رؤیاهای بربادرفته زوج ورزشکار
دختر رزمی کاری که از روی ناچاری به عقد پسر بدنساز درآمده بود، بعد از 6 سال بیآنکه راهی خانه بخت شده باشد، برای دریافت مهریهاش به دادگاه خانواده رفت. این در حالی بود که راز جدایی آنها در خانه مجردی دوستان مرد جوان پنهان مانده بود.
کد خبر :
۵۰۵۲۰
بازدید :
۱۲۲۵
دختر رزمی کاری که از روی ناچاری به عقد پسر بدنساز درآمده بود، بعد از 6 سال بیآنکه راهی خانه بخت شده باشد، برای دریافت مهریهاش به دادگاه خانواده رفت. این در حالی بود که راز جدایی آنها در خانه مجردی دوستان مرد جوان پنهان مانده بود.
زن جوان که پشت در شعبه 261 دادگاه خانواده نشسته بود، «شبنم» نام داشت. مانتوی مشکی، شلوار ورزشی و کفشهای سفید کتانی پوشیده بود. چهرهاش برای کارکنان دفتر دادگاه آشنا به نظر میرسید چرا که همین چند ماه پیش موفق شده بود از همسرش طلاق بگیرد. با این حال آمده بود موضوع مهریه عقب افتادهاش را پیگیری کند. تا وقت رسیدگی به پرونده زن جوان چند دقیقه مانده بود و او فرصت داشت گذشتهاش را یکبار دیگر مرور کند...
شبنم پنجمین فرزند خانوادهای بود که شش خواهرقد و نیم قد دیگر هم داشت. پدرش سالها قبل فوت کرده و مادرش درتمام این سالها تلاش کرده بود با کار و تلاش جای خالی پدر را برای آنها پر کند. از کودکی به ورزش علاقه داشت و موفق شده بود در 17 سالگی مربی ورزشهای رزمی شود. دلش میخواست برای خودش یک باشگاه راه بیندازد و در آینده قهرمان خانوادهاش باشد، اما آزار و اذیتهای پنهانی یکی از شوهر خواهرهایش از یک طرف و آشنایی با یک پسر بدنساز، مسیر زندگیاش را به سمتی سوق داد که نتواند به خواستههایش برسد.
یکی از روزهایی که برای ورزش به پارک جنگلی رفته بود با «بهروز» آشنا شد، اما این رابطه را جدی نگرفت تا چند هفته بعد که برای ملاقات همشاگردیاش به بیمارستان رفته بود، بهروز را هم آنجا دید.
بعد از آن به هم علاقهمند شدند و رابطهشان بیشترشد تا اینکه بهروز به شبنم پیشنهاد ازدواج داد. از نگاه شبنم خواستگاری مثل بهروز یک مورد عالی به حساب نمیآمد، چرا که او نه کارت پایان خدمت داشت، نه کار درست و حسابی و نه تحصیلات عالیه.
با این حال شبنم با خودش میگفت؛ «بهروز ورزشکار است و میتواند در رسیدن به آرزوهای بزرگ کمکم کند.» از طرف دیگر قد بلند و درشت هیکل است و شوهر خواهرم دیگر جرأت نزدیک شدن به مرا نخواهد داشت. بنابراین از بهروز قول گرفت مشکل سربازی و بیکاری خود را تا روز عروسی رفع کند. مراسم عقد محضری شبنم و بهروز با مهریه 110 سکه طلا برگزار شد و دو خانواده قرار گذاشتند تا آماده شدن جهیزیه عروس و استخدام شدن داماد، جشن آغاز زندگی را عقب بیندازند.
چند سال از مراسم عقد زوج جوان گذشته بود، اما نه تنها بهروز کار مناسبی پیدا نکرده بود، بلکه شبنم فهمیده بود که همسرش مردی زودرنج، عصبی و وابسته به مادرش است که بدون اجازه از او آب هم نمیخورد. جدا از این در چهارمین سال عقدشان بود که فهمید پای یک دختر جوان به زندگی بهروز باز شده است. شبنم گرچه نسبت به رفتار همسرش شک و تردید داشت، اما هیچ وقت به روی خودش نیاورده بود که چنین چیزی حس میکند.
اما یک روز که عکسهای گوشی بهروز را تماشا میکرد متوجه نکته عجیبی شد. عکس مورد نظر تصویر بهروز را نشان میداد که روی یک قایق تفریحی کوچک به تنهایی نشسته و از پشت عینک جیوهای به دوردستها خیره شده است. بهروز به شبنم گفته بود که این عکس را مرد قایقران از او گرفته، اما شبنم با بزرگ کردن عکس متوجه شد که روی شیشه عینک نقش یک دختر جوان منعکس شده که گوشی به دست در حال عکس گرفتن از اوست.
این ماجرا به یک دعوای جدی میان آنها تبدیل شد و گرچه بهروز موضوع را انکار میکرد اما سرانجام معذرت خواهی کرد و قول داد دیگر با هیچ دختری ارتباط نداشته باشد، اما در همان سال آسیب دیدگی رباط پای شبنم و عمل جراحی سنگین او باعث شد شروع زندگی مشترکشان بازهم عقب بیفتد. در این مدت شبنم نتوانسته بود در مسابقات کشوری شرکت کند و ناراحتی این موضوع باعث شده بود بهانه گیر شود و بیشتر به بهروز امر و نهی کند.
درست یک سال پیش بود که شبنم متوجه رفتارهای مشکوک شوهرش شد، چرا که بعضی شبها همسرش جواب تلفن را نمیداد و از چند ماه پیش لاغرترهم شده بود. بهروز میگفت چیزی برای پنهان کردن ندارد، اما شبنم قانع نشد و او را تعقیب کرد تا اینکه سرانجام شوهرش را در زیرزمین مجردی دوستانش به دام انداخت و پی برد که بهروز بیشتر از یک سال است که به آنجا رفت و آمد دارد و در دام مواد مخدر افتاده است.
همان شب دوباره دعوای مفصلی میان زن و شوهر جوان درگرفت و بهروز برای چندمین بار شبنم را زیر مشت و لگد گرفت تا حدی که فک او آسیب دید و کارش به بیمارستان کشید. سرانجام شبنم به این نتیجه رسید که نمیتواند به بهروز تکیه کند. بنابراین مهریهاش را به اجرا گذاشت تا تلنگری به همسرش بزند، اما بهروز با تهدید ازاو خواست دادخواستش را پس بگیرد. با این حال مشاوران و بزرگترهای فامیل پا پیش گذاشتند و آنها را قانع کردند تا با پرداخت 55 سکه از مهریه، راهشان را از هم جدا کنند و طلاق بگیرند.
حالا شبنم به دادگاه خانواده مراجعه کرده بود تا بتواند مهریهاش را زنده کند. وقتی وارد شعبه شد، قاضی «محمود سعادت» او را شناخت، اما به روی خودش نیاورد و بعد از گشودن پروندهاش گفت:«طبق مدارک، مقرر شده بود که در قبال بخشش 55 سکه از مهریه و دیگر حقوقتان، همسرتان هم با طلاق شما موافقت کند. چه اتفاقی افتاد که نتوانستید مهریهتان را دریافت کنید؟»
شبنم جواب داد:«قرار بود 20 سکه را اول بدهد و مابقی آن را به طور اقساطی پرداخت کند اما نه تنها سکهای نداد، حتی بارها تهدیدم کرد که بلایی سرم میآورد. در آن شرایط خانوادهاش 20 سکه تهیه کردند و به من دادند تا هر چه زودتر کار تمام شود. با این حال بهروز متواری شده و خانوادهاش هم زیر بار پرداخت بقیه سکهها نمیروند. شنیدهام که از خانه پدرش هم سرقتهایی کرده تا خرج مواد کند.حالا هم هیچ خبری ازاو نیست و خانواده خودش هم شاکی شدهاند. حالا من ماندهام با 6 سال عمر و جوانی تلف شده، یک شناسنامه که به مهر طلاق آلوده شده و 35 سکه وصول نشده. نه موفق شدهام درسم را ادامه بدهم و نه ورزش را به طور حرفهای دنبال کنم.»و...
قاضی از شبنم خواست مدارک لازم را برای صدورحکم جلب همسر سابقاش تهیه کند و به دادگاه ارائه دهد. سپس از او خواست برگه صورتجلسه را امضا کند اما قبل از رفتن به زن جوان گفت: «نگران نباشید. شما هنوز جوان هستید و میتوانید فرد موفقی برای جامعه شوید و ازدواج موفقی هم داشته باشید.» شبنم هم موقع خروج، سرش را به علامت تأیید تکان داد و از دادگاه خارج شد.
منبع: حوادث ایران
۰