نقاشیهایی که «جادوی واقعیت» را به تصویر کشیدهاند
اصطلاح «رئالیسم جادویی» را «فرانتس رو» در دهه ۱۹۲۰ ابداع کرد. او معتقد بود مردم میتوانند پیچیدگیهای درونی خود را از طریق هنر کشف کنند.
فرادید| امروزه، وقتی مردم عبارت رئالیسم جادویی را میشنوند، خود به خود به ادبیات و احتمالاً گابریل گارسیا مارکز که پدر این ژانر است فکر میکنند. با این حال، اصطلاح رئالیسم جادویی در اصل در ادبیات استفاده نمیشد.
به گزارش فرادید؛ این اصطلاح در دهه ۱۹۲۰ توسط مورخ، عکاس و منتقد هنری، فرانتس رو (Franz Roh) در کتابی به نام «پسا اکسپرسیونیسم؛ رئالیسم جادویی و مشکلات جدیدترین نقاشی اروپایی» (۱۹۲۵) ابداع شد. در نتیجه، ما میتوانیم ریشههای رئالیسم جادویی را در جمهوری وایمار دنبال کنیم.
ریشههای اصطلاح رئالیسم جادویی
برج آب در برمن، اثر فرانتس رادزیویل، ۱۹۳۲
واژه اصلی رئالیسم جادویی Magischer Realismus است. «رو» از آن برای توصیف شکل جدیدی از هنر پستاکسپرسیونیستی استفاده کرد. برخلاف هنر اکسپرسیونیستی که قبلاً مرده بود، نقاشیهای رئالیستی جادویی روی جنبههایی چون وضوح عکسمانند، جزئیات دقیق و عدمتأکید بر یک شئ خاص تمرکز داشتند. این هنر جدید در ویرانههای جنگ جهانی اول متولد شد. رو به عنوان یک منتقد هنری برای نخستین بار سال ۱۹۲۱ روند هنری جدیدی را مشاهده کرد. او متوجه شد هنرمندان دیدگاههای خود را تغییر دادهاند و به سمت «تعریف جدیدی از شیء که به سردی بر قانون درونی آنها تاکید میکند» متمایل شدهاند. بنابراین، هدف این هنرمندان یافتن جادوی پشت واقعیت بود.
طبیعت بیجان اثر الکساندر کانولدت، ۱۹۲۶
رو وقتی کتابش را منتشر کرد، احساسات متفاوتی در مورد استفاده از این اصطلاح داشت. او حتی سعی نکرد تعریف روشنی از آن ارائه دهد. با این حال، او برخی از ویژگیها را در سراسر کتاب نوشت که به این واقعیت اشاره میکرد که برخلاف تعریف معاصر رئالیسم جادویی، این هنر جدید اشیاء را بهطور باورنکردنی واقعگرایانه به تصویر میکشد، دقیقاً همان چیزی که جادوی آنها را آشکار میکرد. به طور خلاصه، منظور او اشیاء عادی نبود که ویژگیهای خارقالعادهای پیدا میکنند. رو با الهام از قلمروی فلسفی، استدلال کرد که از طریق این هنر رئالیستی جادویی است که مردم میتوانند پیچیدگیهای درون خود را کشف کنند. از طریق مشاهده دقیق اشیاء به تصویر کشیده شده واقعی بود که فرد میتوانست جادو را کشف کرد.
پرتره رقصنده تامارا دانیشفسکی اثر اتو دیکس، ۱۹۳۳
اما رو نخستین کسی نبود که متوجه این روند جدید در هنر شد. گوستاو فردریش هارتلاوب، مورخ هنر، موزهدار و منتقد آلمانی، دو سال پیش از انتشار کتاب رو، تمایلش را برای برپایی یک نمایشگاه هنری با همکاری هنرمندانی که بخشی از جنبشی بودند که او Neue Sachlichkeit یا عینیت جدید نامید، ابراز کرده بود. به قول خودش، او به دنبال هنرمندانی بود که «واقعیت خود را حفظ کرده باشند یا به واقعیتی مثبت و قابللمس بازگشته باشند». نقاشانی که آثارشان در این نمایشگاه به نمایش گذاشته شد همان کسانی بودند که رو آنها را رئالیستهای جادویی نامید.
