داستان یک جنایت عاشقانه!

حسن پسر ۲۵ ساله‌ای که به جرم قتل توسط کاراگاهان آگاهی تهران بزرگ دستگیر شده است، می‌گوید: «می‌خواستم به همسرم ثابت کنم که دوستش دارم، ولی انگار راه عاشقی را اشتباه رفته‌ام.»

کد خبر : ۳۵۷۷۸
بازدید : ۶۱۶۲
حسن پسر ۲۵ ساله‌ای که به جرم قتل توسط کاراگاهان آگاهی تهران بزرگ دستگیر شده است، می‌گوید: «می‌خواستم به همسرم ثابت کنم که دوستش دارم، ولی انگار راه عاشقی را اشتباه رفته‌ام.»

به گزارش ایلنا، حسن پسر ۲۵ ساله‌ای است که به جرم قتل توسط کاراگاهان آگاهی تهران بزرگ دستگیر شده است. پس از تحقیقات مشخص شد که حسن برای درمان پای سگ همسرش از مقتول ۹۰۰ هزار تومان به بهانه دروغ معرفی دعانویس به وی پول گرفته و در نهایت در یک درگیری او را به قتل رسانده است. قاتل پرونده در جریان مصاحبه مدام از عشق به همسرش صحبت می‌کرد و آنچنان که باید به قتل و اینکه کسی را با ۲۵ ضربه چاقو به قتل رسانده است، توجهی نداشت.

آنطور که حسن می‌گوید؛ پدرش یکی از معتمدین محل است و در خانواده و محل زندگی دست خیر دارد و به همه مردم کمک می‌کند، ولی حسن از هشت سالگی شروع به مصرف مشروبات الکلی و کشیدن سیگار کرد و پس از آن رفته رفته به سمت مواد مخدر صنعتی رفت. روزی که حسن لیلا را با به قتل رساند تریاک و شیشه مصرف کرده بود و با چاقویی که همسرش برای او هدیه گرفته بود، با ضربات متعدد به شانه و پهلوی لیلا، جان او را گرفت. در ادامه مشرح گفت‌وگو با این قاتل را می‌خوانید:

- چند سال داری و در کدام محله تهران بزرگ شده‌ای؟
من کوچکترین عضو از یک خانواده شش نفره هستم، محل زندگی من خیابان اسکندری است، اما از ده سالگی به بعد در گمرک و چهارراه شاهپور بزرگ شده‌ام. از اینکه اینجا نشسته‌ام و شما در این موارد از من سوال می‌کنید، حس زیاد خوبی ندارم. وقتی در مورد قتل صحبت می‌کنم یا صدای اذان می‌شنوم بی اختیار شروع به گریه کردن می‌کنم. سال‌ها است که از خانواده فراری هستم و بسیاری از شب‌ها در خیابان می‌خوابیدم. تنها وقتی که پولی برای خرج کردن نداشتم به سمت خانواده می‌رفتم تا شاید از پدر یا برادر و یا دامادم پولی بگیرم، آنها هم همیشه به من کمک می‌کردند، ولی من محبت آنها را درک نمی‌کردم و دوست داشتم جایی باشم که بتوانم به راحتی مواد مصرف کنم، تا اینکه با همسرم ازدواج کردم و پس از آن پدرم بیشتر به من کمک کرد، چون هم کمتر مواد می‌کشیدم و هم با دوستان قدیمی‌ام کمتر رفت و آمد می‌کردم.

با همسرت چگونه آشنا شدی؟
همسرم، دختر خاله مادرم است و نزدیک به ۱۳ سال با هم فاصله سنی داریم. حدود سه سال پیش از همسرش جدا شده بود. من از بچگی او را دوست داشتم و می‌خواستم به هر نحوی که شده با او ارتباط برقرار کنم تا اینکه یک سال پیش با بیشتر شدن رفت‌‌وآمدها توانستم با او وارد رابطه بشوم تا اینکه سه ماه در حالی که خانواده من از این موضوع اطلاعی نداشتند و خانواده او هم مخالف بودند، با هم ازدواج کردیم. من به شدت او را دوست دارم، ولی با این حال او می‌گوید که در عشق من شک دارد و باورش نمی‌شود که به چه اندازه دوستش دارم. بهترین لذت زندگی برای من این است که او را تماشا کنم و هر کاری که از دستم بر بیاید، برایش انجام دهم.

