"بازمانده روز" برنده نوبل ادبیات ٢٠١٧
«بازمانده روز» شروعی بسیار ساده و خبری دارد. استیونز به پیشنهاد ارباب جدیدش، سفری شش روزه را آغاز میکند. بهانه سفر، گرچه از نظر ارباب امریکایی هدیه به پیش خدمتی است که سالها خدمت کرده و اکنون لایق چند روز استراحت است، اما برای استیونز این بهانه، ملاقات با زنی است که سالها در بهترین و باشکوهترین ایام کاری، همزمان با او در خانه لرد دارلینگتن بزرگ، خدمت کرده است.
کد خبر :
۴۶۳۳۰
بازدید :
۲۵۳۶
صحنه نمایش تاریکی را تصور کنید. آنقدر تاریک که چشم چشم را نمیبیند. صحنه، بزرگ و جادار است به طوری که میزانسن همه بخشهای نمایش از قبل آماده شده و نیازی به کشیدن پرده و تغییر دکور نیست. بازیگران هم، آماده کنش و ایفای نقش در موقعیت خود حضور دارند. فقط کافی است نور از یک نقطه به نقطه بعدی برود تا داستان آن صحنه آشکار شود.
در همین حال صحنه قبل که تا چند لحظه پیش نور روی آن بود در قدم بعد تبدیل به خاطره مشترکی با راوی میشود که در عین حال، بیننده را وارد فضایی کرده که گویی دیر زمانی است با این فضا گره خورده است. تا برسیم به صحنه آخر.
رمان «بازمانده روز» ، اثر کازوئو ایشیگورو، داستانی دارد با این ویژگی. صحنهها و بازیگران سر جایشان آمادهاند.
راوی هدایت نور را در دست گرفته و با علم به داستان و حوادث، به موقع، نور را به صحنه مورد نظر میافکند. هر صحنهای که آشکار میشود لایهای از داستان خودنمایی میکند و لایهها در بازه زمانی داستان، نقش جالبی را ایفا میکنند.
به گفته آندره ژید، گویی بُعد تازهای از زمان، به نام عمق، ایجاد میشود. استیونز، در عمارتی متعلق به اشرافزاده اصیل انگلیسی به نام لرد دارلینگتن، پیشخدمتی بوده با رتبه مخصوص باتلرها. (در انگلستان رتبه باتلری به پیشخدمتی داده میشود که به طور مستقیم مسوولیت پذیرایی از ارباب و میهمانان او را که معمولا آدمهای تاثیرگذارکشوری و بینالمللی هستند، به عهده دارد.)
راوی و نورپرداز در داستان همین استیونز است که امور خدمتکاران و مدیریت خانه زیر نظر او انجام میشده. در عمارت دارلینگن گذر عمر کرده، عمارتی که پدرش هم در آن پیش خدمت قابل اعتمادی بوده است.
اکنون لرد انگلیسی مرده و مالک خانه اشرافی، آقای فارادی امریکایی شده است. اوضاع و احوال خانه با این تغییر ارباب، دگرگون شده و استیونز بنا به خواست ارباب جدید، تنها خدمتکاری است که از او خواستهاند بماند.
راوی گذشته نگر، شنیدهها و دیدههای ارزشمند و حساسی دارد که بهانه روایت پرپیچ و خمی از پشت پردهها شده است. استیونز، گذشته از تعاریف عینی و برداشتهای ذهنی، گاهی درونیاتش، درگیر تفاسیر فلسفی- سیاسی هم میشود.
آنچنان پخته و کارآزموده به عمیقترین بحثهای فلسفی میاندیشد که ممکن است خواننده از خود بپرسد: یک پیشخدمت که قسمت اعظم روز خود را به خدمت میگذراند و حتما زمان محدودی برای مطالعات در چنین زمینههایی دارد؛ پس چطور میتواند همچون اساتید تحلیل کند و به موضوعات پیچیده فیلسوفانه بپردازد؟
اینجاست که روح نویسنده گاهی در بین داستان نمایان میشود و میشنوی که افکارش از دهان راوی پرحرف چطور خارج میشود. اگر سادگی بیان و زبان گیرای ماجرا نبود شاید این ویژگی میتوانست ضربه مهلکی به داستان وارد کند.
«بازمانده روز» شروعی بسیار ساده و خبری دارد. استیونز به پیشنهاد ارباب جدیدش، سفری شش روزه را آغاز میکند. بهانه سفر، گرچه از نظر ارباب امریکایی هدیه به پیش خدمتی است که سالها خدمت کرده و اکنون لایق چند روز استراحت است، اما برای استیونز این بهانه، ملاقات با زنی است که سالها در بهترین و باشکوهترین ایام کاری، همزمان با او در خانه لرد دارلینگتن بزرگ، خدمت کرده است.
استیونز فرصتهای زیادی را با این زن از دست داده و حالا با تصور اینکه «میس کنتن» از همسرش جدا شده، راه میافتد تا شاید بتواند او را به خانه اشرافی برگرداند.
گرچه گذشته بازنمیگردد ولی نشانههای گذشته گاهی بنای امید آینده و التیام اشتباهات جبرانناپذیر میشود. استیونز در حدیث نفسی میگوید: اگر موضوع خانم دارلینگتن نبود هرگز رغبتی برای سفر نداشت و ترجیح میداد بماند و به وظایفش عمل کند.
«رمان بازمانده روز» برخلاف آنکه ممکن است داستانی رمانتیک به نظر برسد، اما اینطور از آب درنیامده است. رمان با موضوع پس از جنگ، حال و هوایش شکل میگیرد؛ بدون اینکه از تبعات جنگ در سطح مردم و اقتصاد بد و ویرانی بگوید.
از آن نوع حال و هوای جنگی که فقط در بین سردمداران و تصمیمگیرندگان است. آنهایی که به نوعی متفاوت درگیر جنگ شدهاند. نه سرباز ساده و نه در بین مردم زیسته بودند. نگاه آنها کلی و دور از هیاهو و افسردگیهای پس از جنگ است.
جنگ جهانی دوم تمام شده. آلمان بازنده ماجراست. اما همچنان ترس و دلهره در دل متفقین وجود دارد که چه رفتاری با این کشور بازنده در پیش بگیرند. اینجاست که روایت داستان درقالب دورهمیها و میهمانیهای سرای دارلینگتن به خوبی نشان میدهد که تصمیمات مهم دنیای مدرن در واقع در محیطهای آرام و خلوت گرفته میشود.
آنجا که از مطبوعات خبری نیست و نگاهها مشغول چیزهای دیگری است که دیده نمیشوند و آنچه در ملاعام و در سازمانهای نمایشی اتفاق میافتد نتیجه فرایندی است که پنهانی، طی هفتهها و ماهها در پشت دیوارها و دور از چشمها گذشته است.
نمایندگان کشورها هر یک در سرای دارلینگتن حاضر میشوند و نقش کشور خود را در آن برهه تاریخی به نمایش میگذارند. نویسنده در قالب شخصیتپردازی اشخاص، موقعیت کشورها و منش سیاسی آنها را تعریف میکند.
خوانندهای که با تاریخ سیاسی قرن بیستم آشناست احتمالا لذت وافری از این بخش داستان میبرد. آنجا که گروه متفقین به این نتیجه میرسند که امریکا دلش برای آنها نسوخته و حیله در آستین دارد و حتما در همین محافل است که بذر ناتو ریخته میشود.
استیونز پیشخدمت، سفرش را با اتومبیل فورد امریکایی که متعلق به ارباب جدید است آغاز میکند. اما ذهنش از گذشته بیرون نمیرود. او نه تنها همچنان به لرد دارلینگتن انگلیسی وفادار است بلکه نقش منصفانه او را در اتفاقات پشت پرده به ویژه تصمیمات پس از جنگ، میستاید و از اینکه سالها در خدمت چنین انسانی بوده برخود میبالد.
استیونز روایت سفرش را با درونگردی و یادآوری خاطرات پیش میبرد، اما کمتر اتفاق میافتد در «اکنون» سیر کند و از حال و هوای سفر بگوید به جز زمانی که میخواهد حضور سیاسی مردم را به تصویر بکشد. در صد صفحه پایانی داستان میبینیم که چطور مردم در دموکراسیای که آن را باور کردهاند اصلا حضوری ندارند. دور هم جمع میشوند و گفتوگو میکنند.
آمالهای سیاسیای دارند که هیچگاه به گوش سیاستمدارانشان نمیرسد. اینجاست که میبینیم راوی، دست به تفسیر میزند و ابراز عقیده میکند. در صفحه ٢٣٩ میگوید: «توقع اینکه فرد فرد این مردم در مسائل مهم مملکتی عقاید جدی ابراز کنند، مسلما خلاف مصلحت است.»
یا در جای دیگر نویسنده درباره نقش ملت، بازی جالبی را رقم میزند تا به ایده افلاطونی خود در خصوص نقش بیاهمیت مردم در تعیین سرنوشت خود دامن بزند.
شاید این بخش از داستان یکی از بینظیرترین صحنههایی باشد که ایشی گورو به آن پرداخته است و جان کلام را دردهان لرد دارلینگتن میریزد که: «وقتی خانه آدم آتش گرفته، آدم اهل خانه را توی اتاق پذیرایی جمع نمیکند که یک ساعت درباره بهترین راه فرار از آتش بحث کند.»
خواننده در این رمان میتواند به فرهنگ اشرافی انگلستان و شرافت کاری پیشخدمتهای اصیل و البته تعصب انگلیسی نویسنده، پی ببرد. گاهی راوی در لوای سوالاتی مثل: «پیشخدمت بزرگ چیست؟» یا مفهوم «تشخص» در اصل چه میتواند باشد؟ خواننده را وارد ماجراهایی از خاطراتش میکند.
سخن به درازا میکشد اگر بخواهم هر آنچه را که به عمق داستان دامن زده بنویسم، اما نمیشود از ترجمه بینظیر نجف دریابندری گذشت.
به راستی چه کسی توانایی این همذاتپنداری را در شخصیتپروری رمان «بازمانده روز» داشت؟ گویی دریابندری این داستان را به همان شکل که در ذهن گورو گذشته بازمینویسد؛ با لحن و زبانی که به قول خودش به لحن و زبان قجری نزدیک بود و باید هم این طور میشد.
اما پایان داستان دوباره به لایه اول بازمیگردد. نور همزمان صحنه اول و آخر را نشان میدهد. ناکامی اول در آخر نمود پررنگتری مییابد. درصفحه ٢٩٠ درست زمانی که مردم مدتهاست روی سکوی ساحلی جمع شدهاند و هنوز زمانی از روشنایی روز باقی است، با بیصبری منتظر رسیدن شب و تاریکی هستند تا منظره روشن شدن چراغهای سکو را تماشا کنند و از این بابت هورا میکشند و شاد میشوند.
اینجاست که استیونز همه حس و برداشت خود را درزبان همنشین و همصحبت موقت خود در کنار ساحل میریزد و میگوید: «برای عده زیادی از مردم، بهترین قسمت روز، شب است. قسمتی که در تمام روز منتظرش هستند.» و استیونز خود را جزو کسانی میداند که در ساعات شروع شب است و از فرصتهای روز بازمانده.
اما حالا بیایید نور صحنه را روی خود گورو بیندازیم. اگر قبول کنیم که پشت هر نوشته، محتویات ضمیر ناخودآگاه و دسیسه عمد یا غیر عمد نویسنده درکار است که منجر به خلق اثری میشود؛ در این صورت به لایهای دیگر از کتاب «بازمانده روز» دست مییابیم.
ایشی گورو نویسنده ژاپنی تبار ، متولد ١٩٥٤ است که در پنجسالگی همراه با خانوادهاش به انگلستان مهاجرت میکند. زمان رمان او پس از جنگ جهانی دوم است یعنی سال ١٩٤٥.
درک گورو از جنگ و پس از جنگ تا چه حد میتواند برایش ملموس باشد و جنگ و اثرات آن چگونه گورو را برآن داشته که چنین به رویدادها نگاه کند؟ گورو در این رمان گرچه نامی از ژاپن و مصیبتهای کشورش که ناگوارترین حادثه را با فاجعه بمباران اتمی ناکازاکی (محل تولد گورو) و هیروشیما متحمل شد نمیبرد، اما آنجا که قرار است نماینده امریکا را شخصیتپردازی کند، او را چنان لمپن وحیلهگرجلوه میدهد که گویی مشت گرهشده خود را به سوی دهان «هری ترومن»، رییسجمهورامریکا در زمان جنگ، نشانه رفته است.
بیتردید گورو در این رمان، تاریخ ژاپنیتبار خود را حمل میکند؛ ضمن اینکه به وطن دوم خود، انگلستان، ارادت ویژهای نشان میدهد. این کتاب سومین رمان گورو محسوب میشود که در سال ١٩٨٩ نوشته شد و درهمین سال جایزه بوکر را برای نویسندهاش به ارمغان آورد.
وخیلی زود عنوان پرخوانندهترین کتاب بریتانیا را گرفت. گرچه هرکدام از کتابهای گورو یکی از جوایز مهم انگلستان را برده بود، اما رمان «بازمانده روز» بود که گورو را در ردیف نویسندگان برجسته انگلیسیزبان قرار داد. نویسندهای که بارزترین ویژگیاش توانایی در اجرای لحن و زبان و داشتن نگاه بینالمللی است.
علاوه بر رمان «بازمانده روز»، سه کتاب دیگر او با نامهای «هنرمندی از جهان شناور»، «وقتی یتیم بودیم» و «هرگز رهایم مکن» هم نامزد جایزه «بوکر» شدهاند.
رمان «هرگز رهایم مکن» از این نویسنده در سال ٢٠٠٥ به چاپ رسید. این رمان نامزد جایزه بوکر، جایزه «آرتور سی. کلارک» و همچنین نامزد جایزه ملی منتقدان کتاب امریکا شد.
در سال ٢٠١٠ «مارک رومانک» با اقتباس از این رمان، فیلمی با همین عنوان ساخت. در سال ٢٠١٥، ایشیگورو رمان «غول مدفون» را به چاپ رساند. تردیدی نیست همه این موفقیتها که گورو را درلیست بهترینها قرار میدهد در انتخاب او به عنوان برنده جایزه نوبل بیتاثیر نبوده است، اما ظاهرا رمان «بازمانده روز» او مرکز ثقل این انتخاب محسوب میشود.
چنانچه سارا دانیوس، معاون دبیرکل آکادمی نوبل، نوشتههای گورو را ترکیبی از آثار «جین آستین» و «فرانتسکافکا» توصیف میکند و در توضیح انتخاب ایشیگورو میگوید: ««بازمانده روز» او یک شاهکار واقعی است که شبیه به رمانی از پی. چی. وودهاوس شروع و نزدیک به آثار کافکا تمام میشود.» آثار گورو که شامل هفت رمان و یک مجموعه داستان کوتاه میشود، تاکنون به چهل زبان دنیا ترجمه شده است.
در سال ١٩٩٣ با اقتباس از این رمان، فیلمی با همین عنوان به کارگردانی جیمز آیوری ساخته شد که در هشت رشته از جمله بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر نقش اول زن- که «اما تامسون» ایفاگر آن بود- و بهترین بازیگر نقش اول مرد با بازی درخشان «آنتونی هاپکینز»، نامزد دریافت جایزه اسکار شد.
هاپکینز بابت بازی درخشانش در این فیلم، جایزه آکادمی هنرهای فیلم و تلویزیون بریتانیا (بفتا) را از آن خود کرد. «بازمانده روز» در اوج دوران بازیگری هاپکینز ساخته شد و شاید همین یکی از دلایل درخشش چشمگیر وی در این فیلم بوده باشد.
هاپیکنز دو سال قبل از «بازمانده روز»، اسکار بهترین بازیگر نقش اول را بابت بازی در فیلم سکوت برهها به دست آورده بود و در همان سال نقشآفرینیاش در «بازمانده روز» (١٩٩٣)، مفتخر به دریافت لقب «سر» از ملکه انگلستان شد.
۰