هارتلاوب دو شاخه از جنبش عینیت جدید را توصیف کرد: جناح چپ (وِریستها) و جناح راست (کلاسیکها). آثار وریستها و کلاسیکها هر دو ویژگیهایی را که رو رئالیسم جادویی مینامید حفظ کرده بودند، اما کلاسیکها به مفهوم او نزدیکتر بودند. برای مثال به اتو دیکس میتوان اشاره کرد؛ در حالی که آثار او در واقع تصویری صاف و بسیار دقیق از واقعیت خشن و ناخوشایند بودن روزمرگی هستند، اما رنگهایی از افراط، گروتسک و کاریکاتور دارند.
رئالیسم جادویی در مقابل عینیت جدید
انجمن کهنهسربازان جنگ اثر گئورگ شولز، ۱۹۲۲
با گذشت سالها، اصطلاح عینیت جدید به رسمیت شناخته شد و نفوذ بیشتری پیدا کرد، در نتیجه خود رو تصمیم گرفت رئالیسم جادویی و پستاکسپرسیونیسم را در کتاب دیگری به نام «هنر آلمانی در قرن بیستم» کنار بگذارد. با این حال، اصطلاح هارتلاب فقط برای توصیف هنرمندان آلمانی به کار میرفت، در حالی که توصیفات رو گستردهتر بود و نقاشی اروپایی را هدف قرار میداد.
از طریق تأثیر ماسیمو بونتِمپِلی است که اصطلاح رئالیسم جادویی به رسمیت شناخته شد. دو سال پس از انتشار آثار رو، بونتمپلی از کلمات realismo magico (رئالیسم جادویی) برای بحث در مورد هنرهای تجسمی و ادبی استفاده کرد. با توجه به اینکه مجله او (۹۰۰) به زبانهای فرانسوی و ایتالیایی منتشر میشد، مفهوم گرایش هنری تازه شکلگرفته به سرعت در سراسر اروپا گسترش یافت. در درجه نخست، مجله آمریکایی لاتین Revista de Occidente رئالیسم جادویی را به رسمیت شناخت. این مجله نسخه ترجمهشده اظهارات رو را منتشر کرد و هنرمندان را به پذیرش این گرایش تشویق کرد.
ویژگیهای رئالیسم جادویی
پسرها کنار پنجره اثر آنتونیو دونگی، ۱۹۴۷
اگرچه رو تعریف جامعی از رئالیسم جادویی ارائه نکرد، اما ویژگیهای خاصی را در کتابش بیان کرد. مهمترین آنها عبارت بودند از مضامین الهامگرفته از زندگی روزمره، وضوح تصویر، عدموجود ضربات قلمموی قابلمشاهده، نبود نشانههای هنر دستی، تمرکز برابر روی تمام اشیاء اضافهشده به ترکیب، به تصویر کشیدن موارد ناخوشایند، ترجیح ایستایی به پویا و فقدان دیدهای احساسی به اشیا. به گفته رو، نقاشی به سبک رئالیست جادویی باید هم نماهای نزدیک و هم دور داشته باشد و مینیاتور را آشکار کند.
جفری وکسلر اظهار داشت مبهم بودن نقاشیهای رئالیستی جادویی اغلب بینندگانی را که نمیدانند احساساتشان از کجا سرچشمه گرفته، ناامید میکند. تلاش برای توصیف این آثار هنری مستلزم افزودن احساساتی است که در وهله نخست وجود نداشتند. در ابتدا، رئالیسم جادویی هیچ عنصر جادویی/فانتزی را شامل نمیشد. تنها بعدتر بود که هنرهای تجسمی، عناصر خارقالعاده را با الهام از روشی که نویسندگان آنها را در آثار ادبی خود گنجانده بودند، در نقاشیهایشان گنجاندند. هنرمندانی مانند بتینا شاو-لارنس، ایوان آلبرایت و اندرو وایت رئالیسم جادویی تازه دگرگونشده را پذیرفتند که به نوعی خودش را از دیدگاه رو جدا کرده بود. آن زمان، نقاشیهایی به گرایش رئالیستی جادویی مربوط میشدند که شامل جزئیات دقیقی میشدند که به روشهای بسیار عجیب استفاده شده بودند و چیزهای خارقالعادهای را طوری به تصویر میکشیدند که گویی واقعی هستند. در ادامه با چند نفر از هنرمندان مشهور سبک رئالیسم جادویی آشنا میشوید.
1. گئورگ شریمف
منظره باواریا اثر گئورگ شریمف، ۱۹۳۳
گئورگ شریمف مظهر جنبش درونی بودن (سابجِکتیویتی) جدید، به تعریف رو از رئالیسم جادویی نزدیکتر بود. یکی از آثار او، منظره باواریا، نمونهی عالی از آن چیزی است که رو برای شکل هنری جدید متصور بود. او مناظر جنگلی را با نماهای نزدیک و دور به تصویر کشیده که با تکنیکی فوقالعاده دقیق اجرا شده است. در حالی که نقاش یک نقاشی تقریباً عکسمانند تولید کرده و کارش را در دنیای واقعی و دنیوی ثابت کرده است، بیننده از واقعیت فراتر میرود و جادو را در تمام آن جزئیات کوچک میبیند.
2. الکساندر کانولدت
طبیعت بیجان ۲، اثر الکساندر کانولدت، ۱۹۲۲
الکساندر کانولدت نقاش دیگری است که آثارش در رده عینیت جدید/رئالیسم جادویی قرار میگیرند. او فکر میکرد دنیای بیرون از ذهن انسان محتوای معنوی کافی برای او دارد تا از به تصویر کشیدن یک کپی ساده از واقعیت اجتناب کند. بسیاری از نقاشیهای او طبیعت بیجان هستند که چندین شیء را با اهمیت یکسان نشان میدهند.
3. آنتونیو دونگی
Le villeggianti اثر آنتونیو دونگی، ۱۹۳۴
آنتونیو دونگی نقاش ایتالیایی بخشی از جنبش رئالیسم جادویی بود. او توسط رو به عنوان نماینده این گرایش معرفی شد. او برای به تصویر کشیدن صحنههای بسیار واقعگرایانه از لحظات روزمره و افراد در محیطهای داخلی و خارجی شهرت یافت.
او اطمینان داشت همه چیز را با کوچکترین جزئیات به تصویر میکشد، اما نماهای دور و نزدیک را نیز در نظر میگرفت. علاوه بر این، او با استفاده از سایههای ملایم و پاستلی، رنگها را به زیبایی متعادل میکرد. نقاشیهای او تماشاگر را به کشف جادوی زندگی واقعی با مشاهده جاذبه و سکون آن دعوت میکند.
4. ادوارد هاپر
اوایل صبح یکشنبه اثر ادوارد هاپر، ۱۹۳۰
ادوارد هاپر یکی از مشهورترین هنرمندان رئالیست آمریکایی است. اما امروزه آثار او غالباً با عنوان رئالیسم جادویی طبقهبندی میشوند. اگرچه آثار او ویژگیهای رئالیسم را در خود دارند، برخی تهمایههای ناراحتکننده آن به گفته مایکل موتوک، را نمیتوان به راحتی با رئالیسم توضیح داد.
برای نمونه، اثر «اوایل صبح یکشنبه» او را در نظر بگیرید. این اثر ساختمانی را در خیابان هفتم در شهر نیویورک به تصویر میکشد. این نقاشی نشان نمیدهد ساختمان از کجا شروع میشود یا به کجا ختم میشود و همچنین سایهای را به نمایش میگذارد که در واقع هرگز در آن خیابان دیده نمیشود چون از شمال به جنوب کشیده شده است. هاپر احتمالاً میخواسته جلوهای ماورایی به نقاشی بدهد. به نظر میرسد این جزئیات با ایده رو مطابقت دارد که هنرمندان رئالیست جادویی اغلب سعی میکنند اشیاء را به شکل امتداد بینهایت به تصویر بکشند. هدف نهایی آنها این است که چیزهای کوچک را بینهایت جلوه دهند. نکته عجیب دیگری که باید به آن توجه کرد این است که خیابان خرید در این تابلو چقدر خالی است، نکتهای که فضای غیرواقعی یک مکان به تصویرکشیدهشدهی رئالیستی را عمیقتر میکند.
5. الکس کالویل
به سمت جزیره پرنس ادوارد اثر الکس کالویل، ۱۹۶۵
نام الکس کالویل، نقاش و چاپگر کانادایی، دائماً در بحثهای مربوط به هنر رئالیستی جادویی ذکر میشود. گفته میشود آثار او شبیه آثار گئورگ شریمف است. به طور دقیقتر، از طریق جنبه عکسمانند آنهاست که فرد جادوی آنها را حس میکند.
یکی از نمادینترین آثار او «به سمت جزیره پرنس ادوارد» است. او زن جوانی را به تصویر کشیده که روی عرشه کشتی نشسته و با دوربین دوچشمی خود نگاه میکند. ما نمیدانیم او به سمت جایی که کشتی از آن حرکت کرده نگاه میکند یا به جایی که قرار است به آن برسد. در حالی که زن محور اصلی نقاشی است، نمیتوانیم به تمام جزئیات دیگر توجه نکنیم که از ایده رو در مورد نماهای دور و نزدیک و تمرکز یکسان روی همه اشیا پیروی میکند. افزون بر این، میگویند ابهام و پیشبینی در آثار کالویل، عناصری هستند که آنها را به گرایش رئالیستی جادویی مرتبط میکند، چون بیننده را وادار میکند جادوی پنهان در زیر امور روزمره را کشف کنند.
6. الهه رئالیسم جادویی: فریدا کالو
سلفپرتره با گردنبند خاردار و مرغ مگسخوار اثر فریدا کالو، ۱۹۴۰
فریدا کالو در حال حاضر به عنوان یک نقاش سوررئالیست شناخته میشود، اما خود او عقیده داشت یک رئالیست جادویی است. فریدا بیشتر به نمایش احساسات و واقعیت خود علاقه داشت تا رویاها و ضمیر ناخودآگاه. آثار او ترکیبی از رئالیسم جادویی اروپا و آمریکای لاتین است.
یکی از معروفترین نقاشیهای فریدا، سلفپرترهی او با گردنبند خاردار و مرغ مگسخوار است که نشان میدهد هنرمند گردنبند خاری پوشیده که مانند ریشههای درخت روی سینهاش کشیده شده و موجب خونریزی او شدهاند. مرغ مگسخواری به گردنبند وصل شده و از گلویش آویزان شده است. میمونی پشت سر او نشسته و گردنبند را در دست دارد و گربه سیاهی سمت دیگرش است که به جلو نگاه میکند. پشت سر او، میتوانیم چندین برگ زینتشده با حشرات را ببینیم که در عین حال شبیه گل هستند. همچنین میتوانیم دو سنجاقک را ببینیم که بالای گیرههای پروانهای او شناور هستند. فریدا در حالی که درد میکشد آرام به نظر میرسد. نمادگرایی این نقاشی کاملا آشکار است و انگار واقعیت وجود نقاش و جادوی دنیای پیرامونی او را به تصویر کشیده است.
مترجم: زهرا ذوالقدر