگذارد و در این وضعیت نمیتوان بهراحتی حرف زد. فضایی هم که در این داستانها تصویر شده وهمناکاند و سردی را به خواننده القا میکنند».
پیشتر دو رمان از بهاءطاهر ترجمه کرده بودید و بهتازگی نیز گزیدهای از داستانهای کوتاه او را در کتابی با عنوان «زمستان ترس» ترجمه کردهاید. براساس چه معیاری داستانهای این کتاب را انتخاب کردید و آیا از تمام مجموعه داستانهای بهاءطاهر داستانی در این «زمستان ترس» انتخاب شده است؟
یکی از انگیزههای من برای انتخاب و ترجمه «زمستان ترس» این بود که شناخت کاملتری از بهاءطاهر به دست بدهم تا مخاطب فارسیزبان بتواند به داستانهای دورههای مختلف کار او دسترسی داشته باشد.
ازاینرو «زمستان ترس» محصول دورههای مختلف کار بهاءطاهر است. این نویسنده شش رمان دارد که از آن میان «واحه غروب» و «عشق در تبعید» را پیشتر ترجمه کرده بودم. در مجموعه «زمستان ترس» رمان کوتاه «خالهصفیهام و دیر» که میتوان آن را داستان بلند هم نامید بهاضافه چهار داستان کوتاه کنار هم قرار گرفتهاند. بهاءطاهر پنج مجموعه داستان دارد که در «زمستان ترس» یکی از این مجموعهها کنار گذاشته شده و از هرکدام از چهار مجموعه دیگر یک قصه انتخاب شده است.
یکی از دلایل گزینش این داستانها، تاریخ انتشارشان بود. هریک از این چهار مجموعه مربوط به یک دههاند و بهاینترتیب گزیدهای از چهار دهه داستاننویسی بهاءطاهر در این کتاب ارائه شده است. البته علاقه داشتم قصههای دیگری را هم در «زمستان ترس» منتشر کنم اما میدانستم که برخی از این قصهها، مثلا داستان «گفتوشنود کوه» از مجموعه «من پادشاه آمدم»، به دلیل مسائل مربوط به سانسور در اینجا امکان انتشار ندارند. بههرحال حالا و با انتشار «زمستان ترس» میتوان آثار بهاءطاهر را تا اندازهای داوری کرد.
در یادداشت ابتدایی «زمستان ترس» اشاره کردهاید که احتمالا کارتان با بهاءطاهر تمام شده و اثر دیگری از او ترجمه نخواهید کرد. آیا این موضوع به این دلیل است که آثار دیگر بهاءطاهر از اهمیت کمتری برخوردارند؟
به چند دلیل ترجیح میدهم به سراغ ترجمه آثار دیگر بهاءطاهر نروم. برخی از دوستانی که «زمستان ترس» را خواندند این نظر را داشتند که بهتر بود بعد از «واحه غروب» و «عشق در تبعید» این مجموعه منتشر نمیشد چون آن دو رمان را در اوج میدیدند و «زمستان ترس» را در مرتبه پایینتری میدانستند.
البته من با این نظر موافق نیستم و «زمستان ترس» را متفاوت از آن دو رمان میدانم و نه ضعیفتر. من بهجز آثار نظری و مجموعه مقالات بهاءطاهر، همه آثار داستانی او را خواندهام و اگرچه حالا با فضای کارهای بهاءطاهر و زبان داستانی او آشنا شدهام و ترجمه آثارش برایم سادهتر شده اما فکر میکنم بهتر است سراغ دیگر نویسندگان عرب بروم.
چون آثار مهم دیگری از نویسندگانی دیگر وجود دارد که به فارسی ترجمه نشدهاند و اگر وقت و انرژیام را برای ترجمه آنها بگذارم، بهتر است. البته خوشبختانه بهاءطاهر هنوز زنده است و امیدوارم کار جدیدی از او منتشر شود و مرا به ترجمهاش ترغیب کند.
