كالبدشكافی يك مرگ
از جمالزاده و مشفق كاظمي و عشقي تا هدايت و چوبك و آلاحمد، هريك به دليلي كه ريشه در مقتضيات سياسي و تاريخيِ اين خاك داشت و نمونه بارز آن شايد هدايت بود و مصداقش «بوف كور».
کد خبر :
۳۹۶۱۷
بازدید :
۱۲۹۴
مفهوم «جوانمرگيِ» گلشيري چندي بعد به يكي از مفاهيم بنيادي در ادبيات ما بدل شد و مصداقهاي ديگري پيدا كرد كه از منظور گلشيري فراتر ميرفت.
به گزارش شرق، «امشب ميخواهم درباره جوانمرگي در نثر معاصر و ادب معاصر فارسي حرف بزنم... ميخواهم گزارشي بدهم از نثر معاصر و اينكه چه بوده است، پس از اين و يا هماكنونش با من نيست، تكليفش را تكتك شما، زندهبودنتان تعيين خواهد كرد و نيز همه آدمهايي كه دارند مينويسند و خواهند نوشت.
چشم من و شما به دست آنان نيز هست تا بنويسند و حتما بهتر از هدايت، آلاحمد، بهآذين، دانشور و ساعدي. ضمنا ميخواهم بگويم چرا خودكشي كردند، چرا قد نكشيدند.» هوشنگ گلشيري درست چهار دهه پيش، از «جوانمرگي» نويسنده معاصر ايراني سخن گفت.
از جمالزاده و مشفق كاظمي و عشقي تا هدايت و چوبك و آلاحمد، هريك به دليلي كه ريشه در مقتضيات سياسي و تاريخيِ اين خاك داشت و نمونه بارز آن شايد هدايت بود و مصداقش «بوف كور». مفهوم «جوانمرگيِ» گلشيري چندي بعد به يكي از مفاهيم بنيادي در ادبيات ما بدل شد و مصداقهاي ديگري پيدا كرد كه از منظور گلشيري فراتر ميرفت. در تفسير موسع از اين مفهوم ميتوان خودِ گلشيري و اينك، كورش اسدي را نيز در اين مفهوم جاي داد.
اين درست كه گلشيري براي جوانمرگي سن تقويمي هم شناخته بود كه چهلسالگي بود يا كمتر، «مرز ميان جواني و پختگي» اما اين سن بهدلايلي در طول چند دهه اخير جابجا شد و چهبسا ما در ادبياتمان با نويسندگاني بيسن مواجه شديم. خيل جواناني كه مكتبنرفته نويسنده شدند و هرچه نوشتند باقاعده و بيقاعده به قالب كتاب درآمد و نويسندگاني كه هنوز پايي در سنتِ ادبيات داشتند مانند كورش اسدي كه تا يك دهه كتابهاشان در گنجهها و دخمهها در انتظار چاپ خاك خورد و سرانجام با سهبار تغيير نام بهنامِ «كوچه ابرهاي گمشده» درآمد.
پس اينكه مرگِ كورش اسدي در پنجاهوچندسالگي، اهالي ادبيات را بهيادِ «جوانمرگي» گلشيري انداخته، چندان بيراه نيست. گلشيري در همان سخنراني خود كه ماحصل جاافتادن «جوانمرگي» در ادبيات فرهنگي ما شد، از فقدان تداوم فرهنگي هم گفت. از «قطعشدن جريانها و نهضتهاي فكري و فرهنگي و يا تاثير عوامل خارجي» كه سبب شده است هر جرياني فقط چند سالي يا دههاي دوام بياورد، و به مشروطه برگشته بود كه گويا آغاز دوران معاصر ما و شكستهاي ما از آنجاست.
اگر تمام سخنرانيها و حرفها و حديثها پيرامون مرگِ كورش اسدي درباره روزگار نويسنده ايراني است، اگر نويسنده معاصر ما، اميرحسن چهلتن مرگِ كورش اسدي را حامل پيامي روشن ميداند، دليلش مرگ نماديني است كه ذهنها را بيدار و سرها را به عقب چرخانده است، به چهل سال پيش، جايي كه هوشنگ گلشيري آغاز كرد.
محمود دولتآبادي، از معدود نويسندگان حيوحاضر از نسل تنومند داستان ايراني، در مراسم بدرقه پيكر اسدي، پيش از گفتن از كورش اسدي از روزگار رفته بر نويسنده ايراني سخن گفت. «مرگ ناگهان از راه میرسد و انسان را غافلگیر میکند. سوال من این است انسانی که در موقعیت پختگی خود بهعنوان یک نویسنده که از نوجوانی و جوانی در مشقت نوشتن بود، ناگهان غافلگیرانه از میانه خلوت ما برود. روزگار غریبی است.»
او از بدخويي نويسندگان دوره جديد گفت و اينكه «ما همیشه در معرض بیهودگی هستیم، در ترکیب بیهودگی و رنج و در ترکیب بیهودگی و دشواریها.» اتفاقي كه شايد نويسندگان خوب آن را درك ميكنند، خراشیده میشوند و زخم برمیدارند. اميرحسن چهلتن نيز - در مراسم بزرگداشت كورش اسدي كه روز پنجشنبه هشتم تيرماه در خانه انديشمندان علومانساني برگزار شد- از زيست و مرگ نويسنده ايراني گفت و اين پرسش را پيش كشيد كه آیا کورش اسدی بیهوده زیست و از آن مهمتر آیا بیهوده مرد؟
نويسندگان ديگر نيز از دور و نزديك در سوگِ كورش اسدي به زخمها و انزواي نويسنده ايراني اشاره كردند. خودِ كورش اسدي نيز در گفتوگوهاي اخير خود بهمناسبت بيرونآمدن رمانش از محاق، به انزوا و انكار نويسنده معاصر بارها اشاره كرده بود: «فضا از فرط آشفتگی و انکار، آدم را منزوی میکند.» يونس تراكمه نيز در مراسم وداع با كورش اسدي از حفرهاي گفت كه نهتنها در پيشروي نسلي از نويسندگان دهان باز كرده كه در پشتسر آنان نيز ديده ميشود: «دو سال پیش که برای وداع آخر با ابوالحسن نجفی به بهشت زهرا رفتم به این باور رسیدم که جلو رویم دارد آرامآرام خالی میشود و من هم در صف انتظار هستم. حالا کمی زودتر یا دیرتر، اما ما در صف قرارگرفتهها تنها دلخوشیمان به پشتسرمان است؛ به جوانان و میانسالانی که قرار است عرصه حیات را با وجودشان، با تخیلشان و با خلاقیتشان پر از نشاط کنند. آنچنان که جهان قابل زیستتر از آنچه هست باشد.
به آخر خطرسیدهها فقط وقتی با رضایت چشم بر جهان میبندند که از پشتسرشان مطمئن باشند، اما غمانگیز زمانی است که برگردی و پشتسرت را خالی ببینی. ببینی کسی یا کسانی که قرار بود باشند تا تو آسودهخاطر خداحافظی کنی، زودتر از تو رفتهاند و تو ماندهای با حفرهای در مقابلت که گریزی از آن نیست و حفرهای مهیبتر پشت سرت. جهان بدون این پشتوانهها چه بیهوده و مهمل است.»
كورش اسدي در عينِ باور به ادبار و تطاول بسيار در دوران ما، اميد داشت به مخاطباني كه از راه خواهند رسيد و نويسندگاني كه بتوانند روزي دوباره فضايي همچون دوران شكوفايي ادبيات بسازند، بااينحال معتقد بود «همچنان درخشانترین ذهنها و تخیلهای ادبی را میتوان میان برخی نویسندگان دهه شصت و هفتاد ديد و قبلترش.»
اسدي به «جلسات پنجشنبهها»ي هوشنگ گلشيري اشاره كرد و داستانخوانيشان بر سر جمع و استمرار در نوشتن كه دهههاي اخير در فضاي ادبي ما خبري از آن نيست. چهلتن پيامِ مرگ كورش اسدي را تغيير وضعيت به نفع خود ميداند، چنانكه گلشيري هم باور داشت «ما، همه ما، اگر خميدهايم، اگر اينگونهايم حداقل اندكي هم بهخاطر اين تنگميدان بيروزن است وگرنه مطمئنا قدمان چندبرابر اين ديوارهايي است كه گردمان ساختهاند... باور كنيد ميشود حداقل غنيترين ادبيات جهانسوم را بهوجود آورد، همانگونه كه شعر نو چنين شد.»
كورش اسدي اميدوار بهگواهِ گفتوگوهاي اخيرش و خاطرات ياران و هممسلكانش اميدوار به ادبيات از جهان رفت، او از چندي پيش در فكرِ جمعوجوركردن مجموعهمقالات و نقدهاي ادبي خود بود و دستكشيدن بر سر متنها و داستانهاي آخرش براي سپردن به چاپ. در بزرگداشت كورش اسدي نويسندگاني سخن گفتند: اميرحسن چهلتن، اكبر معصومبيگي، محمدرضا صفدري، حسن ميرعابديني، فرهاد كشوري، غلامرضا رضايي، فريبا وفي و ابراهيم دمشناس. و نويسندگاني هم از راه دور و نزديك پيام فرستادند: محمد محمدعلي، شهرام رحيميان، هوشنگ چالنگي، احمد آرام، اكبر سردوزامي، كامران بزرگنيا و شيوا ارسطويي. بخشهايي از گفتهها و نوشتههاي نويسندگان در مراسم كورش اسدي از اين قرار است.
امیرحسن چهلتن: فراخوانِ مرگ
عرض سلام و تسلیت به خانواده، همکاران، دوستان و دوستداران کورش اسدی. من هم مثل بسیاری از همکارانم بیش از آنکه از مرگ کورش اسدی غمگین و متأثر باشم، عصبانی هستم، عصبانی از دست عوامل، ابزار، اسباب و لوازمی که چنین مرگی را موجب شده است.
وقتی خبر مرگ او را شنیدم از خودم پرسیدم در مملکت ما نویسندگان چگونه میمیرند؟ چون به هر جهت چنین مرگی بهخصوص بهخاطر چگونگی آن با مقدار زیادی رنج تنهایی همراه است. اما شاید سؤال اساسیتر این باشد که در مملکت ما نویسندگان چگونه زندگی میکنند؟ و چون به آن پاسخ درست داده شود، جواب سئوال نخست نیز بهآسانی قابل دریافت است. چون واقعا چه فرقی میکند که انسانها چگونه میمیرند، وقتی که اهمیتی ندارد آنها چگونه زندگی کردهاند!
تصور کنید نویسنده جوانی را که سالهایسال با رویای انتشار نخستین کتابش روزها را به شب و شبها را به روز رسانده باشد و درست در لحظهای که این رویا را به تحقق نزدیک و بلکه بسیار نزدیک میبیند، دستي ناگهان آن را به مشتی از ... آلوده کند. تصور کنید نویسندهای در انتشار نخستین رمانش ده سال در انتظار بماند، انتظاری کشنده و طولانی که سرآمدنش هیچ التیامی بر زخم عمیق این انتظار نیست.
تصور کنید نویسندهای را که سختی معیشت او را به کاری مشغول و گرفتار کند که کار او نیست؛ چون کار او نوشتن است و نوشتن خود فرسایندهترین کار دنیاست. و در برخی جوامع خطرناک هم هست، بلکه خطرناکترین کار! تصور کنید نویسنده مستقل ایرانی را که تمام درهای دنیا را بسته میبیند و خود را در یک بیابان بیسروته گرفتار، «نویسندگان دوره آشفتگی و انکار» بهتعبیر کورش اسدی.
ما از این مرگها بسیار دیدهایم اما هرگز به آن عادت نکردهایم، هرگز به آن عادت نمیکنیم؛ از عشقی و عارف و فرخییزدی بگیرید تا هدایت و ساعدی و غزاله و ... شیوهای آسان و تدریجی که شقاوت شاید تنها پشت حایل نازکی پنهان شده باشد اما از چشم ما، از چشم نویسنده ایرانی پنهان نمیماند. این مرگها با همه تفاوتهایشان وجه مشترک عمدهای دارند چون ارادهای که در پشت همه آنهاست اراده واحدیست.
اما آیا کورش اسدی بیهوده زیست و از آن مهمتر آیا بیهوده مرد؟
چهار اثر داستانی قابلتأمل دستاورد کمی نیست. اما مرگش! مرگ او و چگونگی آن یکبار دیگر ما را به تأمل بر حالوروز کسی که در این مملکت قلم بهدست میگیرد، فرامیخواند. این پیام نهایی اوست.
اکبر معصومبیگی: ايستادن بر سر اصول
در زندگي براي يك دسته از آدمها احترام خاصي قائل بودم. آدمهايي كه انگار به دنيا آمدهاند تا ناسازگار باشند، در هيچ قالب و چارچوبي نگنجند. اين آدمها سر بر خط هيچكس و هيچ نيرويي نميگذارند. از كليشهشدن گريزانند. گرد نميشوند. هميشه تيز و بدقلقاند، ناجورند. بيگانه و غريباند. به هر چيز رضايت نميدهند. بلبل نغمهخوان نيستند.
كلاغ قارقاركُناند. به دهن شيرين نميآيند، تلخاند. گاه و بسا كه بيشتر وقتها از عالم و آدم گريزاناند. اهل نمايش و خودنمايي و خودفروشي نيستند. من هميشه اين كسان را دوست داشتم اما هميشه دغدغهاي بزرگ داشتم، آيا اين آدمها تا آخر همينطور ميمانند. مگر نهاينكه ريگهاي ته جوي هم در آغاز تيز و تند و طاغياند و بهتدريج گرد و ساييده و منحني ميشوند و سرانجام به چشم خوش ميآيند و همرنگ بقيه ميشوند.
بنابراين در سراسر زندگي هميشه ترسم از اين بوده كه نكند خوشآغاز، بدفرجام باشد. چون هميشه انديشيدهام ميتوان آغاز خوشي داشت، گاه شرايط هم براي آغازي خوش فراهم است اما زمان همان بلا را سرمان ميآورد كه سر ريگهاي تهِ جوي. پايان دشوار است خوشعاقبتشدن شاق است. باري، در جايي خواندم كورش اسدي گفته بود، من كاري جز نوشتن و خواندن و درستكردن نوشتههاي ديگران نميدانم، شايد مثل خيلي از ما كه در اين مجلس نشستهايم.
بعد گفته بود تمام سعيام را كردهام كه روي اصولم بايستم. كورش از آن قبيل كسان بود كه از پيش فكر نميكرد چطور بنويسد كه از سد سديد سانسور بگذرد یا اگر نَگذشت، خيلي راحت تن به لتوپارشدن نوشته خود بدهد. برای او ادبیات معنا و مقصود زندگي بود پس با خونش مینوشت و حاضر نبود به كسي باج بدهد و دوازده سال كتابش در سانسور ماند. پس روی اصولش ماند و تا به آخر هم ايستاد. و بعد یک شب رفت. خب، فکر نمیکنید که خوشعاقبت رفت؟ هرگز گرد نشد، شیرین نشد، به دهن خوش نيامد و بالاتر از همه زمام اختيار را به دستِ مرگ نداد؟
محمدرضا صفدري: شبنشين كوي سربازها
اي آفتاب روشن آبادان بيمن روشن چگونهاي؟
كورش هرگز تسليت نميگفت. يادم ميآيد بههنگام مرگ برادرم به من تلفن كرد و با همان صداي خاص خودش گفت: اَلو... رضا... خوبي؟ گفتوگوي ما حتي در مرگ هم گفتوگويي دوستانه بود. گذشته از نقدهاي خوبي كه درباره كارهاي من نوشته بود، شخصيت او هميشه با من همراه بود، شبها و روزها، شبها و روزهاي دلتنگيمان. هميشه بحثمان درباره ادبيات و هنر كه تمام ميشد، از كودكيمان در جنوب ميگفتيم.
چند شب پيش از مرگ كورش به دوستي ميگفتم، نويسنده «كوچه ابرهاي گمشده» دستكم چهار پنج سال روي رمانش كار كرده است و چند سال هم ماندن در دستگاه سانسور، و بعد بهشمارِ چندصدتايي. انگار همه دست به دست هم داده باشند تا نويسندهاي را از پا درآورند. كورش از همان نوجواني با پيشامدهاي كور زندگي آشنا شده بود. درست همان روزي كه قرار بود او و همبازيهايش براي نخستينبار روي زمين چمن بازي كنند، جنگ درميگيرد... ديري نميگذرد كه خود را در جزيره خارك ميبيند و توپ بازي جايش را به توپ آتشين ميدهد. نشانههاي اين جابجايي را در نخستين كتابش، «شبنشين كوي سربازها» -كه با سرمايه خودش چاپ كرد- ميتوان ديد.
اما زخم جنگ بر جان نويسنده بيشتر مانده بود تا آفريدههاي داستانياش. او جداشده از زمينههاي كودكياش، خود را با جامعهاي رودررو ميديد پُر از دروغ و رياكاري. چيزي نو نشده بود. و گاهي پيشنهادي براي افزونشدن شمارگان كتاب در ايران ميداديم و آن پيشنهاد اين بود كه دانشگاهيان و هنرمندان و سربازان در پادگانها و گرمابهداران و سيرابيفروشيهاي جلوي دانشگاه در آخرين چهارشنبه هر سال، بهجاي خريدن ترقههاي چيني و فشفشهها و بوتهها، انبوهي كتاب را آتش زده و بر روي آن بپرند، زیرا سرخی آتشِ کتاب شادي به دل ایرانیان میآورد.
حسن ميرعابديني: جوانمرگي در مسير خلاقيت ادبي
هوشنگ گلشيري در مقالهاي معروف جوانمرگي ادبي را از مهمترين عارضههاي تاريخ داستاننويسي ايران ميداند. منظور گلشيري اين است كه اكثر نويسندگان ما بعد از انتشار يك كار چشمگير در روال متداولي ميافتند و ديگر نميتوانند به دلايل عديده تاريخي، سياسي، اجتماعي، معيشتي و خلاقيتي كار چشمگير ديگري انجام دهند. اما مورد كورش اسدي فرق ميكند. او در مسير خلاقيت ادبي بود كه جوانمرگ شد. فرصت اندكي براي بهچاپرساندن آثارش به او دادند.
ازاينرو با اينكه نوشتن و خواندن را بهعنوان سرنوشت خود برگزيده بود تنها توانست سه مجموعهداستان، كمتر از سي داستان كوتاه، و يك رمان منتشر كند. حالا زندهياد اسدي از ميان ما رفته است و در كنار مرثيهها و اندوهيادها بايد به ميراث ادبي او بينديشيم. زيرا وقتي نويسندهاي خلاق جهان پرهراس ما را ترك ميگويد، صدايش باقي ميماند و صداي بازمانده از كورش اسدي داستانها و نقدهاي اوست كه تجربه زندگي دشوار و ديد تيز و تازه خود را در آنها بازتاب داده است. وقتي نويسندهاي خلاق جهان را ترك ميگويد، دستاورد و تجربه ادبياش باقي ميماند تا به كار رهروان تازه بيايد.
كورش اسدي در داستانهايش فضاهاي تيره از جنوب جنگزده را و فضاهاي پر از شكست و سرخوردگي زندگي شهري امروز را با شگرد مدرن رمان نو فرانسه روايت ميكرد. شگردي پيچيده، پرابهام و شاعرانه. بهطوريكه لايههاي داستانهاي او در فضاي بين سطرها به شكلي لغزنده به هم ميپيوندند. در آخرين داستانهايش در مجموعه «گنبد كبود» وهم و هراسي كه داستانبهداستان عميقتر و فشردهتر شده، ملهم از نويسنده محبوبش، غلامحسين ساعدي، در فضايي بهرهور از فرمهاي قديمي ادبي جاري ميكند.
كورش اسدي نويسندهاي تجربهگرا است اما برخلاف پيروان جرياني از داستاننويسي امروز دلبستگي به فرم و زبان را بهانه گريز از توجه به اجتماع و تاريخ نميكند. اين نكته ميتواند درسي براي داستاننويسان جوان و مدرن امروز باشد. جنبهاي ديگر و مهم از خلاقيت ادبي او كه كمتر مورد توجه قرار گرفته نقدهاي اوست. او ادبيات ايران و جهان را خوب خوانده و درك كرده بود. ديدي تازه و تيز در كشف رمزورازي داشت كه هر داستان خوبي از آن برخوردار است. در كتابي كه راجع به داستانهاي غلامحسين ساعدي نوشت اين ديد نو را با خيالانگيزي يك داستاننويس درآميخت بهطوريكه انگار داريم رماني ميخوانيم كه نقشآفرين ماجراهاي آن ساعدي است. به گمانم جمعآوري مقالات و گفتوگوهاي او و چاپ آنها به شكل كتاب ميتواند كار جالبي باشد چون در آخرين ديداري كه با اسدي در اسفندماه گذشته در اهواز داشتم يكي از مشغلههايش جمعوجوركردن و انتشار نقدها و مقالاتش بود.
فرهاد كشوري: در رهن كلمات
نوشتن عشق و شور و حوصله ميخواهد. واگذاري عمر است به جادوي كلمات. گاهي بيرونكشيدن كلمات از دهان گرگ در اوج كاري است پرومتهوار. كورش اسدي همه اينها را داشت بهاضافه چيزي كه او را زنداني ادبيات داستاني كرد. بهتر است بگويم كشته اين وادي. جانش را در رهن كلمات گذاشت. از اولين مجموعهداستانش، «پوكهباز» قصد داشت داستانهايي بنويسد از آن خود و از منظر و نگاه جزيينگر و تجربهگرايش. جوري ببيند كه خاص خودش باشد.
كندهشدنش از آبادان با جنگ و آوارگي و سرانجام سكونتش در تهران او را يكجانشين نكرد. آوارگي دروني با او بود و سر از رمان درخشانش «كوچه ابرهاي گمشده» درآورد. كارون، كارون بيخانمان، در ابتداي رمان روي سقف كانتينر ميخوابد و تا آخر، آواره ماجراهاي رمان است. چه چيزي اسدي عاشق كلمات و داستان را در اوج خلاقيت به بنبستي ميكشاند كه چون هدايت در را به روي دنيا ميبندد.
اسدي چنان عزتنفسي داشت كه از مشكلاتش با كسي حرف نميزد. ميخواست نويسنده تمامعيار و حرفهاي باشد و با ساماندادن كلمات و انتقال آموختههايش گذران زندگي كند. كاري نشد در اين روزگار. چطور ممكن است وقتي رمانش براي كسب مجوز حدود ده سال در ارشاد ميماند تازه بعد از دريافت مجوز در هزاروصد نسخه منتشر شد. مگر چقدر حقالتاليف رمانش است كه يك شيداي ادبي با آن گذران كند.
آن هم اثري كه اگر روزي بخواهند بهترين رمانهاي ايراني را انتخاب كنند «كوچه ابرهاي گمشده» يكي از آنهاست. رماني با شخصيتهايي كه تا دهان باز ميكنند جسميت مييابند و زنده ميشوند. از اول تا آخر در شوربختياي غرقت ميكنند كه انگار آينهاي است در برابر زمانهات. اسدي علاوه بر داستاننويسي منتقدي دقيق و تيزبين و مقالهنويس قدري بود. اسدي زود قلمش را زمين گذاشت و در پنجاهوسهسالگي صحنه را ترك كرد. تا اينجا هم او يكي از نويسندگان نسل سوم داستاننويسي ماست.
۰