روزنامه اصولگرای کیهان هم از این اتفاق استقبال کرد. کیهان نوشت: «آرش ظلیپور، مجری برنامه «من و شما» که از شبکه شما پخش میشود، با تصمیم مدیریت سیما از اجرای تلویزیونی کنار گذاشته شد و تهیهکننده برنامه را نیز توبیخ و جریمه نقدی کرد.
این اقدام در واقع احترام به شأن رسانهای صداوسیما و مخاطبان آن و همچنین ارزشهای اخلاقی محسوب میشود. کنار گذاشته شدن مجری بیادب و حاشیهساز، اقدامی انقلابی در جهت پاکسازی رسانه ملی از عناصر بدسابقه است، که جا دارد از این برخورد قاطع مدیریت صدا و سیمای جمهوری اسلامی قدردانی کرد. امید است از این پس، با گزینش مجریان انقلابی شأن مخاطب و رسانه بیش از گذشته حفظ شود».
چرا در این برنامه حضور یافتید؟
اینکه چرا رفتم و چرا نرفتم اصلا برایم مهم نیست. برای من مهم این است که در یک برنامه مخاطبمحور در تلویزیون چنین حرفهایی زده شد. در برنامهای حضور داشتم که مجری بیادبی داشت. همنشینی با او در شأن هیچکس نیست تازه او به مهمانش توهین هم میکند.
گویی نمونههای این گستاخیها در رسانه باب شده است. گویی که وارد شدن به حریم خصوصی افراد و صحبت درباره آن فراگیر شده است و به ویژگی صدا و سیما تبدیل شده است؟
از یک طرف به قاعده و اصولی که مسوولان ندارند، بازمیگردد و از طرف دیگر این برنامهها قصد جمعآوری مخاطب دارند. اما متوجه نیستند این رفتارها یک آسیب بزرگ اجتماعی را سبب میشوند. با بیاخلاقی و بیحرمتی نیمی از اصول انسانی و فرهنگی جامعه ایرانی را به باد فنا میدهند. اما بازی را باختهاند. آنها برای خودشان آبروریزی درست میکنند. جامعه ما جامعهای زنده است که سره را از ناسره تشخیص میدهد، اخلاق را از غیراخلاق و هنر را از ناهنر.
بنابراین با درست کردن حاشیهها برای برنامهها مخاطب میخرند.
فقط به دنبال جمعآوری مخاطب هستند. مثل آن بازیگری که گفته بود برای خنداندن مردم حاضرم هر کاری بکنم که ترجیح میدهم ادامهاش را نگویم.
فکر میکنید رفتار این مجری وجهه انتقامگیری هم داشت؟
بعضی از دوستان میگویند به این شکل بوده و برنامهریزی شده بود. اما این چیزها برای من مهم نیست. خسارتی که من پرداخت کردم در برابر خسارتی که این جبهه زرد میپردازد، خیلی ناچیز است.
صحبتی که درباره فیلمهای کمدی میکردید، این روزها دامنه سینمای ایران را فراگرفته و این دست فیلمها جایی برای حضور سینمای اجتماعی نگذاشته است. اگر دوست دارید برای ما در این باره توضیح دهید.
اجازه بدهید در روزهای آینده در این باره مفصل صحبت کنیم.
درباره این برنامه و اتفاق میتوان گفت که ...
مجری برنامه همزمان خود را در جایگاه و مقام کارشناس و مناظره کننده با فراستی قرار داد. در نتیجه دو جایگاه مجری و کارشناس باهم مخلوط شدند و این موضوع به کارکرد "مجری" و "مصاحبه کننده بودن" در برنامه آسیب زد. در نتیجه، آرش ظلی پور در این برنامه، نه مجری بود و نه کارشناس.
این وضعیت، بروز یک اشتباه و وضعیت غیرحرفهای است. مجری و کارشناس باید از یکدیگر تفکیک شوند تا بتوانند به ماموریت خود به خوبی بپردازند.
اگر مطالبی که از زبان مجری گفته شد از زبان یک میهمان کارشناس دیگر در کنار فراستی مطرح میشد مشکلی نبود و میان فراستی و آن کارشناس مجادله و بحثی صورت میگرفت و در این میان، مجری نیز گفتگو و مجموعهای از سوالات را هدایت میکرد.
لحن و رفتار مجری درمقابل فراستی به عنوان کارشناس برنامه به دور ادب مورد انتظار از یک مجری و میزبان برنامه است.
نوع کلمات، لحن صحبت کردن، جهت نگاه و چشم ها، طرز نشستن و بیان کلمات مجری برنامه، این احساس ناخوشایند را به میهمان و کارشناس برنامه یعنی فراستخواه منتقل کرد.
برخی گفته اند که این برنامه براساس الگوی برنامههای چالشی مثل HARDtalk بی بی سی یا "الاتجاه المعاکس" الجزیره است که در آن نیز مجری، به بحث و جدل با میهمان میپردازد و خود نیز سوالاتی را در این باره مطرح میکند.
در این باره هم باید گفت: در برنامه HARDtalk، مجری (استیفن ساکر یا زینب بدالی) بازهم سوالاتی را مطرح میکند با هدف دریافت پاسخ و نظر میهمان نه اینکه خود مدافع سرسخت یک نظر یا منتقد سرسخت میهمان باشد و حالت بازجو به خود بگیرد.
مصاحبه و بازجویی شاید شباهتهایی باهم داشته باشند، اما قطعا از اساس باهم تفاوت دارند. متاسفانه برخی خبرنگاران، دوست دارند بازجویی کنند تا پرسش گری و البته با استفاده از رفتارهای غیرحرفه ای، کارشناس یا مصاحبه شونده را شکست دهند.
خبرنگار یا مجری برنامه تنها باید تلاش کند نظر و موضع میهمان یا مصاحبه شونده را استخراج کند نه اینکه تلاش کند نظر میهمان را تغییر دهد یا او را متقاعد کند یا اینکه به دنبال یک کشمکش به زمین زدن طرف مقابل باشد.
البته در پایان هر مصاحبهای، قطعا با بررسی حرفهای دو طرف، میتوان نتیجه گرفت کدام یک، حرفه ایتر بوده و به نتیجه مورد نظر خود رسیده است.
رفتار فراستی در خروج از برنامه نیز صحیح بود، زیرا مجری برنامه یعنی میزبان نسبت به او بی ادبی کرد و باقی ماندن در چنین برنامهای صحیح نبود.
روزنامه اعتماد هم در قالب چند یادداشت به این مساله واکنش نشان داد:
جنگ نیابتی با فراستی
علی ورامینی| به یمن شبکههای اجتماعی هنوز تبِ آنچه چند روز پیش در یکی از شبکههای صداوسیما بین منتقدی مشهور و مجریای طالب شهرت اتفاق افتاد، سرد نشده است. قضیه چنان ابعادی پیدا کرد که از کف اینستاگرام و کاربران همیشه در صحنه به آن ورود پیدا کردند تا پیشکسوتانِ اهل قلم و اندیشهای که کمتر در موضوعات روز وارد میشوند. آنقدر صحبتهای درست و نادرست و عمیق و سطحی در این باب بیان شد که بهنظر میرسد دیگر سخن تمام شده است و سره از ناسره مشخص. آنچه نگارنده در این یادداشت دنبال میکند، این است که چرا این موضوع چنین همهگیر شد؟ احتمالا بهترین راه برای رسیدن به جواب این است که ببینیم هرکدام از طرفهای دعوا چه بخشی از جامعه و یا کدام طبقه را نمایندگی میکنند.
فراستی را دیگر نه تنها دوستداران سینما، بلکه عموم مردم میشناسند. منتقدی صریح با زبانی گزنده، سواد بسیار و البته بعضا با سوگیرهایی متناقض. در این سالها تقریبا هیچ جنبدهای در سینما از زبان تیز او مصون نبوده است و از این بابت طبیعی است که تعداد دشمنان او در سینما بسیار بیشتر از دوستانش باشد.
اما خارج از بدنه سینما مسعود فراستی با همه سوگیریهای متناقضش طرفدار کم ندارد، دوستداران جدی سینما در این سالها از او کم نیاموختهاند؛ بسیاری آنچه خود میخواستند در رابطه با ابتذالها بگویند و احتمالا به دلیل فقدانِ تریبون، سواد کافی و یا هرچیز دیگری توانایی گفتن آن را نداشتند، با کلامِ بُرا و جذاب فراستی شنیدند و او را قهرمان خود پنداشتند. اینان بههمراه کسانی که برای خرد، استدلال و ابتذالستیزی شأنی قائل هستند، با درجات مختلف جانب فراستی را گرفتند؛ حتی بعضی از منتقدانِ تمام قدِ فراستی، به احترام کسوتِ اندیشه و در برابر یک ابتذال محض، جانب او را گرفتند.
تیپِ ضلع دوم دعوا برای همه ما کاملا آشناست. پسری فیتنس، با کتوشلوارهای اسپرتِ رنگ و وارنگ، موهای بهشدت مرتب و براق که اگر گاهی شبهای تعطیل گذرتان به خیابانهای محل «دور دور» و یا مرکز خریدهای بالاشهر افتاده باشد مانندِ این تیپ را بسیار خواهید دید. تا اینجای کار مشکلی وجود ندارد و هرکس میتواند سبک زندگیای برای خود انتخاب کند، اما مشکل زمانی به وجود میآید که کسی با انتخاب این سبک که بخش عمدهای از وقتش را باید مصروفِ باشگاه، آرایشگاه و ... کند بخواهد در برابر آنکه مویی در خواندن، نوشتن، فیلم دیدن سفید کرده است، قد علم کند و هل من مبارز بطلبد.
از این بابت است که سعی میکند شش میلیون بیننده کمدیهای سخیف را با خود شریک کند و جهل مرکب خودش نسبت به سینما را پشت احساسی کردن مخاطبان بپوشاند. به جز کسانی که مانند مجری داستان ما نه حاضر هستند به خودشان زحمت مطالعه و ریاضت کشیدن برای دانستن بدهند و نه از فضیلت سکوت به موقع خبر دارند، بسیاری از هم صنفیهای این مجری یعنی سلبریتیها در حمایت از او برخاستند. اینان دو دلیل قوی برای این کار داشتند؛ یکی اینکه باختِ خردستیزان یعنی باختِ بسیاری از آنان و دیگر اینکه آن طرف دعوا کسی است که همیشه در برابرشان بوده.
به همین خاطر است که اگر کسی در طول تاریخ جایی از فراستی بد گفته طی این چند روز و بهصورت خودجوش! در شبکههای اجتماعی دوباره و صدباره بازنشر شده تا همه ببینند. از سوپراستاری که بعد از دو دهه هنوز نمیتواند ابتداییترین و سادهترین نقشی را بازی کند تا مجری کمتر شناخته شدهای که در جمعی سینمایی مشغول تخریب فرد غایب و تملقگویی افراد حاضر است. در واقع جنگی که مجری برنامه از ابتدا آغاز کرد و حتی قبل از شروع نوید آن را داده بود، جنگ نیابتی او از جانب بسیاری از همصنفانش بود؛ البته اگر مثل من سرکی به کامنتها کشیده باشید متوجه خواهید شد که مردم چقدر از خودهنرمندپندارها جلوترند و به قول معروف؛ از قضا سرکنگبین صفرا فزود.
اما صداوسیما به عنوان ضلع سوم این دعوا بزرگترین متهم است، در این رابطه تنها پرسشی را مطرح خواهم کرد و در مجالی دیگر مفصل به آن خواهم پرداخت. صداوسیمای ما در این چهل سالی که گذشت چه راهی طی کرده که از تکریمِ «سادهزیستی» و فخر بودن فقر، به جایی میرسد که مجری برنامهاش بخواهد یک منتقد سینما را به خاطر اینکه لباسها و ساعتهای متنوعی ندارد، تخفیف شخصیت دهد؟ جواب این سوال خیلی از تناقضهای امروز ما را پاسخ خواهد داد.
بازی تحقیر
پوریا ذوالفقاری| لمپنیسم در این دیار همواره بازاری پررونق داشته. مرز همیشه مخدوش صراحت و رکاکت، برای دوستداران ژست اقتدار، میدانی فراخ مهیا کرده که پشت فحاشی سنگر بگیرند. لمپنیسم از نیمه دهه هشتاد مرزهای تریبونهای رسمی را هم در نوردید. بالاترین مقام اجرایی مملکت از ریختن آب در جایی که میسوزد میگفت و طرفدارانش غش و ضعف میرفتند.
کمکم انگار بین اهل سیاست هم رقابتی بر سر اثبات توانایی بیشتر در زشتگویی شکل گرفت و بازی رسید به صدا و سیمایی که میخواست برنامههای به اصطلاح چالشی و جوانپسند بسازد. چهرههای متین و موقری، چون اسماعیل میرفخرایی و رحمان نظاماسلامی به کار این بازی نمیآمدند.
باید مجریان جوان تلویزیون با تغییر سر و شکل از حاشیه به متن فراخوانده میشدند. جوانانی به اصطلاح «کول» که بیتعارف سخن بگویند و مناسب ویترین برنامههایی با ادعای چالشی بودن باشند. این اتفاق با اوج گرفتن لمپنیسم در عرصه سیاست همزمان شد و وسط این کارزار هم برنامه هفت با حضور مسعود فراستی روی آنتن رفت. فراستی هم که همواره ادعای صراحت و بیگانگی با پردهپوشی داشت، به قافله صریحالهجههای ثابت سازمان پیوست.
مجریان سواد زیادی نداشتند. اصلا دانش عمومی و متانت کلام و بهرهمندی از دایره گسترده واژگان، جزو معیارهای استخدام آنها نبود. برای کار دیگری فراخوانده شده بودند و به شکلی شاید ناخودآگاه این کمسوادی را پشت درشتگویی پنهان میکردند. اما مگر این ژستها تا چه مدت خریدار دارد؟ نهایتا مخاطبان یکسری برنامه از چنین مجریای میبینند و بعد خیلی زود جذابیت این فضای بیتعارف برایشان رنگ میبازد. چاره چه بود؟ پیشروی! صراحت مجریان جوان خیلی زود به مرزهای وقاحت رسید.
از آن طرف هم مسعود فراستی سنگر به سنگر پیش میآمد و از آنجا که متکلم وحده بود و حضورش بر تعداد بینندگان میافزود، ظاهرا مدیران تلویزیون هم مشکلی با رویکرد او نداشتند. کار به جاهای عجیبی رسید. فراستی واژگانی به کار میبرد که نه ربطی به نقد داشتند و نه به ادب. مجریان هم تبدیل شدند به مثال نقض شعارها و پیامهای اخلاقی رسانه ملی. همین هفته گذشته جناب علی ضیا در یکی از برنامههایش گفت: «مسوولان هم به پاشنه کفششون نیست.» و برق سه فاز از نگارنده در مقابل تلویزیون پرید. همه میدانیم اصطلاحاتی مثل «به کتفش نیست» و «به پاشنه کفشم و...» معادل چه جمله و کدام واژهاند و به همین دلیل شنیدنش از مجری یک برنامه زنده از هر نظر غافلگیرکننده است.
نزدیک به یکسال پیش از این اتفاق هم جناب فراستی در یک برنامه اینترنتی باد به غبغب انداخت که: «اصلا من فیلمها رو ندیده نقد میکنم. وجودش رو دارید جلوم وایسید!» و بعد اضافه کرد: «نه وجودش رو دارید و نه ... ش. رو!» گرچه برنامهسازان در زمان پخش روی این واژه دوم صدای بوق گذاشتند ولی خود جناب فراستی پس از بیانش بلند خندید و از این رفتارش کیف کرد. اینها حاصل مدیریت رسانه در دهههای هشتاد و نودند. لمپنهایی با کت و شلوار برند، خودباحال پندار و وقیح.
برنامه من و شما آوردگاه رویارویی دوتا از این نیروهای تربیتشده (و بادشده!) بود. یک طرف مجری جوان و کمسوادی که تفاوت «گفتگو» و «گفتمان» را نمیداند و میخواهد در برنامهاش «گفتمانی شکل بگیرد» و طرف دیگر منتقدی که منش و رفتارش چندان از این جوان دور نیست. کسی که در برنامههای سینماییاش هرگز حرمت مهمان نگه نداشت و همیشه چشم بست و دهان گشود و مربوط و نامربوط را بهم دوخت.
او حالا مهمان کسی شده که عینا شبیه خودش توی چشمش زل میزند و میگوید آنقدر که فکر میکنی مهم نیستی و نامربوطی هم ضمیمه سخنش میکند که اگر فراستی مهم بود این همه سال درباره سینما حرف زد و به فیلمها انتقاد کرد، باید وضع سینما بهتر میشد! دیگر چیزی به نام میزبانی بیمعناست. مهم «کم نیاوردن» است. «روکمکنی» است. میزبان حرف مهمان را قطع میکند. مهمان حرفش را میزند و از استودیو بیرون میرود.
مخاطب یعنی کشک! جذابیت یعنی به جان هم افتادن، توی سر هم زدن، یکدیگر را له کردن و پخش شدن ویدئوی این نبرد گلادیاتوری در فضای مجازی دقایقی پس از پایان برنامه. احتمالا مدیران هم راضیاند. حالا برنامه مشهورتر شده و میتوان پس از فروکش کردن گرد و خاکها و توبیخهای مصلحتی، قیمت آگهیهای قبل و بعدش را بالاتر برد. مخاطب هم که حتما از تماشای چنین رخداد کمسابقهای لذت برده است.
دیگر یادآوری این موضوع که صدا و سیما زمانی قرار بود دانشگاه باشد، شوخی است و طرح این پرسش که پس تکلیف مخاطب نخبه و باسوادتر چه میشود، لغو و بیمعناست. برنامهسازان نهایت تصوری که از مخاطب باهوش و باسواد دارند، یکی مثل خودشان است نه یکی مثل من و شما!
***
یادداشتی بر گفتگوی آرش ظلی پور و مسعود فراستی
آرش پارساپور| در آخرین قسمت از برنامه من و شما، مجری برنامه «آرش ظلی پور» با مهمان برنامه «مسعود فراستی» گفتگویی داشت که به تدریج مسیر گفتگو به سمت بحث و جدل پیش رفت و در نهایت فراستی برنامه را روی آنتن زنده ترک گفت. برنامه من و شما همواره میزبان چهرههای مطرحی است و سعی دارد تا گفتگوهایی چالشی با آنها داشته باشد ولی این بار ظلیپور گفتگوی چالش را با دادگاه اشتباه گرفته است و در نقش یک قاضی وارد بحث میشود.
مهمان برنامه من و شما منتقدی بود که نقدهای تند و تیزش را نثار آثار سینمایی و بزرگان سینمای کشور کرده است. مسعود فراستی ابداع کننده تعدادی از رکیک ترین الفاظ در حوزه نقد سینمایی است. به عنوان مثال او عبارت «دیوث فرهنگی» روی آنتن زنده به فیلم کمال تبریزی گفت و بار دیگر در برنامه هفت، فیلم جرم اثر مسعود کیمیایی را استمنای کارگردان عنوان کرد. کسانی که فراستی را میشناسند هم حتما میدانند که در کلاسهایش هم چندان ادب را رعایت نمیکند و به عنوان مثال در ویدئویی که از او منتشر شده، کیارستمی را
فراستی به واسطه حضور در برنامه هفت و برنامه هایی از قبیل هفت به آبرو و سابقه خود لطمه فراوانی زد. فراستی نشان داد که در برخی جاها برای دیده شدن و عقده گشایی از برخی افراد (که احتمالا مشکل شخصی با آنها دارد) از هیچ تلاشی فروگذار نیست. اما در مقابله با او باید چه کرد؟ به قول مولانا «چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست؟»
مطالب پیشنهادی
گلزار هم در برنامه شب شیشه ای ژست خروج از استودیو را گرفت ولی بخاطر کاربلد بودن رشیدپور در برنامه ماند و پاسخ انتقادات را هم داد.
اگر خاطرتان باشد برنامه کوله پشتی با اجرای «فرزاد حسنی» میزبان سردار رادان بود و حسنی (که به گستاخی در اجرا معروف است) انتقادات تند و تیزی نسبت به عملکرد پلیس و گشت ارشاد به او داشت. چیزی که حسنی در برابر مهمان برنامهاش مطالبه میکرد، صدای اعتراض بسیاری از مردم بود و لحن تیزی هم داشت اما در هیچ جا بیادبی در کار نبود. یا در مثالی دیگر سری برنامههای شب شیشهای و مثلث شیشهای رضا رشیدپور نیز گفتگوهای صریح و بیپردهای را با مهمانان خود داشت. به خوبی به یاد دارم که «محمدرضا گلزار» برای اولین بار جلوی دوربین صدا و سیمای ملی آمده بود و زیر رگبار سوالات منتقدانه رشیدپور قرار گرفت ولی بازهم در هیچ جایی از گفتگو، توهینی به طرفین صورت نگرفت.
برخی برنامه ظلی پور را با برنامه هاردتاک بی بی سی یکی میدانند ولی باید گفت این کجا و آن کجا. مجریان برنامه بی بی سی با نهایت آگاهی و ظرافت و دقت مهمانان خود را به چالش میکشند و نتیجه را به بینندگانشان واگذار میگنند
در مثال دیگر میتوان به برنامه نود «عادل فردوسی پور» اشاره کرد که چالشیترین گفتگوها را در خود دارد و با اینکه به شخصه چندان اهل فوتبال نیستم ولی لحن مطالبهگر او و افشاگریهایی که در برنامهاش انجام میدهد از چشمانم پنهان نمانده است. مهمانان فردوسیپور گاهی جوش میآورند و به او بیاحترامی میکنند اما او با لبخندی پاسخ آنها را میدهد که لحن بیادبانهای ندارد ولی صد برابر جوابهای تند و تیز کاربرد دارد!
گفتگوی آرش ظلی پور و مسعود فراستی
در اینکه مسعود فراستی در طی این سالها روی آنتن زنده کم بیادبی نکرده شکی نیست و حضورش در برنامهای گفتگو محور و چالشی میتوانست جایی باشد برای انتقاد درست از او. آرش ظلی پور که روابط حسنه خوبی هم با اهالی سینما دارد و از قدیمالایام با این افراد برو و بیایی داشته، فرصت را مغتنم شمرده تا انتقام دوستانش را از منتقد بددهن سینما بگیرد. او برای این انتقام روشهایی را انتخاب میکند که در نهایت به باخت خودش منجر میشود و عملا فرصت را از دست میدهد.شاید بد نباشد در اینجای صحبت نگاهی به خلاصه این برنامه بیندازید:
در مبحث ادبیات و گفتگو «اوریانا فالاچی» خبرنگار گفته که میتوان مصاحبه شونده را با حرفهای خودش به صلابه کشید و از غرق شدن او لذت برد. میخواهم بگویم اینکه بخواهیم مهمانمان را به خاطر رفتارهای گذشتهاش به باد انتقاد قرار دهیم، به خودی خود عیبی ندارد اما با روش و اصول درست.
در کتاب گفتگوی حرفهای نوشته «احمد توکلی» درباره زبان بدن و استفاده از حرفهای مصاحبه شونده علیه خود او نوشته شده است. دو موردی که مجری برنامه من و شما آنها را نادیده گرفته و رسما کارش را خراب کرده است. استایل نشستن و صحبت کردن ظلی پور و حتی خمیازههای مصنوعی در حین پاسخ مهمانش، نشان میدهد که او تصمیم گرفته به فراستی بگوید تو برایم مهم نیستی و بس! نکته اسفبار ماجرا اینجاست که ظلیپور ادعا دارد او و تیمش بیش از یک هفته در سوالات و ادای آنها در اتاق فکر تفکر کردند و با این حساب باید بر آن اتاق فکر صد افسوس خورد.
فارغ از لحن تهاجمی و پریدن به میان صحبتهای مهمان برنامه، ظلیپور زمانی به اوج اشتباهاتش میرسد که محتوای مصاحبه را به خارج از چارچوب اصل ماجرا هدایت میکند و از سینما به روابط شخصی و خانوادگی و نحوه لباس پوشیدن فراستی میرسد. تا پیش از این جریانتا پیش از شروع این صحبتها؛ مهمان برنامه علی رغم زبان بدن بد مجری با او همراهی کرده بود و در برخی موارد هم ادبیات مخصوصش را علیه ظلی پور پیاده کرده بود (در بخش هایی از گفتگو فراستی او را تلویحا بی سواد می خواند) اما با جاده خاکی زدن مجری و رهنمون بحث به مسائل زناشویی؛ فرصت را دست مهمانش می دهد تا از تیغ گفتگو خودش را رها کند. ترک گفتگو توسط فراستی درست ترین کاری بود که در طول گفتگو انجام شد و مجری در این قسمت هم همچنان غیرحرفه ای عمل می کند و با دست به سینه نشستن و رو برگرداندن؛ مهمانش را مشایعت می کند.
مسعود فراستی در بین عموم جامعه فرد چندان محبوبی نبود و احتمالا خیلی ها دوست داشتند او را در یک گفتگوی جنجالی ببینند که با پرسش های اساسی و اصولی به زیر سوال برده شود. دست اندرکاران این برنامه اما این انتقادات مردمی را تبدیل به عقده گشایی شخصی کرده و با تبدیل میز گفتگو به میز محاکمه؛ این فرصت را از خودشان دریغ کردند. بی ادبی و با لحن توهین آمیز با مهمان برنامه حرف زدن نشانه حرفهای بودن یک برنامه نیست. تاخت و تاز به فراستی می توانست جای خودش را به یک نقد واقعی دهد، عمیقتر و اتفاقا محکمتر باشد.
پیش از خاتمه صحبت بد نیست چند توییت و واکنش کاربران فضای مجازی را در این باره با هم مروری کنیم:
آیدین سیار سریع طنز نویس مطبوعاتی و فیلمناه نویس سینما با وجود آنکه این منتقد فیلم مارموز، نوشته او را یک آشغال خوانده بود اما کماکان از اجرای مجری تلویزیونی گله دارد
ابوالقاسم طالبی، کارگردان و فیلمنامه نویس ینمایی هم پیامی را به آرش ظلی پور نوشته مبنی بر اینکه او با توهین به فراستی سعی در مشهور شدن خودش داشت
احسان رستگار خبرنگار انتقادات بسیار تندی را نسبت به ظلی پور روا داشته است.
سینا والی الله مجری بینالمللی و آنور آبی ایرانی هم ضمن انتقاد به عملکرد سابق فراستی، به موضوعی میپردازد که ما صحبتش را کردیم، مجری برنامه کاری کرد که منتقد بیادب سینمایی بتواند از موقعیت سو استفاده کرده و تمام تقصیرها گردن مجری بیفتد.
فرید مدرسی روزنامه نگار اصلاح طلب نیز مدیریت صدا و سیما را زیر سوال برده است
حرکت مجری معروف آرش ظلیپور علیه فراستی مورد نکوهش اکثریت مردم و دیگر اهالی رسانه و سینما قرار گرفته و مخالفان سرسخت منتقد جنجالی را پشت حمایت او قرار داده است. همانطور که ساخت برنامه هفت و قرار دادن فراستی و میدان دادن به او برای بی ادبی در آنتن زنده باعث باخت صدا و سیما در بین اهالی سینما شد؛ مصاحبه ظلی پور با او و اقدامات ناشیانه اش بار دیگر صدا و سیما را بازنده کرد. بازنده اصلی همین سازمان است که سالهاست با وجود افت محبوبیت ملی و کاهش تعداد تماشاگر؛ همچنان سیاست های غلط خود را ادامه می دهد.
بین عقرب و مار با کمال آزادی یکی را انتخاب کنید