۴ حقه‌ روانشناختی که مدیرانِ بد به کار می‌برند

مدیران سیاسی، حرفه‌ای، و مدیران جامعه، چه متوجه بشوند چه نشوند، اغلب از روان‌شناسی استفاده می‌کنند تا پیروان‌شان را تحت تاثیر قرار دهند و کنترل کنند. هم مدیران خوب و هم بد می‌توانند از ابزارهای روانشناختی به نفع خودشان استفاده کنند. تفاوت بین مدیران خوب و بد در چگونگی استفاده‌شان از این ابزارها است.

کد خبر : ۳۱۶۴۱
بازدید : ۶۰۹۴
مدیران سیاسی، حرفه‌ای، و مدیران جامعه، چه متوجه بشوند چه نشوند، اغلب از روان‌شناسی استفاده می‌کنند تا پیروان‌شان را تحت تاثیر قرار دهند و کنترل کنند. هم مدیران خوب و هم بد می‌توانند از ابزارهای روانشناختی به نفع خودشان استفاده کنند. تفاوت بین مدیران خوب و بد در چگونگی استفاده‌شان از این ابزارها است.

در این نوشتار ۴ تاکتیک روانشناختی آمده‌است که اغلب رهبران خوب و بد به کار می‌گیرند و بعضی از آنها (حداقل برای مدتی) واقعا جواب می‌دهد.

۱. سوگیری گروه درونی/ گروه بیرونی
این ابزار روانشناختی که گاهی "احساس ما-آن‌ها" نامیده می‌شود، با تمرکز روی یک گروه بیرونی انسجام و هم‌بستگی را در میان اعضای یک گروه خاص (یا حزب سیاسی) افزایش می‌دهد. ما می‌بینیم که رهبران تمام مدت از این ابزار استفاده می‌کنند: "ما خوب‌ها هستیم؛ آنها بدها هستند." "ما درست می‌گوییم، آنها اشتباه می‌کنند." "آن‌ها تهدیدی علیه شیوه‌ی زندگی ما هستند؛ ما باید این شیوه را حفظ کنیم." این سوگیری ریشه‌ی تعصب است، چون اعضای گروه بیرونی متهم شده‌اند و تنش‌ها بالا می‌گیرد. متاسفانه این حقه‌ی پست همیشه در سیاست استفاده می‌شود، هم رهبران خوب و هم رهبران بد از آن استفاده می‌کنند، و این امروز منجر به شکاف سیاسی عظیم بین احزاب سیاسی امریکا شده‌است.

رهبران بد واقعا از این ابراز سواستفاده می‌کنند. یک رهبر بد منافع کوتاه‌مدت به‌دست می‌آورد - وفاداری و تعهد پیروانش- اما هزینه‌های بلندمدت دارد. وقتی دو جناح (یا دو کشور) در آینده نیاز دارند با هم کار کنند، وضع بی‌نهایت دشوار می‌شود. و وقتی ما آن گروه بیرونی را اهریمنی جلوه می‌دهیم، این می‌تواند بدترین حاصل را در مردم به بار بیاورد. رهبران خوب سعی می‌کنند با تمرکز روی اهداف مشترک (که با عنوان "اهداف مافوق" نیز شناخته می‌شوند) و کار گروهی، سوگیری گروه درونی/ گروه بیرونی را مدیریت کنند تا مشکلات مشترک را حل کنند یا به مقاصد مشترک دست بیابند.

2. مطالبه‌ی اطاعت بی‌چون و چرا از قدرت
"کاری را بکن که من می‌گویم، چون من رییس هستم." این جمله نشان‌دهنده‌ی رهبری بد است. پژوهش‌های اطاعت میلگرم نشان داده‌است آدم‌ها نسبت به یک فرد قدرتمند اطاعت کورکورانه نشان می‌دهند، حتی تا آن‌جا که شوک‌های زجر‌آور و خطرناکی به قربانیان بی‌گناه وارد کنند. اما وقتی افراد اطاعت محض را طلب می‌کنند نشانه‌ی بارز رهبری بد است - یک حقه‌ی روان‌شناسی پست دیگر. به بیشتر ما در کودکی یاد داده‌اند از قدرت اطاعت کنیم، و بعضی‌ها هم‌چنان بسیار آسان تسلیم می‌شوند و به عنوان افراد بالغ کورکورانه تبعیت می‌کنند.

راه دشوارتر- اما راه رهبر خوب- این است که به پیروان اجازه بدهید هر وقت توجیه‌پذیر است، افراد قدرتمند را زیر سوال ببرند. رهبری که با پیروانش مشورت نمی‌کند یا به هیچ وجه اجازه‌ی به اشتراک‌گذاری قدرت را نمی‌دهد، اما در عوض وفاداری بی‌چون و چرا مطالبه می‌کند، نه تنها یک رهبر بد است، بلکه رهبری است که احتمالا در درازمدت اثربخش نخواهدبود.

۳. استثناسازی
رهبران کسانی هستند که باید قواعد را اجرا کنند، و رهبران خوب مطمئن می‌شوند با پیروی از این قواعد، خودشان را به عنوان مثالی خوب ارائه کرده‌اند. رهبران بد معمولا اعتقاد دارند خودشان از قواعد مستثنا هستند، و به خاطر اهمیت یا مقام بالایی که دارند، این قواعد برای آنها اعمال نمی‌شود. یک اخلاق‌شناس در حوزه‌ی رهبری به نام تری پرایس این را استثناسازی می‌نامد. مثال‌های آن شامل بسیاری از رهبران است که در رفتار غیرمجاز یا غیراخلاقی، از رشوه گرفته تا زد و بند برای فرار از قوانین، مشارکت می‌کنند. بهترین رهبران فروتنی دارند. آنها می‌دانند قواعد برایشان اعمال می‌شود و برای افراد تحت رهبری‌شان سرمشق اخلاق هستند.

۴. معاوضه‌های غیرمنصفانه یا غیرواقعی
در این حقه، که در میان رهبران مذهبی و سران کشورها رایج است، چیزی پیشنهاد می‌شود که در واقع فراهم کردن آن امکان‌پذیر نیست، از جمله رستگاری ابدی در معاوضه با وفاداری کامل یک پیرو. مثلا رهبران فرقه‌ی مذهبی از پیروان می‌خواهند همه‌چیز را امضا کنند، یا سهم بزرگی از ثروت‌شان را در عوض رستگاری (مشروط) مطالبه می‌کنند. وقتی از پیروان خواسته می‌شود فداکاری‌های عظیم بکنند، از جمله گذشتن از پول یا آزادی‌شان، برای رهبر نوعی از خودگذشتگی تقریبا بی‌چون و چرا ایجاد می‌کند، و احتمال اطاعت بی‌چون و چرا افزایش می‌یابد.

هر وقت یک رهبر ادعا می‌کند که "خدا با ما است"، این در ماهیت، یک معاوضه‌ی غیرواقعی است. (یک رهبر این را از کجا می‌داند؟) به این گفتاورد شگفت‌انگیز از آبراهام لینکلن، یک رهبر خوب، فکر کنید: "نگرانی من این نیست که آیا خدا با ما هست یا نه؛ بزرگ‌ترین نگرانی‌ام این است که من با خدا باشم."

منبع: psychologytoday
ترجمه: بازده

مجموعه‌ای از بهترین تصاویر تاریخ ایران و جهان را اینجا ببینید
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید