جامعه‌شناسی احساسات

جامعه‌شناسی احساسات

عشق به عنوان یک پدیده بیرونی و اجتماعی از منطق درونی هم برخوردار است.

کد خبر : ۶۸۷۸۶
بازدید : ۳۹۱۵
ما پیش از آن‌که بفهمیم عاشقی یعنی چه و چگونه باید عاشقی کنیم می‌خواهیم معشوق دلخواهی باشیم که مورد توجه دیگران قرار می‌گیرد. جامعه و فرهنگ دائم به امیال عاشقانه ما جهت می‌دهند به همین دلیل است که افراد در عصر مدرن روابط سیال و ناپایدار را تجربه می‌کنند.
«می‌شوراند، منقلب می‌کند، به رقص و شلنگ‌اندازی وا می‌دارد، می‌گریاند، می‌چزاند، می‌کوباند و می‌دواند.» این‌ها را محمود دولت‌آبادی در توصیف عشق می‌گوید، اما به جرأت می‌توان گفت: به تعداد افرادی که تجربه عاشقی دارند تعابیر و توصیفات متفاوتی از این پدیده وجود دارد. این یعنی عشق به عنوان یک پدیده به ظاهر فردی آنقدر با مناسبات انسانی گره خورده که جامعه‌شناسان را واداشته تا به تحلیل ابعاد اجتماعی آن بپردازند.
مصطفی مهرآیین جامعه‌شناس و استاد مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور در تبیین یکی از پر رمز و راز‌ترین تجربیات انسانی می‌گوید: «عشق هم بر جامعه اثر می‌گذارد و هم از جامعه تأثیر می‌پذیرد. بدین شکل که عشق عدالت را ممکن می‌کند. آدم‌ها دوشدگی را تجربه می‌کنند. سهیم شدن احساس باعث می‌شود که آدم‌ها بتوانند در امور دیگر هم سهیم شوند. این پدیده می‌تواند یک نوع کمونیست یا گونه‌ای آزادیخواهی هم باشد.» مشروح این گفتگو را در ادامه می‌خوانید.

اینطور به نظر می‌رسد که عشق یک تجربه فردی و درونی است، اما تحلیل‌های جامعه‌شناسان از این پدیده حکایت از جنبه‌های اجتماعی عشق دارد. به نظر شما چه رابطه‌ای میان عشق با ساختار و مناسبات اجتماعی وجود دارد؟
امیل دورکیم در آغاز جامعه‌شناسی ضمن چالشی که با روانشناسان داشت به سمت پدیده خودکشی رفت. موضوعی که بیشتر افراد تصور می‌کردند کاملاً فردی است و جنبه اجتماعی ندارد، اما دورکیم پدیده خودکشی را برای مطالعه انتخاب کرد تا ثابت کند فردی‌ترین امور هم پدیده‌های اجتماعی محسوب می‌شوند. با این توضیح به سؤال برمی‌گردم و می‌گویم هیچ پدیده‌ای خارج از جامعه نیست. عشق ظاهراً پدیده‌ای‌است که متعلق به رابطه دوانسان است البته تا حدودی از پدیده خودکشی و مرگ پیچیده‌تر است، چون اینجا بحث بر سر رابطه دو انسان است نه یک نفر.

تصور فردی بودن پدیده عشق در رابطه با دیگر کنش‌های انسانی هم صادق است. مثلاً ما باید کنش خوابیدن، درس خواندن، راه رفتن، فعالیت اقتصادی و سیاسی کردن را هم کنش‌های فردی تلقی کنیم در حالی که این کنش‌های به ظاهر فردی در بستر بزرگتری رخ می‌دهد که اسمش جامعه است و بدون تردید، چون این پدیده در جامعه ممکن می‌شود همه ابعادش رنگ و بوی جامعه را به خود می‌گیرد، بنابراین از این جنبه می‌توان توضیح داد که ریشه‌های اجتماعی یک پدیده ظاهراً فردی کجاست!

در بررسی وجه دوم موضوع به این نکته می‌رسیم که عشق به عنوان یک پدیده بیرونی و اجتماعی از منطق درونی هم برخوردار است. درتبیین سویه سوم این بحث هم می‌توان از تأثیرات پدیده بر جامعه گفت: یعنی این‌که پدیده‌ها با جامعه چه می‌کنند!

دوباره برمی‌گردم به پدیده عشق که میان دو انسان اتفاق می‌افتد، انسان‌هایی که هر یک دارای سرمایه‌های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی هستند، در واقع فرد تحت تأثیر چنین منظر‌های اجتماعی‌است.

این دو انسان بواسطه عشق در رابطه با هم قرار می‌گیرند. رابطه خود یک ایده مستقل است که بعد اجتماعی پیدا می‌کند. از آن طرف رابطه عاشقانه (ملاقات و دیدار) در یک مکانی اتفاق می‌افتد که ممکن است واقعی یا مجازی باشد که این هم خودش بعد اجتماعی دارد یا مثلاً عشق در یک زمانی ممکن می‌شود که زمان هم یک امر کاملاً اجتماعی‌است یعنی یک امر از پیش داده شده اجتماعی‌است همچنین خود این پدیده در یک بستر بزرگتر به نام شهر یا روستا اتفاق می‌افتد که آنهم یک پدیده اجتماعی‌است.

مهم‌تر از همه و حتی فارغ از همه این‌ها می‌توان گفت: رابطه عاشقانه تنها رابطه دو انسان با یکدیگر نیست بلکه این رابطه با مجموعه‌ای از اشیا تعریف می‌شود. منظورم گل، کادو و مکان دیدار است.

اقتصاد عشق، زمان عشق، مکان عشق، شیوه روابط عاطفی، سرمایه فرهنگی عشاق، گفتمان عشاق در مجموع پدیده‌های اجتماعی هستند که منطق بیرونی عشق را شامل می‌شوند، اما در تحلیل منطق درونی عشق باید بگویم ما در جهانی زندگی می‌کنیم که بشدت سرعت یافته است. نمی‌شود رفت و آمد، خوابیدن، بیدار شدن و مبادلات مالی ما شتاب گرفته باشد، اما پدیده‌ای مانند احساس جدا باشد. احساس هم یک پدیده اجتماعی‌ست که از همین منطق درونی جامعه برخوردار است. در واقع احساسات و عاطفه هم درگیر شتاب زندگی شده‌اند.

با توجه به رابطه متقابل عشق و جامعه، این پدیده چه سهمی در بازتعریف جامعه دارد؟
شما فرض کنید در جامعه‌ای که دختر‌ها و پسر‌ها در مکان‌های عمومی، فضای مجازی، خیابان، پاساژ و... با هم دیدار می‌کنند و عاشق می‌شوند، همدیگر را دوست می‌دارند و بعد‌ها خانواده‌ها مطلع می‌شوند. حالا تأثیر این اتفاق بر خانواده‌ها را با گذشته مقایسه کنید که خود خانواده‌ها زمینه دیدار افراد را فراهم می‌کردند یا مثلاً اقتصاد عشق که قطعاً بر اقتصاد جامعه اثر می‌گذارد و این تأثیر متقابل است.
فضای جامعه سرمایه‌داری عشق را به یک پدیده مبادله‌ای تبدیل کرده است تا آنجا که آدم‌ها دائماً با همدیگر در مذاکره و گفتگو هستند. بگو چه‌داری تا بگویم چقدر دوستت دارم. زمانی که افراد به خاطر عشق‌شان از منافع اقتصادی می‌گذرند، زمینه تغییر در قواعد بازی اقتصادی را ایجاد می‌کنند. حتی باعث تغییر در قواعد بازی سیاسی هم می‌شوند. مثلاً فرض کنید پسری از عربستان عاشق یک دختر امریکایی یا انگلیسی بشود و به این کشور‌ها فرار کند؛ این رابطه عاشقانه روابط سیاسی دو کشور را هم تحت تأثیر قرار خواهد داد و آن را از خودش متأثر می‌کند.

به‌صورت مشخص عشق چه کارکرد‌هایی برای جامعه دارد؟
عشق عدالت را ممکن می‌کند. آدم‌ها دوشدگی را تجربه می‌کنند. سهیم شدن احساس باعث می‌شود که آدم‌ها بتوانند در امور دیگر هم سهیم شوند. اینجاست که حتی می‌شود گفت: پدیده‌ای مانند عشق تقلید آرمان‌های کلان انسان همچون آزادی و عدالت است.
حتی برخی می‌گوینداین پدیده می‌تواند یک نوع کمونیست یا گونه‌ای آزادی‌خواهی هم باشد. گیدنز می‌گوید زمانی که افراد با همدیگر در رابطه با احساس مذاکره می‌کنند و در رابطه با شرایط‌شان با هم صحبت می‌کنند بدون تردید جهان محیط دموکراتیک‌تری می‌شود یعنی عشق حتی بر دموکراسی هم تأثیرگذار است.

آیا می‌توان گفت: عشق و تجربه عاشقی تحت تأثیرگفتمان‌های حاکم بر جامعه و موقعیت‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و اقتصادی هر دوران تعریف و بازتعریف مجددی از خود و جامعه دارد؟
بله همان طور که گفتم عشق در بسیاری از جهات تحت تأثیر اجتماع و تغییرات اجتماعی قرار دارد، اما در برخی مقوله‌ها هم خیر.

مثلاً زبان عشق تحت تأثیر اجتماع نیست. هر چقدر هم کلمات عاشقانه در طول زمان دستخوش تغییرات شوند بازهم به لحاظ معنایی باید عاطفه رد و بدل شود در واقع برخی از امور عشق وابسته به سنت عشق است. زبان، لحن، کنش‌ها و اشکال عشق ورزی فرآیند‌هایی هستند که تحت تأثیر جامعه قرار نمی‌گیرند. آن طرف ماجرا بخش زیادی از عشق کاملاً تحت تأثیر شرایط اجتماعی است. در جوامعی که خانواده‌ها به‌صورت گسترده و جمعی زندگی می‌کردند افراد مجالی برای روابط عاشقانه نداشتند.

بویژه آن‌که در جوامع با اقتصاد کشاورزی جامعه به دنبال قواعد خاصی در روابط انسان‌ها بود تا جمعیت و به دنبال آن خانواده را ممکن کند. در این نوع زندگی عشق یک پدیده طرد شده است در حالی که جامعه شهری قواعد بسیار متفاوتی دارد. محیط‌های عمومی به گونه‌ای طراحی شده‌اند که افراد بتوانند همدیگر را ببینند.

در مجتمع‌های مسکونی جمعیت‌های زیادی در کنار همدیگر زندگی می‌کنند که بر خلاف خانواده‌های گسترده، غریبه‌اند و می‌توانند برای همدیگر جذاب باشند. افراد در خانواده هسته‌ای متشکل از مرد و زن روابط عاشقانه را تجربه می‌کنند و معماری خانه‌هاهم به گونه‌ای‌است که افراد بتوانند برای خودشان فضای خصوصی بسازند.

همچنین دنیای پزشکی شکل گرفته و رابطه عاشقانه لزوماً تبدیل به رابطه تولیدمثل نمی‌شود یا مثلاً زنان و مردان به قدرت جسم‌شان پی برده‌اند برای همین جراحی‌های زیبایی و انواع بادی بیلدینگ‌ها شکل گرفتند. خلاصه همه این‌ها کمک می‌کند تا عشق رمانتیک ممکن شود. عشق رمانتیک این ظرفیت را دارد که حتی بنیان زندگی خانوادگی قرار بگیرد. زمانی عشق دشمن خانواده بود، اما در جهان کنونی عشق رمانتیک آغاز زندگی خانوادگی است و به همین دلیل هم خانواده‌ها به راحتی از هم می‌پاشند، چون عشق رمانتیک یک پدیده ناپایداراست.
تاثیرات متقابل عشق و جامعه
کتاب عشق سیال زیگموند باومن
شما که به ناپایداری روابط اشاره کردید کتاب عشق سیال زیگموند باومن به خاطرم آمد که به سست بودن روابط انسانی و احساس ناامنی که انسان مدرن در نتیجه شکنندگی پیوند‌ها تجربه می‌کند، می‌پردازد. واقعاً چه ویژگی در انسان عصر حاضر وجود دارد که از روابط انسانی و عاطفی پایدار بی‌بهره شده است؟
عشق رمانتیک پدیده‌ای‌است که فروپاشی‌اش درون خودش نهفته است. این رابطه ممکن است هر لحظه گسسته شود. خانواده‌ای هم که بر مبنای چنین پدیده گسسته‌ای بنا شود سیال و ناپایدار خواهد بود. من این روابط را این‌گونه تعبیر می‌کنم که ما درگیر رابطه‌های عاشقانه و دوستی هستیم وآن‌ها را به یک رابطه قراردادی تبدیل می‌کنیم تا دیگران هم مطلع شوند و بعد دوباره از این قرارداد خارج می‌شویم و در رابطه‌های دیگر قرار می‌گیریم.

این است که به نظر من نه تنها تعریف ازدواج تغییر کرده بلکه به جدایی‌ها هم نمی‌توان طلاق گفت: چرا که افراد می‌توانند به راحتی از رابطه خارج شوند، از این اتفاق خوشحال و راضی هستند، جشن طلاق می‌گیرند و بلافاصله وارد رابطه بعدی می‌شوند.

از سوی دیگر عشق یک سیستم است که کد مشخص و مختص به خود را دارد. همان طور که کد حوزه سیاست سلطه و کد حوزه فرهنگ گفتگو است بنابراین تأثیر عشق بر این قلمرو‌ها از جنس داده و خدمات است یعنی عشق خدماتی را به این قلمرو‌ها می‌دهد که از جنس عاطفه است و روابط انسانی را عاطفی‌تر می‌کند در حالی که کد عشق را نمی‌توان جایگزین کد این حوزه‌ها کرد چرا که تبعاتی دارد.
فرض کنید کد اقتصاد که مبادله است وارد روابط عاشقانه بشود قطعاً چنین رابطه‌ای سست، ناپایدار و مبتنی بر منافع مادی است که امروزه به کرات دیده می‌شود و دلیلش هم جابه‌جا شدن کد قلمروهاست. نظام‌های اجتماعی تنها می‌توانند به همدیگر خدمات بدهند، اما اگر کد‌ها و قواعدشان به جای همدیگر بنشینند باعث ایجاد اختلال در زندگی می‌شوند. آغاز عشق رمانتیک همیشه گرم و شورانگیزاست، اما قطعاً فرآیند عشق مانند آغازش نیست.
افراد باید یاد بگیرند که فرآیند عشق را مانند آغاز عشق حفظ کنند و البته این موضوع نیاز به آموزش دارد در حالی که ما اصولاً خیلی آموزش عشق نمی‌بینیم، چون پیش از آن‌که به دنبال این باشیم که بفهمیم عاشقی یعنی چه و چگونه باید عاشقی کنیم می‌خواهیم معشوق دلخواهی باشیم که مورد توجه دیگران قرار می‌گیرد در حالی که بهترین راه معشوق شدن این است که شما تا می‌توانید تا بی‌نهایت عشق بورزید. اگر می‌خواهید معشوق شایسته‌ای بشوید راهش این است که عاشقی کنید تا از طریق عشق ورزیدن به معشوقی شایسته تبدیل شوید. همان‌طور که قبلاً گفتم این موضوع نیاز به آموزش دارد، اما در جامعه ما هیچ نهادی برای آموزش عشق طراحی نشده است.

ما در جهان امروز بیشتر با فرآیند معشوقی روبه‌رو هستیم. سؤال دائماً این است که چه بپوشم؟ چه بخرم؟ چه ماشینی، چه خانه‌ای، کجا بشینم، کدام مدرک تحصیلی، که بتوانم خودم را به معشوق دلخواه جامعه تبدیل کنم. بخش دیگری از سیال بودن روابط بویژه روابط عاطفی مربوط به سیال بودن امیال ماست. جامعه و فرهنگ حاکم دائم به امیال ما شکل‌های متفاوت می‌دهد. انسان امروزی نمی‌داند معشوقی با چهره شرقی را دوست دارد یا معشوقی با ویژگی‌های اروپایی.

در واقع جامعه دائماً با امیال ما بازی می‌کند. میل ما تبدیل به ابژه فرهنگی شده است در حالی که ما گمان می‌کنیم میل‌مان به ما سوژگی می‌دهد و من می‌توانم به انتخاب خودم عاشقی کنم در حالی که همه چیز برای ما از پیش تعریف شده است میل ما تحت کنترل جامعه و فرهنگ سیال قرار دارد. این میل سیال روابط عاشقانه را هم سیال و ناپایدار می‌کند. ارضا شدگی در این میل وجود ندارد. در این شرایط افراد در روابط سرگردانند.
برخی برای رفع این موضوع میل‌شان را سرکوب می‌کنند و می‌خواهند تحت تأثیر جامعه نباشند که این هم به معنای از دست دادن چیز‌های دیگر است. نکته بعدی آن‌که نوعی خودخواهی در انسان وجود دارد که با تجربه عشق انسان تبدیل به موجود دیگری می‌شود. موجودی که می‌تواند دیگری را درک کند، با دست‌های او غذا می‌خورد با پا‌های او راه می‌رود، با قلب او دوست داشتن را تجربه می‌کند.
این یعنی رخداد عشق ما را متحول می‌کند، اما بعد‌ها دوباره شروع به قضاوت می‌کنند، خودخواه می‌شوند و عشق از تب‌و‌تاب می‌افتد. ما دیگر طرف مقابلمان را درک نمی‌کنیم، تنش بوجود می‌آید و رابطه دچار مشکل می‌شود. بخشی دیگری از ماجرای عشق بیولوژیک است. ما وقتی کسی را می‌بینیم و احساس می‌کنیم دوستش داریم به دلیل ترشح برخی از هورمون‌ها در مغز یا بدن‌مان احساس شادی و خوشحالی پیدا می‌کنیم. بعد از آن‌که در فرآیند عشق قرار گرفتیم این هورمون‌ها دیگر ترشح نمی‌شوند و فرآیند مغزی‌مان برای دوست داشتن آن فرد کافی نیست و نیازمند چیز‌های دیگر است.
این است که خود فرآیند فیزیولوژی هم تا یک جایی کمک می‌کند بعد از آن ما باید خلأ بیولوژیک را با آموزش عشق پر کنیم. به زبان اریک فروم عشق نیازمند دانایی، دلسوزی، ایثار و ازخودگذشتگی است. عشق نیازمند محبت ورزیدن است. در نهایت می‌توان گفت: بعد از مدتی که از آغاز عشق می‌گذرد به لحاظ بیولوژیکی هورمون‌ها که دیگر ترشح نمی‌شوند، آموزش هم که ندیده‌ایم، جهان هم دائم میل ما را تحریک می‌کند و تغییر می‌دهد، مهارت گفتگو با همدیگر را هم نیاموخته‌ایم در چنین شرایطی گسست رابطه امری کاملاً طبیعی است.

با توجه به توضیحات شما نمی‌توان انتظار داشت عشق به حل بحران‌هایی که انسان عصر مدرن گرفتارش شده کمک کند؟
نخست آن‌که عشق پدیده قدرتمندی است. قدرت عشق به آن لحظات انسانی‌ست که خلق می‌کند. نفس بودن یک عشق در دنیا می‌تواند بر خیلی از امور پیروز شود. بیش از نیمی از خشونت‌های جهان فقط با کلمه سلام کنترل شده است.

زمانی که ما به هم سلام می‌کنیم دیگر خشونت نمی‌ورزیم و احتمالاً سعی می‌کنیم حرمت همدیگر را نگه داریم. عشق هم دقیقاً همین گونه است. بخش زیادی از خشونت‌های جهان صرفاً به واسطه یک احساس عاطفی یا یک احساس عاشقانه کنترل شده است. نکته دوم آن‌که درست است که عشق یک پدیده سیال است که گسست‌های بسیاری دارد، اما آغاز عشق همواره مبتنی بر حیرت خواهد بود.

عاشقی مانند راز است که نمی‌دانیم با ما چه می‌کند به همین دلیل ما در مقابل معشوق همیشه منفعلیم. همیشه یک پا عقب می‌کشیم. چرا؟ چون خوشحالیم از این که رازی به اسم معشوق بر ما وارد شده و ما را شاد می‌کند. عشق قلمرو انفعال است. انفعال یعنی همان لحظاتی که ما را برای یک عمر تغذیه کرده است. این به دلیل قدرت بالای عشق است. قدرت بالای عشق با زمان و مکان سنجیده نمی‌شود بلکه قدرت عشق حاصل قدرت درونی خاص خودش است که یک لحظه‌اش می‌تواند یک عمر انسان را تأمین کند.

چه تفاوت‌هایی میان فهم انسان مدرن و انسانی که در گذشته زیست کرده نسبت به عشق وجود دارد؟
پدیده عشق با وجودی که در جهان مدرن شکل و قالب متفاوتی به خود گرفته، اما هنوز وابسته به سنت عشق است. نکته قابل توجه آن‌که اگر عشق دارای یک سنت قوی‌ست که در طول تاریخ همه جوامع وجود داشته و نسل به نسل هم منتقل شده است، اما با وجود همه تغییراتی که در ظاهر و منطق درونی عشق بوجود آمده این پدیده همچنان متأثر از سنت کلاسیک است.
تجلی این موضوع را در قالب هنر می‌توان دید. در جهان هالیوود هم که از خلاقیت‌های تکنولوژیکی در سینما، فیلمنامه‌نویسی، کارگردانی و بازیگری برخوردار است آنچه می‌تواند نجات‌بخش باشد باز هم عشق است.

بازنمایی عشق در شعر، موسیقی، فیلم و در کل هنر عصر مدرن به سمت گفتمان اعتراضی و تلافی‌جویانه گرایش پیدا کرده است. این تغییر رویکرد هم از ویژگی‌های انسان و دنیای معاصر است؟
این احساس منفی به تازگی ایجاد نشده است بلکه همواره پس از طی فرآیند عشق اتفاق افتاده است. هر مرحله از عشق دارای زبان خاص خود است. نه نفرین کردن پدیده جدیدی است و نه گفتگو‌های عاشقانه. مهم این است که در هر دوره‌ای کدامشان به سطح جامعه می‌آید و بیشتر خودش را نشان می‌دهد.
حتی زمانی هم که عشق با نفرین و بد و بیراه تجلی پیدا می‌کند هدف جلب نظر است. کماکان حتی نفرین‌های عشق هم باعث انتشار عشق می‌شوند. به تعبیر دیگر قصه عشق همیشه همان قصه کاسه شکستن لیلی است، چون زبان عشق زبان ظریفی است.
منبع: ایران
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید