تاملاتی در مورد خودکشی
یک انسان شناس به نام چارلز مک دونالد که در مرکز ملی فرانسه در بخش تحقیقات علمی کار می کند با بررسی انگیزه های خودکشی نتیجه می گیرد: مردم با خودکشی می خواهند به یک وضعیت اضطراب روحی و جسمی پایان بدهند... قربانیان صرفا می خواهند خلاص شوند. هدف آنها تغییر چیزی نیست. نقطه مشترک همه این موارد ناراحتی و اضطراب جسمی، روحی یا روانی است. کسانی که خودکشی می کنند می خواهند از صدمه دیدن بیشتر جلوگیری کنند.
کد خبر :
۴۱۳۱۰
بازدید :
۳۳۹۶
فرادید | فیلیپ راث، نویسنده آمریکایی در مصاحبه ای که در 14 دسامبر 2005 در مجله گاردین منتشر شد در پاسخ به سوال مارتین کراسنیک «تو جایی گفته ای که از مرگ می ترسی. از چه چیز مرگ می ترسی؟» می گوید: «از فراموشی، از اینکه دیگر زنده نباشم، به همین سادگی، از اینکه دیگر احساس زنده بودن نداشته باشم و بوی زندگی را احساس نکنم.»
به گزارش فرادید به نقل از ایان، در مرحله ای از رشد انسان، زمانی می رسد که با تحلیل قوای بدنی، توانایی ذهنی او هم کاهش می یابد. این تصور که مرگ به معنی زوال عقل است یکی از آن تصورات پیچیده ای است که تنها می توان با استنباط و استنتاج به آن رسید، نه با مشاهده. فرض ما بر این است که هیچ حیوانی غیر از انسان توانایی درک چنین تصوری را از مرگ ندارد.
بیایید فرض کنیم که این تصور از مرگ، همراه با به وجود آمدن زبان و نمادگرایی در حدود 100 هزار سال قبل به وجود آمده و به سرعت در فرهنگ انسانی گسترش پیدا کرده باشد. نتایج این تصور باید برای مردمی که خواهان زندگی بودند بسیار با اهمیت بوده باشد. برای همه کسانی که مثل «راث» از فراموشی می ترسند، این تصور از مرگ می تواند دلیل تازه ای برای زنده ماندن باشد. اما برای دیگرانی که متاسفانه خواهان فراموشی هستند، این مسئله دلیلی برای مردن است. بنابراین یک پیشرفت بزرگ در دانش انسانی می توانسته نتیجه خطرناکی برای سازگاری انسان داشته باشد: نتیجه این پیشرفت می توانسته خودکشی (خودکشی خودخواهانه، خودکامه) را به عنوان یک گزینه بالقوه جذاب مطرح کرده باشد.
در واقع خودکشی در میان انسان ها به نحو ترسناکی متداول است. در ایالات متحده در هر 12 دقیقه یک نفر خودش را می کشد. در سرتاسر جهان تعداد کسانی که خودکشی می کنند از آمار کسانی که در جنگ یا قتل عام کشته می شوند بیشتر است. واقعیت این است که برخی از این افراد به دلایل بشر دوستانه یعنی برای نفع دیگر اعضای گروه یا اقوام خود دست به خودکشی می زنند. اما اکثریت این افراد اغلب به دنبال محو کردن ذهن خود (فراموشی) هستند. انگیزه این مرگ های خودخواسته بسیار بیش از آنکه کمک به دیگران باشد بیشتر خودکامگی است. برای آنها مهم نیست که مرگشان چه تاثیری بر دیگران می گذارد، حتی گاهی هدف آنها از این کار انتقام از دیگران است. و چه بخواهند یا نه اغلب تاثیر مرگ آنها بر خانواده و دوستان ویرانگر است.
یک انسان شناس به نام چارلز مک دونالد که در مرکز ملی فرانسه در بخش تحقیقات علمی کار می کند با بررسی انگیزه های خودکشی نتیجه می گیرد: مردم با خودکشی می خواهند به یک وضعیت اضطراب روحی و جسمی پایان بدهند... قربانیان صرفا می خواهند خلاص شوند. هدف آنها تغییر چیزی نیست. نقطه مشترک همه این موارد ناراحتی و اضطراب جسمی، روحی یا روانی است. کسانی که خودکشی می کنند می خواهند از صدمه دیدن بیشتر جلوگیری کنند.
از نگاه روانشناسی تکاملی خودکشی بشر دوستانه به خاطر دیگران ممکن است اساسا مفید به فایده باشد. اما خودکشی به خاطر منافع شخصی که صرفا برای جلوگیری از صدمه بیشتر صورت می گیرد به سختی می تواند نتیجه ای در بر داشته باشد. بسیاری از کسانی که به این نوع خودکشی دست می زنند جوان هستند. خودکشی در حال حاضر دومین علت شایع مرگ در میان نوجوانان است. اگر این افراد جوان دست به خودکشی نمی زدند، احتمالا از آن رنج خلاص می شدند و در زندگی خود به موفقیت هایی می رسیدند. آنها با این کار هم خود را از بین می برند و هم زندگی افراد وابسطه به خود را مختل می کنند.
به لحاظ زیست شناختی هم خودکشی به خاطر منافع شخصی به وضوح اشتباه است، چرا که این راه مطمئنا به انقراض نسل منجر می شود. از آنجایی که قدرت فکر انسان او را از سایر حیوانات به لحاظ زیست شناختی در سطحی بالاتری قرار می دهد، این کار به معنای واقعی کلمه اشتباه است.
انسان ها برای این باور که خودکشی می تواند آنها را از درد خلاص کند دلیل ارائه می کند. بنابراین ممکن است که خودکشی یک راه حل منطقی برای حل یک مشکل لاینحل به نظر برسد. ممکن است خودکشی نوعی از اُتانازی خودخواسته (مرگ آسان برای بیماران لاعلاج) لحاظ شود.
در واقع در جایی که راه های دیگر برای حل مشکل ممکن است زمان بر و مستلزم تلاش زیاد باشد، احتمال دارد که خودکشی راه حلی آسان و سریع به نظر برسد. نوشیدن سم یا زدن رگ نه نیازی به هوش بالا دارد و نه نیازی به تخصص قبلی.
در بخش هایی از آسیا مردم خودشان را با طناب، دار می زنند. سوزان سونتاگ در رمان «عاشقان آتشفشان» (Volcano Lover) می نویسد: میان میل به زندگی و میل به مردن چه خط باریکی وجود دارد. در نظر بگیرید که ... یک چاله ... یک چاله بسیار عمیق را برای استفاده همه در یک مکان عمومی قرار بدهند. فرض کنید در تقاطع خیابان های هفدهم و پنجم شهر منهتن. تابلویی در کنار آن نصب کنند با این مضمون که: «روزهای دوشنبه، چهارشنبه و جمعه از ساعت 4عصر تا 8 غروب در این مکان خودکشی آزاد است.» همین، فقط یک تابلو. مطمئنا کسانی که از قبل در مورد آن چاله عمیق به سختی فکر کرده باشند خودشان را در آن پرت می کنند.
خودکشی های معمول اغلب بدون برنامه ریزی و آنی صورت می گیرند. در نظر سنجی ای که از 360 بیماری که به دلیل خودکشی در بیمارستان بستری شده بودند صورت گرفت معلوم شد که 35 درصد آنهاکمتر از 10 دقیقه قبل از این کار به خودکشی فکر کرده بودند و 54 درصد آنها از 2 ساعت قبل به این موضوع فکر می کردند.
مسئله این است که همه انسان ها در زندگی خود لحظه های ناامیدی را تجربه می کنند. این یک حقیقت بزرگ و اگرچه دردناک است که انسان ها به دلیل آرزوهای بزرگی که در سر دارند، آرزوهایی بسیار فراتر از دیگر حیوانات، همواره در معرض ناراحتی و ناامیدی هستند.
چزاره پویزی شاعر ایتالیایی این موضوع را به روشنی بیان می کند: «گاهی همه ما در زندگی دلیل خوبی برای خودکشی داشته ایم» لودویگ ویتگنشتاین (فیلسوف اتریشی) یک بار به دوستی گفته است که «در تمام عمرش به سختی می تواند روزی را بیاد بیاورد که در آن روز به احتمال خودکشی فکر نکرده باشد».
60 درصد از دانش آموزان دبیرستانی ایالات متحده به طور معمول می گویند که به خودکشی فکر می کند و 14 درصد آنها اعتراف کرده اند که در یک سال گذشته به طور جدی چنین تصمیمی داشته اند.
با توجه به شواهد در دنیای مدرن، فکر می کنم لازم است که بپرسیم خودکشی در زندگی انسان های ماقبل تاریخ تا چه اندازه تاثیر گذار بوده است. امروزه موانع فرهنگی مثل موانع مذهبی، قانونی و مدنی، اگرچه کاملا تاثیرگذار نیستند اما کمک می کنند که آمار خودکشی را کاهش دهند. اما این موانع همیشه در گذشته وجود نداشته اند.
وقتی اجداد ما کشف کردند که فراموشی به چه آسانی بدست می آید، چقدر آسیب پذیر شده اند؟ من فقط می توانم فرض کنم که با توجه به اینکه آنها هیچ تجربه قبلی در مواجه با این موضوع نداشتند، کاملا بی دفاع مانده اند، بدون هیچ نوع مقاومتی، چه ذاتی و چه اکتسابی.
در چنین موقعیتی فکر می کنم واقع بینانه است که وضعیتی را تصور کنیم که خودکشی مانند بیماری سرخک در میان یک جامعه آسیب پذیر گسترش پیدا کرده باشد. در واقع سرخک می تواند به نحو هشدار دهنده ای یک مقایسه مناسب باشد چرا که حتی امروزه هم «مد» خودکشی به نحو زیادی همه گیر شده است. این «مد» به راحتی از یک ذهن به ذهن دیگر سرایت پیدا می کند.
وقتی که گوته در قرن 18 رمان خود به نام «سوگواری ورتر جوان» را منتشر کرد، میزان خودکشی در آن دوران تحت تاثیر قهرمان این داستان دوبرابر شد. در این رمان قهرمان داستان پس از اینکه عاشق یک زن شوهردار شد خودش را کشت. پس از انتشار این رمان در سال 1774 در آلمان هزاران نفر، از نحوه مرگ قهرمان داستان تقلید کردند و خودشان را کشتند.
تحقیقات اخیر تایید می کند که این الگو برداری تا چه حد می تواند تاثیرگذار باشد. هر بار که از تلویزیون یا روزنامه خبر خودکشی یک فرد مشهور پخش می شود، به دنبال آن خودکشی های تقلیدی هم آغاز می شوند.
گفته می شود که مرگ مرلین مونرو در آگوست 1926 منجر به 200 خودکشی اضافه بر آمار معمول در یک ماه شد. پس از آنکه هنرپیشه زن محبوب کره جنوبی در سال 2008 خودش را کشت، آمار خودکشی در یک ماه 66 درصد افزایش یافت که جوانان حلق آویز شده در این میان تعداد بیشتری را به خود اختصاص داده بودند.
هنوز نقاطی در جهان وجود دارند که میزان خودکشی در آنجا 10 برابر میانگین سایر نقاط جهان است. ظاهرا این مقدار به دلیل نتیجه واکنش زنجیره وار محلی به خودکشی است. مک دونالد با مطالعه مردم آرام و قانع یک جزیره در فیلیپین به نام پالوان به شواهدی از یک موج خودکشی دست پیدا کرد که سرتاسر آن دهکده کوچک را درنوردیده بود.
او می نویسد: «کودکان با این تصور خو گرفته و بزرگ می شوند. آنها می بینند یا می شنوند که بزرگ تر ها، عموها، خاله ها، بچه های آنها و پدر و مادر دوستان شان خودشان را می کشند. بنابراین این نحوه رفتار شیوه ای پذیرفته در میان آنها و برای همه یک گزینه قابل انتخاب است.
با این حال چه چیزی می تواند موجب واکنش زنجیره ای شود؟ مک دونالد برای پاسخ به این پرسش «نظریه موج» را مطرح می کند. او معتقد است که احتمالا در گذشته میزان خودکشی در پالوان عادی بوده تا اینکه در ابتدای قرن گذشته نوعی اتفاق فاجعه بار رخ داده است. ممکن است این اتفاق فاجعه بار شیوع وبا یا هجوم برده ها بوده باشد که موجب تخریب زندگی روستائیان شده است. این اتفاق موجب افزایش خودکشی شده و موج آن تا زمان ما پیش آمده است.
به این ترتیب خودکشی در عصر حجر تا چه حدودی شایع بوده است؟ این سوالی است که باستان شناسان تاکنون برای پاسخ دادن به آن تحقیقی انجام نداده اند و به همین دلیل ما نمی توانیم از شواهد فسیلی انتظار پاسخی برای این سوال داشته باشیم. اما بیایید انسان هایی را در نظر بگیریم که حدود 100 هزار سال پیش در معرض یک بیماری مسری بوده اند. می توانیم فرض کنیم که در روزهای اول میزان شیوع در حدود نسبتا پایین بوده باشد. اما هنگامی که انسان ها از آفریقا مهاجرت کرده اند، شرایط زندگی به شدت برایشان سخت شده است. آب و هوای بسیار سرد اروپا در 5 هزار سال پیش برای مردمی که از طرفی سعی می کردند جان خودشان را حفظ کنند و از طرف دیگر با همسایگان خود در رقابتی کشنده بودند، موقعیت های زیادی به وجود می آورده که می توانست موجب ناامیدی کوتاه مدت آنها بشود. اگر میزان خودکشی پس از آن به مرز بحرانی رسیده باشد، این تاثیر می توانسته همانند یک بیماری شیوع پیدا کرده باشد.
اما آیا خودکشی بقای نسل انسان های اولیه را تهدید کرد؟ در طول تاریخ اتفاقات ناگوار زیادی برای انسان به وجود آمده است اما هیچ کدام از این اتفاقات موجب در هم شکستن جامعه انسانی نشده است. این اتفاقات عمدتا عوامل خارجی مثل جنگ، آتشفشان و بیماری بوده است. پس آیا علت واقعی خودکشی چیزی در ذهن خود انسان است؟
۰