کافهای برای دیده شدن
در این کافه ۱۵ نفر ازافراد سندرم داون و اختلال اوتیسم کار می کنند کافه دانتیسم با حمایت سازمان بهزیستی، خانواده بچهها و پیگیری «آیلین آگاهی»، مربی موسیقی کارکنان این کافه، ایجاد شده است
خوشحالند، دوستان خود را به حضور در این کافه دعوت میکنند و امیدوارند که این شادی ادامه پیدا کند؛ کارکنان «کافه دانتیسم» میگویند که از خانهنشینی و آموزشهای مکرر خسته شدهاند و حالا وقت حضور در جامعه است. این کافه که ۱۱ اردیبهشت امسال و پس از چندین سال پیگیری، بالاخره افتتاح شد، ۱۵ نیروی کار دارد؛ ۸ پسر و ۷ دختر از بچههایی که به دلیل اوتیسم یا سندروم داون، کماطلاعی اجتماع و نبود شرایط مناسب، در جامعه کمتر دیدهشدهاند، اما چهار روز پیش گام اول را محکم برداشتند.
حالا اتاقی کوچک در طبقه اول پاساژ آیینه در خیابان ونک تهران، هر روز شاهد حضور این ۱۵نفر و میهمانان کافه خواهد بود، پیانوی برقی گوشه اتاق منتظر انگشتان «ملیکا»، «مهدی» و «محمد» و تابلوهای نقاشی هم مشتاق نگاههای مردم تا توانمندیِ کمتر دیدهشده جامعه اوتیسم و داون ایران بیشتر دیده شود.
دانتیسم که با حمایت سازمان بهزیستی، خانواده بچهها و پیگیری «آیلین آگاهی»، مربی موسیقی کارکنان این کافه ایجاد شده، ۴روز شلوغ و پرهیاهو را پشت سر گذاشته و همچنان صف خبرنگاران، عکاسان و سلفیبگیران برای ثبت لحظات کاری این کافه متفاوت ادامه دارد؛ روزهای شلوغی که همه آرزو میکنند ادامه پیدا کند.
هدف این است که بچهها مستقل شوند
روز سوم کاری کافه دانتیسم است و موج تبریک و عکسگرفتن همچنان ادامه دارد. نوبت به شیفت کاری «علی» رسیده و پدرش او را همراهی میکند. آقای ترابی وسط احوالپرسی، عذرخواهی میکند و همراه فرزندش به کافه میرود و هنگام برگشت از دقت و نظم علی نسبت به زمان میگوید.
«آیلین آگاهی» که سالها با بچههای حالا فعال در این کافه، موسیقی کار کرده و به همراه آنها کنسرتهای متفاوتی را برگزار کرده، مدام به تبریک مشتریان پاسخ میگوید. او میگوید که ایده اشتغال بچههای اوتیسم و سندروم داون، مربوط به سال ۹۵ است و در نخستین گام توانستند اواخر همان سال مجوز یک کافه را دریافت کنند. آنطور که این مربی میگوید «الان تعداد ۱۵نفر از این بچهها اینجا کار میکنند؛ سندروم داون و اختلال اوتیسم.»
او ادامه میدهد: «بچههای اوتیسم و سندروم داون نمیتوانند از صبح تا شب در یک محیط شلوغ کار کنند، به همین دلیل ما آنها را شیفتبندی کردیم که بعدا این ساعت کار بیشتر میشود. فعلا هرکدام از این بچهها سه ساعت کار میکنند.»
آشپزخانه کافه را مادران این بچهها مدیریت میکنند و پدران تعدادی از آنها هم در کافه یا راهروی پاساژ حضور دارند؛ روزهای اول است و شوق خانوادهها هم کمتر از بچههایشان نیست، اما قرار نیست این وضع در روزهای بعد هم تکرار شود. آگاهی میگوید: «هدف این است که بچهها مستقل شوند و اینکه بعد از افتتاحیه اینجا اینقدر شلوغ شد، بچههای اوتیسم و سندروم داون هنوز اینقدر به این شلوغی عادت نکردند.
به خاطر این مسأله خانوادهها فعلا هستند، ولی از هفته بعد قرار است که خود بچهها پای دستگاه قرار بگیرند، خودشان سرویس بگیرند و خودشان کارهای کافه را انجام دهند. الان این بچهها دارند یاد میگیرند که این شلوغی را چطور کنترل کنند.» مشتریان تازهای وارد کافه میشوند و محمد با منوی کافه به سمت آنها میرود، خوشآمدی میگوید و خواسته آنها را به آشپزخانه منتقل میکند.
او میرود و پشت پیانو مینشیند و مشتریان هم با موبایلهای خود مشغول عکسگرفتن میشوند. خانم آگاهی سابقه آشناییاش با بچهها و ایده این کار را پیش میکشد: «با بچهها ۱۷سال فعالیت آموزش موسیقی داشتم و بعد از این ۱۷سال احساس کردم خلأیی وجود دارد و این بچهها هی کنسرت میروند، گروهی برای آنها دست میزنند و برمیگردند.
بچهها هم باید منتظر یک کنسرت میماندند تا ببینند نوبت آنها میشود یا نه. احساس کردم این بچهها در جامعه آنقدر دیده نشدند و هیچ تأثیری در بازار کار ندارند.» فضای کافه با نقاشیهایی که تعدادی از این ۱۵نفر در سالهای گذشته کشیدهاند، تزیین شده و در طراحی فضای این کافه هم نقش داشتهاند. مربی آنها بعد از توضیحات درباره نقاشیها، از امیدواریاش به ادامه حضور مردم در این کافه میگوید: «امیدواریم مردم بیایند و این بچهها را از نزدیک ببینند. تواناییهای آنها، ضعف آنها را و همه وجود آنها را.
ببینند که این بچهها هم مثل همه مردم، تواناییها و ضعفهایی دارند و نباید از جامعه کنار گذاشته شوند.» آگاهی اما میخواهد که با دیده ترحم به آنها نگاه نشود: «این بچهها را نباید به دیده کمتوان نگاه کرد، این بچهها هم توان خود را دارند، ترحم کمکی به آنها نمیکند. یکی از هدفهای ما دیدهشدن همین بچههاست، ایکاش مردم جامعه بیایند و این بچهها را ببینند.»
محمد کاظمزاده، یکی از کارکنان کافه: دوست داریم بازیگران به کافه ما بیایند
«محمد کاظمزاده» هنرمندی ۲۶ساله است که تاکنون نقاشیهای خود را در چندین نمایشگاه در معرض دید مردم قرار داده است. او هم یکی از کارکنان کافه دانتیسم است که میخواهد تصور مردم از افراد مبتلا به اختلال اوتیسم را اصلاح کند و با حضور در جامعه، تصویر بهتری از آنها نشان دهد. پیشنهاد محمد رفتن به فضای خلوتتری برای گفتوگو است و هنگام بیرون آمدن با توریستی از آلمان روبهرو میشود. احوالپرسی میکنند و خانم آلمانی با زبان انگلیسی به محمد تبریک میگوید. کاظمزاده در این گفتوگوی کوتاه از امیدهایش به آینده، اشتغال و کافه میگوید.
محمد چند ساله هستی و قبل از این چه کاری انجام میدادی؟
۲۶سال دارم. قبل از این بیشتر خانه بودیم؛ نقاشی، زبان و کلاسهای دیگر.
کار در کافه چطوره؟
از این کار راضی هستم و خیلی خوشحالم.
قرار است روزی چند ساعت کار کنی؟
هر روز میآیم. خوب است.
علاقه داری چه افرادی به کافه بیایند؟
دوستانم.
محمد شما ساز هم میزنید؟
بله، پیانو. خودمان اینجا موسیقی زنده خواهیم داشت.
کافه شلوغ نیست؟
خوبه الان. دوست دارم همینجور بماند.
چه کسی را میخواهی به کافه دعوت کنی؟
دوست دارم بازیگرها بیایند. مهتاب کرامتی بیاید.
چرا مهتاب کرامتی؟
مهربان است.
قبلا جایی او را دیدی یا حرف زدید؟
توی تلویزیون دیدم.
فرد دیگری هم هست که دوست داشته باشی اینجا بیاید؟
بله، شقایق دهقان. بازیگر مرد هم دوست دارم بیاید.