حتی قتل؟
او از من نخواست که کسی را بکشم و بعد از این هم دیگر نمی‌خواهم، کسی را بکشم ولی غیر از این هرکاری که بگوید برایش انجام می‌دهم.

با لیلا (مقتول) چطور آشنا شدی؟
همسرم در آزمایشگاه کار می‌کرد و لیلا هم با او همکار بود. من همیشه به محل کار همسرم جعبه بزرگ یا کارت تبریک می‌فرستادم و به سرکارش می‌رفتم تا از آنجا به بیرون برویم. در همین رفت ‌و آمدها با لیلا آشنا شدم. همسرم یک سگ خانگی دارد که به جانش بسته است. پای سگ ‌شکست و من شبانه سگ را به دامپزشکی بردم و دکتر گفت که درمانش یک میلیون هزینه دارد. لیلا با همسرش میانه خوبی نداشت و می‌خواست نظر همسرش را جلب کند در حالی که من برای درمان پای سگ نیاز به پول داشتم لیلا گفت به دنبال دعانویسی می‌گردم تا شاید با جادو و جنبل نظر شوهرش را جلب کند. همسرم هر شب به خاطر سگش گریه می‌کرد و من هم باید به او ثابت می‌کردم که برایش همه کار می‌کنم به همین دلیل به لیلا گفتم یک دعا نویس می‌شناسم، در صورتی که دعا نویسی در کار نبود. ۹۰۰ هزار تومان از لیلا گرفتم و چند ساعت بعد گفتم، دعانویس گفته کمتر از یک ماه بعد همه چیز خوب می‌شود.

قتل چطور اتفاق افتاد؟
کنار اتوبان حکیم فضای سبزی است و شمشادهای بلند اطرافش را پوشانده است و نفرات زیادی برای مصرف مواد مخدر به آنجا می‌آیند و جای بسیار خطرناکی است به همین خاطر با خودم چاقو بردم. آن روز لیلا از صبح می‌خواست که پیش دعا نویس برود و او را ببیند و با او صحبت کند، ولی دعانویسی در کار نبود. مجبور شدم به او بگویم که بیاید آنجا چون یک آدم نئشه راحت‌تر می‌تواند مخ یک زن را بزند. از وقتی که آمد من چنین نشان دادم که دعانویسی که می‌خواهد به دنبال ما بیاید، قصد آمدن ندارد و پول را خورده است. لیلا لحظه به لحظه عصبانی‌تر می‌شد تا اینکه شروع به فحاشی به همسرم کرد که من دیگر نفمیدم چه شد و چاقو را از جیبم خارج کردم و تنها می‌دیدم که دست خون آلودم بالا و پایین می‌رود. من فکر کردم هفت یا هشت ضربه به شانه و پهلوی او زدم ولی اینجا متوجه شدم که ۲۵ بار چاقو را به بدن لیلا فرو کردم. من می‌خواستم پول را به او پس بدهم، ولی لیلا مرتب به همسرم فحاشی می‌کرد و من هم که در حال خودم نبودم.

فکر می‌کنی چه آینده‌ای پیش رو داری؟
نمی‌دانم شاید خودم را در زندان کشتم، ولی هنوزم هیچ چیز مشخص نیست، امیدوارم کسی زیر پای همسرم ننشیند تا از من جدا شود، شاید بتوانیم از خانواده مقتول رضایت بگیریم و یکی دوسال دیگر از زندان آزاد شوم. من عاشق همسرم هستم، می‌خواهم با او زندگی کنم. در این مدتی که در زندان بودم به این موضوع فکر کردم که شاید بتوان چنین پیشنهادی داد که بگذارند یک سال با همسرم زندگی کنم و بعد از آن به وحشیانه‌ترین حالت مرا بکشند. نمی‌دانم چه قرار است پیش بیاید چون هنوز فکر می‌کنم که خواب هستم. من عاشق همسرم هستم و او را دوست دارم، ولی آنچه مشخص است، گویا راه عاشقی را اشتباه رفته‌ام.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید