نوروز کودکان کار چگونه گذشت؟
از عیدیگرفتن خوشحال میشوم. از دو نفر عیدی میگیرم، مادرم و عموم. زیاد نیست؛ اما خوبه. لااقل چند روزی که کار نمیکنم، پول دارم.
کد خبر :
۶۸۹۸۲
بازدید :
۱۰۵۵۵
فاطمه قاسمزاده | در واپسین روزهای سال فرصتی پیش آمد تا با گروهی از کودکان کار به گفتگو بنشینم و در پایان احساس و نظر آنها را درباره عید نوروز بپرسم. در طول تعطیلات بارها پاسخهای آنان را مرور کردم:
عید برای من مثل روزهای دیگه است، فرق زیادی نداره؛ اما از اینکه دو روز سر کار نمیروم، خوشحالم.
از عیدیگرفتن خوشحال میشوم. از دو نفر عیدی میگیرم، مادرم و عموم. زیاد نیست؛ اما خوبه. لااقل چند روزی که کار نمیکنم، پول دارم.
هر سال روز اول عید با دوستانم میریم دربند. جای شما خالی خوش میگذره.
از عید برای این خوشم میاد که سر کار نمیروم؛ اما ما دخترها سر کار هم که نریم باید در خانه کار کنیم. بهخصوص روزهای عید که میهمان داریم و کار زیاده.
از اینکه روزهای اول عید سر کار نمیرم، خوشحالم؛ اما راستش دلم برای خیابان و دوستانم تنگ میشه.
من فقط دو روز اول عید سر کار نمیرم. مادرم میگه روزهای عید مردم بیشتر خرید میکنند و پول میدن. من در خیابان جوراب و دستمال میفروشم.
تا آنجا که یادم میاد از کوچکی کار کردهام. مدرسه که نمیرم، تو خونه حوصلهام سر میره. همهاش باید با خواهر و برادرم دعوا کنم. خانه را دوست ندارم.
منم از خونه خوشم نمیاد، بابام مریضه، مادرم عصبانی است و مدام دعوا میکنه. گاهی سردرد میگیرم.
من از آمدن عید خوشحالم. میرم افغانستان پیش پدر و مادرم. اینجا با عموم زندگی میکنم. در افغانستان کار نمیکنم. آنجا عید را جشن میگیریم و خوش میگذرد.
منم عید میرم افغانستان. آنجا خوش میگذره و کار نمیکنم. البته به پدر و مادرم کمک میکنم؛ اما خودم وقتی آنجا برای دیدن خانوادهام میروم، کار نمیکنم.
من از جشن عید انجمن خوشم میاد. واقعا خوش میگذره. از اینکه کسی به فکر ما هست و برای ما جشن میگیره، خوشحال میشوم.
منم همینطور. هم در جشن به ما خوش میگذره، هم از اینکه کسی به ما اهمیت میده و احترام میذاره و جشن میگیره، خوشحال میشم.
عید خیلی خوبه، عیدی میگیرم، میهمانی میرم و چند روزی کار نمیکنم.
من از عید به خاطر بهار خوشم میاد. من در خیابان کار میکنم. در هوای گرم تابستان و سرد زمستان کار در خیابان سخته؛ اما بهار هوا نه گرمه، نه سرده و برای ما که در خیابان کار میکنیم، بهترین فصله.
برای ما دخترها عید با روزهای دیگه خیلی فرق نداره. بیرون کار نمیکنیم؛ اما در خانه کار میکنیم. تمیزکردن خانه برای عید بیشتر با منه. مادرم برای کار به خانههای دیگه میره. من باید خانه را برای عید تمیز کنم. واقعا خسته میشم.
حسی که از آمدن عید دارم، هم حس خوبه، هم حس بد. خوبه، چون چند روزی کار بیرون نمیکنم. میهمانی و گردش میرم، برای بازی به پارک میرم، حسم بده، چون چند روز دیگه باید برم سر کار. من در خیابان کار نمیکنم. در یک کارگاه کار میکنم. واقعا از کار خسته شدهام.
دو بار در سال من حس بدی دارم. یکی عید و یکی اول مهر. از خودم میپرسم چرا من نباید مثل بچههای دیگه برم مدرسه و کار نکنم. خیلی از این وضع ناراحت میشم؛ اما مجبورم کار کنم.
من هم از عید دل خوشی ندارم بهخصوص روزهای قبل از عید و بعد از عید، وقتی بچههای همسن خودم را میبینم که با پدر و مادرهایشان خرید میکنند یا میهمانی میرن یا به رستورانها میرن، خیلی ناراحت میشم. من چرا نباید مثل آنها باشم و از این فکرها ناراحت و عصبانی میشوم.
من هم از این تفاوتها خیلی ناراحت میشم. چرا باید اینطور باشد؟ تا کی باید اینطور باشد؟ راستش بعضی وقتها از این تفاوتها خیلی عصبانی میشم و گاهی هم خرابکاری میکنم؛ مثلا از پارک گلها را میکنم یا با لگد به درِ مغازه میزنم یا....
من از اینکه هر روز باید کار کنم، مرخصی و تعطیلی ندارم، خیلی ناراحتم. فقط جمعهها کار نمیکنم و آن روز هم میرم برای سوادآموزی. خیلی خسته میشم؛ اما تنها روزی است که خوشحالم، چون باسواد شدهام. از اینکه روز عید تعطیله و کار نمیکنم، خوشحالم.
کار در کودکی در خانواده ما نسل به نسل است. پدر و مادرم در کودکی کار میکردند و به مدرسه نرفتهاند. من و خواهر و برادرم هم از کودکی کار میکنیم و فکر میکنم بچههای من هم باید در کودکی کار کنند. از این وضع خیلی ناراحت میشم.
بهخصوص موقع عید که برای همه با روزهای دیگه فرق داره؛ اما برای من و خانوادهام خیلی فرقی نداره.
من هم همین احساس را دارم. دختری را میشناسم که او هم گاهی کار میکنه. قراره دو سال دیگه با هم ازدواج کنیم.
برای ما هم مثل شما، کار، خانوادگی میشه. فکر میکنم بچههای ما هم باید در خیابان کار کنند. به نظر من هم کارکردن در کودکی، خانوادگی و ارثیه و این خیلی ناامیدکننده است، چون هیچ موقع ما و بچههای ما از کارکردن در سن کودکی، خلاصی ندارند.
اینها نمونههایی از درددلهای کودکانی است که در سالهای حساس کودکی، بهجای پرداختن به کودکی، بهاجبار خانواده و دلایل دیگر ازجمله فقر، به کار میپردازند؛ کاری که شادی، سلامتی، آرامش و کودکی آنان را بر باد میدهد.
حاصل این کودکیهای رنجآور، کودکانی هستند که کودکی خود را در کارگاهها، خیابانها، مزارع، جادهها، زبالهگردیها و... گم کردهاند؛ دوران مهمی که بازگشتنی و تکرارپذیر نیستند.
احساسات این کودکان به علت شرایط نامناسب زندگی آنان یا سرکوب شده است یا ناشناخته مانده و به همین علت است که یا از بیان احساسات خود ناتواناند، یا احساسات منفی در آنان بیشتر شکل میگیرد یا از احساسات مثبت تهی میشوند.
نمونه بارز آن که در فضای مجازی در حد قابلتوجهی به آن پرداخته شد، کودکی بود که وقتی از او سؤال کردند چه آرزویی داری؟ پاسخ داد، آرزو چیست؟ پاسخ این کودک در عین صداقت و سادگی، گویای وضعیت تبعیضآمیز و نامناسب این کودکان است که زندگی شایسته، کودکی و حتی آرزوهای خود را ازدست دادهاند.
با امید به دنیای بدون کار برای کودکان.
منبع: روزنامه شرق
۰