آتیلا پسیانی. مهران مدیری را هم در پاورچین دیدم و دوست دارم اینجا بیاید.از فوتبالیها دوست داری کسی اینجا بیاید؟
فوتبال اصلا نگاه نمیکنم.
اینجا چه حسی دارد؟
اینجا با هم دوستیم و فضای خوبی دارد. اینجا را دوست دارم.
ملیکا آقایی، یکی از کارکنان کافه : میخواهم کار کنم و اینجا با دوستانم باشم
«ملیکا آقایی» پیشبند سفیدش را بسته و گوشهای از کافه ایستاده است. او ۱۳ سال دارد و امروز پدر و مادرش هم همراه او به کافه آمدند. پدرش میگوید که هر چقدر آموزش در جامعه کم است اما خانواده تلاش کردند که اختلال سندروم داون مشکلی برای زندگی و تحصیل ملیکا ایجاد نکند. ملیکا از کار در این کافه خوشحال و مشتاق است در روزهای آینده خالهها و عموهایش میهمان دانتیسم شوند.
چند سال داری ملیکا؟
من ۱۳سال دارم.
افتتاح این کافه چه حسی دارد؟
دوست دارم کار کنم و اینجا با دوستام باشم.
اینجا چیکار میکنید؟
اینجا قهوه، کیک، آبمیوه داریم؛ دوست دارم که مردم بیایند اینجا.
چه کسی اینجا بیاد خوشحال میشی؟
خالههام، فامیلهایم؛ عموهام بیایند.
تو هم پشت پیانو بودی، غیر از شما دیگه چه کسی اینجا پیانو میزند؟
من، مهدی و محمدکاظم.
این بچهها را از کجا میشناسی؟
قبلا با هم کار میکردیم. اینجا همدیگر را میشناسیم و خوب است.
مردم از اخلاق و آرامش این بچهها لذت خواهند برد
پدر ملیکا «احمدرضا آقایی» مهندسی است که تمام این سالها تلاش کرده تا دخترش کوچکترین کمبودی را در زندگی احساس نکند. او میگوید که در این سالها و در زمینه آموزش افراد کمتوان یا ایجاد امکانات حضور آنها در جامعه کمتوجهی شده و معتقد است که هر اندازه برای این افراد هزینه شود، نفع آن به کل جامعه میرسد.
الان وضع حمایت دولت از افراد کمتوان چطور است؟
-نهاد خاصی نیست که از این خانوادهها حمایت کند، اخیرا سازمان توانبخشی تهران کمک کرد ولی بیشتر زحمت با خانم آگاهی بود؛ مربی موسیقی این بچهها از حدود ۸، ۹سال پیش است که مراتب مختلف موسیقی را با بچهها شروع کرده است.
آموزش این بچهها به چه صورت است؟
یکی از معضلهایی که در جامعه مشاهده میشود، مشکلات مربوط به آموزش است. ملیکا ۶ سال در مدرسه عادی و بدون هیچ مشکلی درس میخواند؛ ولی بارها مسئولان آموزش و پرورش گفتهاند که جای این بچهها مدارس استثنایی است که درست نیست.
با فرستادن این بچهها به مدارس استثنایی، آنها امکان تعامل با دیگر بچهها را از دست میدهند و حتی دیگر بچهها طریقه تعامل با این بچهها را یاد نمیگیرند. قرارگرفتن این بچهها در کنار هم باعث میشود که این تفاوتها دیده شود و بچهها یاد میگیرند به این تفاوتها احترام بگذارند؛ اما این جداسازی قطعا کمکی نمیکند. ما باید همینطور که زرق و برق زندگی را بیشتر میکنیم، ذهنمان را رشد دهیم. چرا ما گاهی شاهد بیاخلاقی در جامعه نسبت به دیگر گروهها هستیم؟ دلیلش این است که این افراد آموزش لازم را ندیدند و اخیرا به واسطه همین فضای مجازی آگاهیها تا اندازهای افزایش یافته است.
به نظر میآید شرایط اقتصادی خانواده شما مناسب باشد، خانوادههایی با فرزندان سندروم داون که شرایط اقتصادی خوبی ندارند، چه مشکلاتی خواهند داشت؟
من کارمند بود و باید هم جور مسائل اقتصادی و هم مسائل روان درمانی را میکشیدم. ما پیش پزشکی میرفتیم که به خانم بنده گفت چرا این بچه را این همه دکتر میبرید، باید بروید یک شهرستان و مزرعهای بخرید و همانجا زندگی کنید. این کار آموزش ملیکا را یکسال عقب انداخت.
چون همسرم افسرده شدید شد و برایش سخت بود که کامل از جامعه جدا شود و به تربیت ملیکا برسد. این سختی هزینهبر هم است. باید دولت نسبت با این بچهها توجه داشته باشد. فردی که کمشنوا است باید سمعک بگیرد مثلا ۲میلیون تومان و یک پدر کارگر این پول را از کجا بیاورد. همین دیروز من پدر و پسری را دیدم که دندان پسرش خراب بود ولی پولی برای این کار نداشتند. جامعه باید نسبت به این افراد بیشتر حساس باشد.
این کافه به نظرتان چه تأثیری دارد و اصلا تأثیر مثبتی دارد؟
صددرصد دارد. خیلیها تصوراتی دارند که این بچهها چگونه هستند ولی وقتی بیایند و از نزدیک آنها را ببینند و حتی یک ساعت در یک ماه با آنها باشند از اخلاق و آرامش این بچهها لذت خواهند برد و مطمئنا در اخلاق و فرهنگ جامعه و چگونگی برخورد با این بچهها آگاه میشوند. وقتی افراد اینجا بیایند میبینند که شاید این بچهها کمی کُند باشند و باید برای گرفتن یک چای بیشتر صبر کنند.
قرار است که این کافه یا روند اشتغالزایی برای افراد کمتوان، ادامه پیدا کند؟
الان بسیاری از افراد جامعه ما به دلیل کمتوجهی یا کمبود امکانات از جامعه حذف شدند و این پله اول است و ما به این نگاه میکنیم که در تهران و در هر منطقهای یکی از این کافهها و رستورانها یا سالنهای مطالعه داشته باشیم که مردم ببینند. ممکن است قربانی بعدی من باشم و بچه هر فردی ممکن است با این اختلالات متولد شود. این اشتغال قرار است که برای دیگر بچهها و در دیگر مناطق انجام شود.
الان شما به همراه همسرتان در این کافه حاضر شدید، در روزهای آینده هم در این کافه و در کنار ملیکا خواهید بود؟
مطمئنا روزی خواهد رسید که ملیکا بدون من و مادرش به کارهای خود در این کافه برسد ولی هنوز به آموزش بیشتر نیاز دارد. مطمئنا روزی خواهد رسید که آنها بدون نیاز به ما به کار خود برسند. بسته به آسیبهای این بچهها، زمان استقلال کاری آنها کمتر یا بیشتر خواهد بود.
مهمترین نیاز این گروه از جامعه را چه میدانید؟ دولت چه کاری باید انجام دهد؟
این بچهها نیاز به آموزش دارند و آموزش هم نیاز به هزینه دارد که تا الان تمام هزینهها را خودمان انجام دادیم. ولی ممکن است که در شهرستانها یا دیگر روستاها افرادی باشند که چنین توان مالی نداشته باشند. ما یک صندوق قرضالحسنه ایجاد کردیم که درواقع قرضالحسنه هم نیست؛ افرادی هستیم که ماهانه مقداری را در این صندوق قرار میدهیم و به افراد نیازمند سندروم یا اوتیسم پرداخت میکنیم. طیف زیادی از آدمها، ماهانه مبلغ ثابتی را پرداخت میکنیم که پس از تحقیقات، اگر کسی نیاز داشته باشد به آنها پرداخت میشود.
این کار کوچک است و اگر در مقیاس بزرگ و توسط نهادهای دولتی مثل بهزیستی انجام شود قطعا افراد بیشتری تحت حمایت قرار خواهند گرفت. اگر در خانوادهای یک فرد از آموزشهای جامعه بینصیب بماند، مطمئنا باید دو نفر تمام وقت خود را صرف آموزش کنند. هزینهای که صرف این آموزش میشود هزینه اضافی یا دورریختنی نیست چون اگر این آموزش نباشد بعدا هزینههای بیشتری به جامعه وارد میشود.