دروغ شیک!

دروغ شیک!

شیوۀ معیار سانسور برای دهه‌ها چنین بود: گلوگاه‌های اصلیِ انتشار خبر را شناسایی و مسدود کن. حالا این شیوه بیشتر خنده‌دار است تا ترسناک. دیگر گلوگاهِ اصلی‌ای وجود ندارد، و خبر‌ها در شبکه‌ای عظیم از ارتباطات فردیِ مجازی دست به دست می‌شود. آدمی گمنام با یک گوشی همراه، می‌تواند به اندازۀ سی. ان. ان در جریان یک واقعه اثرگذار باشد. اما ساده‌لوحانه است اگر گمان کنیم جهت‌دهی به افکار در این سیستمِ هولناک از میان رفته است.

کد خبر : ۵۷۵۷۹
بازدید : ۷۸۶۹
معامله آزادی با اعتماد در شبکه‌های اجتماعی
وایرد | زینب توفکچی، در عمدۀ تاریخ مدرن، ساده‌ترین راه برای بستن مسیر انتشار یک ایده آن بود که جلوی نشر مکانیکی‌اش گرفته شود. روزنامه را ببندید، به رییس شبکه فشار بیاورید، یک سانسورچی رسمی در انتشارات بگذارید. یا در صورت ضرورت، یک تفنگ پر روی شقیقۀ گزارشگر بگیرید.

این اتفاق آخر واقعاً یک‌بار در ترکیه افتاده است. بهار سال ۱۹۶۰ بود و گروهی از افسران ارتش، تازه کنترل حکومت و رسانۀ ملی را در اختیار گرفته بودند. آن‌ها اطلاع‌رسانی را متوقف کرده بودند تا جلوی هماهنگ‌سازی هرگونه تهدیدی علیه کودتایشان را بگیرند. اما از اقبال بد توطئه‌گران، قرار بود دو هفته بعد از کودتا یک مسابقۀ فوتبال بین ترکیه و اسکاتلند برگزار شود که مردم بسیار منتظرش بودند. مسابقه‌هایی مثل آن در رادیوی ملی پخش می‌شدند و گزارشگر تک‌تک حرکات بازی را توضیح می‌داد. مردم سراسر ترکیه دور دستگاه‌های رادیو جمع می‌شدند تا تیم ملی را تشویق کنند.

ریسک لغو مسابقه برای کودتاچی‌ها زیاد بود، چون احتمال داشت جرقۀ اعتراض را بزند. اما اگر گزارشگر در پخش زندۀ رادیویی یک حرف سیاسی می‌زد چطور؟ یک اشاره کافی بود تا کشور به آشوب کشیده شود؛ لذا افسران به یک راه‌حل بدیهی رسیدند: چند تفنگدار گذاشتند که در کل دو ساعت و چهل‌وپنج دقیقۀ پخش زنده، گزارشگر را نشانه بگیرند.

این هم ریسک داشت، ولی ریسکی مدیریت‌شده بود. بالاخره آن‌ها فقط مجبور بودند یک گزارشگر را تهدید کنند: فقط یک گلوگاه برای کنترل امواج.

نسخه‌های مختلف این روش استاندارد در سانسور (گلوگاه درست را انتخاب کنید و فشارش بدهید) روزی روزگاری هنجار سراسر دنیا بود. علتش آن بود که تا همین اواخر پخش و نشر، اموری دشوار و پرهزینه بودند که زیرساخت‌هایشان چندین و چند گلوگاه داشت و در دست عده‌ای محدود متمرکز بود.

اما امروز آن روش استاندارد کمابیش منسوخ شده است. وقتی هرکسی می‌تواند ظرف چند ثانیه یک حساب در توییتر باز کند، وقتی در تقریباً هر واقعه‌ای یک عده از مردم موبایل‌به‌دست با گوشی‌های هوشمندشان حضور دارند و صحنه را ضبط می‌کنند، گلوی چه کسی را می‌خواهید فشار بدهید؟ در آگوست ۲۰۱۴ که اعتراضات در فرگوسن (ایالت میزوری) آغاز شد، یک کاربر که مستقیماً گزارش می‌کرد به نام مصطفی حسین، بنا به گزارش‌ها، مخاطبانی به دست آورد که برای مدتی کوتاه از لحاظ حجم با سی. ان. ان برابری می‌کردند. اگر یک جنایتکار جنگی کروات در بوسنی، در صحن دادگاه زهر بنوشد، خبرش ظرف چند دقیقه به همۀ اهالی توییتر می‌رسد.

در محیط شبکه‌ای امروز، وقتی کسی پخش زنده می‌کند یا اندیشه‌هایش را در یک شبکۀ اجتماعی پست می‌کند، گویا سانسور ناممکن است. گویا این روزگار را باید یگانه عصر طلایی آزادی بیان دانست؛ و مطمئناً هم در «یک» عصر طلایی آزادی بیان به سر می‌بریم، به شرط آنکه باورکردن دروغ عادت چشمانتان باشد. آیا آن قطعه فیلمی که در حال تماشایش هستید، واقعی است؟ آیا واقعاً همان‌جا و همان‌وقت که می‌گوید، فیلم‌برداری شده است؟ آیا اوباش راست‌گرای افراطی یا لشگر روبات‌های روسی آن را هم‌خوان می‌کنند؟ یا حتی شاید هم با کمک هوش مصنوعی ساخته شده باشد؟ (بله، سیستم‌هایی هستند که ویدئو‌های قلابی‌ای خلق می‌کنند که روزبه‌روز باورپذیرتر می‌شوند).

یا فرض کنیم شما آن ویدئو را پست کرده‌اید. در این صورت، آیا اصلاً کسی تماشایش می‌کند؟ یا در دریای پست‌های صد‌ها میلیون محتواساز دیگر گم شده است؟ آیا با الگوریتم فیس‌بوک جور درمی‌آید؟ آیا یوتیوب آن را توصیه می‌کند؟

شاید خوش‌اقبال باشید و در حوزۀ عمومی الگوریتمی امروز، برندۀ بلیط بخت‌آزمایی شوید: مخاطبی پیدا کرده‌اید که از شما خوشش یا بدش می‌آید. آیا پستتان تل‌انباری از لایک و همخوان گرفته است؟ یا انبوهی از نوع دیگری از «تعامل» نصیبش شده است: آیا هزاران پیغام، منشن، اعلام و ایمیل گرفته‌اید که تهدید و مسخره‌تان می‌کنند؟ آیا به خاطر زحمتتان، هویتتان افشا شده است؟ آیا جماعت خشمگین و ناپیدا، صد پیتزا به آدرس خانه‌تان سفارش داده‌اند؟ آیا نیروی ضدشورش را خبر کرده‌اند، یعنی همان مردان سیاه‌پوشی که در میانۀ شام با تفنگ‌های آماده‌به‌شلیک سر می‌رسند؟

وقتی دست‌هایتان را روی سرتان گذاشته و آنجا ایستاده‌اید، احساس می‌کنید، چون نظرتان را گفته‌اید، از قدرت مهیب دولت تخطی کرده‌اید. ولی در واقع فقط جماعت ساکن وب‌سایت ۴ چن را عصبانی کرده‌اید ۱. یا سرگرم‌شان کرده‌اید. به هرحال، تبریکات ما را پذیرا باشد: شما مخاطبی پیدا کرده‌اید.

نحوۀ کار واقعی این عصر طلایی آزادی بیان این‌طوری است: در قرن بیست‌ویکم، توان انتشار ایده‌ها و دسترسی به مخاطبان، محدود به آن کسانی نیست که به زیرساخت‌های گران‌قیمت و متمرکزِ سخن‌پراکنی دسترسی دارند. اما در عوض، توانایی فرد برای جلب و توزیع توجه است که محدودیت می‌سازد؛ و هم‌اکنون، چند پلت‌فرم دیجیتالِ معدودند که تا حد بسیار زیاد و وحشتناکی، به جریان توجه دنیا ساختار می‌دهند: فیس‌بوک، گوگل (که مالک یوتیوب است)، و تا حد کمتری توییتر.

این شرکت‌ها، که دوست دارند خود را سرلوحۀ آزادی بیان بدانند، به چنان مقیاسی دست یافته‌اند که دنیا هرگز به خود ندیده بود: آن‌ها بر توزیع رسانه‌ای سلطه یافته‌اند، و روزبه‌روز بیشتر جایگزین اصل حوزۀ عمومی می‌شوند. اما کسب‌وکارشان، در بطن خود، خاکی‌تر از این حرف‌هاست: آن‌ها دلال تبلیغات‌اند. آن‌ها ظرفیت هدف‌گیری دقیق چشمانتان را به تقریباً هرکسی که حاضر باشد به آن‌ها پول بدهد می‌فروشند. آن‌ها با استفاده از نظارت فراگیر آنلاین و آفلاین بر رفتارمان، به صورت خودکار و روزبه‌روز دقیق‌تر می‌توانند پیش‌بینی کنند که ما مستعد قبول کدام تبلیغ‌هاییم و چه محتوایی ما را مشغول کلیک و مرور فید‌ها یا همان خوراک‌های بی‌انت‌ها نگه می‌دارد.

خُب، این حوزۀ عمومی الگوریتمی معمولاً چه چیزی به خورد ما می‌دهد؟ در ادبیات حوزۀ فناوری می‌گویند فیس‌بوک و یوتیوب «برای تعامل بهینه» هستند. مدافعانشان می‌گویند که این جمله یعنی آن‌ها دقیقاً همانی را به ما می‌دهند که خواستارش هستیم. اما شیوه‌ای که فیس‌بوک و یوتیوب برای احاطۀ توجه ما پیش گرفته‌اند، یک پدیدۀ طبیعی یا گریزناپذیر نیست. اکنون الگو‌ها را خوب می‌شناسیم. بنا به گزارش معروف وب‌سایت بازفید در نوامبر ۲۰۱۶، «کل میزان تعاملات کاربرانی که برترین خبر‌های جعلی دربارۀ انتخابات را در فیس‌بوک به دست آوردند، بیش از مجموع برترین اخبار انتخاباتی ۱۹ خروجی رسانه‌ای بزرگ بود».

انسان موجودی اجتماعی است: ما به‌جز توانایی‌مان در کسب دانش و ماندن در گروه‌هایی که دسته‌جمعی کار می‌کنند، توان دفاعی چندانی علیه دنیای طبیعی نداریم. ما به‌ویژه در برابر شعاع‌های نوری که بر نو و تازه بودنِ چیزی دلالت می‌کنند، و در برابرِ پیغام‌های تأییدی که بر حس تعلق ما صحّه می‌گذارند، و در مقابلِ پیغام‌های خشم‌آلود علیه دشمنان خیالی‌مان، آسیب‌پذیریم. نقش این نوع پیغام‌ها در اجتماع انسانی، مثل نقش نمک و شکر و چربی برای ذائقۀ انسان است؛ و فیس‌بوک انبوهی از این پیغام‌ها را به ما می‌خوراند؛ آن هم از طریق روشی که شان پارکر، اولین رییس این شرکت، اخیراً نامش را «حلقۀ بازخورد تأیید اجتماعی» گذاشته است.

به‌علاوه، محصولات این کافه‌تریا، برچسب ارزش غذایی ندارند. در نظر فیس‌بوک و یوتیوب و توییتر، هر بیان و گفتاری (خواه یک گزارش خبری فوری باشد، یک ویدئوی بانمک از حیوانات، یک کاریکاتور یهودستیزانه، یا یک تبلیغ زیرکانه برای تیغ صورت‌تراشی)، صرفاً «محتوا» است؛ هر پستی، یک تکۀ کیک در بشقابِ گرد است. یک پست فردی تقریباً شبیه یک تبلیغ است، که آن تبلیغ هم بسیار شبیه یک مقالۀ نیویورک‌تایمز است، که حس بصری آن دست‌کمی از یک روزنامۀ قلابی ندارد که یک بعدازظهر از سر بیکاری یا تفریح ساخته شده است.

علاوه بر این‌ها، این‌همه گفتار آنلاین دیگر به معنای سنتی‌اش «عمومی» نیست. بله، گاهی اوقات حس می‌کنیم فیس‌بوک و توییتر جایی‌اند که توده‌های مردم چیز‌هایی را هم‌زمان به صورتِ دسته‌جمعی تجربه می‌کنند. اما در واقعیت، یک الگوریتم خصوصی برای تحویل پست‌ها وجود دارد که مخاطب هدف را مورد به مورد به مورد معین می‌کند. آن شبح حوزۀ عمومی که امروز داریم، هزارپاره شده و زیر میلیارد‌ها مویرگ فردی دفن شده است. بله، مشارکت در گفتمان جمعی برای هرکسی ساده‌تر شده است؛ اما در عین حال، این گفتمان جمعی به مجموعه‌ای از گفت‌وشنود‌های خصوصی تبدیل شده است که پشت سر شما رُخ می‌دهند. پشت سر همگان.

رُک باشیم و اصل حرف را قطره‌چکانی نزنیم: این موارد، بخش عمدۀ باور‌های ما دربارۀ آزادی بیان (از لحاظ مفهومی، حقوقی و اخلاقی) را نامعتبر می‌کند.

امروزه، مؤثرترین شکل‌های سانسور بستن راه گفتار نیستند، بلکه دست‌کاری اعتماد و توجه است؛ لذا اصلاً شبیه شکل‌های سابق سانسور نیستند. بلکه به شکل کارزار‌های آزار ویروسی یا هماهنگ‌شده درمی‌آیند، که از ظرفیت پویای خشمی که مثل ویروس منتشر می‌شود بهره می‌برند تا هزینه‌ای تحمل‌ناپذیر و نامتناسب بر کنش «اعلام موضع» تحمیل کنند. آن‌ها شبیه همه‌گیر شدن اطلاع‌رسانی‌های انحرافی‌اند که می‌خواهد ریشۀ اعتبار منابع خبر معتبر را بزند. آن‌ها شبیه کارزار‌های اوباشی‌گری و حواس‌پرت‌کُنی هستند که روی دوش روبات‌ها پیش می‌روند، یا شبیه درز تکه‌تکۀ اطلاعات هک‌شده که می‌خواهند همۀ توجه رسانه‌های سنتی را جلب کنند.

این تاکتیک‌ها معمولاً مستلزم قانون‌شکنی نیستند یا زنگ‌های خطر «متمم اول قانون اساسی» را به صدا درنمی‌آورند. اما همگی در خدمت همان هدفی‌اند که شکل‌های قدیمی سانسور دنبال می‌کردند: آن‌ها بهترین ابزار‌های موجودند برای جلوگیری از انتشار یک خبر و مورد توجه قرار گرفتن آن. همچنین می‌توانند پلت‌فرم‌های بزرگ را به جایی افتضاح برای تعامل با دیگران تبدیل کنند.

گاهی هم پلت‌فرم‌های بزرگ هم کسانی را به خاطر تخطی از «استاندارد‌های اجتماع» از شبکه‌هایشان تعلیق یا اخراج می‌کنند. این عمل به نظر بسیاری افراد واقعاً شبیه مدل‌های قدیمی سانسور است. اما چنین کاری حتی اگر نمایش قدرت مهیب پلت‌فرم هم باشد، باز به معنای دقیق و فنی‌اش نقض آزادی بیان نیست. هنوز هم همه می‌توانند حرف‌های آن ترول راست افراطی یعنی تیم گیونت مشهور به بیکدآلاسکا را در اینترنت بخوانند. توییتر با اخراجش، او را از توجه محروم کرد.

در عصر رسانه‌های اجتماعی، بسیاری دیگر از رفیع‌ترین ایده‌های قدیمی دربارۀ آزادی بیان هم در حساب و کتاب رایانشی نمی‌گنجند. انتشار ویروسی اخبار قلابی، تیشه به ریشۀ این ایدۀ جان استوارت میل زده است که معتقد بود «بازار ایده‌ها» موجب ترفیع جایگاه حقیقت می‌شود؛ و وقتی بیان در آن واحد هم توده‌ای و هم غیرعمومی است، این ضرب‌المثل مشهور آمریکایی که «بهترین درمان حرف بد، حرف‌های بیشتر است» (تأویلی از سخن لوئیس برندایس، قاضی دیوان عالی) تمام معنایش را می‌بازد. چگونه به چیزی که نمی‌توانید ببینید، پاسخ می‌دهید؟ چگونه می‌توانید اثرات حرف «بد» را درمان کنید وقتی که هیچ راهی برای هدف گرفتن آن مخاطبی ندارید که پیغام اولی را دریافت کرده است؟

این حرف‌هایی که می‌گویم، از سر نوستالژی‌بازی نیست. در گذشته، صدا‌های حاشیه‌ای به سختی می‌توانستند مخاطب گسترده‌ای بیابند. آن صدا‌ها هرگز از سد دروازه‌بانانی نمی‌گذشتند که اخبار شامگاهی را می‌نوشتند، آن‌هایی که محل کار و زندگی‌شان در منهتن و واشینگتن دی. سی. فقط چند خیابان فاصله داشت. بهترین کاری که از دست ناراضیان برمی‌آمد، راه انداختن صحنه‌های تماشایی عمومی بود که مستلزم فداکاری بود، اما آن دروازه‌بانان هم نمی‌توانستند بر چنین صحنه‌ای چشم ببندند؛ مثل رهبران جنبش حقوق مدنی ایالات متحده که بچه‌های مدرسه‌ای را به تظاهرات در خیابان‌های بیرمنگام در ایالت آلاباما فرستادند تا عریان‌ترین شکل بی‌رحمی پلیس ایالت‌های جنوبی پیش چشم دوربین‌ها قرار بگیرد.

اما در آن زمانه، هر کنشگر سیاسی کمابیش می‌توانست همان‌چیز‌هایی را ببیند که مابقی مردم می‌دیدند. امروزه، حتی قدرتمندترین نخبگان هم نمی‌توانند دستۀ مناسبی از مردم را گرد هم آورند تا با پیغام‌های ویروسی مقابله کنند. بنا به گزارشی که جاشوا گرین و ساشا آیزنبرگ در بلومبرگ منتشر کردند، در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۲۰۱۶، تیم ترامپ از به‌اصطلاح «پست‌های تیره» (پست‌های غیرعمومی که مخاطبان خاصی را هدف می‌گیرند) استفاده کرد تا سیاه‌پوستان را از رأی دادن در ایالت‌های معلق بین دموکرات‌ها و جمهوری‌خواهان منصرف کند. تیم کلینتون حتی نمی‌توانست این پیغام‌ها را رصد کند، چه رسد به آنکه مستقیماً با آن‌ها مقابله کند. حتی اگر خود هیلاری کلینتون در اخبار شامگاهی حاضر می‌شد، این هم راهی برای دسترسی به مخاطبان متأثر از آن پیام‌ها نبود. چون فقط تیم ترامپ و فیس‌بوک می‌دانستند مخاطبان چه کسانی بوده‌اند.

باید این نکته را دانست که استفادۀ تیم ترامپ از این پست‌های تیره، مصداق آن نیست که یک ابزار ساده و بی‌گناه را شرورانه به عنوان اسلحه به کار گرفته باشند. بلکه این تیم از فیس‌بوک دقیقاً همان استفاده‌ای را کرد که فیس‌بوک برایش طراحی شده است. این کار برای تیم ترامپ کم‌هزینه بود، چون پرسنل فیس‌بوک هم در دفتر نشسته بودند و یاری می‌رساندند، یعنی همان کاری که شرکت‌های فناوری برای اکثر تبلیغ‌کنندگان و کارزار‌های سیاسی بزرگ انجام می‌دهند. تا وقتی که مردم تبلیغ‌ها را ببینند، چه اهمیتی دارد که آن گفتار از کجا می‌آید یا چه تأثیری دارد؟ مابقی قصه هم در قلمرو مسئولیت فیس‌بوک نمی‌گنجد.

به نظر مارک زاکربرگ، مأموریت فیس‌بوک برای «متصل کردن دنیا» و «نزدیک‌تر کردن دنیا به هم» سند فضیلت مدنی اوست. او در یک ویدئوی آنلاین، با نگاهی به انتخاباتی که گذشت، در کمال افتخار گفت: «در سال ۲۰۱۶، مردم میلیارد‌ها تعامل و بحث باز در فیس‌بوک داشتند. نامزدها، کانال‌های مستقیم برای ارتباط با ده‌ها میلیون شهروند داشتند».

یک شعار رایج در صنعت فناوری، این ایده است که بیشتر شدن حرف و بیان و گفتار (مشارکت بیشتر، اتصال بیشتر)، والاترین و خالص‌ترین نیکی‌ها را شکل می‌دهد. اما یک تاریخ‌نگار می‌تواند سفسطۀ این حرف را بلافاصله تشخیص دهد. فیس‌بوک فقط ناراضیانِ دموکراسی‌دوستِ مصری و هواداران بازی ویدئویی «تمدن» را به هم متصل نمی‌کند؛ بلکه برتری‌طلبان سفیدپوست را هم گرد هم می‌آورد که اکنون گردهمایی‌های بسیار مؤثرتری راه می‌اندازند. فیس‌بوک به متصل کردن برنامه‌های راهبان رادیکال بودایی در میانمار کمک می‌کند که اکنون ابزار‌های بسیار قدرتمندتری برای پخش پیام‌هایی دارند که مخاطبان را به پاک‌سازی قومی تحریک می‌کند؛ همین نیز آن بحران آوارگانی را در دنیا رقم زده است که سرعت گسترشش نظیر ندارد.

آزادی بیان یک ارزش مهم دموکراتیک است، اما یگانه ارزش از این جنس نیست. در سنت لیبرال، آزادی بیان معمولاً یک حامل به حساب می‌آید، یعنی یک شرط ضروری برای دست‌یابی به ایدئال‌های اجتماعی دیگر: برای خلق مردمی مطلع؛ برای راه انداختن بحث سالم، عقلایی و آگاهانه؛ برای واداشتن افراد و نهاد‌های صاحب‌قدرت به پاسخ‌گویی؛ برای زنده و بانشاط نگه داشتن اجتماع‌ها. امروز شاهد آن هستیم که وقتی با آزادی بیان همچون یک هدف (نه یک وسیله) برخورد کنیم، احتمال آن هست که همۀ چیز‌هایی که انتظار می‌رفت از آن حاصل شود، عقیم و تحریف گردد.

به منظور ایجادِ مردمی مطلع باید حداقل چند علامت به‌دردبخور برای تشخیص حقیقت از دروغ وجود داشته باشد. ترویج یک بحث سالم، عقلایی و آگاهانه در یک جامعۀ توده‌ای مستلزم سازوکار‌هایی است که دیدگاه‌های مغایر با هم (ترجیحاً بهترین نسخه‌های هریک) را مطرح کند. مطمئناً هیچ حوزۀ عمومی‌ای را نمی‌توان سراغ گرفت که کاملاً به این شرایط ایدئال دست یافته باشد؛ اما حداقل این ایدئال‌ها وجود دارد تا بتوان فاصله‌گرفتن از آن‌ها را تشخیص داد. در مقابل، الگوریتم‌های تعامل امروزی هیچ‌گونه ایدئالی از حوزۀ عمومی سالم ندارند.

برخی دانشمندان پیش‌بینی می‌کنند که ظرف چند سال آینده، تعداد کودکانی که مشکل چاقی دارند بیشتر از کودکانی خواهد شد که با گرسنگی دست‌وپنجه نرم می‌کنند. چرا؟ در آن زمانه‌ای که گرسنگی و قحطی نشانۀ وضع بشری بود، میل به کالری‌های چگال و نمک کاملاً معقول بود. ما اکنون در محیط مملوّ از غذا زندگی می‌کنیم، و دفاع‌های ژنتیکی، فرهنگی یا روان‌شناختیِ ما در برابرِ این تهدیدِ دست‌نخورده و تازه علیه سلامتی‌مان، بسیار کم‌اند. به همین قیاس، اکنون که در حجم گفته‌های بی‌سابقه غرق می‌شویم، دفاع‌های معدودی هم مقابل این تهدید‌های دست‌نخورده و قدرتمند علیه ایدئال‌های بیان و گفتار دموکراتیک داریم.

پای چیز‌هایی در میان است که ابداً کم‌اهمیت نیستند. در گذشته، چندین نسل طول می‌کشید تا پادزهر‌های سیاسی، فرهنگی و نهادی در مقابل تازگی و تحول انقلاب‌های سابق در حوزۀ اطلاع‌رسانی، ایجاد شوند. اگر فیلم‌های «تولد یک ملت» ۲ و «پیروزی اراده» ۳ امروز اکران می‌شدند، شکست می‌خوردند؛ اما هر دوی آن‌ها زمانی عرضه شدند که صنعت فیلم در دوران نوزادی خود بود، و استفادۀ نوآورانه‌شان از این رسانه در احیای گستردۀ کوکلاکس‌کلان (مجموعه‌های نژادپرست و تندروی آمریکایی) و اوج‌گیری نازیسم نقش بازی کرد.

تا همین‌جا آن‌قدر دیده‌ایم که تشخیص بدهیم آن الگوی محوری کسب‌وکاری که زیربنای پلت‌فرم‌های شرکت‌های بزرگ فناوری است (درو کردن توجه مردم با استفاده از زیرساخت گستردۀ نظارتی، برای فراهم آوردن امکان تبلیغ هدفمند و عمدتاً خودکار در مقیاس بسیار بزرگ)، با اقتدارطلبی و پروپاگاندا و اطلاع‌رسانی نادرست و قطبی‌سازی بسیار خوب جفت‌وجور می‌شود. آن پادزهر‌های نهادی که بشر تاکنون برای حفاظت از خود علیه سانسور و پروپاگاندا ساخته است (قوانین، آیین‌نامه‌های اخلاقی روزنامه‌نگاری، نگهبان‌های مستقل، آموزش عمومی) همگی برای دنیایی ساخته شدند که در آن فشردن گلوی چند دروازه‌بانِ اخبار و تهدیدِ چند فرد می‌توانست راهی مؤثر برای بستن مجرای گفتار و بیان باشد. این پادزهر‌ها دیگر کفایت نمی‌کنند.

ولی مجبور هم نیستیم که تسلیم وضع موجود بشویم. فیس‌بوک فقط سیزده سال عمر دارد، توییتر یازده سال، و حتی گوگل هم بیش از نوزده سال ندارد. وقتی صنعت خودروسازی در چنین دوره‌ای از پیشرفت خود بود، هنوز کمربند ایمنی، کیسۀ هوا، کنترل‌کننده‌های آلاینده یا نقاط اجباری شکست تنۀ خودرو ایجاد نشده بودند. آن قوانین و ساختار‌های انگیزه‌ساز که زیربنای سازوکار توجه و نظارت در اینترنت هستند، باید تغییر کنند. اما اگر بخواهیم انصاف را در حق فیس‌بوک و گوگل و توییتر رعایت کنیم باید گفت: گرچه آن‌ها در بسیاری موارد می‌توانستند و می‌توانند بهتر از این عمل کنند، این غوغای عمومی که ادعا می‌کنند «آن‌ها» می‌خواهند مشکل را حل کنند اساساً نابجاست. راه‌حل مشکلاتِ گفتمان دیجیتال که مستلزم بده‌بستان‌های سنگین نباشد و سایر ایدئال‌ها را فدا نکند، چند تا بیشتر نیست؛ و این‌ها نیز تصمیماتی نیستند که مارک زاکربرگ بخواهد به تنهایی بگیرد. این تصمیمات عمیقاً سیاسی‌اند. در قرن بیستم، ایالات متحده قوانینی تصویب کرد که مصرف سرب در رنگ‌های نقاشی و بنزین را ممنوع می‌کرد، مشخص می‌کرد موجر باید چقدر حریم‌خصوصی به مستأجرانش بدهد، و معین می‌کرد یک شرکت تلفن چقدر می‌تواند بر مشتریانش نظارت کند. ما می‌توانیم برای نحوۀ ادارۀ نظارت دیجیتال، کانال‌دهی توجه، آزار، جمع‌آوری داده و تصمیم‌گیری الگوریتمی، تصمیم بگیریم. فقط باید بحث و گفت‌وگو را دربارۀ آن آغاز کنیم. همین الآن.
منبع: ترجمان
مترجم: محمد معماریان

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را زینب توفکچی نوشته است و در تاریخ ۱۶ ژانویه ۲۰۱۸، با عنوان «It's The (Democracy-Poisoning) Golden Age Of Free Speech» در وب‌سایت وایرد منتشر شده است و وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۷ خرداد ۱۳۹۷ آن را با عنوان «عصر طلایی آزادی بیان و سکۀ از رونق افتادۀ دموکراسی» و ترجمۀ محمد معماریان منتشر کرده است.

•• زینب توفکچی (Zeynep Tufekci) نویسنده و جامعه‌شناسی اهل ترکیه است که در دانشگاه کارولینای شمالی تدریس می‌کند. عمدۀ تحقیقات توفکچی بر تأثیر تکنولوژی‌های جدید بر سیاست و مسئولیت‌های شرکت‌های فناوری در این زمینه متمرکز بوده است. آخرین کتاب او توییتر و گاز اشک‌آور: قدرت و شکنندگی اعتراضات شبکه‌ای شده (Twitter and tear gas: the power and fragility of networked protest) نام دارد. می‌توانید در مطلب «آیا اعتراض فایده‌ای هم دارد؟» دربارۀ این کتاب بیشتر بخوانید.

[۱]یک انجمن اینترنتی که کاربرانش با اسم‌های مستعار، پست‌های تصویری می‌گذارند. این کاربران در شوخی‌های عجیب‌وغریب، بویژه حمله به سایر وب‌سایت‌ها و کاربران اینترنت، مشهورند [مترجم].

[۲]The Birth of a. Nation
[۳]Triumph of the Will
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید