خشونت، راهحل نیست
باید دانست فرایند ساختن، آبادی، آبادانی، دموکراسی، آزادی، استقلال و همگرایی درونی و برونی از هر راهی بگذرد، این راه بیشک، خشونت هژمونیک یا خشونت ضدهژمونیک ضدقدرت نیست و طرد «دیگری» جز به واکنشی در آینده منجر نمیشود
کد خبر :
۴۸۴۰۶
بازدید :
۱۳۳۷
ناصر فکوهی | در این روزها که برخی ناآرامیها و اعتراضات پیشبینیپذیر اتفاق افتاد، کافی نیست فقط حق اعتراض را به رسمیت بشناسیم؛ موضوعی که به خودی خود بدیهی و قانونی است. بلکه باید به پرسشهایی از این دست پاسخ دهیم؛ چگونه باید به این حق، تحقق و ضمانتی عملی و چنان حدی از تأثیرگذاری داد که مانع آسیبزاشدن آن شود؟ چرا اعتراضات به شکلی خاص پدید آمده و رادیکالیزه میشوند؟
از آنجا که هنوز فرصت و دادههای کافی برای تحلیل این امر وجود ندارد، نگارنده چارچوب نظری بحث را صرفا اندکی در قالب شهر سیاسی باز میکند. برای این کار، باید واژه «شهرمندی» (urbanity) را از دو مفهوم «شهرنشینی» (urbanism) و «شهروندی» (citizenship) جدا کرد.
شهرنشینی مفهومی بیشتر زیستگاهی و فضایی-زمانی و «شهروندی» مبحثی حقوقی- سیاسی است؛ اما «شهرمندی» با درجات متفاوت از پایین تا بالا را میتوان موقعیتی دانست که شهرنشینی در پهنهای معلوم به درجهای از توسعه (ولو نامتوازن و ناپایدار) رسیده باشد که بازگشتی برای آن به موقعیت پیششهر وجود نداشته باشد؛ در این حال، در جامعه مجموعهای از روابط، ساختارها، کنشها، قوانین و حتی اشیا و سازوکارها وجود دارد که ظرفیتهایی خاص را میسازند؛ ظرفیتهایی هم محدودکننده و هم آزادیبخش، هم درونی و هم برونی، هم مثبت و هم منفی؛ بنابراین برای شهرمندی باید ساختار بهظاهر متناقض، اما در واقع پیچیده «محدودیت/ آزادی» را درک و درونی کرد و در اینجا درونیکردن از درک مهمتر است.
بهاینترتیب، یک قرارداد اجتماعی مطلوب آن است که این دوگانه درونی- برونی را در سطح فرد و گروههای اجتماعی کاربردپذیر کند. تحققنیافتن این هدف در کوتاه یا درازمدت، شهرمندی را تخریب، شهرنشینی را عذابآور و شهروندی را در معرض خطر نابودی موقت کوتاه یا درازمدت قرار میدهد.
در این شرایط، زندگی هم برای خود و هم برای دیگری که دائما جایشان با هم عوض میشود، سختتر و خطر آسیبها و ناآرامیهای اجتماعی که همه را تهدید میکند، متناوبا افزایش مییابد. شهرمند وجهی درونی دارد که همگرایی نسبی و تحمل و مدارا، همافزایی تجربهها و نکات مثبت میان همه کنشگران درون شهر، چه در معنای متعارف و چه در معنای سیاسی آن (کشور) است. یک وجه بیرونی نیز در همین مفهوم وجود دارد که محیط ژئوپلیتیک شهر سیاسی را میسازد؛ آشتی و پرهیز از تنش و همگرایی با همسایگان، منطقه و جهان.
به دلیل منافع ژئوپلیتیک قدرتهای بزرگ در خاورمیانه، تقریبا فقط کشور ما هنوز سالم مانده؛ اما بهشدت در معرض تهدید دائمی و جدی است. هر شهری یا هر سیستم سیاسی - اجتماعیای، در مدیریت اجتماعی دو جنبه درونی و برونی خود، دو فرصت و دو تهدید دائم دارد به این معنا که میزان تنشها، آشتی و واگراییها را به حداقل و میزان همگرایی، آشتیها و پرهیز از خشونت را به حداکثر برسانند.
اِعمال خشونت، در هر سطحی و به هرشکلی، نه به معنای مفیدبودن آن است، نه به سود هیچ کسی و تنها میتواند یک بازی باخت- باخت باشد که یک بازی بُرد- بُرد را ناممکن کند. البته منظور از «همگرایی»، یکسانکردن ناممکن، سبکهای زندگی و سلایق انسانها نیست؛ بلکه به معنی تلاش برای آشتی، درک و بهرسمیتشناختن یکدیگر و پسزدن وسوسه طرد یا محدودیت «دیگری» بهمثابه یک رویکرد است.
نتیجه این امر، میزان موفقیت برای دستیابی به «وحدت ملی» در درون و استقلال و موازنه سیاسی در برون است. اینکه یک جامعه به صورت مثبت به بهترین موقعیت از شهرمندی برسد یا به پایینترین سطح آن، حاصل صبر و کار پیگیرانه و سخت در طول دهها و بلکه صدها سال، تصمیمگیریهای درست نخبگان و مردم عادی و دادههای درونی و برونی بیشمار دیگری است.
در این شرایط، کشوری پس از چنین زنجیرهای، یا تبدیل به «ایسلند» (شاخص توسعه انسانی ٩ / ٢٠١٥) و سوئیس (شاخص توسعه انسانی ٢ / ٢٠١٥) با بالاترین احساس رضایتمندی از زندگی و تعلق ملی میشود یا تبدیل به افغانستان (شاخص توسعه انسانی ١٧١ / ٢٠١٤) و لیبریا (شاخص توسعه انسانی ١٧٧ / ٢٠١٥) با کمترین میزان از رضایتمندی و تعلق ملی.
رویکردهای اتوپیایی و ارادهگرایانه که اعتراضهای اجتماعی را میتوان در قالب آنها تعریف کرد، بدون شک موتورهایی اساسی برای بسیاری از تغییرات بزرگ تاریخی بوده و خواهند بود؛ این جنبه مثبت آنها است؛ اما متأسفانه، مانند هر پدیدهای، احتمال جنبههای منفی نیز در آنها هست: اینکه تصور نوعی «میانبُرزدن» و «یکشبه ره صدساله رفتن» را به وجود بیاورند، این تصور را که اتوپیا بهجای آنکه موتوری باشد برای انرژیبخشیدن به ما در مسیر کار درازمدت، بتواند جایگزین آن کار درازمدت شود.
اگر به جامعهای که در آن زندگی میکنیم تعلق خاطر داریم، اگر فکر میکنیم حق ما و فرزندان ما برخورداری از ثروتها و نعمتهای این جامعه و سرزمین است، باید موقعیت درونی و برونی جامعه خود را بهخوبی بسنجیم و هدفگذاری کوتاه و درازمدت بکنیم.
بدانیم چرا دست به کاری میزنیم؟ به چه میخواهیم برسیم؟ وقتی رسیدیم، چگونه میخواهیم و میتوانیم رفتار کنیم؟ محدودیتها و ظرفیتهایمان برای ساختن و آبادی کداماند؟ شیوه درست آن است که پیش از «تخریب» هر چیزی، به امکان «ساختن» جایگزین آن اندیشید؛ اینکه یکی از این دو (تخریب) ساده و در دسترس و دیگری (ساختن) سخت و دور از دسترس است.
از این دریچه دید و برخلاف گروهی از نظریههای تاریخگرایانه و به همین میزان سادهانگارانه اتوپیایی، اگر هدف، دگرگونی مثبت جامعه باشد، مهم نیست در جامعهای در مقطعی خاص، کدام گروه یا گروهها حاکم هستند و کدام در زیر حاکمیت؛ مهم این است که مشخص باشد برای این هدف، در کوتاه یا دراز مدت چه کارهایی و با کدام ابزارها میتوان انجام داد؟
باید دانست فرایند ساختن، آبادی، آبادانی، دموکراسی، آزادی، استقلال و همگرایی درونی و برونی از هر راهی بگذرد، این راه بیشک، خشونت هژمونیک یا خشونت ضدهژمونیک ضدقدرت نیست و طرد «دیگری» جز به واکنشی در آینده منجر نمیشود؛ اینکه موقعیت «دیگری» را ما تعیین نکردهایم که بتوانیم به میل و بهویژه به «زور» خود، آن را تغییر دهیم؛ اینکه جامعه و شهرمندی، موقعیتهایی پیچیده هستند که برای حفظ آنها و دچارنشدن به موقعیتهایی دوزخی، نباید دچار وسوسههای اتوپیایی توخالی و پوپولیستی شد.
۰