چرا نمی‌خندیم؟

چرا نمی‌خندیم؟
کد خبر : ۶۴۵۶۶
بازدید : ۱۳۸۷

چرا نمی‌خندیم؟ در سیاه‌بازی تئاتر سنتی خودمان، «سیاه» با تکرار سؤال «چرا نمی‌خندی؟» ارباب قدرتمند خود را دست می‌اندازد و باعث خنده دسته‌جمعی تماشاچیان با یکدیگر می‌شود. از دید مغزپژوهان امروز نیز خنده سالم برای جامعه‌ای انسانی، وقتی که به عنوان حربه‌ای علیه مصائب و مشقات روزگار و زورمندان ستم‌پیشه به‌کار می‌آید، خنده‌ای با یکدیگر است نه خندیدن به دیگری. خندیدن به دیگری، موجب شقاق و گسستگی، نفاق، پراکندگی، فروپاشی، ازکف‌رفتن انسجام اجتماعی و فروپاشی می‌شود. خندیدن سالم و با دیگری، اجتماعی‌ترین واکنش انسانی است که عالی‌ترین دستگاه هیجانی و شناختی مغزمان را به هم مربوط می‌کند و راهی برای هماهنگی و تنظیم هارمونیک دستگاه‌های دیگرِ حیات‌بخش تن معنویت‌ساز انسانی ماست.

خندیدن سالم با همدیگر، به عضلات ما آرامش، به تنفس ما عمق، به گردش خون‌مان چابکی، به نظام دفاعی بدن‌مان استحکام و به غدد درون‌ریز تن‌مان قوت می‌دهد. انواع عصاره‌های انرژی‌بخش حیاتی را همچون دوپامین، سروتونین و اندروفین را در مغزمان به گردش درمی‌آورد و ما را برای هدف مشترک شکست‌دادن سختی و رنج‌ها و ناکامی‌های اجتماعی یاری می‌دهد. عواملی که تشویق می‌کنند به‌جای با هم خندیدن به همدیگر بخندیم، زهرخند را به جای خنده به جان‌مان می‌ریزند و ما را از هم دور و بیگانه می‌کنند تا بتوانند چندصباحی بر مسند قدرت بنشینند. انسان‌هایی که مغزشان در معرض فروپاشی یا در تهدید از دست‌دادن ارتباطات سالم بین مناطق مهم بین پیشانی و گیجگاهی مغزی است، اغلب دچار ترس از خنده دیگران و احساس مورد تحقیر و تمسخر قرارگرفتن از طرف دیگران می‌شوند یا به طرز بیمارگونه‌ای از خندیدن دیگران به خودشان لذت می‌برند.

خنده ناسالم را ما پزشکان در بیماران مغزی‌ای می‌بینیم که ارتباطات بین بخش‌های مهم مغزشان به علت سکته مغزی، آلزایمر یا پارکینسون از هم گسیخته شده باشد. این افراد خنده‌های انفجاری بدون دلیل، کنترل‌ناپذیر و بی‌اختیار و بدون وابستگی به هیجانات مثبت بدنی دارند. این نوع خنده نشانه فروپاشی است و هیچ گشایشی در بهبود شرایط زیست سالم برای مبارزه با ناملایمات زندگی فراهم نمی‌کند.


چند روز پیش تئاتری مستندگونه، بینارشته‌ای و تجربی به نام «نام‌برده» از علی‌اصغر دشتی دیدم که امیدوار شدم چگونه تئاتر می‌تواند ازهم‌گسستگی ارتباطات مغزی در آستانه فروپاشی کارگردانی در شرایط ناکامی و شکست پروژه هنری‌اش را روی صحنه به نمایش بگذارد. نشان دهد که چگونه مغز انعطاف‌پذیر ما در این شرایط سخت هم تلاش می‌کند تا تکه‌پاره‌های خاطره و خیال و آرزو را به هم گره بزند تا روایتی قابل نمایش بسازد. این مغز کارگردان آشفته که نگران ازدست‌رفتن عمر مفید پس از شکست پروژه بزرگ تئاتری‌اش است، ابتدا آقای حمید حبیبی‌فر را وامی‌دارد تا روی صحنه بیاید و ادعا کند که از بد حادثه به بیماری ژنتیکی پیری زودرس گرفتار شده و به‌سرعت در حال پیرشدن است.

این مغز کارگردان است که ناکامی اجرای پروژه فستیوال سن‌پتزبورگ در روسیه را با داستان فروپاشی شوروی گره می‌زند و آتیلا پسیانی را به شکل گورباچف درمی‌آورد تا درباره فروپاشی شوروی از او بپرسد، یا نقشه‌های اجرانشده پروژه‌اش که پیونددادن هزارویک‌شب با شب‌های سفید داستایفسکی بود را همچون خاطره‌ای بربادرفته نقاشی کند و به رسم پرده‌خوانی قدیمی به نمایش بگذارد یا خانم نگار جواهریان را وادارد که جلسه بی‌حاصل سه‌نفره کارگردان، مترجم و مسئول پروژه فستیوال به اجرا درنیامده‌اش را کارگردانی کند؛ سه بازیگر با لباس قاجاری که به علت شباهت بخشی از اسم‌شان با کارگردان انتخاب شده‌اند و دائما نقش خود را روی صندلی‌های ثابت به طور گردشی عوض می‌کنند.

البته این ماجرا در ذهن رؤیازده کارگردان در «تئاتر کوچک» زیر بازارچه صفویه تهران اجرا می‌شود که پدر خانم جواهریان یکی از بنیان‌گذارانش بوده است؛ تنها قطعه گسسته‌ای که از پروژه ناکام به اجرا درمی‌آید و اوج رؤیازدگی مغز کارگردان را به نمایش می‌گذارد، قطعه‌ای به سبک نمایش شبیه‌سازی است که اصغر پیران با لباس سبز و کلاه‌خود سه‌تار می‌نوازد و سیار دشتی با کلاه‌خود و لباس قرمز هم‌خوانی می‌کند و دلالت‌هایی مبنی بر اجرای رکویم (تعزیه) موتزارت دارد و عاقبت در طنزی هجوگونه پیاله‌ای می‌زنند تا مدهوش شوند و این مغز نگران و در تهدید فروپاشی کارگردان است که خانم پانته‌آ پناهی‌ها را در پس‌زمینه به مدت یک‌ساعت و ۴۰ دقیقه، پشت چرخ خیاطی می‌چرخاند تا در ۴۰ ثانیه آخر خود را مادر کارگردان معرفی و اظهار کند که پسرش هنوز از سفر به روسیه برنگشته است.

در تکه گسیخته خواب‌زده دیگر نمایش، کارگردان که پس از شکست اجرای پروژه تئاتری‌اش نتوانسته به مادر منتظرش خبر بدهد، تصمیم می‌گیرد آتیلا پسیانی را وادارد تا از او که تاکنون نرقصیده است، در حال رقصیدن فیلم بگیرد تا برای مادرش بفرستد. برای من تماشاچی پزشک این قطعه شبیه حرکات تند و خشن حرکات بیماری می‌ماند که دستگاه مغزی‌اش دچار فروپاشی موقت شده و بخش حرکتی بدنش از اختیار و اراده خارج و دچار حرکات صرعی تشنجی شده است.

شاید در آینده نیز بشود کارگردان نمایش را قانع کرد این پیشنهاد را بپذیرد که در اجرا‌های دیگر در وسط رقص شبیه حرکات تشنجی‌اش، چند قهقهه بی‌اختیار خنده را هم اضافه کند زیرا یکی از انواع صرع که از علائم مغز دچار ازهم‌گسیختگی و فروپاشی موقت است، بروز خنده‌های انفجاری بی‌اختیار و گسسته از کار‌های دیگر مغز است. از طرف دیگر، کارگردان بااستعداد تئاتر «نام‌برده» که به زیبایی هنرمندانه‌ای می‌تواند خیالات، رؤیا‌ها و توهمات مغز خود را این‌چنین در مواجهه با بحران ازهم‌گسیختگی، به نمایش بگذارد، شاید تلاش بیشتر برای تولید خنده در مغز خود و خنداندن دیگران همراه با خود (تماشاگران تئاتر)، به عبارتی بهره‌گیری بیشتر از کمدی و خنداندن مردم با یکدیگر، به عنوان یکی از راه‌های گریز از فروپاشی مورد استفاده بیشتر قرار گیرد؛ همان فروپاشی مورد نظری که در بازار مکاره سرمایه‌داری امروز در جغرافیای خاطره کارگردان، از یزد تا تهران و سن‌پتزبورگ گسترده است.

البته این نقش مهم تئاتر است که راه رسیدن از تراژدی به کمدی را ممکن می‌کند و همیشه ابزاری هنری برای مقاومت انسان در مقابل فروپاشی بوده است. فراموش نکنیم که توجه به اهمیت خندیدن سالم با همدیگر برای انسجام دستگاه هیجانی شناختی در جهت جلوگیری از فروپاشی ساخت و کار مغز، نیاز مردم زمانه ماست. همین نیاز بود که مردم را هنگام نمایش‌های سنتی در دوران قاجار، هم‌داستان با «سیاه» نمایش در مقابله با اربابان زر و زور زمانه خود می‌خنداند تا از فروپاشی کارکرد سالم مغزشان جلوگیری کند. فقط باید یاد بگیریم که احمقانه نخندیم، هنرمندانه بخندیم.

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید