نا امیدی؛ نردبان برآمدن پوپولیستها
احمدینژاد پس از ازمیدانبهدرکردن جریان طبقه متوسط، آرمانهای اصولگرایان را هم هدف قرار داد و با طرح آنها به مبتذلترین و نازلترین شکل و آمیختن آنها با شعارهای پوپولیستی، این اهداف را به نفع خود مصادره کرد.
کد خبر :
۵۰۴۳۹
بازدید :
۹۸۸
ارتباط جامعهشناسی تاریخی و امید، مبحثی بود که با دکتر علی جنادله، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، در میان گذاشته شده است. او در این گفتوگو درباره بستر تاریخی امید در ایران و جهان صحبت میکند. برای مشخصکردن وضعیت امید ایرانیان در آینده، شناسایی مفهوم امید در گذشته و امیدواری یک جامعه بسیار حائز اهمیت است.
دکتر جنادله در این گفتوگو با برشمردن خصوصیت جامعه ایرانی در تاریخ و حوادث مختلف درباه امید نظریههای مختلف جامعهشناسان را توضیح میدهد و معتقد است فضای جامعهشناسی ایران از جامعهشناسی امتناع، یعنی فوکوس بر چیزهایی که در یک جامعه اتفاق نمیافتد، بهره میبرد و در این شکل از جامعهشناسی نمیتوان به مفهوم امید رسید و باید آن را بازنگری کرد.
ارتباط جامعهشناسی تاریخی و مفهوم آن با واژه امید را چگونه میشود توضیح داد؟
پیش از بحث از رابطه بین جامعهشناسی تاریخی و مقوله امید اجتماعی، لازم است ابتدا توضیحی درباره خود مفهوم تاریخ ارائه کنم.
به این تعبیر که رابطه بین جامعهشناسی تاریخی و امید اجتماعی نیازمند فهم خاصی از تاریخ است. در اینجا من از تمایزی که بندتو کروچه بین دو مفهوم تاریخ یا به تعبیری دقیقتر تمایز بین وقایعنگاری و تاریخ ارائه میکند، استفاده میکنم. منظور از وقایعنگاری، مطالعه تاریخ به مثابه امر واقعی است که در گذشته رخ داده و پایانیافته تلقی میشود. او در اینجا اصطلاحا از تاریخ مرده استفاده میکند.
در مقابل، تاریخ زنده قرار میگیرد؛ یعنی تاریخی که به زندگی معاصر پیوند زده شده باشد. یعنی پژوهش در امر واقع در گذشته که ناشی از علقهای امروزی است. از نظر او این مفهوم درست تاریخ است که آن را از وقایعنگاری که تاریخ مرده است، متمایز میکند. بنابراین در این مفهوم از تاریخ، مطالعه فلان امر واقع در گذشته، نه پاسخگوی علاقهای به گذشته، بلکه پاسخگوی علاقهای است که از زندگی معاصر برمیخیزد. یا به تعبیر خود کروچه «تاریخ حقیقی، تاریخ معاصر است».
با این مفهوم از تاریخ، البته با تعبیر دیگری، در تأملات نابهنگام نیچه نیز مواجهیم. آنجا که نیچه تأکید میکند که ما مطمئنا نیازمند تاریخ هستیم، اما این نیاز با نیاز افراد بیهودهای که بیهدف در جنگل رخدادهای تاریخی قدم میزنند، متفاوت است. نیاز ما به تاریخ برای زندگی و عمل است.
این بحث را به این جهت مطرح کردم که بگویم وقتی میخواهیم درباره رابطه جامعهشناسی تاریخی و امید اجتماعی صحبت کنیم، با مفهومی از تاریخ سروکار داریم که گذشته را به امروز پیوند زده و راهی به سوی آینده بگشاید. این همان مفهومی از تاریخ است که مورد توجه نظریهپردازان امید اجتماعی مانند ریچارد ررتی، لویتاس، آنگر و... است.
ررتی هرگونه بررسی گذشته را که معطوف به دلالتهای آن درخصوص اشکال محتمل آینده نباشد، مورد انتقاد قرار میدهد. از سوی دیگر تأکید میکند که هرگونه تأمل درباره آینده نیز باید از منظری صورت بگیرد که محصول اندیشیدن ما درخصوص چگونگی رسیدن ما به موقعیت حال باشد.
لویتاس و آنگر هم، البته هرکدام با تعابیر خاص خود و با تفاوتهایی به مشروطبودن حال به گذشته و آینده به حال اشاره کرده و آیندههای مورد انتظار و آیندههای ممکن را بخشی از واقعیت و جنبههای جداییناپذیر حال میدانند. به این ترتیب، امید اجتماعی مقولهای صرفا معطوف به آینده نیست، بلکه همبسته با زمان گذشته و حال هم هست.
به تعبیر آنگر، چشمانداز امیدبخش ما به آینده محصول پیوند «بینش ما درخصوص امر واقع» با «تخیل آنچه ممکن است» است.
به این ترتیب همانگونه که ررتی بیان کرده، از چنین منظری، روایتهای تاریخی به مثابه شرایط امکان امید مورد توجه قرار میگیرند و هرگونه پیشنهادی برای کنش در آینده باید محصول تجربیات تاریخی باشد. هرگونه فلسفه اجتماعی و سیاسی باید طفیلی روایتهای تاریخی باشند.
البته این بینش را نباید به عنوان نوعی جبرگرایی منتهی به یک «ضرورت کاذب» تاریخی تلقی کنیم. چون هر سه نظریهپرداز بر گشودهبودن آینده به احتمالات و فائقآمدن آن بر گذشته و قابلیت کنشگران در فرارفتن از محدودیتها و شرایط تاریخی تأکید دارند. معطوفکردن امید به گذشته، برای نشاندادن آنچه در آینده میتوانیم به طور مستدل و معقول، امید تحقق آن را داشته باشیم، مورد تأکید قرار میگیرد. روایتهای تاریخی به ما در تشخیص واقعبینانه نطفههای امید از پیش موجود که باید کشف شوند و توسعه یابند و در نتیجه ترسیم واقعبینانه اهداف مناسب امید اجتماعی کمک میکنند.
وقتی امید مطرح میشود، چه دلالتهای جامعهشناختیای دارد؟ چرا مثلا ١٠ سال پیش مقوله امید در جامعه ما مطرح نشده، چرا در یک مقطع خاص امید مطرح میشود؟
این سؤال مهمی است و باید آن را جدی گرفت. امید اجتماعی یکی از معدود مفاهیمی است که مطرحشدنش در جامعه ما بیش از آنکه متأثر از سازههای نظری از پیش موجود باشد، برآمده از شرایط و واقعیتهای جامعه ما در یک دوره خاص است یا به تعبیر بهتر، مقوله «امید» در یک شرایط خاص تبدیل به مسئله (پروبلماتیک) و موضوع تأمل میشود.
منظورم این است که برخلاف خیلی از ترمها و اصطلاحات جامعهشناختی مانند سرمایه اجتماعی، جامعه مدنی و... که از پیش تولید شده بودند و ما سعی میکردیم وضعیت بغرنج و مسئلهمند خود را براساس آنها فهم و تفسیر کنیم، برآمدن مفهوم «امید» فرایند نسبتا معکوسی داشته. یعنی از درون مجموعه شرایط عینی، مفهوم «امید» نه بهعنوان یک ترم و مفهوم آکادمیک و نظری، بلکه بهعنوان یک هدف یا یک نیاز متولد شده است.
بعد از برآمدن این مفهوم بود که درصدد برآمدیم که ببینیم آیا چنین مفهوم و اصطلاحی، یک مفهوم آکادمیک است یا خیر؟ آیا میشود برای آن نظریه پیدا کرد یا خیر؟ و... حتی کتاب فلسفه و امید اجتماعی که در سال ١٣٨٤ به فارسی ترجمه و چاپ شده بود، بیش از آنکه در نسبت با مقوله امید اجتماعی به آن توجه شود، از نظر کتابی فلسفی از یک نظریهپرداز پراگماتیست مورد اقبال یا نقد قرار گرفت.
بهاینترتیب، بررسی شرایط عینی اجتماعیای که منجر به مسئلهمندشدن مقوله «امید» در جامعه ما شد، به خودی خود یک موضوع درخور تأمل و مداقه جدی است، اما پیش از آنکه به این بحث بپردازم، ضروری میبینم بحثی درباره روایتهای تاریخی ارائهشده از جامعه ایران و نسبت آن با مقوله «امید اجتماعی» مطرح و از این منظر، راهی به سوی مسئلهمندشدن «امید اجتماعی» در موقعیت فعلی باز کنم.
روایتهای تاریخی متفاوت، اما معدودی در حوزه جامعهشناسی تاریخی ایران از سوی اندیشمندان و نظریهپردازان ایرانی ارائه شده است که با وجود تفاوت در رویکردهای نظری اتخاذشده، به لحاظ آغازکردن از یک مسئله نسبتا یکسان و منتهیشدن تحلیلهای آنها به احکام و گزارههای یکسان درباره آرایش و چینش نسبتا ایستا و دائمی خاصی از هستیها و نیروهای اجتماعی، میتوان آنها را عناصر تشکیلدهنده یک گفتمان در نظر گرفت؛ گفتمانی که به دلیل تأکید بر اصالت و مرکزیت دولت و حاشیهایبودن نیروهای اجتماعی در فرایند تحولات تاریخی جامعه ایران، میتوانیم از آن با عنوان گفتمان «اصالت دولت- غیاب جامعه» نام ببریم.
در جاهای دیگری این گفتمان را شرح و بسط دادهام و در اینجا مجال آن نیست و تنها در حدی که برای ترسیم نسبت آن با امید اجتماعی مورد نیاز است، آن را توضیح خواهم داد.
در این گفتمان، تاریخ جامعه ایران بهعنوان پروژهای که محصول عاملیت انحصاری دولت است، برساخته میشود و نیروهای اجتماعی نه بهعنوان عاملیتهای دارای هستی مستقل اجتماعی، بلکه به صورت تودهای نامتعین که موجودیت و هستی آنها تنها در وابستگی به دولت و ساختار قدرت امکان تعریف دارد، بازنمایی میشوند.
بهاینترتیب، تاریخ جامعه تبلور اراده، امید و مشیت دولت است و اراده نیروهای اجتماعی که به تودهای بیشکل تقلیل یافتهاند، تنها در دورههای ضعف قدرت امکان بروز مییابند. در این چارچوب، تمام پویاییهای تاریخی جامعه به چرخه بیپایان هرجومرج کاسته شده و جامعه از هستیها و موجودیتهای اجتماعی تهی میشود.
در این روایتهای تاریخی، نیروهای اجتماعی به حاشیه رانده شدهاند و اصالت ندارند. در این میان، بیشترین اجحاف در حق ایلات و عشایر شده است. اگر نیروهایی مانند زنان بهطور کامل در این روایتهای تاریخی نادیده گرفته شدهاند یا نیروهایی مانند بازاریان بهعنوان طفیلی معرفی شدهاند، ایلات و عشایر که متن جامعه ایرانی را تشکیل میدادند، بهعنوان نیروهایی حاشیهای که با یورشهای مداوم خود به متن جامعه ایرانی، عامل اصلی هرجومرج، ناامنی، عدم انباشت ثروت و در مجموع ویرانگر هر آنچه نشانه پیشرفت باشد، بازنمایی شدهاند.
حتی امروزه نیز برخی نویسندگان، بدون آنکه شناخت کافی از فرهنگ و نظام اجتماعی ایلات و عشایر داشته باشند، اصرار دارند تمام کاستیها و کژکارکردهایی را که بیشتر محصول شرایط امروزی جامعه ماست، با سفسطه در فرهنگ و نظام ایلی و عشیرهای تبارشناسی کنند.
در چنین روایت تاریخیای، هیچیک از نیروهای اجتماعی بازتابی از امیدها و آرزوهای تاریخی خود را در گذشته نمیبینند. علاوه بر این، برایند وضعیت ترسیمشده در بالا، چیزی جر امتناع تاریخی در وجوه مختلف آن نیست: امتناع قانون و انباشت تاریخی و مادی، امتناع مشارکت، امتناع پیشرفت، امتناع سرمایهداری و.... در واقع مسئله «امتناع»، دال مرکزی و مسئلهای است که نقطه شروع و محور وحدتبخش روایتهای تاریخی تولیدشده ذیل گفتمان «اصالت دولت- غیاب جامعه» است. بنابراین محصول این روایتهای تاریخی، نه امید و نه جامعهشناسی توسعه، بلکه جامعهشناسی امتناع است؛ چراکه هرچند نقطه عزیمت آنها یک علقه امروزی است، اما متأسفانه نگاه آنها همیشه معطوف به گذشته است و راهی به سوی آینده نمیگشاید.
شما درباره جامعهشناسی امتناع صحبت کردید و گفتید در جامعهشناسی امتناع، نمیشود به امیدواری رسید، چون گشوده به آینده نیست. در چنین بستری ما چگونه میتوانیم از امیدواربودن صحبت کنیم؟
من نگفتم که نمیشود امیدوار بود، بلکه حرف من این است که چنین روایتهایی در گذشته متوقف شدهاند و راهی به سوی آینده باز نمیکنند.
به همین دلیل، این روایتها امیدبخش نیستند. بنابراین نیازمند بازنگری در روایتهای تاریخی هستیم. البته این به معنی تحریف تاریخ یا جعل یک روایت تاریخی خوشایند یا گذشته طلایی و نوستالژیک آنگونه که همزاد موجهای اولیه ناسیونالیسم و ملیگرایی در ایران بوده، نیست. یک روایت تاریخی امیدبخش، لزوما یک روایت تاریخی شیرین و خوشایند نیست. مثلا، روایتی که مارکس از تاریخ غرب ارائه میکند، روایتی ناخوشایند و مملو از استثمار و نابرابری است، درعینحال گشوده به آینده و مدعی امیدهایی برای آینده است.
برای اینکه بهتر بتوانم منظورم را بیان کنم، باید بحثی را که در پاسخ به سؤال قبل مطرح کرده بودم، ادامه بدهم. خلاصه آن بحث این بود که مجموعه روایتهای تاریخی ارائهشده درباره جامعه ما، با برساخت تاریخ بهعنوان پروژه انحصاری دولت و تهیکردن تاریخ از نیروهای اجتماعی، استمرار امتناع را نتیجه میگیرد؛ همان فرضیه یا مسئلهای که با آن شروع کردهاند.
به این ترتیب گزاره آشکار یا ضمنی دیگری که در این روایتها مطرح میشود این است که جامعه ایران، به طور درونزا، قابلیت فراگذشتن از گذشته تاریخی ایستا و تکرارشونده خودش را ندارد مگر بر اثر یک عامل بیرونی و خارجی. بر همین اساس تمام تحولات و پویاییهای جامعه معاصر ایران، براساس مواجهه با دیگری یعنی جهان مدرنی که بهعنوان یک عامل بیرونی، منجر به تحول در جامعه ما شده است، مورد توجه قرار میگیرند.
نتیجه چنین نگاهی، تقلیل پویاییهای معاصر جامعه ایران به عرصه منازعه دوگانه سنتی - مدرن است و تنوع و تکثر موجود در نیروهای اجتماعی و خواستهها و امیدهای آنها، همانگونه که در تاریخ پیشامدرن ذیل تقلیل نیروهای اجتماعی به توده بیشکل نادیده گرفته شده بود، در تحولات پس از مواجهه با دنیای مدرن نیز ذیل دوگانه سنتی- مدرن مورد غفلت قرار گرفته و خواستهها و اهداف آنها، در خواستهها و اهداف دو اردوگاه سنتی و مدرن استحاله میشود.
استحاله و بیتوجهی به مطالبات، اهداف و امیدهای متنوع و متکثر در جامعه، خصلت هر دو اردوگاه سنتی و مدرن است. هر دو اردوگاه سنتی و مدرن با معرفیکردن اهداف و مقاصد خود به عنوان اهدافی آرمانگرایانه که بازتابدهنده منافع و مطالبات عمومی جامعه است، مطالبات و خواستههای اقشار و گروههای دیگری که در چارچوب این منازعه ایدئولوژیک و آرمانگرایانه نمیگنجد را به حاشیه میرانند. به این ترتیب تضادها و رقابتها به جای آنکه بازتاب مطالبات، امید و آرزوهای عینی و واقعی نیروهای مختلف اجتماعی باشند، تبدیل به تضادها و رقابتهایی آرمانگرایانه میشوند که در پس آنها تنها مطالبات، آمال و آرزوهای دو نیروی رقیب عمده در جامعه نهفته است.
در این فضای رقابت آرمانگرایانه و ایدئولوژیک، نه تنها اردوگاه مسلط بر جامعه بلکه حتی اردوگاه مقابل آن نیز تنها مقاومتها و تضادهایی را به رسمیت میشناسد که ذیل این دوگانه تعریف میشوند و اینگونه است که بخش قابل توجهی از جامعه و مطالبات و امیدها و آرزوهای آنها از عرصه منازعات و رقابتها در جامعه حذف میشوند.
این نیروهای اجتماعی، به تدریج عرصه منازعات و رقابتهای کلان جامعه و مطالبات و امیدهای مطرحشده در چنین عرصهای را با مطالبات، امید و آرزوهای خود بیگانه دیده، از هر دو اردوگاه ناامید شده، راه انفعال و بیتفاوتی را در پیش خواهند گرفت.
هم روایتهای تاریخی را با خود بیگانه میبینند و هم امیدها و مطالبات به رسمیت شناختهشده در جامعه را. نه در روایتهای تاریخی و نه در امیدها و مطالبات به رسمیت شناختهشده جامعه، بازتابی از خود نمیبینند. محصول چنین وضعیتی ناامیدی و استیصال بخش عمدهای از جامعه است که مورد بیتوجهی قرار گرفتهاند. استیصال و ناامیدیای که آن را در برهههایی به صورت خشم و نارضایتی علیه هر دو اردوگاه نشان میدهند.
در صحبتهایی که کردید، گفتید ما باید ببینیم چه اتفاقی افتاده که در یک برهه مشخص بحث امید مطرح شده است. شما فکر میکنید چه شده که در شعارهای انتخاباتی صحبت از امید میشود و اینقدر این مسئله مطرح میشود. آیا در شرایط بحرانی قرار داریم؟
به نظر من، مطرحشدن مقوله امید در جامعه، بازتاب ناامیدی اقشار مختلف جامعه از نسخههای امیدبخش موجود در جامعه یا به تعبیر ررتی، پیشگوییهای ناکامیاب است. همانگونه که ررتی توضیح داده است در غرب هم، مسئلهمندشدن مقوله امید، محصول ناکامی پیشگوییهای امیدبخش در نسخههای مختلف عهد جدید، کمونیسم و حتی لیبرالیسم است. صرف مسئلهمندشدن مقوله امید در جامعه را نمیتوان نشانه وضعیتی بحرانی تلقی کرد، بلکه آنچه این وضعیت را تبدیل به بحران خواهد کرد به تعبیر توین بی، نوع پاسخی است که به این چالش خواهیم داد.
ناکامی نسخههای امیدبخش در جامعه به این معنی نیست که هیچکدام از آنها دیگر نمیتوانند الهامبخش و امیدآفرین باشند. بلکه به این معنی است که هم اردوگاه سنتی و هم اردوگاه مدرن نیازمند بازنگری واقعبینانه در آرمانها و امیدهای خود هستند به گونهای که بازتابدهنده امیدها و آرزوهای عینی و واقعی اقشار مختلف اجتماعی باشند.
برای توضیح این مطالب لازم است که بحث انضمامیتر شود. ببینید، سلسله رخدادهایی که به انقلاب اسلامی منجر شد، محصول ائتلاف جریانها و نیروهای اجتماعی با مشربهای سیاسی و آرمانها و مطالبات اجتماعی متنوع و حتی متضاد بود. پس از پیروزی انقلاب، در نتیجه ترکیب و وزن نیروهای اجتماعی و سیاسی و مناسبات قدرت حاکم بر جامعه، مجددا، این تکثر و تنوع ذیل دوگانه سنتی- مدرن، اما با شکل و فرمی که متناسب با شرایط جدید بود، مورد بیتوجهی قرار گرفت و تنها مطالبات، منازعات و رقابتهای سیاسیای به رسمیت شناخته شدند که در چارچوب اردوگاه سنتی و مدرن البته به اشکال جدیدش در برههای راست و چپ و در برههای دیگر اصولگرا- اصلاحطلب، قرار میگرفتند.
بنابراین مجددا، بخشی از امیدها و آرزوهای برخی از نیروها و اقشار اجتماعی در عرصه رقابتها و منازعات سیاسی آرمانگرایانه و ارزشمدار به حاشیه رانده شد یا اینکه مورد غفلت و بیتوجهی قرار گرفت.
این وضعیت ادامه داشت تا اینکه در انتخابات ریاستجمهوری سال ١٣٨٤، آقای احمدینژاد زمین بازی را عوض کرد و رقابت بر سر آرمانها، جای خودش را به طرح مسائل معیشتی اقشار فرودست داد. احمدینژاد با این کار توانست جریان اصلاحطلبی، روشنفکری و طبقه متوسط را که با تأکید بر آرمان آزادی و توسعه سیاسی از پرداختن مستقیم به نیازهای معیشتی و عینی اقشار محروم جامعه که بخش درخورتوجهی از روستانشینان و حاشیهنشینان شهری را دربر میگرفت، غافل شده بود، در میدان رقابتها شکست بدهد.
البته در گام بعدی، اردوگاه اصولگرایان نیز از این ماجرا بینصیب نماند؛ چراکه احمدینژاد پس از ازمیدانبهدرکردن جریان طبقه متوسط، آرمانهای اصولگرایان را هم هدف قرار داد و با طرح آنها به مبتذلترین و نازلترین شکل و آمیختن آنها با شعارهای پوپولیستی، این اهداف را به نفع خود مصادره کرد.
پس از این اتفاقات، عرصه رقابتهای سیاسی از رقابت بر سر اهداف آرمانگرایانه به رقابت بر سر پاسخگویی به مطالبات معیشتی و اقتصادی تغییر مسیر داد. معیار ارزیابی مردم از جریانات سیاسی هم دیگر نه تمایلات آرمانگرایانه و ارزشی آنها؛ بلکه وعدهها و برنامههای اقتصادی و اجتماعی کاملا عینی و مرتبط با زندگی روزمره آنها شد.
این وضعیت باعث شد که در عرصه رقابتهای سیاسی، مطالبات و خواستههای جدیدی اهمیت پیدا کنند و جریانهای سیاسی رقیب برای رأیآوردن و جلب رضایت افکار عمومی، ناچار توجه خود را به مطالبات و خواستههایی از جنس متفاوتی با مطالبات و اهداف آرمانگرایانه معطوف کنند. مطالباتی که پیشازاین اهمیت و وزنی در رقابتهای سیاسی نداشتند و ذیل اهداف و شعارهای آرمانگرایانه به حاشیه رانده شده بودند.
تحلیل محتوای مناظرههای انتخاباتی نامزدهای رقیب و اهداف و برنامههای تأکیدشده آنها در شعارها و تبلیغات انتخاباتی بهخوبی میتواند این تغییر را در هر دو اردوگاه نشان دهد و این به معنی اهمیتیافتن و فعالشدن نیروهای اجتماعی جدید در عرصه رقابتهای سیاسی است.
البته جدیدبودن نه به لحاظ موجودیت اجتماعی؛ بلکه به این لحاظ که پیشازاین یا موجودیت این نیروها به رسمیت شناخته نشده یا اینکه مطالبات آنها مشروعیت نداشتهاند: نیروهایی مانند کارگران و طبقات محروم جامعه (با محوریت مطالبات اقتصادی)، زنان (با محوریت عدالت و برابری جنسیتی)، قومیتها (با محوریت تکثر فرهنگی و عدالت اجتماعی)، جوانان (با محوریت تنوع سبک زندگی) و....
فعالشدن این نیروها، تقسیمبندیهای پیشین نیروهای اجتماعی براساس دوگانههای سنتی- مدرن، دینمدار- سکولار، طبقه متوسط- غیر متوسط و... را به چالش میکشد؛ زیرا این دوگانهها در تقاطع (اینترسکشنالیتی) با مؤلفهها و عواملی مانند جنسیت، قومیت و... در شکافها و نیروهای جدید توزیع شدهاند.
بهعنوان مثال طبقه متوسط دیگر یک طبقه متوسط یکپارچه و یکدست نیست؛ بلکه در نیروهای مختلف اجتماعی توزیع شده است. بخشی از آن در بین زنان است، برخی دیگر در دل قومیتهاست و بخشی دیگر خاستگاه و منشأ کارگری دارد. برای مقولههای دیگر نیز وضع به همین منوال است؛ و این به معنی فعالشدن خواستهها و مطالبات و امیدهای متفاوت و متکثر در جامعه است که دیگر بهراحتی در چارچوب دوگانههای پیشین نمیگنجند.
بهاینترتیب جریانهای عمده سیاسی در کشور باید این واقعیت اجتماعی جدید را درک کرده و آرمانها و امیدهای خود را متناسب با این شرایط اجتماعی بازنگری کنند؛ به گونهای که طیف متنوع آرمانها و امیدهای اقشار متکثر اجتماعی را نمایندگی کرده و در بر بگیرند.
بخشی از ناآرامیها و اعتراضات اخیر را میتوان در همین چارچوب فهم و تبیین کرد: خشم و خروش اقشاری که نادیده گرفته شدهاند. این خشم و خروش چنانکه پاسخ درخوری نیابد، ممکن است زمینهساز نوعی پوپولیسم در جامعه و باعث ظهور برخی منجی- پوپولیستها شود. برخی شعارهای جدید مطرحشده در این ناآرامیها را که پیشتر سابقه نداشت، میتوان نشانه نطفههای چنین احتمالاتی دانست.
آیا این تکثر و تنوعی که به آن اشاره شد، به این معنی است که دیگر نمیتوانیم یک امید کلی یا امید ملی داشته باشیم که همه تنوعات و گروههای اجتماعی را در بر بگیرد؟
هم بله و هم نه. نه، به این معنی که هر گروهی با توجه به موقعیت و شرایط اجتماعی امروزی و تاریخچه خاص خودش، ممکن است دارای مطالبات و آمال و آرزوهای متفاوتی باشد. نهتنها زنان با مردان مطالبات متفاوتی دارند؛ بلکه مطالبات زنان شهرهای کوچک، زنان حاشیه شهرها و... نیز با مطالبات زنان طبقه متوسط شهرهای بزرگ متفاوت است؛ بنابراین نمیتوانیم بهراحتی از مطالبات زنان به معنای عام کلمه صحبت کنیم.
مطالبات طبقه متوسط نیز همینطور است. مطالبات طبقه متوسطی که در تهران است، با مطالبات طبقه متوسطی که متعلق به یکی از قومیتهای این جامعه است، متفاوت است؛ اما آیا این تکثر به معنای نبود امکان مطرحکردن یک امید اجتماعی فراگیر در جامعه است؟ خیر؛ چون همه این مطالبات و آمال و آرزوها ذیل دو آرمان کلی دستیافتنی است: آزادی و برابری؛ اما آزادی و برابریای که محدود یا منحصر به گروه خاص یا جریان خاصی نباشد. آزادی و برابریای که همه تنوعات و تکثر موجود در جامعه را در بر گیرد.
با این شرایط درباره وضعیت امید در جامعه چه قضاوتی میتوانیم بکنیم. آیا مردم ایران را میتوان امیدوار به آینده دانست؟
پاسخ دادن به این سؤال نیازمند مطالعات و مشاهدات میدانی و دادههای روندی است که براساس آنها و واقعیتهای اجتماعی بتوانیم بگوییم که مردم ما، مردمی امیدوار هستند یا خیر؛ یا اینکه در طول زمان امیدوارتر شده اند یا از امیدواری آنها کاسته شده. در پیمایش ملی فرهنگ سیاسی مردم ایران که دادههای آن در اواخر آبان و اوایل آذر ١٣٨٤، در سطح ملی، گردآوری شدهاند، ٤١ درصد پاسخگویان گفته بودند که وضعیت کشور روزبهروز بدتر میشود و در مقابل تنها ٢٥ درصد پاسخگویان، وضعیت کشور را رو به بهبود ارزیابی کرده بودند.
بقیه پاسخگویان هم مردد بودند. در پیمایشی که به همان شیوه در اواخر مرداد ١٣٩٣؛ یعنی حدود ٩ سال بعد اجرا شد، باز هم ٤١ درصد اعتقاد داشتند که وضعیت کشور روزبهروز بدتر میشود، اما نسبت افرادی که اعتقاد داشتند اوضاع کشور روند رو به بهبودی را طی میکند، با کمی افزایش به ٢٨ درصد رسیده بود.
دادههای مشابهی درخصوص مقایسه میزان امید به آینده شهروندان تهرانی در فاصله زمانی ١٣٨٤ تا ١٣٩٣ وجود دارد. در پیمایش ١٣٨٤، تنها ٢٣ درصد شهروندان تهرانی اعتقاد داشتند که اگر اوضاع به همین صورت پیش برود، در ١٠ سال آینده، زندگی در ایران امنتر و بهتر خواهد شد. درمقابل، ٦٢ درصد پاسخگویان تهرانی، بدترشدن اوضاع در ١٠ سال آینده را پیشبینی میکردند.
در پیمایش مشابه ٩٣، نسبت افرادی که باور به بهبود اوضاع در ١٠ سال آینده داشتند باز هم کمتر شده و به حدود ١٦ درصد رسیده بود، اما درصد افراد ناامید از بهبود اوضاع در آینده، حدود سه درصد افزایش یافته بود. هرچند که بر اساس این دادههای اندک نمیتوان درخصوص روند امیدواری مردم قضاوت کرد، اما حداقل میتوان گفت که وضعیت امید در جامعه ما خوب نیست و مطرحشدن امید بهعنوان یک مسئله اجتماعی، با واقعیتهای اجتماعی جامعه همخوانی دارد.
۰