نمایش تو "مشغول مردنت بودی"؛ خلاف آمد عادت
نمایش«تو مشغول مردنت بودی»، خلافآمد عادیسازی است. رویکردی مقاوم در قبال خاطره کسی که قبل از تولد با سقط جنین، برای همیشه از جمع زندگان تبعیدشده و حال بعد از ۲۵ سال، بازگشته تا انتقام گیرد و مانند بدنی تکثیرشده، فضا را از آن خود کند.
کد خبر :
۵۹۴۱۴
بازدید :
۱۳۳۳
بهراستی چگونه میتوان روایت سرراستی از فاجعهای داشت که اینگونه هولناک بر ما خیره مانده است؟ چگونه میتوان مرگ جنینی هرگز زادهنشده را به میانجی فراموشی و روزمرگی، بدل به امری روزمره کرد؟ در انبوه اخبار و اطلاعات، این مواجهه البته که راحت است و قابل فهم.
اما نمایشی، چون «تو مشغول مردنت بودی»، خلافآمد این عادیسازی است. رویکردی مقاوم در قبال خاطره کسی که قبل از تولد با سقط جنین، برای همیشه از جمع زندگان تبعیدشده و حال بعد از ۲۵ سال، بازگشته تا انتقام گیرد و مانند بدنی تکثیرشده، فضا را از آن خود کند.
دختری که «سُها» نام دارد و خاطرهاش مانند امری سپرینشده، زنده است. مژگان خالقی در مقام طراح و کارگردان، در مخالفت با فراموشی، دست به اجرائی مخاطرهآمیز زده است؛ اجرائی تجربی و آزمایشگاهی از نمایشنامه کامران شهلابی. اجرا نه در سودای رئالیسم این روزها در بازنمایی رنج که در تمنای بحرانیکردن آن است.
گویی دغدغههای کارگردان در اجرائی کانتوری از نمایشنامه، در اینجا و اکنون ما، یکی از اخلاقیترین مواجههها با روایت رنج زنانه است. صحنهآرایی انتزاعی همراه با استفاده از نور موضعی، با مداخلات گاهوبیگاه کارگردان، فضاسازی هراسناکی را تدارک دیده که تماشاگران را دچار بهت و وجدان معذب میکند. انگار به تماشا نشستن این دادخواهی با آشنازدایی از تمام مناسبات مرسوم، هر نوع نظربازی و چشمچرانی را به حسی دلهرهآور تبدیل میکند.
به تماشا نشستن بدنهایی که از زندگی تهیشده و به قول کانتور «از طریق توسل به مرگ، از طریق وانموده، از طریق پوچی و فقدان یک پیام الهی» به ما خیره شدهاند. شاید از یک منظر مدرنیستی، با عنایت به گفتارهای فمنیستی در باب مالکیت سوژهها بر بدن خود، سقط جنین را امری موجه و عرفی بدانیم. اما اینجا رنجی مادرانه در جریان است از مرگ و غیاب فرزندی که هرگز زاده نشده. فروپاشی ذهن، پناهبردن به قرصهای آرامبخش و تمامی آن سوژهزدایی از مادر.
مژگان خلاقی با استفاده از موسیقی اقوام دور و نزدیک تمدن ایرانی، با تأکیدگذاری بر منطقهای مشخص، مصائب زنان این جغرافیا را مؤکد میکند که چگونه در مواجهه با قانون، عرف و اخلاقیات، گرفتار موقعیتهای عذابآورند. حتی انتخاب آهنگهایی که لالایی کودکانه را در ذهن تداعی میکند، به همراه نوای الهیاتی اذان موذنزاده، یادآور نوعی عشق مادرانه است که گویا در جهان مدرن، کمیاب شده است.
مژگان خلاقی با استفاده از موسیقی اقوام دور و نزدیک تمدن ایرانی، با تأکیدگذاری بر منطقهای مشخص، مصائب زنان این جغرافیا را مؤکد میکند که چگونه در مواجهه با قانون، عرف و اخلاقیات، گرفتار موقعیتهای عذابآورند. حتی انتخاب آهنگهایی که لالایی کودکانه را در ذهن تداعی میکند، به همراه نوای الهیاتی اذان موذنزاده، یادآور نوعی عشق مادرانه است که گویا در جهان مدرن، کمیاب شده است.
به لحاظ اجرائی، مژگان خالقی در پی فرمی تجربی است که به سهولت به فهم درنیاید. نوعی نیروی ستیزاننده و نفیکنندگی که قرار است بار دیگر شگفتی را بر صحنه احضار کرده و یادآور نیرویهای انقلابی هنر رادیکال باشد. خود او در این باب در کتاب «از کانتور تا کانتور» اشاره دارد که «تئاتر تجربی ناخواسته وارد نظامی از نشانههای قابل تأویل میشود و اجرا را از سطح دلالتهای صریح و روشن به دلالتهای ضمنی و قابل تفسیر افزایش میدهد».
از این منظر، رسالت تئاتر تجربی این روزها همان دستشستن از تولیدات حاضر و آماده و عنایت به فرمی پیچیده است. به قول مارکوزه برای مقابله با زبان سلطه، باید دشوار نوشت. اجرا در سیزده صحنه، روایتی است از مواجهه ذهنی و عینی دختر هرگز متولده نشده با مادر، خواهر و نامزد خواهرش.
قرار است در بیستوپنجمین سالگرد تولد دختر، جشنی برپا شود. یک گردهمایی خانوادگی برای زدودن خاطرات گذشته. خانه مانند فضایی انتزاعی، در تسخیر خاطره و غیاب سُها است. بازیگران گاه به شیوه فاصلهگذاری برشت، مقابل تماشاگران ایستاده و به تعمد، ناشیانه به ایفای نقش میپردازند و گاه بهتزده خیره به چشمانداز روبهرواند. بدن سُها، چون ویروس، تکهتکه و منتشر، خانه و آدمهایش را به تسخیر خود درآورده. فضا خالی از اشیاست و فقط چند کمد چوبی را میتوان دید که امکان رازداری و پنهانشدن را مهیا میکنند. کمدها میانجی اتصال زندگان و مردگان هستند.
مژگان خالقی در رویکردی کانتوری، روایتگر زنانی است کودک از دست داده که تا فروپاشی ذهنی پیش رفته و مشغول مردن خود و خواندن لالایی هستند. معصومه کریمی در نقش مادر، یادآور شوق و فلاکت است. نوید بانی، با آن حیرت همیشگی و فرسودگی بدن، میان عشق و نظامیگری در نوسان است و البته به یاد ماندنی.
فائزه و فاطمه بختیار، این خواهران جهان نمایش و جهان واقعی، غیاب و حضور دختران خانوادهاند. در نهایت، اجرا با تمامی پیچیدگی و فشردگی، تلاشی برای صدادار کردن زنان بیصدا است. آنان که در حذفشدنهای ساختاری و خانوادگی، رابطهشان با واقعیت قطعشده و مشغول به مردن هستند.
۰