دفاع از همبستگی اجتماعی
بدون حداقلی از انسجام نمیتوان جامعه را امیدوار به آینده کرد یا به تحرک واداشت. درست است که تعارضات و تضادهای اجتماعی پدیدهای عادی و حتی ضروری در یک جامعه است و جامعه بدون تضاد و تعارضات منافع وجود خارجی ندارد، ولی تعارضات هرچه باشند باید میان اجزای متضاد جامعه نوعی از همبستگی و انسجام ملی فراتر از منافع کوتاهمدت و جزیی نیز وجود داشته باشد تا آن مردم را بتوان در ذیل مفهوم یک جامعه و ملت تعریف کرد.
کد خبر :
۵۲۹۲۷
بازدید :
۱۲۵۸
عباس عبدی | به نظرم هر فرد یا گروهی که میخواهد درباره ایران و وضع داخلی آن اظهارنظر کرده یا راهبردی را پیشنهاد کند به ناچار باید یک توصیف و تحلیل جدید از شرایط ایران ارایه کند. با اتکا به تحلیلهای گذشته نمیتوان درک درستی از جامعه ایران ارایه کرد. همچنین در تحلیل اجتماعی نمیتوانیم تعداد زیادی مشخصه را برای جامعه بیان کنیم.
زیرا افزایش ویژگیهای برشمرده شده، موجب سردرگمی میشود. در نتیجه باید کوشید که ویژگی اصلی را که منشأ یا برآیند ویژگیهای گوناگون است پیدا و معرفی کرد. برای نمونه برخی از ویژگیهای مهم جامعه ایران را میتوان در تورم مزمن، بیکاری و مشکلات زیستمحیطی و آب، مسائل آسیبهای اجتماعی، شکافهای سیاسی به ویژه در ساخت قدرت، مسائل اقوام و گروههای دیگر و... یافت.
ولی خب! با ردیف کردن این همه مساله چه نتیجهای میتوان گرفت؟ برای مخاطب چه افقی را میگشاید؟ در یک کلام هیچ. تحلیل مبتنی بر ضعف انسجام اجتماعی و احساس زوال همبستگی اجتماعی که از سوی آقای محسن گودرزی مطرح شده است، از این نظر میتواند راهگشا باشد.
اگر این تحلیل را پذیرفتیم، به این نتیجه رهنمون میشویم که برای عبور از این وضعیت باید مجموعه برنامههایی را در دستور کار خود قرار دهیم که در درجه اول این احساس را تغییر دهد و در درجه دوم نیز واقعیتهایی که منشأ این عدم انسجام و زوال همبستگی هستند را بهبود بخشید.
ریشه این ضعف همبستگی در چیست؟ عوامل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و حتی بینالمللی و شاید مهمتر از همه عوامل رسانهای در ضعف یا بروز همبستگی اجتماعی ما موثر بودهاند. ولی آنچه در این تحلیل مورد توجه مخاطبان و حتی بازتابدهندگان آن واقع نشده است، تاکید آقای گودرزی بر اهمیت «احساس زوال اجتماعی» است.
ریشه این ضعف همبستگی در چیست؟ عوامل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و حتی بینالمللی و شاید مهمتر از همه عوامل رسانهای در ضعف یا بروز همبستگی اجتماعی ما موثر بودهاند. ولی آنچه در این تحلیل مورد توجه مخاطبان و حتی بازتابدهندگان آن واقع نشده است، تاکید آقای گودرزی بر اهمیت «احساس زوال اجتماعی» است.
در واقع وی بین دو مفهوم «زوال اجتماعی» و «احساس زوال اجتماعی» تفکیک قایل میشود که لزوما یکی نیستند. آنچه در گزارش وی مورد تاکید قرار گرفته «احساس زوال اجتماعی» است یعنی احساسی که مردم در مورد وضعیت جامعه دارند و بر اساس همین احساس عمل میکنند. به همین دلیل این احساس به تنهایی خود دارای اهمیت بسیار است.
این مساله را در فرق میان فقر و احساس فقر نیز میتوان دید. آنچه ثبات یک جامعه را در خطر قرار میدهد بیش از آنکه مطلق فقر باشد، احساس فقر است. جامعهای، چون هند که چنین احساسی را ندارند با این موضوع کنار میآیند، ولی در یک جامعه دیگر که حتی وضع بهتری از هند دارند، این احساس فقر خطرناک میشود زیرا که احساس فقر در این دو جامعه متفاوت است.
اهمیت پذیرش تحلیل «احساس زوال اجتماعی» در این است که به ما میآموزد که هرگونه اقدامات اصلاحی لزوما به حل این مشکل و مساله کمک نخواهد کرد.
این مساله را در فرق میان فقر و احساس فقر نیز میتوان دید. آنچه ثبات یک جامعه را در خطر قرار میدهد بیش از آنکه مطلق فقر باشد، احساس فقر است. جامعهای، چون هند که چنین احساسی را ندارند با این موضوع کنار میآیند، ولی در یک جامعه دیگر که حتی وضع بهتری از هند دارند، این احساس فقر خطرناک میشود زیرا که احساس فقر در این دو جامعه متفاوت است.
اهمیت پذیرش تحلیل «احساس زوال اجتماعی» در این است که به ما میآموزد که هرگونه اقدامات اصلاحی لزوما به حل این مشکل و مساله کمک نخواهد کرد.
اگرچه اقدامات اصلاحی اقتصادی و اجتماعی بسیار مهم هستند، ولی هنگامی اثرات مثبت خواهند داشت که در ذیل برنامه افزایش همبستگی اجتماعی تعریف شوند. هر نوع اصلاحاتی که معطوف به این مساله محوری نباشد به احتمال قوی با سوءتعبیر مواجه خواهد شد.
یکی از عللی که حکومتها نگران تن دادن به اصلاحات هستند ناشی از همین مساله است که در بسیاری از موارد اصلاحات به جای آنکه مشکلی را حل کند، بر مشکلات آنان میافزاید، چون برداشت و تعبیری که مردم و مخالفان از آن میکنند متفاوت از برداشت قدرت رسمی است. تنها در صورتی این دو برداشت به یکدیگر نزدیک میشوند که اقدامات اصلاحی در ذیل چارچوب تحلیلی مورد توافق صورت پذیرد.
جامعه ایران از یک فضای محدود رسانهای به یک فضای باز پرتاب شده است. واقعیات و پدیدهها نه تنها معنا و مفهومی جدید و بهشدت متکثر پیدا کردهاند، بلکه ارزشگذاری و اولویت این پدیدهها نیز بسیار متنوع و متفاوت از گذشته شده است.
در نتیجه نوعی از عدم تفاهم و همبستگی را میان آحاد جامعه و از آن مهمتر میان ساختار رسمی و مردم و حتی درون این ساختار میبینیم. هنگامی که نزدیکترین حلقههای به قدرت (دولت سابق) در مدت کوتاهی از مرکزیترین حلقه حکومت به مرز براندازی پرتاب میشوند یا میروند، باید نسبت به قوام و قدرت ظرفیت انسجامبخش جامعه دچار تردید شد.
بدون حداقلی از انسجام نیز نمیتوان جامعه را امیدوار به آینده کرد یا به تحرک واداشت. درست است که تعارضات و تضادهای اجتماعی پدیدهای عادی و حتی ضروری در یک جامعه است و جامعه بدون تضاد و تعارضات منافع وجود خارجی ندارد، ولی تعارضات هرچه باشند باید میان اجزای متضاد جامعه نوعی از همبستگی و انسجام ملی فراتر از منافع کوتاهمدت و جزیی نیز وجود داشته باشد تا آن مردم را بتوان در ذیل مفهوم یک جامعه و ملت تعریف کرد.
بدون حداقلی از انسجام نیز نمیتوان جامعه را امیدوار به آینده کرد یا به تحرک واداشت. درست است که تعارضات و تضادهای اجتماعی پدیدهای عادی و حتی ضروری در یک جامعه است و جامعه بدون تضاد و تعارضات منافع وجود خارجی ندارد، ولی تعارضات هرچه باشند باید میان اجزای متضاد جامعه نوعی از همبستگی و انسجام ملی فراتر از منافع کوتاهمدت و جزیی نیز وجود داشته باشد تا آن مردم را بتوان در ذیل مفهوم یک جامعه و ملت تعریف کرد.
همبستگی در جامعه ایران از بسیاری جهات در خطر قرار گرفته است. از حیث امور عینی مادی و اجتماعی، از حیث نظام رسانهای و ارتباطی، از حیث گروههای مرجعی که باید ارزشهای مشترک فرهنگی و انسجامبخش را اشاعه دهند و از بسیاری جهات دیگر شاهد این عدم انسجام هستیم؛ البته احساس آن حتی شدیدتر از اصل ماجرا است.
ولی اینها به معنای انسداد و پایان کار و تسلیم شدن در برابر یأس نیست؛ همین که احساس ماجرا شدیدتر از واقعیت آن باشد به منزله این است که یک جای کار ایراد دارد و میتوان آن را برطرف کرد. خوشبختانه جوانههای امیدآفرین و انسجامبخش نیز در جامعه ایران در حال روییدن است و نباید آنها را دستکم گرفت، فقط باید مجرایی برای ظهور و بروز آنها فراهم کرد تا این جوانهها به میوههایی مقوی و مفید تبدیل شوند.
۰