روایت زندگی آدم‌های که "ازدواجی" نیستند

روایت زندگی آدم‌های که "ازدواجی" نیستند

انتخاب می‌کنند تنها بمانند و تنها بمیرند؛ زنان و مردانی که تنها به دنیا می‌آیند و تنها از دنیا می‌روند. در ایران هم مثل بقیه کشورها، کم نیستند کسانی که هیچ وقت ازدواج نمی‌کنند و تا آخر عمرشان کسی آن‌ها را به‌عنوان متاهل نمی‌شناسد. در ایران سن تجرد قطعی، ٤٠‌سال است و کم نیستند کسانی که به اجبار یا اختیار، مجرد قطعی‌اند. این‌ها روایت زندگی کسانی است که مجردند؛ قطعی و دیگر هیچ وقت قرار نیست ازدواج کنند.

کد خبر : ۵۷۶۳۵
بازدید : ۱۲۸۲۴
روایت زندگی آدم‌های که
لیلا مهداد | انتخاب می‌کنند تنها بمانند و تنها بمیرند؛ زنان و مردانی که تنها به دنیا می‌آیند و تنها از دنیا می‌روند. در ایران هم مثل بقیه کشورها، کم نیستند کسانی که هیچ وقت ازدواج نمی‌کنند و تا آخر عمرشان کسی آن‌ها را به‌عنوان متاهل نمی‌شناسد. در ایران سن تجرد قطعی، ٤٠‌سال است و کم نیستند کسانی که به اجبار یا اختیار، مجرد قطعی‌اند. این‌ها روایت زندگی کسانی است که مجردند؛ قطعی و دیگر هیچ وقت قرار نیست ازدواج کنند.

ترس‌هایی که در دختر سنتی ریشه دارد، در من دیده نمی‌شد

هنوز اشتیاق دوران جوانی را دارد و بدون این‌که نگاهی به آینه بیندازد، از خانه بیرون نمی‌رود. آراستگی را یکی از الزامات زنان می‌داند. متولد ١٣٤٨ است و در یک خانواده ٥ نفری بزرگ شده. دوسال از خواهرش کوچکتر است و ٩ سال از برادرش بزرگتر. «ماندانا» دنیای تبلیغات را برای کسب‌وکارش انتخاب کرده است و سال‌هاست او را به‌عنوان مشاور برند می‌شناسند. او ریشه مجردماندنش را در کودکی‌اش می‌داند. «دختر پرانرژی‌ای بودم، در بیشتر زمینه‌ها پسر‌ها رقیبم بودند. از ١٥ سالگی به این تصمیم رسیده بودم که ازدواج نمی‌کنم.
اگر روزی دست به این کار بزنم، در سن بالا این کار را خواهم کرد تا همه آرزو‌ها و کار‌هایی که دوست دارم را انجام داده باشم. از ١١ سالگی رانندگی را از پدر آموختم و قبل از ١٧ سالگی دیپلمم را گرفتم و وارد دنیای کار شدم. هرچند شعار پدرم این بود که عروس بدون لیسانس از این خانه بیرون نمی‌رود. دانشگاه‌رفتن یکی از وظایف قطعی بود. خوب به یاد دارم پدرم همیشه تأکید می‌کرد تا می‌توانید توانایی‌ها و مهارت‌هایتان را بالا ببرید. خانواده‌ام مخالفتی با ازدواج نداشتند، اما در همان دوره‌ای که ازدواج در سن پایین متداول بود، مخالف بودند.» ماندانا با مهارت‌ها و توانایی‌هایی بزرگ می‌شود که او را به دنیای مرد‌ها می‌برد؛ دنیایی که با مرد‌ها مقایسه می‌شود و در بیشتر مواقع توانا‌تر از آن‌ها ظاهر می‌شود.
«من در مقاطع مختلف زندگی‌ام در رقابت با مرد‌ها پیروز بودم و بیش از قبل متوجه شدم که باهوش‌تر و توانا‌تر از آن‌ها هستم و همین مسأله به اعتمادبه‌نفسم می‌افزود و این درحالی بود که ترس‌هایی که در دختر سنتی ریشه دارد، در من دیده نمی‌شد. در واقع پسر‌ها همیشه برایم رقبای شکست‌خورده بودند.» ماندانا از آن دست دختر‌هایی بوده که زندگی ایرانی را دوست نداشته است.
«ازدواج و زندگی با قواعد سنتی و از همه بدتر بچه‌دارشدن. من حاضر نبودم بچه‌دار شوم و این درحالی بود که مرد ایرانی حتما از ازدواج بچه می‌خواهد برای باقی‌ماندن نام‌ونشانش.» «ماندانا» مادرشدن را مسئولیت بزرگی می‌داند. «هرکاری که به عهده می‌گیریم، باید به نحواحسن انجام بدهیم و این معادل این است که شما به‌عنوان انسانی که حق زندگی دارید، از بسیاری از آرزو‌ها و خواسته‌ها و کار‌هایی که به آن‌ها علاقه دارید، بگذرید.
چه کاری است که یک فرد را به دنیا بیاوریم! بگذار من که به دنیا آمده‌ام، به آرزوهایم برسم» او زندگی متأهلی را به بازی‌ای شبیه می‌داند «زندگی متأهلی بازی‌ای است که بازی‌اش بازی من نیست. بگذارید با مثال بگویم. من شاید بهترین بسکتبالیست باشم، اما در زمین فوتبال هیچ‌کاری از من برنمی‌آید. من باید در زمین خودم بازی کنم. وارد بازی‌ای که بازی من نیست، نمی‌شوم.» او هم همانند دختران دیگری که فکتور‌های متعارف جامعه را زیرپا گذاشته و مجردی را به‌عنوان سبک زندگی‌اش انتخاب کرده، در معرض نگاه‌ها و قضاوت‌هایی بوده است. «هیچ‌وقت و در هیچ مقطعی از زندگی‌ام حرف دیگران برایم اهمیتی نداشته است. خیلی از ستون‌ها و تکیه‌گاه‌هایم در درون خودم است.
این قضاوت‌ها زمانی شما را ناراحت می‌کند که به فکرها، رفتار‌ها و حمایت‌های دیگران وابسته باشید. زمانی که تصمیم می‌گیرید با فکر خودتان زندگی کنید و این مسأله را قبول دارید که اشتباهات هم اشتباهات خودتان است، دیگر حرف و قضاوت مردم هیچ مفهومی نمی‌یابد.» «ماندانا» با این‌که تصمیم به زندگی مجردی گرفته، سال‌ها با خانواده زندگی کرده است و چندسالی می‌شود که در واحدی جداگانه در همان ساختمان زندگی می‌کند. البته او اگر به عقب هم برگردد، همین سبک زندگی را انتخاب می‌کند. از نظر او، زندگی مجردی هم همانند متأهلی دردسر‌ها و سختی‌هایی دارد. «هر شیوه و سبکی که برای زندگی‌تان انتخاب کنید، خوب یا بدبودنش به نگاه‌تان بستگی دارد. آدم خوشبین و مثبت‌اندیش در هر موقعیتی زندگی را خوب می‌بیند و فرقی ندارد مجرد باشد یا متأهل. زندگی مسیری است که باید طی کرد و قرار نیست همه آدم‌ها همسفری داشته باشند، چون بعضی از آدم‌ها به تنهایی از پس این سفر برمی‌آیند.»

آمار تجرد قطعی مردان حدود یک‌پنجم تجرد قطعی زنان

براساس آخرین سرشماری سال ۹۵ جمعیت کل کشور ۷۹‌میلیون و ۹۲۶‌هزار و ۲۷۹ نفر است که از این تعداد ۵۱‌درصد مرد و ۴۹‌درصد زن هستند. این درحالی است که ۴‌میلیون و ۴۲۳‌هزار و ۲۲۵ دختر مجرد در سن ازدواج (۱۵ تا ۲۹ سال) و ۵‌میلیون و ۳۷۲‌هزار و ۹۸۹ پسر در سن ازدواج (۲۰ تا ۳۴ سال) در کشور داریم. براساس این آمار ۳۲‌میلیون و ۸۰۰‌هزار نفر این جمعیت زنان بالای ١٠‌سال هستند که ۲۶‌درصد آنان مجردند، البته سهم مردان بالای ١٠ سال حدود ۳۳‌میلیون و ۵۶۰‌هزار نفر است که ۳۴‌درصد آن‌ها مجردند، با این تفاسیر باید گفت: حدود ۸‌میلیون و ۶۰۰‌هزار مجرد بالای ۱۰‌سال در کشور حضور دارند.
اگرچه برای اعلام نرخ مجردان کشور معمولا جمعیت بالای ١٥ سال در نظر گرفته می‌شود، با این معیار جمعیت زنان بالای ۱۵ سال مجرد کشور ۵‌میلیون و ۸۶۰‌هزار نفر اعلام شده است که در مقایسه با سال ٩٠ حدود یک‌میلیون و ۱۰۰‌هزار نفر کاهش داشته که دلایل آن را می‌توان در کاهش باروری و در نتیجه کاهش تعداد دختران کشور جست‌وجو کرد. اگرچه در سال گذشته آمار‌ها از وجود ۸۱‌هزار مرد ۴۵‌سال مجرد در کشور خبر می‌دادند و این در حالی است که این نرخ برای زنان بالای ٤٠‌سال مجرد ٤٢٦‌هزار نفر اعلام شد، یعنی آمار تجرد قطعی مردان حدود یک‌پنجم تجرد قطعی زنان اعلام شد.

دخترم قول داده به‌جای هر دوی ما خوشبخت زندگی کند

فرزند اول یک خانواده پنج‌نفری است و حالا در مرز ٥٠ سالگی آرزو‌های بزرگی دارد. «فرزند اول خانواده‌ام و دو برادرم از من کوچکترند. آن‌ها سال‌هاست تشکیل خانواده داده، پدر شده‌اند و سرگرم زندگی‌شان هستند.» «میترا» معماری خوانده و در همان زمینه کار کرده و هنوز هم جسته‌وگریخته در این عرصه فعالیت می‌کند. «دختر پرشروشوری بودم و با این‌که رشته‌هایی از این دست برای دختران تعریفی نداشت، وارد این رشته شدم و تحصیلاتم را به پایان بردم، البته ابتدا در رشته مترجمی زبان انگلیسی لیسانس گرفتم، بعد از آن به‌دنبال علاقه‌ام، معماری رفتم.»
داستان ازدواج نکردنش به تصمیمش در دوران دانشگاه برمی‌گردد. «ترم ششم مترجمی انگلیسی بودم که برای نخستین‌بار عشق را تجربه کردم. عشقی که با بگومگو و لجبازی شروع و در نهایت به یک علاقه عمیق بدل شد. تصمیم گرفتیم تمام عمر کنار هم باشیم و کلی رویا ساختیم.» از گذشته که حرف می‌زند، بغض صدایش را می‌لرزاند.
«مراسم خواستگاری با حضور خانواده‌ها و کاملا رسمی برگزار شد. شیرینی بین مهمان‌ها پخش شد و حلقه ساده‌ای در دستم کردم، اما خوشبختی ما عمر کوتاهی داشت. یک‌ماه بعد نامزدم برای فراهم آوردن شرایط اقامت به یکی از کشور‌ها سفر کرد و بعد از مدتی دیگر خبری از او نشد و هنوز هم منتظر نشانی از او هستم.» «میترا» تمام این سال‌ها انگشتر نامزدی‌اش را از انگشتش بیرون نیاورده و از همان سال‌ها تصمیم‌گرفته برای همیشه تنها زندگی کند و تا امروز پای این تصمیم ایستاده است، البته ١٥ سالی می‌شود که دختری مامان صدایش می‌کند و شور زندگی را به خانه میترا آورده است.
«بعد از این ماجرا و مشکلات روحی و روانی فراوانی که پشت‌سر گذاشتم، متوجه شدم چاره‌ای ندارم جز ادامه مسیر زندگی، برای همین تصمیم به ادامه زندگی به تنهایی گرفتم و خانواده‌ام را از آن مطلع کردم. ابتدا همه خانواده مخالف بودند و امیدوار به این‌که روزی کسی وارد زندگی‌ام خواهد شد، اما هر‌سال که می‌گذشت، ناامیدتر می‌شدند، با این اوصاف اجازه نمی‌دادند مستقل از آن‌ها زندگی کنم و مدام این نکته را متذکر می‌شدند که چه معنی دارد دختر مجرد دور از خانواده زندگی کند، مردم چه می‌گویند. برای همین در کنار خانواده زندگی را ادامه دادم و مسئولیت پدر و مادرم را به‌عهده گرفتم تا برادرهایم با خیال آسوده به زندگی‌شان برسند.
بعد از فوت پدر و مادرم خانه پدری را فروختیم و من با پس‌انداز و ارثی که داشتم، خانه‌ای خریدم و به زندگی مجردی‌ام ادامه دادم تا این‌که برادر بزرگترم برای بار دوم خبر پدر بودنش را شنید.» برادر میترا به همراه همسرش تصمیم می‌گیرند برای دومین‌بار بچه‌دار شوند و او را به «میترا» که عاشق بچه است، هدیه بدهند. «وقتی خبر بارداری همسر برادرم را شنیدم، دسته‌گلی خریدم و برای تبریک به خانه آن‌ها رفتم. وقتی از تصمیم آن‌ها باخبر شدم، نمی‌دانستم چه باید بگویم. از همان روز زندگی‌ام رنگ‌وبوی دیگری به خود گرفت. هر روز به خانه برادرم می‌رفتم، تمام ٩‌ماه را و بعد از آن «مهیار» دخترم شد. همه انگیزه‌ام برای زندگی.»
تمام رویاهایش را برای «مهیار» دارد. «هیچ وقت نمی‌گذارم دخترم طعم تنهایی را بچشد. من می‌توانستم همه این سال‌ها زندگی دیگری را تجربه کنم. از خیلی چیز‌ها خودم را محروم کردم، حالا که به گذشته نگاه می‌کنم، تصمیم عاقلانه‌ای نبود، البته خیلی وقت پیش به این نتیجه رسیدم، اما دیگر سنم بالا رفته بود و گزینه مناسبی برای ازدواج نداشتم. اما دخترم قول داده به جای هر دوی ما خوشبخت زندگی کند.»

پیچیدگی‌های اجتماعی، گسترش جوامع دخیل‌اند

شهلا کاظمی‌پور، جامعه‌شناس| زندگی مجردی مقوله‌ای است که در سایر جوامع هم به چشم می‌خورد و نمی‌توان گفت: پدیده‌ای جدید است. در واقع زندگی مجردی حاصل تغییر نگرش جوان است، رویه‌ای که در جوامع صنعتی و پیشرفته هم طی شده است، البته در ایران به این مسأله باید از دو بعد نگریست. در گام اول باید گفت که تجرد در ایران میان زنان و مردان تفاوت دارد. انتخاب زندگی مجردی در میان مردان عمدتا حاصل تغییر نگرش است.
در واقع یکی از دلایل این انتخاب را می‌توان تغییر نگرش عنوان کرد. اگرچه گسترش جامعه به این تغییر نگرش دامن می‌زند؛ سخت‌شدن همسری که در ذهن دارند. واقعیت امر این است که با بالارفتن سن، تحصیلات و... معیار آدم‌ها برای انتخاب همسر گستره وسیعی‌تری می‌یابد. به‌عنوان نمونه زمانی که فردی ٢٥-٢٤ ساله که در محیط کوچکی زندگی می‌کند و قصد ازدواج دارد، انتخابش در یک شعاع کوچکتری صورت می‌گیرد.
ازدواجی که میان فامیل، هم‌محلی‌ها و... صورت می‌گیرد، اما زمانی که جامعه بزرگتر می‌شود، این انتخاب شکل‌وشمایل دیگری به خود می‌گیرد؛ اگرچه در جوامع بزرگتر هم فردی که تحصیلات بالایی ندارد، با دید محدودتری دست به انتخاب همسر می‌زند، اما زمانی که در جوامع بزرگتر افراد تحصیلات بالایی دارند و از بینش وسیعی‌تری برخوردارند، بی‌شک دایره انتخاب‌شان هم وسیع‌تر می‌شود. معمولا در هر مسأله‌ای که انسان دایره وسیع تری برای انتخاب دارد، پروسه انتخاب سخت‌تر می‌شود، بنابراین برای مردان این مسأله وجود دارد که به دلیل تحصیلات یا مسائلی که در شهر‌ها وجود دارد، ازدواج‌شان به تاخیر می‌افتد. اگرچه عمدتا این مسأله برای خودسازی است؛ تحصیل بالاتری داشته باشند، شغل بهتری پیدا کنند، به درآمد مناسبی دست بیابند و... ازدواج‌شان به تأخیر می‌افتد، البته این تاخیر از یک جنبه مثبت است، اما از آن جنبه که بینش‌شان وسیع‌تر می‌شود، وسواس‌شان بیشتر می‌شود، انتخاب را برایشان سخت‌تر می‌کند و زمانی را از دست می‌دهند و این درحالی است که با گذر زمان این وسواس بیشتر می‌شود و در نهایت گاهی به تاخیر در ازدواج و زمانی به تجرد قطعی منجر می‌شود.
اما در مورد زنان وضعیت کاملا متفاوت است. زنان دو دسته‌اند که ازدواج‌شان به تاخیر می‌افتد. در جامعه ما عمدتا باید انتخاب شوند و حتی اگر زنی قصد ازدواج هم داشته باشد، نمی‌تواند پیشنهاد ازدواج بدهد. این یکی از عواملی است که ازدواج زنان را به تاخیر می‌اندازد و گاهی منجر به تجرد قطعی آن‌ها می‌شود. ولی گروهی از زنان هستند که شانس ازدواج دارند، خواستگار دارند ولی باز هم طبق نکته‌ای که برای مردان ذکر شد، ازدواج‌شان به تاخیر می‌افتد. در مورد مردان این تاخیر را ما تاخیر خودخواسته می‌دانیم، درصورتی که در مورد زنان تاخیر خودخواسته است ولی تاخیر بیشتر خودخواسته نیست. بالارفتن سن ازدواج پدیده‌ای است که حتی در جوامع توسعه‌یافته هم به میزانی می‌رسد و دیگر از آن بالاتر نمی‌رود. البته این افزایش سن ازدواج هم به پیچیدگی‌های اجتماعی، گسترش جوامع، بالارفتن تحصیلات و... برمی‌گردد.

به عقب برگردم دوباره مجردی را انتخاب می‌کنم

به رسم سال‌ها ساعت ٧ از خانه بیرون می‌زند. عادت به دیرکردن ندارد. شب‌ها آخر وقت به خانه می‌آید تا خستگی کار‌های روزمره را در خلوت خانه از جان به در کند. برای تمام بخش‌های زندگی برنامه‌ریزی دارد و سعی می‌کند زندگی هدفمندی را دنبال کند. اتلاف وقت برایش زجرآور است. کارشناس فضای سبز شهری است و اسفندماه شمع ٤٧ سالگی‌اش را فوت کرده است.
«ما خانواده کوچکی بودیم. من و برادر کوچکترم و پدر و مادر هادی» دهه پنجاهی است. دورانی که هنوز جامعه به شهروندان مدرن امروزی‌اش عادت نداشت و سنت در بیشتر موارد حرف اول را می‌زد. «در حال حاضر جامعه در برزخ سنت و مدرن گیر کرده و هنوز نه شهروندان کاملا مدرن داریم، نه سنتی. اما در دورانی که من در سن ازدواج قرار داشتم، سنت بر جامعه حاکم بود و ازدواج سنتی به واقع برایم معنایی نداشت. شاید یکی از دلایل تجردم همین باشد. درواقع مدت زمانی که می‌شد به زندگی سنتی قایل به تاهل فکر کرد را در سن‌وسالی پشت‌سر گذاشتم یا به نوعی از دست دادم، در نتیجه برای همین به این فکر کردم که می‌توان سبک دیگری از زندگی را تجربه کرد.»
«هادی» تا ٣٣ سالگی در کنار خانواده زندگی را ادامه داده است تا این‌که تصمیم می‌گیرد خانه‌ای برای خود تهیه کند و مجردی به زندگی ادامه بدهد. «نخستین‌بار واکنش خانواده چیزی جز تعجب نبود، اما من تصمیمم را گرفته بودم. به مرور زمان خانواده به این نتیجه رسید که شاید مستقل‌شدن به تسهیل ازدواجم کمک کند، برای همین شرایط را برایم فراهم آورد تا از این حیث دغدغه‌ای نداشته باشم، البته این استقلال برای خانواده نتیجه عکس داد و باعث شد من به توانمندی‌های خودم پی ببرم و بتوانم با سبک زندگی‌خودم مواجهه شوم.»
او بر این باور است که هر کاری یک وقتی دارد و اگر از وقتش بگذرد، باید انرژی و توان را در مسیر دیگری گذاشت. «چون به ازدواج سنتی قایل نبودم، در نهایت زندگی مجردی را انتخاب کردم. البته به راحتی هم نبوده، چون نمی‌توان نگاه‌ها و قضاوت‌های جامعه را کتمان کرد. البته این نگاه‌ها و قضاوت‌ها در برهه‌ای سیر صعودی پیدا می‌کنند و از یک‌جایی به بعد این فشار‌های روانی و اجتماعی کم می‌شود. معمولا تا آستانه ٤٠ سالگی این فشار‌ها بیشتر است، اما از آن به بعد این فشار‌ها کمتر می‌شود.»
«هادی» خانواده منطقی و همراهش را دلیلی برای نجات از این فشار‌ها در مورد خودش می‌داند. «خوشبختانه خانواده‌ای همراه و همدل داشتم. هرچند کاملا مشهود بود در این خصوص دغدغه دارند، اما منطقی با این مسأله برخورد کردند و من را در یک اجبار و فشار غیرقابل تحمل در این زمینه قرار ندادند. به نظرم این بزرگترین کمک بوده است، البته این‌که بتوانید قابلیت‌ها و توانمندی‌های‌تان را در اجتماع پیرامون‌تان اثبات کنید و یک شخصیت نرم از خودتان به نمایش بگذارید، می‌تواند در کم‌کردن این فشار‌ها کمک کند، چون جامعه راحت‌تر شرایط شما را می‌پذیرد و از انگ‌های ناهنجاری شما را در امان نگه می‌دارد.»
او زندگی مجردی را همانند زندگی متاهلی دارای مزایا و معایبی می‌داند: «هر سبک زندگی‌ای سختی‌ها و معایبی دارد. زندگی مجردی هم همانند تاهل معایب و مزایایی دارد و بسته به نگاه فرد می‌تواند هرکدام از این زندگی‌ها خوشایند یا زجرآور باشد. انسان موجودی اجتماعی است که در شکل متعارف آن انتظار می‌رود کانون مرکزی قوی همچون نهاد خانوادگی را تشکیل دهد. البته این کانون هم می‌تواند هم برای فرد زجرآور و هم خوشایند باشد، بسته به انتخابی که برای همسر و همراه دارد. فرد مجرد درواقع با فضای خلأیی روبه‌رو است آن هم در زمان‌هایی از زندگی، البته می‌توان با برنامه‌ریزی و هدفمند زندگی‌کردن آن را به حداقل رساند و از افسردگی و نتایج منفی دیگر در امان ماند.»
«هادی» فردی برونگر و اجتماعی است و برای پر کردن زمان‌های خالی‌اش به فعالیت‌های اجتماعی روآورده است. «از دهه ٧٠ پیگیر دغدغه‌ام یعنی محیط‌زیست شدم و از همان طریق به فعال اجتماعی در این عرصه تبدیل شدم، البته یک‌دهه می‌شود که به‌عنوان شورایار محله فعالیت‌هایی را به عهده گرفته‌ام و از این طریق کمتر با فضای خلأ و نگران‌کننده و منفی روبه‌رو شوم. البته زندگی مجردی یک مزیت دارد و آن هم این است که هرجا اشتباه کردید، می‌توانید بایستید یا به عقب برگردید و مسیر دیگری را انتخاب کنید یا اگر موقعیت یا شرایطی را نمی‌پسندید، چون مسئولیت فرد دیگری را ندارید به راحتی آن شرایط را تغییر بدهید. با همه این تفاسیر اگر به عقب برگردم، دوباره زندگی تجردی را انتخاب می‌کنم.»

خیلی زود پدر شدم

اندام متوسطی دارد و مو‌های سفید یک‌دستش زیبایی خاصی به او داده است. چهره و سرزندگی‌اش نشانی از ٦٧ سالگی ندارد. امیدوارانه صحبت می‌کند و تن صدایش جوان است. در یک خانواده شلوغ و پرجمعیت بزرگ شده است و فرزندان کوچک‌تر از او حالا پدرومادر شده‌اند. «سعید» خیلی زود در یک تصادف پدرومادر را همزمان از دست می‌دهد و از همان زمان تصمیم می‌گیرد خواهروبرادر‌ها را سروسامان بدهد، برای همین با خواهرش که کمی از دیگران بزرگتر بوده، نقش پدرومادر را به عهده می‌گیرد.
«پنج خواهر و برادر را عروس و داماد کردیم. خیلی سخت بود. اما تمام تلاشم را کردم تا خانواده از هم نپاشد. خدا را شکر سربلند شدم.» «سعید» حالا عینکی شده و نقش پدربزرگ را برای بچه‌های خواهر و برادر بازی می‌کند. «٦٧ سال دارم و با همان خواهرم که نقش مادر را به عهده گرفته بود، زندگی می‌کنم، در همان خانه پدری. وقتی چشم باز کردیم، سنی از ما گذشته بود.
مو‌های خواهرم سفید شده بود و می‌گفت: دیگر ازدواج برای من مسخره است، برای همین مجرد ماند و حالا ٦٠ سال دارد، من هم نخواستم تنهایش بگذارم و دیگر زن نگرفتم.» او اصلا دوست ندارد از سختی آن روز‌ها بگوید. «هرچه بود، گذشت، یادآوری‌اش چیزی را عوض نمی‌کند. نگاهم به آینده است. همیشه همین روحیه را داشته‌ام. خدا رحمت کند عمویم را، می‌خواست هرکدام از ما را به یکی از فامیل‌ها بدهد، اما مقاومت‌های من و خواهرم نگذاشت این اتفاق بیفتد. روز‌ها نقش پدر را بازی می‌کردم، شب‌ها در خلوتم گریه می‌کردم» مغازه پدر حالا مزون لباس عروس شده است، اگرچه «سعید» دوران بازنشستگی را پشت‌سر می‌گذارد و برادرزاده‌اش مغازه را اداره می‌کند.
«هر جمعه کوه می‌روم. هر روز ٤٥ دقیقه پیاده‌روی هم بخشی از برنامه روزانه‌ام است. خواهرم اهل سفر است و سالی دوبار هم به خاطر او سفر می‌رویم. خداراشکر از همه چیز راضی‌ام.» حرف مردم و قضاوت آن‌ها اصلا برایش اهمیتی ندارد. «حرف همیشه هست. اگر قرار بود به حرف دیگران بها بدهم که الان خانواده پرجمعیت امروز را نداشتم. زندگی یک فرصت است و فلسفه آن تنها به ازدواج و بچه‌دارشدن معطوف نمی‌شود. هرکسی باید نقشی از خودش به جا بگذارد و برود. همین.»
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید