دستپخت هندی-هالیوودی حاتمی کیا در "به وقت شام"
حاتمی کیا به وضوح از «مکس دیوانه: جاده خشم» تاثیر گرفته است، ماشین ضد گلولهای که در ابتدای فیلم از سمت داعشیها میآید، میزانسن چیده شده در صحنه سر بریدن دسته جمعی و ماشینی که یکی از داعشیها روی آن ایستاده و دستور میدهد و به خصوص رنگ استفاده شده در فیلم، بیش از همه چیز بینندگان راه به یاد فیلم «جرج میلر» خواهند انداخت، و این میزانسنها در جاهایی با بی منطقیهای سیمای هند همراه شده و نتیجه فیلم «به وقت شام» ابراهیم حاتمی کیا شده است.
کد خبر :
۵۳۵۳۷
بازدید :
۳۵۳۲
عباس نصراللهی | اگر ابراهیم حاتمی کیا را به دور از تفکرات و غرولندهای همیشگیش در نظر بگیریم، باید بپذیریم که او کارگردان خوبی است، فیلمهای زیادی دارد و البته که تنها چند اثر شاخص در میان تمامی این فیلمها دیده میشوند و همین چند اثر کافی هستند تا نام او به عنوان کارگردانی تاثیرگذار در سینمای ما ذکر شود.
او تکنیک کار را بلد است و از این تکنیک برای رساندن مفاهیم مد نظرش که شاید به مذاق بسیاری خوش نمیآید، استفاده میکند. همیشه هزینههای گزافی برای فیلمهایش صرف میشوند و او با در دست داشتن بالاترین حد از امکانات نسبت به سایر هم کیشانش میتواند فیلم بسازد و در نهایت از خود نیز راضی باشد.
آخرین فیلم حاتمی کیا که در جشنواره فجر رونمایی شد و باعث شد تا حاتمی کیا پس از گرفتن جایزهاش، با عصبانیت تمام از عالم و آدم گلایه کند، فیلمی است همسو با تفکراتی که سالهای سال است با او همراه هستند و در فیلمهایش نمود پیدا میکنند، او این بار سراغ داعش و سوریه رفته است تا هم پایش را به خارج از مرزهای ایران بگذارد و هم از رشادتهای ایرانیها در مقابله با داعش سخن بگوید، اما اینکه تا چه اندازه موفق بوده یا نبوده است را باید دید و بررسی کرد.
«به وقت شام» در وهله اول و پس از اتمام فیلم، میتواند برای تماشاگران لذت بخشترین تجربه چند سال اخیر از سینما رفتن و فیلم دیدنشان باشد، فیلمی خوش رنگ و لعاب و بسیار پر زرق و برق که اتفاقا هم ریتم و هم تمپوی سریعی دارد و به بیننده اجازه نمیدهد تا منتظر بنشیند و صحنه بعدی را ببیند، و کاری میکند تا او بی صبرانه به دنبال ادامه داستان باشد، او از الگوی روایتیای که آن را به عنوان سفر قهرمان میشناسیم استفاده کرده، و حاتمی کیا ثابت کرده که این الگو را بلد است، اما نکته حائز اهمیت در این میان این است که همه این موارد تنها در همان وهله اول به چشم میآیند و با کمی دقت بیشتر اشکالات فراوانی را در فیلم میتوان یافت، چه در فیلمنامه و روایت قصه و چه در موارد معدودی از لحاظ تکنیکی و سینمایی.
«به وقت شام» داستان دو خلبان ایرانی است که دست بر قضا پدر و پسر هستند و برای کمک به مردم سوریه در آنجا به سر میبرند و حالا باید عملیاتی سخت را انجام دهند که در حین انجام عملیات اسیر داعشیها میشوند.
داستان به خودی خود برای تبدیل شدن یه یک اکشن حماسی بسیار پر پتانسیل است، اما حاتمی کیا کاری با قصه میکند که شاید بسیاری از منطقها و باورها را زیر سوال میبرد. پیش از همه چیز لازم است بگویم انتخاب هادی حجازی فر و بابک حمیدیان برای بازی در نقش یک پدر و پسر میتواند بدترین انتخاب سال نام بگیرد و اگر این انتخابها با بازی دور از انتظار و بد هادی حجازی فر و بازی تکراری و شعاری بابک حمیدیان همراه شود، دیگر چیز خاصی از شخصیتهای اصلی باقی نمیماند.
آخرین فیلم حاتمی کیا که در جشنواره فجر رونمایی شد و باعث شد تا حاتمی کیا پس از گرفتن جایزهاش، با عصبانیت تمام از عالم و آدم گلایه کند، فیلمی است همسو با تفکراتی که سالهای سال است با او همراه هستند و در فیلمهایش نمود پیدا میکنند، او این بار سراغ داعش و سوریه رفته است تا هم پایش را به خارج از مرزهای ایران بگذارد و هم از رشادتهای ایرانیها در مقابله با داعش سخن بگوید، اما اینکه تا چه اندازه موفق بوده یا نبوده است را باید دید و بررسی کرد.
«به وقت شام» در وهله اول و پس از اتمام فیلم، میتواند برای تماشاگران لذت بخشترین تجربه چند سال اخیر از سینما رفتن و فیلم دیدنشان باشد، فیلمی خوش رنگ و لعاب و بسیار پر زرق و برق که اتفاقا هم ریتم و هم تمپوی سریعی دارد و به بیننده اجازه نمیدهد تا منتظر بنشیند و صحنه بعدی را ببیند، و کاری میکند تا او بی صبرانه به دنبال ادامه داستان باشد، او از الگوی روایتیای که آن را به عنوان سفر قهرمان میشناسیم استفاده کرده، و حاتمی کیا ثابت کرده که این الگو را بلد است، اما نکته حائز اهمیت در این میان این است که همه این موارد تنها در همان وهله اول به چشم میآیند و با کمی دقت بیشتر اشکالات فراوانی را در فیلم میتوان یافت، چه در فیلمنامه و روایت قصه و چه در موارد معدودی از لحاظ تکنیکی و سینمایی.
«به وقت شام» داستان دو خلبان ایرانی است که دست بر قضا پدر و پسر هستند و برای کمک به مردم سوریه در آنجا به سر میبرند و حالا باید عملیاتی سخت را انجام دهند که در حین انجام عملیات اسیر داعشیها میشوند.
داستان به خودی خود برای تبدیل شدن یه یک اکشن حماسی بسیار پر پتانسیل است، اما حاتمی کیا کاری با قصه میکند که شاید بسیاری از منطقها و باورها را زیر سوال میبرد. پیش از همه چیز لازم است بگویم انتخاب هادی حجازی فر و بابک حمیدیان برای بازی در نقش یک پدر و پسر میتواند بدترین انتخاب سال نام بگیرد و اگر این انتخابها با بازی دور از انتظار و بد هادی حجازی فر و بازی تکراری و شعاری بابک حمیدیان همراه شود، دیگر چیز خاصی از شخصیتهای اصلی باقی نمیماند.
حاتمی کیا همواره به دنبال ارائه و بیان ایدئولوژیهایش بوده و هست، و این بار نیز دست از این کار نکشیده و با قدرت آن را ادامه داده، و همین مساله باعث شده تا مانند تمامی دیگر آثار او شعارهایی بیش از حد و غیرقابل اثر را در فیلم شاهد باشیم، شعارهایی که از زیرمتن به سطح آمدهاند و به دلیل اینکه کاملا مستقیم و قابل انتظار عرضه میشوند، کوچکترین تاثیرگذاریای را ندارند. اتفاقی که اگر نیفتد بار زیادی از مشکلات فیلمهای حاتمی کیا را کم میکند.
اما به سراغ فیلمنامه برویم، فیلمنامهای پر از اشکال و گافهای بزرگ که ضربات بدی را به این فیلم پر رنگ و لعاب وارد کرده است، از همان ابتدا و شروع فیلم و نوشتهای که با آن فیلم آغاز میشود، مشکلات فیلمنامهای نیز با فیلم همراه هستند، بزرگترین و بدترین مشکل فیلمنامه عدم ساخت دنیایی است که قصه در آن روایت میشود، به وضوح مشخص است که حاتمی کیا فیلمنامه را از دید خودش نوشته و به بیننده عام فکر نکرده، و قصه طوری روایت میشود که گویی تمام بینندگان به اندازه ابراهیم حاتمی کیا از اتفاقات منطقه و سوریه باخبرند و حالا باید ادامه ماجرا را ببینند و او تنها به چند جمله نوشتاری در آغاز فیلم بسنده میکند و رخ دادن این اتفاق باعث میشود تا از همان ابتدا بیننده نتواند با دنیای قصه فیلم ارتباط برقرار کند، و تنها به دنبال این باشد تا تصاویری جذاب و هیجانی را ببیند.
اما به سراغ فیلمنامه برویم، فیلمنامهای پر از اشکال و گافهای بزرگ که ضربات بدی را به این فیلم پر رنگ و لعاب وارد کرده است، از همان ابتدا و شروع فیلم و نوشتهای که با آن فیلم آغاز میشود، مشکلات فیلمنامهای نیز با فیلم همراه هستند، بزرگترین و بدترین مشکل فیلمنامه عدم ساخت دنیایی است که قصه در آن روایت میشود، به وضوح مشخص است که حاتمی کیا فیلمنامه را از دید خودش نوشته و به بیننده عام فکر نکرده، و قصه طوری روایت میشود که گویی تمام بینندگان به اندازه ابراهیم حاتمی کیا از اتفاقات منطقه و سوریه باخبرند و حالا باید ادامه ماجرا را ببینند و او تنها به چند جمله نوشتاری در آغاز فیلم بسنده میکند و رخ دادن این اتفاق باعث میشود تا از همان ابتدا بیننده نتواند با دنیای قصه فیلم ارتباط برقرار کند، و تنها به دنبال این باشد تا تصاویری جذاب و هیجانی را ببیند.
اساسا در پرداخت فیلمهایی با این جنس باید اطلاعات درست، به موقع و دقیق به بینندگان داده شود، اتفاقی که در «به وقت شام» رخ نمیدهد و فاصلهای بین فیلم و بیننده ایجاد میکند.
شخصیت پردازی در فیلمنامه تقریبا وجود ندارد و منطقی برای کارها و رفتارهای شخصیتها در نظر گرفته نشده، به طور مثال در همان ابتدای فیلم خلبانی که باید به سراغ زن باردارش برود و در کنار او باشد، با دیدن چند پیامک متحول میشود و به منطقه عملیاتی باز میگردد و تقریبا نمیتوان باور کرد که چند پیامک یک انسان را در چنان وضعیت دشواری بتواند تا این حد متحول کند، اما فیلمهای حاتمی کیا پر هستند از این شخصیتهای شعار زده و در اکثر مواقع به دور از واقعیت، شخصیتهایی که زمانی کارساز و تاثیرگذار بودند، اما حالا شاید فقط و فقط خنده دار به نظر برسند و حاتمی کیا برای نمایش رشادت و ایثار بدترین راه ممکن را پیش گرفته، شخصیت پدر نیز سر و شکلی ندارد و تنها چند دیالوگ میتواند او را به بیننده معرفی کند، و این به هیچ عنوان کافی نیست و هر اتفاقی که برای او بیفتد تقریبا غیرقابل باور به نظر خواهد رسید.
این گافهای فیلمنامهای همواره در فیلم وجود دارند که یکی از بزرگترین آنها را میتوان در لحظهای دانست که داعشیها با تمام وجود قصد دارند تا سر اسرا را ببرند، اما گویی حاتمی کیا به ناگاه متوجه میشود که این سر بریدن فیلم را تمام خواهد کرد و مسیر قصه را با یک کات عوض میکند و تمام اسرا و از جمله شخصیتهای اصلی را زنده نگاه میدارد، طریقه آزاد شدن داعشیها در هواپیما، توانایی پیدا کردن ناگهانی خلبانی که تا چند لحظه پیش قدرت تکلم هم نداشته برای کنترل یکی از پیچیدهترین هواپیماهای جهان نیز در جای خود بسیار بیمنطق و زننده هستند، حضور شخصیت زنی در یک سوم پایانی و توانایی او در کنترل هواپیما و دیدن تصویر خودش روی صفحه تبلت به هنگام خواندن یک آهنگ راک و متحول شدنش کمی خنده دار به نظر میرسد و صحنههای پایانی فیلم که میتوان رگههایی از فیلمهای هندی و توانایی قهرمان مجروح برای انجام کارهای خارق العاده را در آن به وضوح دید. (حالا اگر آن قفسهای کارتونی که داخل هواپیما به بدترین شکل ممکن چیده شده و نابازیگرانش بسیار بد عمل میکنند و پس از آن در هوا به پرواز در میآیند را نا دیده بگیریم).
همه این موارد را اگر کنار هم بگذاریم، تنها به یک نکته میرسیم، این که حاتمی کیا تماما مشغول رسیدگی به زرق و برقهای فیلمش بوده است و ذرهای به منطق روایی و قصه فکر نکرده در حالی که اگر فیلمنامهای خوب روی این سوژه مینشست، شاید نیازی به این همه رنگ و لعاب نبود و فیلم جذابتر از قبل برای بسیاری رخ مینمود؛ و اگر فیلمنامهای خوب با این زرق و برق همراه میشد بیننده با اثری هم سطه آثار جهانی روبرو بود.
حاتمی کیا داعشیها را به چند دسته تقسیم کرده و گروهی از آنها را به شکل شخصیتهای بد کارتونی در آورده و نبردی بین خیر و شر راه انداخته است، نبردی که به طور واضح دغدغه اصلی او بوده، ولی به هیچ وجه نتوانسته در کلیت آن را پیاده سازی کند، گرچه که فیلم چند صحنه کاملا تاثیرگذار دارد و نفسها را در سینه حبس میکند و اتفاقاتی خوب را برای سینمای درام زده و آپارتمانی ما رقم میزند، اما این ترکیب عجیب سینمای هالیوود و هند نیز نمیتواند کمکی به این همه گافهای فیلمنامهای بکند.
حاتمی کیا به وضوح از «مکس دیوانه: جاده خشم» تاثیر گرفته است، ماشین ضد گلولهای که در ابتدای فیلم از سمت داعشیها میآید، میزانسن چیده شده در صحنه سر بریدن دسته جمعی و ماشینی که یکی از داعشیها روی آن ایستاده و دستور میدهد و به خصوص رنگ استفاده شده در فیلم، بیش از همه چیز بینندگان راه به یاد فیلم «جرج میلر» خواهند انداخت، و این میزانسنها در جاهایی با بی منطقیهای سیمای هند همراه شده و نتیجه فیلم «به وقت شام» ابراهیم حاتمی کیا شده است.
حاتمی کیا به وضوح از «مکس دیوانه: جاده خشم» تاثیر گرفته است، ماشین ضد گلولهای که در ابتدای فیلم از سمت داعشیها میآید، میزانسن چیده شده در صحنه سر بریدن دسته جمعی و ماشینی که یکی از داعشیها روی آن ایستاده و دستور میدهد و به خصوص رنگ استفاده شده در فیلم، بیش از همه چیز بینندگان راه به یاد فیلم «جرج میلر» خواهند انداخت، و این میزانسنها در جاهایی با بی منطقیهای سیمای هند همراه شده و نتیجه فیلم «به وقت شام» ابراهیم حاتمی کیا شده است.
فیلمی که اگر تمرکز خیلی بیشتری روی قصه و شخصیتهایش داشت، و میزان درام و منطق را در کنار این همه اکشن خوب بیشتر میکرد، قطعا هم بهتر به هدف خود میرسید و هم میتوانست در سطوح بین المللی تاثیرگذار باشد، اما حالا نه تنها تاثیرگذار نیست که در جاهایی نتیجه عکس نیز میدهد، اما باید گفت که فیلم از لحاظ کارگردانی و میزان تسلط حاتمی کیا بر اکشن فیلمش در سطح خوبی به سر میبرد، گرچه که در هدایت نابازیگران و چینش آنها به خصوص در یک سوم پایانی فیلم ضعفهایی دیده میشوند.
دوربین در «به وقت شام» کاملا کنترل شده و چشم نواز عمل میکند و ویژگیهای خوبی دارد. جلوههای ویژه فیلم نه آنچنان شاهکار هستند، نه آنچنان بد و میتوان آنها را پذیرفت. طراحی لباس و صحنه به خصوص برای داعشیها به خوبی اتفاق افتاده است و موسیقیها میتوانند تاثیرگذار باشند. فیلم دو صحنه اکشن نفس گیر دارد که چشم نواز و دقیق هستند و نفسها را به شماره میاندازند.
اما در نگاهی کلی «به وقت شام» فیلم پرهزینهای است که به دلیل ضعفهای فراوان در فیلمنامهاش، با اینکه کارگردانی خوبی دارد، نمیتواند فیلم خوبی باشد و تنها برای دقایقی به بینندگان هیجان میدهد، فیلمی که با توجه به سوژهاش میتوانست برای بسیاری از مردم تاثیرگذارترین فیلم سال باشد، اما حالا در لحظاتی حتی خنده دار به نظر میرسد.
منبع: وبسایت نقدفارسی
اما در نگاهی کلی «به وقت شام» فیلم پرهزینهای است که به دلیل ضعفهای فراوان در فیلمنامهاش، با اینکه کارگردانی خوبی دارد، نمیتواند فیلم خوبی باشد و تنها برای دقایقی به بینندگان هیجان میدهد، فیلمی که با توجه به سوژهاش میتوانست برای بسیاری از مردم تاثیرگذارترین فیلم سال باشد، اما حالا در لحظاتی حتی خنده دار به نظر میرسد.
منبع: وبسایت نقدفارسی
۰