بهاء طاهر بیشتر به عنوان رماننویس مطرح است یا نویسنده داستانهای کوتاه؟
نمیتوان پاسخ مشخصی داد، اما به گمان من بهاءطاهر متقدم بیشتر داستانکوتاهنویس است و بهاءطاهر متأخر بیشتر رماننویس.
منظورتان از تقدم و تأخر، قبل و بعد از مهاجرت بهاءطاهر به غرب است؟
بله. بهاءطاهر بعد از اینکه به غرب میرود دیدی گستردهتر پیدا میکند و این اتفاق باعث میشود که او مسائل را به گونهای دیگر ببیند و به واسطه این تغییر دید، بهتر میتواند بنویسد. اما در آغاز بهاءطاهر در مصر بیشتر با داستانهای کوتاهش مطرح شد ولی بعد از انتشار «عشق در تبعید» او بیشتر با رمانهایش شناخته میشود.
بهاءطاهر در برخی داستانهای «زمستان ترس» مثل «خواستگاری» یا جاهایی در «واحه غروب» و «عشق در تبعید»، برای توصیف وضعیت اجتماعی و سیاسی اطرافش از نماد و تمثیل استفاده کرده است. به نظرتان استفاده از این نمادها در داستانهای بهاءطاهر چقدر ناشی از فضای جامعه مصر و فرار از سانسور کتاب بوده است؟
اگرچه این نویسنده در دورهای از عمرش تن به یک مهاجرت اجباری داده است اما همچنان برای مصر و مردم کشورش مینوشته و به دنبال یافتن مخاطب در جامعه میزبان نبوده و آثارش را به زبانهای دیگر ننوشته است.
درنتیجه وقتی قرار است آثار او در مصر و کشورهای عربی منتشر بشود، او هنوز با این نگرانی روبهروست که انتشار آثارش با مشکل مواجه شوند. ازاینرو نمادگرایی بهاجبار یا شاید با انتخاب نویسنده به برخی آثار بهاءطاهر راه یافته و در همان اولین داستان او با عنوان «خواستگاری»، که اتفاقا پیش از مهاجرت نویسنده منتشر شده است، این نمادگرایی دیده میشود.
در این داستان، پدرزن احتمالی قهرمان قصه در مراسم خواستگاری، نماد قدرت مسلط بر جامعه است. نوع برخورد و رفتار این آدم به شکلی است که ما فکر نمیکنیم او پدرزن احتمالی قهرمان قصه است، بلکه گویا او یک بازجو است؛ بازجویی که به خصوصیترین مسائل شما هم کار دارد و برای تخریبتان از هر حربهای استفاده میکند. بهعبارتی کنکاشی که سیستمهای امنیتی در این قبیل کشورها یا حتی در کل جهان به کار میبرند در این داستان توصیف شده است.
شاید بهاءطاهر نمیتوانسته این فضا را در قصهای با درونمایهای سیاسی توصیف کند و قهرمان قصهاش را یک مبارزی که بازداشت شده انتخاب کند. درنتیجه این مضمون را در داستانی که بهظاهر خانوادگی و اجتماعی است به کار میبرد اما فضایی که توصیف میکند دقیقا یک فضای امنیتی است. بنابراین من فکر میکنم در دیگر داستانهای بهاءطاهر هم آنطور که شما گفتید، میتوان نمادها و نشانههای دیگری پیدا کرد.
داستان «خواستگاری» به رغم فضایی که اشاره کردید نوعی طنز پنهان هم دارد و توصیفهایی که از موقعیت قصه و شخصیتهایش به دست داده شده طنز قابل توجهی دارد. این طنز در دیگر داستانهای بهاءطاهر کمتر به کار رفته، اینطور نیست؟
بله، اما در برخی دیگر از داستانهای کوتاه او که به فارسی منتشر نشدهاند طنز وجود دارد.
مسئله این است که بعضی وقتها طنز خصلت بومی دارد و از ترجمه عبور نمیکند. مثلا در داستان «سگهای وارداتی» طنزی وجود دارد که علاقه افراطی برخی افراد و خانوادهها به نگهداری حیوانات خانگی را به سخره میگیرد.
نسل نویسندگانی که بهاءطاهر به آن تعلق دارد، نسلی است که به اجتماع و وضعیت سیاسی اطرافش حساس است و آثار این نویسندگان تصویری از وضعیت تاریخی و اجتماعی جامعهشان به دست میدهد. طنز چه جایگاهی در رمانهای اجتماعی این دوره از ادبیات عرب دارد؟
خیلی پاسخ روشنی نمیتوانم به این پرسش بدهم، زیرا برای این کار باید نگاهی دوباره و باتمرکز بر این مسئله به رمانهای عربی بیندازم.
اما بهعنوان نمونه میتوانم از دو،سه اثر نام ببرم؛ یکی نمایشنامه «سرنوشت سوسک» نوشته توفیق حکیم است که عظیم طهماسبی و علیرضا اسدی آن را به فارسی ترجمه کردهاند و در آن طنزی پنهان به کار رفته است. حمیدالعقابی، نویسنده عراقی، داستان بلندی با نام «موشها» دارد که طنز بسیار تلخی دارد.
فضای این داستان فضایی سورئال و درعینحال بهشدت طنزآلود است و داستان درباره وضعیت دیکتاتوری در عراق است. این داستان طنز بسیار درخشان و سیاهی دارد.
از ویژگیهای مشترکی که در هر سه کتاب بهاءطاهر که به فارسی منتشر شدهاند دیده میشود، توجه او به مسائل اجتماعی و سیاسی است. اگرچه در قصههای «زمستان ترس» این ویژگی پنهانتر است اما همچنان وجود دارد. ازاینحیث آیا میتوان گفت که بهاءطاهر بهطور کلی و در تمام آثارش به مسائل اجتماعی و سیاسی پرداخته است؟
بله، قبول دارم که این ویژگی در تمام کارهای بهاءطاهر وجود دارد.
دلیلش هم این است که بهاءطاهر از همان ابتدا از یک منبعی تغذیه میکند که آن منبع، شرایط اجتماعی و سیاسیای است که او بهخصوص در جوانیاش با آن مواجه بوده و شخصیت او در این وضعیت شکل گرفته است و درنتیجه تأثیر آن در تمام آثارش دیده میشود. پرسشهایی همواره برای بهاءطاهر مطرح بوده و او هرچه پیش رفته بیشتر به این پرسشها پرداخته و در این فرایند پرسشهای مهمتر و بزرگتری برایش شکل گرفتهاند.
اما ذات آن پرسشها همچنان یکی است. اگر وضعیت سیاسی و اجتماعی جامعه نویسنده عوض میشد ممکن بود این پرسشها هم تغییر کند اما چون جهان همچنان سرجای خودش ایستاده بنابراین پرسشها همچنان وجود دارند و هروقت نویسنده دست به قلم میبرد این پرسشها به او هجوم میآورند و او ناگزیر است که این پرسشها را بازتاب دهد.
آنطور که شما هم اشاره کردید، بهاءطاهر از نسلی است که بهشدت به مسائل اجتماعی و سیاسی اطرافش حساس است. ممکن است نویسندگان نسلهای متأخرتر مسائل دیگری داشته باشند اما بهاءطاهر همچنان به دغدغهها و مسائل نسل خودش وفادار است.
بهاءطاهر هم در «واحه غروب» و «عشق در تبعید» و هم در داستانهای این مجموعه، هیچ پاسخی به پرسشهایی که مطرح میکند، نمیدهد و دانای کلی در قصههای او وجود ندارد که در آخر به پرسشها پاسخ بدهد. حتی در مجموعه «زمستان ترس»، داستانهای «خالهصفیهام و دیر» و «ساکنان قصر» با پرسش به اتمام میرسند. این پرسشهای بیپاسخ در تمام آثار بهاءطاهر دیده میشوند بیآنکه او پاسخی به آنها بدهد. اینطور نیست؟
درست است.
اگر بهاءطاهر پاسخی به این پرسشها بدهد، آنوقت باید قلمش را زمین بگذارد. جهان فکر و اندیشه از پرسش تغذیه میکند و اگر پرسشی وجود نداشته باشد اندیشیدن معنایی ندارد. انسان معاصر مینویسد برای اینکه پرسش دارد و نویسنده اصلا پاسخی ندارد که به پرسشها بدهد. بهاءطاهر میگوید من از نوشتن به دنبال پرسشهای خودم هستم و با نوشتن دارم از جهان پرسش میکنم. آن کسانی که پاسخهای ازپیشآماده برای پرسشها دارند، نتوانستهاند به بیسروسامانیها بپردازند.
آنها با نگاهی از بالا به مسائل میپردازند و میگویند این است و جز این نیست. ولی کسی که در حال تفکر است، اگر هم پاسخی برای پرسشش پیدا کند، از دل این پاسخ باز پرسشی دیگر سربرمیآورد. انسان همواره پرسش دارد، چراکه وضعیت جهان هیچوقت بسامان نشده است.
در این مجموعه خود داستان «زمستان ترس» به طور مشخصتری به فضای سیاسی مصر پیوند خورده و ترس و وحشت دوران خفقان بهروشنی در آن تصویر شده است. حتی زبانی که داستان با آن نوشته شده نیز بهنوعی القاکننده این ترس است. شروع داستان با جملات کوتاه و بریدهبریدهای است و این ویژگی در پیوند با ماجرایی است که روایت میشود. نظرتان در اینمورد چیست؟
همینطور است. هم در داستان «زمستان ترس» و هم در «دیشب خوابت را دیدم» فضای سردی تصویر شده و به قول شما بهاءطاهر به طرز هوشمندانهای با استفاده از جملات کوتاه و بریدهبریده سردی و رعب ماجرا را به خواننده القا کرده است.
گو اینکه انسان ترسیده هیچوقت فرصت و دل و دماغ درازگویی ندارد و خیلی تلگرافی صحبت میکند. سردی و ترس امکانی برای خوشزبانی باقی نمیگذارد و در این وضعیت نمیتوان بهراحتی حرف زد. فضایی هم که در این داستانها تصویر شده وهمناکاند و سردی را به خواننده القا میکنند.
«ساکنان قصر» از بهترین قصههای مجموعه «زمستان ترس» است که فضایی متفاوت با دیگر داستانهای مجموعه دارد. این داستان هم تمثیلی است و هم یادآور فضاهای کافکایی است و حتی در خود داستان هم به کافکا اشاره میشود. بهاءطاهر چقدر تحت تأثیر کافکا بوده؟
بهاءطاهر در ابتدای نوجوانی و جوانیاش بیشتر با نویسندگان کلاسیک غربی آشنا بود اما هرچه جلوتر میآید آثار نویسندگان قرن بیستمی را هم میخواند و طبیعی است که از آنها تأثیر هم گرفته است.
او در «ساکنان قصر» و یک قصه دیگرش تحت تأثیر فضاهای کافکایی بوده است. بهاءطاهر نویسندهای مدرن است و جزء نویسندگان کلاسیک عرب نیست. حتی نمیتوانيم او را با نجیب محفوظ مقایسه کنیم.
من نمیدانم نجیب محفوظ چقدر با نویسندگان غربی سروکار داشته اما بههرصورت بهاءطاهر به چند دلیل با ادبیات و فرهنگ غرب کاملا آشنا بوده است. او بهویژه در سالهایی که در رادیو فرهنگ مصر کار میکرده با آثار نویسندگان غربی سروکار داشته است. بعد از آن او به غرب میرود و در آنجا فضای فرهنگ غرب را از نزدیک تجربه میکند.
«ساکنان قصر» شاید دینی بوده که بهاءطاهر به کافکا داشته و بهاینصورت آن را ادا کرده و آنچه توجه مرا هم جلب کرد این بود که او نخواسته این تأثیر را پنهان کند بلکه برعکس به این تأثیرپذیری هم در نامگذاری قصه و هم آنجایی که از زبان یکی از شخصیتهای قصه به «قصر» کافکا اشاره میشود، تصریح کرده است.
«خالهصفیهام و دیر» داستان متفاوتی در میان آثار بهاءطاهر است، چراکه در این داستان او به توصیف فضایی روستایی پرداخته است. ازاینحیث آیا ترجمه این داستان دشوار نبود؟
بله، به این دلیل که این داستان در فضای روستایی و بومی میگذرد ترجمهاش دشواریهایی داشت. در فضای روستایی و بومی اصطلاحاتی وجود دارد که در فرهنگها و لغتنامهها کمتر به آنها برمیخوریم.
دیگر قصههای بهاءطاهر که در فضایی مدرن اتفاق میافتند ترجمهشان سادهتر است چون هم قابل درکتر است و هم اینکه پیداکردن معادلهای اصطلاحات سخت نیست. اما وقتی قصه در فضایی روستایی میگذرد ماجرا متفاوت است چون هر روستا خردهفرهنگی دارد که آن خردهفرهنگ در جاهای دیگر شایع نیست و این مسئله کار را کمی دشوارتر میکند. ازاینرو ترجمه این داستان علیرغم اینکه خیلی ساده به نظر میرسد، دشوار بود.
آیا بهاءطاهر در داستانهای دیگرش هم به سراغ فضاهای روستایی رفته است یا «خالهصفیهام و دیر» از این حیث داستانی متمایز است؟
«خالهصفیهام و دیر» از این منظر داستان متمایزی در میان آثار بهاءطاهر است. سایر قصههای او فضایی مدرن دارند اما در «خالهصفیهام و دیر» فضاها و مناسبات روستایی است. بهاءطاهر اگرچه انسانی شهری بوده اما پدرش روستایی بوده و آنها هرازگاهی به آن روستا در جنوب مصر باز میگشتند و بهخصوص مادرش قصههای زیادی از آن روستا برای بهاءطاهر تعریف میکرده و ازاینرو او با این فضاها آشناست.
از اینحیث این داستان ادای دینی به آن روستا و قصههایی است که مادرش برایش تعریف میکرده است.
بااینحال اگرچه فضای این داستان بومی و روستایی است، اما مسائلی که در آن مطرح میشود مسائل دنیای مدرن است. مثلا در این داستان مسئله ارتباط ادیان مطرح شده و این مسئله همچنان به عنوان یک چالش در جهان مدرن مطرح است. بهاءطاهر نشان میدهد که زندگی مسالمتآمیزی میتواند میان ادیان وجود داشته باشد. موضوع دیگر، روانشناسی عشق است . بهاءطاهر این موضوع را در فضایی روستایی به تصویر کشیده است.
کتمان عشق و بعد انتقامگرفتن از آن که به صورت یک خودزنی و انتحار تصویر میشود موضوعی امروزی است.
در این داستان و بهرغم محدودیت فضا نگرش سیاسی و تاریخی بهاءطاهر هم بروز میکند. در این داستان موضوع اشغال صحرای سینا و یاغیهایی که میخواهند در این جنگ مداخله کنند بسیار هوشمندانه مطرح شده است.
نشان داده میشود کسانی که قدرت جنگجویی دارند شاید انسانهای بسیار خطرناکی باشند و اگر مهار آنها را حتی در بزنگاههایی که کشور به آنها نیاز دارد رها کنیم، بعدها با مشکلاتی مواجه میشویم.
در داستان، یاغیها پیشنهاد میدهند که ما را به جنگ بفرستید تا بجنگیم، اما فرمانده نظامی با این پیشنهاد موافقت نمیکند. میگوید اگر صحرای سینا توسط این یاغیها آزاد شود، بعد چطور باید آنجا را از دست اینها بگیریم؟ این اتفاقی است که نمود عینیاش را در جنگها و منازعههای مختلف میتوانیم ببینیم. در بسیاری از جنگها، کشورها از دست دشمن بیرونی آزاد میشوند اما بعد توسط عدهای از نیروهای نظامی داخلی اشغال میشوند. بهاءطاهر در این داستان بهدرستی اشاره میکند که یاغیها میتوانند کشور را از دشمن خارجی آزاد کنند اما بعد از آن کشور اسیر خود این یاغیها خواهد شد.
درواقع او این پرسش را مطرح میکند که ما چقدر میتوانیم به یاغیها و جنگجویان اعتماد کنیم؟ هراس از کسانی که قدرت جنگجویی دارند در داستانی که تمام مناسباتش روستایی است بهروشنی تصویر شده است. در اینجا بد نیست به نمایشنامه «مادر آدریانا»ی امین معلوف اشاره کنم که در آنجا هم بهخوبی به این موضوع پرداخته شده است. در این نمایشنامه نیز، یکی از کاراکترهایی که آدمی یاغی است، در دل جنگ از قدرت نظامیاش سوءاستفاده میکند. او در بزنگاهی میگوید جوامع در مقاطع حساس به آدمهایی که هیچ ابایی از خونریزی ندارند نیاز دارند چون شهروندان دستشان را به خون آلوده نمیکنند.
آیا کتابی آماده انتشار دارید؟
نمایشنامهای از امین معلوف در انتشارات دنیای اقتصاد دارم و قرار است منتشر شود. مجموعه داستانکی هم از خانم فاطمهبنمحمود ترجمه کردهام. او نویسندهای تونسی است و این کتاب شامل داستانکهایی است که در آنها با مایههای طنز به مسائل سیاسی و اجتماعی پرداخته شده و قرار است در نشر پیدایش منتشر شود.
بهتازگی باز هم بحث ممیزی توسط وزارت ارشاد مطرح شده و گویا تصمیم بر این است که ممیزی از ارشاد به ناشران واگذار شود و البته به این شکل که نمایندگانی از ناشران که توسط ارشاد تأیید میشوند به ممیزی بپردازند. نظرتان در این مورد چیست؟
مسئله شیوه سانسور نیست بلکه مسئله اصل سانسور است. اگر سانسور را از ارشاد به ناشر منتقل کنیم مسئله را حل نکردهایم. این واگذاری که صحبت آن مطرح شده، به این خاطر نیست که کتابها راحتتر مجوز بگیرند.
در یکی، دو دهه اخیر روندی کلی در امور مختلف وجود داشته و آن هم این بوده که بسیاری از نهادهای دولتی، کارهایشان را بهاصطلاح برونسپاری میکنند. یعنی وزارتخانهها و ادارات بخشی از کارهای خودشان را به پیمانکارها میدهند و مثلا این اتفاق در بانکها بهروشنی دیده میشود.
صحبتهایی هم که امروز درباره سانسور مطرح میشود، بیشتر از این منظر برای دولت مطرح است. بنابراین وقتی سانسور از ارشاد به ناشر منتقل شود، بخشی از هزینه و بودجه ارشاد کاهش پیدا میکند و انرژی کمتری صرف این کار میشود. در ضمن خواسته ارشاد هم تأمین خواهد شد.
دولت از این زاویه به این مسئله نگاه میکند. البته در شرایطی خاص و بسته به شکل اجرا ممکن است این شیوه مقداری کار را راحتتر کند. در دولت اصلاحات یک دورهای این طرح با برخی از ناشران اجرا شد و آن هم نه به این شکل که ارشاد تیمی را تأیید کند و آنها مسئول ممیزی کتابها باشند.
خود ناشر رأسا با سلیقه خودش کتابی را میپذیرفت و آن را منتشر میکرد و اگر کتاب بعد از چاپ به مشکلی برخورد آن موقع مسئولیتش با ناشر بود. اینکه ناشران عدهای را معرفی کنند تا آنها مجوز ممیزیکردن بگیرند چه معنایی دارد؟ این تغییر شکل سانسور هیچ دردی از اهل قلم را درمان نمیکند.
۰