شوخیهای قومیتی؛ طنز یا تحقیر؟
حق نداریم در پی رفتار دوست یا همکارمان به تمسخر و نیشخند بگوییم: «این شهرستانیبازیها چیه؟»، «شوخی شهرستانی نکن»، «معلوم نیست کی گوسفندهاشو تو دهاتشون فروخته، ماشین خریده اومده اینجا»، «یه عده شهرستانی ریختن، پایتخت رو خراب کردن».
کد خبر :
۵۴۰۷۲
بازدید :
۱۱۷۳
دیبا داودی | «نگو که از یه اصفهانی انتظار داری مهمونت کنه»، «تو میخوای با یه مشهدی شریک شی؟» اینها حرفهای عجیبی نیست که الان از خواندنشان لب ور بچینیم و بگوییم اصلا نشنیدهایم یا هرگز به زبان نیاوردهایم. ما، جامعه ما، به دلیل گستردگی قومیتی و تنوع زبانی و فرهنگی و صدالبته تربیتی همواره با آداب اجتماعی متفاوت هموطنانمان روبهرو بودهایم. از عادات غذاخوردن تا مواجهه دو جنس مخالف با هم تا برگزاری مراسم سوگواری و هزارهزار رفتار دیگر.
ما بهعنوان عضوی از جامعه بزرگ ایران حق داریم اگر هموطنانی را دیدیم که در مراسم سوگواری هلهله میکنند، متعجب شویم.
ما حق داریم اگر هموطنانمان در روز بهدنیاآمدن نوزاد، کف پایش نقش سکه و آتش و چکش کشیدند، بگوییم: چه عجیب. ما حق داریم اگر هموطنی لهجه داشت یا در تکلم زبان فارسی، دستوپاشکسته رفتار کرد، برایمان متفاوت جلوه کند.
اما حق نداریم در پی رفتار دوست یا همکارمان به تمسخر و نیشخند بگوییم: «این شهرستانیبازیها چیه؟»، «شوخی شهرستانی نکن»، «معلوم نیست کی گوسفندهاشو تو دهاتشون فروخته، ماشین خریده اومده اینجا»، «یه عده شهرستانی ریختن، پایتخت رو خراب کردن».
چه آن دوست شهرستانی باشد و چه نباشد، باید به فکر فرو برود که مگر چه چیز در شهرهای دکتر معین و احمد کسروی و استاد ناتلخانلری و فیروز نادری و امثالهم هست که میتواند دستمایه تمسخر شود؟ جز فرهنگ و آداب و رسوم و تاریخ و شعور قومی و.... چه چیزی این تفاوتها را رقم زده که شوخیهای ما اینچنین به زخم آغشته است؟ شوخیهایی که سینه به سینه نقل میکنیم و آنچنان در حفاظت از آنها مصر هستیم که هرگز به آن شکل از تاریخ و ادبیاتمان محافظت نکردهایم.
این نوع شوخیها از یک قضاوت بیمبنا و بر پایه تفرعنی بیپایه میآید. اینکه از اخوان تا نیما شهرستانیاند، از سایه تا شهریار شهرستانیاند، سامان رودکی و فردوسی و حافظ هرکدام از یک گوشه از سرزمین ایران است، مفاخر علمی و اندیشهورزان مربوط به کدام نقطه از این خاکاند، گویی هیچگاه ذهن سازندگان یا راویان این قضاوتهای به ظاهر شوخطبعانه را به خود مشغول نمیکند.
تلخ و حیرتآور است که در چند سال اخیر متأسفانه ١٠ رتبه برتر رشتههای کنکور دانشگاهی جملگی همین شهرستانیها هستند؛ آنوقت یحتمل شوخی جوانان دانشجوی ما کماکان بر مدار تفوق پایتختنشینان بر دیگر شهرها میچرخد و میتواند برای یک نوجوان شهرستانی، زمینهساز گرههای ذهنی و بحران هویتی شود.
شوخیها را میگوییم و میخندیم و به کودکانمان خودآگاه یا ناخودآگاه میآموزیم به کسی که کار متفاوتی از جمع انجام داده یا به سلیقه شخصیاش رخت تن کرده، بگوید: دهاتی و هیچوقت مفهوم بزرگ و بااصالت دهات و روستا را، مفهوم پرتکاپو و سختیکشیده را، مفهوم پرسازوشور و پرهیجان شهر کوچک را که اقتضای جغرافیایش در کنار مصائب، درسها و شادیها و جسارت میآموزد، درک نکند و بداند این جامعه بزرگ، این ایران دوستداشتنی که هر بار پرچم کشورش در سرزمین دیگری به اهتزاز درمیآید، هر بار دانشمند یا هنرمندش در گوشهای دیگر از این کره خاکی افتخار میآفریند و اشک در چشمان همهمان حلقه میزند، از همین پایتخت، شهرستانها و روستاها و دههایی شکل گرفته که اگر یک وجب از خاک هر کدامش از سرزمینمان کم شود، تکهای از وجودمان، همان وجود پرتبختر، تا همیشه بیجان خواهد بود.
اگر سلامت کودکان برایمان مهم است، برتنکردن رخت نو حائز اهمیت است، تکاندن غبار از خانه و زندگی یک فریضه تلقی میشود، پالایش گفتار و افکار و اذهانمان از این چرکشوخیهای تیره و زهرآگین نیز کماهمیت نباشد.
۰