آل پاچینو؛ محبوبِ قلبها
امکان ندارد که «مترسک» را ببینید و شاهکار فراموشنشدنیِ همدورهاش، «کابوی نیمهشب» (Midnight Cowboy) [جان شلهزینگر/ ۱۹۶۹]برایتان تداعی نشود.
کد خبر :
۵۵۴۰۲
بازدید :
۱۹۶۳
پژمان الماسینیا؛ بیستوپنج آوریل (پنج اردیبهشت) مصادف با سالروز تولد آلفردو جیمز "اَل" پاچینو، بازیگر محبوب و پرطرفدار است. او فیلمهای مهمی در کارنامه دارد: «پدرخوانده» (The Godfather) [فرانسیس فورد کوپولا/ ۱۹۷۲]، «سرپیکو» (Serpico) [سیدنی لومت/ ۱۹۷۳]، «پدرخوانده: قسمت دوم» (The Godfather: Part II) [فرانسیس فورد کوپولا/ ۱۹۷۴]، «بعدازظهر سگی» (Dog Day Afternoon) [سیدنی لومت/ ۱۹۷۵]، «بوی خوش زن» (Scent of a. Woman) [مارتن برست/ ۱۹۹۲]، «مخمصه» (Heat) [مایکل مان/ ۱۹۹۵]و... آقای پاچینو بین سینما دوستانِ ایرانی هم محبوبیتی ویزه دارد. در ادامه، نگاهی به بازیِ او در دو فیلم مطرحِ «مترسک» (Scarecrow) [جری شاتزبرگ/ ۱۹۷۳]و «شیوه کارلیتو» (Carlito's Way) [برایان دیپالما/ ۱۹۹۳]خواهیم داشت.
خلاصه داستان «مترسک» از این قرار است: «مکس (با بازی جین هاکمن) و فرانسیس (با بازی آل پاچینو) در جادهای کمرفتوآمد به هم برمیخورند و درحالیکه بهنظر نمیرسد هیچ وجه مشترکی داشته باشند -مکس، قویهیکل و گندهدماغ است و فرانسیس، ریزنقش و زودجوش- با همدیگر دوست و همسفر میشوند. مکس بهتازگی از زندان آزاد شده و رؤیای بهراه انداختن یک کارواش در پیتزبورگ را دارد، او به فرانسیس پیشنهادِ شراکت میدهد...» از جمله ثمرههای همراهی دوربین شاتزبرگ با این دو رفیقِ از همهجا رانده، درهمریختن تصور اتوپیایی از ایالات متحده ااست. امکان ندارد که «مترسک» را ببینید و شاهکار فراموشنشدنیِ همدورهاش، «کابوی نیمهشب» (Midnight Cowboy) [جان شلهزینگر/ ۱۹۶۹]برایتان تداعی نشود. فرانسیسِ «مترسک» مشابهتِ زیادی با راتسو ریزوی نفسبریده «کابوی نیمهشب» (با بازی داستین هافمن) دارد. فیلمهایی نظیرِ «مترسک» و «کابوی نیمهشب» را میتوان واکنش سینماگران مستقل آمریکایی به جنگ ویتنام و پیامدهایاش بهحساب آورد.
ابتدا فرانسیس -با سادگی کودکانهاش- برای دوستی پیشقدم میشود، او برای مکس مسخرهبازی درمیآورد و سیگارش را روشن میکند. کمتر از ۱۵ دقیقه بعد که فرانسیس از مکس میپرسد چرا برای شراکت در کارواش انتخاباش کرده است، اینطور جواب میدهد: «چون تو آخرین کبریتتو به من دادی. تو منو خندوندی.» آل پاچینو در «مترسک» نقشِ کودک بیغلوغش و بازیگوشی را بازی میکند که هیچوقت بزرگ نشده است. گرچه در ابتدا این فرانسیس است که به مکس آویزان میشود -طوریکه حتی طی همان سکانس نخست، بدوبیراههای مکس به اتومبیلهای عبوری را که برای سوار کردنشان نمیایستند، عیناً بلغور میکند! - سرآخر معادله مذبور برعکس میشود و اینبار مکس نمیتواند از فرانسیس دل بکند: «بلند شو لعنتی! نگاه کن! مترسک کوچولو، میشه بیدار شی؟ هی! بیدار شو!... هی! نگاه کن، به من نگاه کن! گوش کن! هیچ راهی توی این دنیا نیس که من بدون تو اون ماشینشویی رو باز کنم... به کی میتونم اعتماد کنم؟...»
یکی از نقاطِ اوج نقشآفرینی پراحساس پاچینو در «مترسک»، برهه ادای این دیالوگهای بهیادماندنی است: «میدونی؟ لازم نیس مردمو بزنی، فقط باید اونارو بخندونی!... هی مکس! تا حالا قصه اون مترسکو شنیدی؟... فکر میکنی کلاغا از مترسک میترسن؟... کلاغا نمیترسن، باور کن!... کلاغا بهش میخندن!... گوش کن! کشاورزه یه مترسکو میذاره تو مزرعهش با یه کلاه خندهدار، با یه قیافه مسخره، کلاغا ازونجا میگذرن و بهنظرشون خندهدار میاد و بهش میخندن... بعد میگن اینجا مزرعه جرجِ کشاورزه، اون مرد خوبیه، اون مارو میخندونه، پس مام دیگه اذیتش نمیکنیم...» با وجود اینکه مکس در وهله اول، عقاید فرانسیس -درمورد کلاغها و مترسکها- را احمقانه توصیف میکند، اما عاقبت او هم مثل فرانسیس تبدیل به مترسکی میشود که از خنداندن کلاغها لذت میبرد.
پاچینو بلافاصله پس از «پدرخوانده»ی افسانهای در «مترسک» بازی کرد و با ایفای نقشی از زمین تا آسمانْ متفاوت با کاراکترِ مایکل کورلئونه، تکخال دیگری برای ثبت در کارنامهاش طی دهه پرفروغ ۱۹۷۰ از جیب بیرون آورد. جری شاتزبرگ یک شاهکار کوچک دیگر نیز -باز هم با حضورِ پررنگِ آل پاچینو- دارد، «وحشت در نیدلپارک» (The Panic in Needle Park) [محصول ۱۹۷۱]، فیلم دوم خودش که آنهم تصویری تلخ و قدرتمند از تیرهروزیهای حاشیهنشینان نگونبخت آمریکایی -ایندفعه: منهتنیها- به دست میدهد.
رمز ماندگاری «مترسک» در تاریخ سینما، ترسیم پر از ریزهکاری و صحیحِ روابط انسانیِ جاری در آن است. در «مترسک» همچنین صمیمیت و گرمایی موج میزند که در کنار خوشعکس بودن و نقشآفرینیِ درجهیک بازیگران اصلیاش -هم آقای آل پاچینو و هم آقای جین هاکمن- سه ضلع مثلثِ جذابیت فیلم را تشکیل دادهاند. «مترسک» کوششی ستایشبرانگیز برای به تصویر درآوردن سیر شکلگیری یک رفاقت مردانه استخواندار و درستودرمان میان دو آدم بهکلی بیربط، با پرهیزی قابل احترام و سختگیرانه از آلودناش به هرگونه ابتذال است. در تضادِ کامل با فرانسیسِ حساس و شکننده، پاچینو در «شیوه کارلیتو» به کالبدِ یک دلالِ سابقاً گردنکلفت مواد مخدرِ بهنامِ کارلیتو بریگانته فرو میرود.
بریگانته پس از تحمل ۵ سال زندان با کمک وکیل و رفیقاش، دِیو (با بازی شون پن) موفق میشود دادگاه را متقاعد کند که عوض شده است و از ۲۵ سال حبسِ باقیمانده نجات پیدا میکند. کارلیتو سعی دارد قدر آزادیاش را بداند و دیگر خلافی مرتکب نشود. او سراغ عشق قدیمیاش، گیل (با بازی پنهلوپه آن میلر) میرود و درصدد جبران گذشته برمیآید. وقتی چیزی به تحقق رؤیای مشترک کارلیتو و گیل نمانده، احساس دینِ بریگانته نسبت به دِیو، او را وارد بازی خطرناکی میکند که سرِ دیگرش مافیاست...
افتتاحیه «شیوه کارلیتو» از فرجامی ناخوشایند و البته یک سیر داستانی قابلِ پیشبینی خبر میدهد، با اینهمه تماشای فیلم خالی از لطف نیست؛ شبیهِ تمام قصههایی که از سر تا تهشان را حفظیم، اما هربار کنجکاویم بدانیم چطور به تصویر کشیده شدهاند. کمااینکه در مقدمه «شیوه کارلیتو» نیز صددرصد مشخص نمیشود چه بر سر بریگانته میآید و دریچهای از امید، گشوده میماند. در «شیوه کارلیتو» برخلاف موارد مشابهاش، دیری نمیگذرد که پی میبریم بریگانته دادگاه را فریب نداده است و واقعاً قصد سربهراه شدن دارد، اما حیف! گذشته شرارتبارِ او بیخ گلویاش را بدجور چسبیده: «متأسفم بچهها! اینبار دیگه همه بخیههای دنیام نمیتونن خوبم کنن...»
چنانچه سکانس دادگاه را فاکتور بگیریم؛ آل پاچینو رُل کارلیتو بریگانته، گنگستری پورتوریکویی که سرش به سنگ خورده، خسته است و دیگر حوصله گنگستربازی و زندان رفتن ندارد را با شعور و ادراکی والا ایفا میکند که ناشی از پختگی آقای بازیگر در چهارمین دهه فعالیت هنری اوست و همچنین ثمره ارتباطی تنگاتنگ با فیلمساز همسنوسالاش. نهالی که آل و برایان در «صورتزخمی» (Scarface) [محصول ۱۹۸۳]کاشته بودند، دقیقاً ۱۰ سال بعد در «شیوه کارلیتو» به بار مینشیند. شاید تونی مونتانای پرهیاهو، جذابتر بهنظر برسد، ولی نقشآفرینی آقای آل پاچینو بهجای کارلیتو بریگانته، ظرایف بیشتری دارد و بالاتر از «صورتزخمی» میایستد. شون پن نیز در «شیوه کارلیتو» -با آن گریم جالبِ توجهاش- نقش یک کچلِ موفرفری که تمام آتشهای فیلم از گور او بلند میشود (!) را عالی و جذاب از کار درآورده است.
آل پاچینو در دهه ۷۰ میلادی پس از کالتموویِ «وحشت در نیدلپارک» به لطف پیشنهادهای دندانگیری که یکی بعد از دیگری از راه رسیدند، توانست خودش را مطرح و اثبات کند. طی دهه ۱۹۸۰، رکود و حاشیه گریبانگیرش شد. بلوغ هنریِ آل، اما در دهه ۹۰ اتفاق میافتد که نقطه عطفاش را بایستی همین «شیوه کارلیتو» محسوب کرد. متأسفانه آقای آل پاچینو از «بیخوابی» (Insomnia) [کریستوفر نولان/ ۲۰۰۲]به اینسو، نقش بهدردبخوری بازی نکرده و در حال سپری کردن دوران افول بوده است. در ماههای اخیر، انتشار اخبار و تصاویرِ همکاری بسیار کنجکاویبرانگیزِ پاچینو با مارتین اسکورسیزی و رابرت دنیرو در «ایرلندی» (The Irishman) این امید را در دل هوادارانِ بیشمار او بیدار کرده است که در اکرانِ ۲۰۱۹ پس از سالها شاهدِ درخشش آل در سالنهای سینما و فصلِ جوایز باشند.
۰