صمد طاهری؛ نویسندهای با ۳۰ تا ۴۰ شغل متفاوت

من در ۴۰ سال گذشته نزدیک ۳۰ تا ۴۰ شغل مختلف عوض کردهام؛ از کار در فروشگاهها و مغازههای مختلف گرفته تا کارگاهها و کارخانههای مختلف تا مسافرکشی با ماشین و کار در آژانس تاکسی تلفنی که ۱۶-۱۵ سال کار اصلیام بود، حتی دو، سه سال در تزریقات بیمارستانی کار کردم.
کد خبر :
۷۳۷۹۸
بازدید :
۱۱۶۹۸

رامین سلیمانی | صمد طاهری امروز نام شناخته شدهای برای مخاطبان ادبیات است؛ پدیدهای دیر شناخته شده که با داستانهایش منتقد و مخاطب را تحتتاثیر قرار داده و معتبرترین جوایز ادبی کشوررا کسب کردهاست.
وقتی «زخم شیر» منتشر شد، فضای ادبی یکبار دیگر امیدوار شد که نویسندهای از نسلی دیگر هنوز قلمش را کنار نگذاشته، اما با این سطح از توانایی سالهاست کاری منتشر نکرده! برای من پرسشپیش آمده که این سکوت طولانی چرا اتفاق افتاده و دلایل این انزوا چه بوده؟
عوامل مختلفی داشته، همیشه درگیر مساله معیشت بودم. این یک بخش مساله بوده. بخش دیگر مربوط به خودم میشود؛ ذاتا آدم کندکاری هستم، خیلی وسواس دارم و نمیخواهم هر کاری را که نوشتم منتشر کنم. شاید اگر میخواستم این کار را بکنم امروز به جای ۴ کتاب ۸ کتاب داشتم.
این نگاه کیفی در تاریخ ادبیات داستانی ما کمتر به چشم میخورد.
بارها گفتهام همانطور که ما در جلسات خصوصی عنوان میکنیم که چرا هدایت در کنار ۴ کتاب خوب که دارد ۸ تا کتاب ضعیف هم دارد مثل «پروین دختر ساسان» و «حاجیآقا» و... وقتی چنین انتقادی میکنیم به آن بزرگان دیگر نباید خودمان دچار این اشتباه بشویم، نباید فکر کنیم هر چیزی که نوشتیم گوهری گرانبهاست. فکر میکنم باید با بیرحمی تمام ازمیان کارهایمان برای انتشار، گزینشی سختگیرانه داشتهباشیم.
البته خود شما همواره به این قاعده پایبند بودهاید.
بله، سعی خودم را کردهام. در مجموعه اولم یعنی «سنگ و سپر» با اینکه بیش از ۲۷ تا ۳۰ داستان، برای چاپ داشتم، ۱۷تایشان را انتخاب کردم. این را هم بگویم که اگر، اما و اگرهای امروزی من در داستان را لحاظ کنیم، شایدبازهم ۱۰ داستان ازآن ۱۷ داستان راحذف میکردم.
طی این سالها اصلا پیگیر انتشار اثری نبودید؟
طی این سالها در جنگهایی مانند «داستانهای کوتاه ایران و جهان» یا «کتاب سخن» یا «از پنجره جنوبی» که کیوان نریمانی و علی عطایی حدود سالهای ۶۸ تا ۷۰ در شیراز منتشر میکردند و مجله «دنیای سخن» در دورانی که صفدر تقیزاده مسوول بخش داستانش بود کارهایی منتشر کردم.
وقتی «زخم شیر» منتشر شد، فضای ادبی یکبار دیگر امیدوار شد که نویسندهای از نسلی دیگر هنوز قلمش را کنار نگذاشته، اما با این سطح از توانایی سالهاست کاری منتشر نکرده! برای من پرسشپیش آمده که این سکوت طولانی چرا اتفاق افتاده و دلایل این انزوا چه بوده؟
عوامل مختلفی داشته، همیشه درگیر مساله معیشت بودم. این یک بخش مساله بوده. بخش دیگر مربوط به خودم میشود؛ ذاتا آدم کندکاری هستم، خیلی وسواس دارم و نمیخواهم هر کاری را که نوشتم منتشر کنم. شاید اگر میخواستم این کار را بکنم امروز به جای ۴ کتاب ۸ کتاب داشتم.
این نگاه کیفی در تاریخ ادبیات داستانی ما کمتر به چشم میخورد.
بارها گفتهام همانطور که ما در جلسات خصوصی عنوان میکنیم که چرا هدایت در کنار ۴ کتاب خوب که دارد ۸ تا کتاب ضعیف هم دارد مثل «پروین دختر ساسان» و «حاجیآقا» و... وقتی چنین انتقادی میکنیم به آن بزرگان دیگر نباید خودمان دچار این اشتباه بشویم، نباید فکر کنیم هر چیزی که نوشتیم گوهری گرانبهاست. فکر میکنم باید با بیرحمی تمام ازمیان کارهایمان برای انتشار، گزینشی سختگیرانه داشتهباشیم.
البته خود شما همواره به این قاعده پایبند بودهاید.
بله، سعی خودم را کردهام. در مجموعه اولم یعنی «سنگ و سپر» با اینکه بیش از ۲۷ تا ۳۰ داستان، برای چاپ داشتم، ۱۷تایشان را انتخاب کردم. این را هم بگویم که اگر، اما و اگرهای امروزی من در داستان را لحاظ کنیم، شایدبازهم ۱۰ داستان ازآن ۱۷ داستان راحذف میکردم.
طی این سالها اصلا پیگیر انتشار اثری نبودید؟
طی این سالها در جنگهایی مانند «داستانهای کوتاه ایران و جهان» یا «کتاب سخن» یا «از پنجره جنوبی» که کیوان نریمانی و علی عطایی حدود سالهای ۶۸ تا ۷۰ در شیراز منتشر میکردند و مجله «دنیای سخن» در دورانی که صفدر تقیزاده مسوول بخش داستانش بود کارهایی منتشر کردم.
در همان سالها رمان کوتاهی نوشتم با نام «کلاغ» که منتشر نشد و احتمالا هیچوقت هم منتشر نخواهد شد. از طرفی داستانهای «زخم شیر» طی هفت، هشت سال نوشته شده است که بین بیش از ۲۰ داستان، آن ۱۱ داستان انتخاب شده.
شما همواره از هوشنگ گلشیری به عنوان مشوقاصلی در نویسنده شدن نام میبرید. آیا جز زندهیاد گلشیری مشوق یا محرکهای دیگری نیز در این زمینه داشتهاید؟
چند نفری هستند که به آنها احساس دین دارم. اولین نفر هوشنگ گلشیری است که شما هم اشاره کردید، اما اولین بانی انتشار داستانهای من ناصر زراعتی بود در سالهای ۵۸ و ۵۹ و دیگر صفدر تقیزاده و چند دوست دیگر.
خود شما چقدر به این جمله اعتقاد دارید که «صمد طاهری پدیدهای است که دیر شناخته شده؟»
درکشور ما اوضاع ادبیات به گونهایاست که خیلی مواقع یک کار خوب دیده نمیشود. شاید دلیلش تعداد زیاد کتابهایی است که در سال منتشر میشوند یا شاید هم حبوبغضهایی در میان باشد که در این مورد نمیتوان قضاوت دقیقی کرد.
فضاهای محفلی ادبی هم البته در این میان چندان بیتاثیر نیستند. بگذریم. به نظر خودتان بهترین کاری که تاکنون منتشر کردهاید کداماست و موفقیتآثارتان را بیشتر مرهون چه عواملی میدانید؟
بهترین کتاب من از دید خودم و از دید خیلیهای دیگر «شکار شبانه» است که در سال ۱۳۷۰ منتشر شد که هم از نظر فنی و هم از نظر داستانی دارای درجاتی برتر از «زخم شیر» بود، اما هرگز آنگونه که باید و شاید دیده نشد.
البته در استان فارس ودر همانسالها به عنوان بهترین مجموعه داستان انتخاب شد و در جایزه بنیاد گلشیری جزو نامزدهای نهایی بود که عاقبت بین من و محمدرحیم اخوت، جایزه به دوستم اخوت رسید. البته دوستانی هم لطف کردند و نقدها و یادداشتهایی نوشتندکه در توفیق اثر بیتاثیر نبود. دلیل دیگر شاید ایناست که در آن زمان جوایز به این معنای گسترده امروز وجود نداشت و هنوز اعتبارشان زیر سوال نرفتهبود.
این روزها با این پدیده تازه ادبیات مواجه هستیم؛ یعنی نویسندگانی که سالها در انزوا هستند وتوجهی به آنها نمیشود و بعد یکباره ظهور میکنند. مانند رضا جولایی و خود شما ومحمدرضا صفدری و... به نظر شما ظهور چنین پدیدهای ریشه در چه مناسباتی دارد؟
در مورد آقای صفدری نظر من این است که به حق خودش نرسیده. من جاهای مختلفی گفتهام و حتی مطلب مفصلی در مورد رمان «من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم» نوشتهام که در مجله «نوشتا» منتشر شده. شخصا این رمان را یک شاهکار بینظیر میدانم. بسیاری از منتقدین بزرگ ما گفتند که رمان را نفهمیدهاند!
شما همواره از هوشنگ گلشیری به عنوان مشوقاصلی در نویسنده شدن نام میبرید. آیا جز زندهیاد گلشیری مشوق یا محرکهای دیگری نیز در این زمینه داشتهاید؟
چند نفری هستند که به آنها احساس دین دارم. اولین نفر هوشنگ گلشیری است که شما هم اشاره کردید، اما اولین بانی انتشار داستانهای من ناصر زراعتی بود در سالهای ۵۸ و ۵۹ و دیگر صفدر تقیزاده و چند دوست دیگر.
خود شما چقدر به این جمله اعتقاد دارید که «صمد طاهری پدیدهای است که دیر شناخته شده؟»
درکشور ما اوضاع ادبیات به گونهایاست که خیلی مواقع یک کار خوب دیده نمیشود. شاید دلیلش تعداد زیاد کتابهایی است که در سال منتشر میشوند یا شاید هم حبوبغضهایی در میان باشد که در این مورد نمیتوان قضاوت دقیقی کرد.
فضاهای محفلی ادبی هم البته در این میان چندان بیتاثیر نیستند. بگذریم. به نظر خودتان بهترین کاری که تاکنون منتشر کردهاید کداماست و موفقیتآثارتان را بیشتر مرهون چه عواملی میدانید؟
بهترین کتاب من از دید خودم و از دید خیلیهای دیگر «شکار شبانه» است که در سال ۱۳۷۰ منتشر شد که هم از نظر فنی و هم از نظر داستانی دارای درجاتی برتر از «زخم شیر» بود، اما هرگز آنگونه که باید و شاید دیده نشد.
البته در استان فارس ودر همانسالها به عنوان بهترین مجموعه داستان انتخاب شد و در جایزه بنیاد گلشیری جزو نامزدهای نهایی بود که عاقبت بین من و محمدرحیم اخوت، جایزه به دوستم اخوت رسید. البته دوستانی هم لطف کردند و نقدها و یادداشتهایی نوشتندکه در توفیق اثر بیتاثیر نبود. دلیل دیگر شاید ایناست که در آن زمان جوایز به این معنای گسترده امروز وجود نداشت و هنوز اعتبارشان زیر سوال نرفتهبود.
این روزها با این پدیده تازه ادبیات مواجه هستیم؛ یعنی نویسندگانی که سالها در انزوا هستند وتوجهی به آنها نمیشود و بعد یکباره ظهور میکنند. مانند رضا جولایی و خود شما ومحمدرضا صفدری و... به نظر شما ظهور چنین پدیدهای ریشه در چه مناسباتی دارد؟
در مورد آقای صفدری نظر من این است که به حق خودش نرسیده. من جاهای مختلفی گفتهام و حتی مطلب مفصلی در مورد رمان «من ببر نیستم پیچیده به بالای خود تاکم» نوشتهام که در مجله «نوشتا» منتشر شده. شخصا این رمان را یک شاهکار بینظیر میدانم. بسیاری از منتقدین بزرگ ما گفتند که رمان را نفهمیدهاند!
یا نتوانستهاند بخوانندش که برای من مایه تعجب است. حتی کسانی که ادعا میکردند کارهایی مانند «اولیس» را خوانده و از آن لذت بردهاند، از پیچیدگی این کتاب گله داشتند. اینکه یک نویسنده دشوارنویس است نباید به او خرده گرفت، چون هر نویسنده سبک خودش را دارد. این حرف درباره آثار جولایی هم به شکلی دیگر صدق پیدا میکند. درباره کارهای خودم هم اجازه بدهید دیگران نظر بدهند.
چقدر به این مساله معتقد هستید که سیر حضور نویسنده باید مستمر و صعودی باشد؟ شبیه به آنچه در مورد آقای دولتآبادی اتفاق افتاده.
این سوال شما دو وجه دارد. وجه اول مستمر بودن است و بخش دوم صعودی بودن. در مورد مستمر بودن به خیلی از عوامل بستگی دارد. در کشور ما نویسندگی به عنوان یک شغل که بتوان از آن کسب درآمد کرد وجود ندارد و نویسنده دائم برای تأمین معاشش درگیر است، یعنی باید اسمش را گذاشت یک کار جنبی و یک کار ذوقی. جز استثناهایی مانند آقای دولتآبادی و تکوتوک مواردی که شاید زندگیشان به این شکل اداره بشود. اما در مورد سیر صعودی به گمان من خیلی دست خود افراد نیست.
چقدر به این مساله معتقد هستید که سیر حضور نویسنده باید مستمر و صعودی باشد؟ شبیه به آنچه در مورد آقای دولتآبادی اتفاق افتاده.
این سوال شما دو وجه دارد. وجه اول مستمر بودن است و بخش دوم صعودی بودن. در مورد مستمر بودن به خیلی از عوامل بستگی دارد. در کشور ما نویسندگی به عنوان یک شغل که بتوان از آن کسب درآمد کرد وجود ندارد و نویسنده دائم برای تأمین معاشش درگیر است، یعنی باید اسمش را گذاشت یک کار جنبی و یک کار ذوقی. جز استثناهایی مانند آقای دولتآبادی و تکوتوک مواردی که شاید زندگیشان به این شکل اداره بشود. اما در مورد سیر صعودی به گمان من خیلی دست خود افراد نیست.
حتی در مورد نویسندگان بزرگ جهان. مارکز بهترین کتابش «صد سال تنهایی» است در صورتیکه پس از آن هم کتابهای دیگری نوشته که به آن قدرت نبوده یا در مورد فاکنر «خشم و هیاهو»، در کشور خود ما بهترین کتاب دولتآبادی را «جای خالی سلوچ» میدانند، در مورد احمد محمود «همسایهها» یا «شازده احتجاب» که گلشیری در ۸-۲۷ سالگی نوشته. سیر صعودی داشتن شاید دست خود افراد نباشد. اینکه نویسنده بتواند کاری به وجود بیاورد که از کار قبلی بهتر باشد کار بسیار سختی است.
معمولا با شنیدن نام نویسندهای، چون صمدطاهری، فورا به یاد شخصیتی میافتیم که زندگی سختی را به لحاظ تجربه در مشاغل گوناگون سپری کرده. مایل هستید دراینباره برایمان بگویید؟
بله. من در ۴۰ سال گذشته نزدیک ۳۰ تا ۴۰ شغل مختلف عوض کردهام؛ از کار در فروشگاهها و مغازههای مختلف گرفته تا کارگاهها و کارخانههای مختلف تا مسافرکشی با ماشین و کار در آژانس تاکسی تلفنی که ۱۶-۱۵ سال کار اصلیام بود، حتی دو، سه سال در تزریقات بیمارستانی کار کردم و تا همین الان که به سن ۶۲ سالگی رسیدهام، این مساله امرارمعاش یقهام من را رها نکرده. این مساله مهمی است که کسی بتواند فکر کند فقط کارش نویسندگی است تا بتواند با فراغ بال بنویسد.
ما همواره رهرو فرم و مکتبهایی بودهایم که در غرب ظهور کردهاند. مثلا در یک دورهای درگیر جریان سیال ذهن بودیم و بعد مکتب رئالیسم جادویی آمد. این جریانات و مکتبها حتی در دوران اوجشان تمام ادبیات جهان نبودند، اما در کشور ما شدند تمام ادبیات ما! موافق هستید با این مساله؟
اینکه هر چیزی در غرب اتفاق میافتد نوع خیلی افراطیتر آن در کشور ما شکل میگیرد یک امرمحرز است، حتی در پوشیدن لباس! در زمان شاه من یادم هست اگر شلوار پاچه لوله تفنگی مد میشد، اینجا آن پاچه طوری میشد که به سختی میشد پوشیدش! یا شلوارهای پاچهگشاد که مثل شلوار گاوچرانها در فیلمهای وسترن بودند.
معمولا با شنیدن نام نویسندهای، چون صمدطاهری، فورا به یاد شخصیتی میافتیم که زندگی سختی را به لحاظ تجربه در مشاغل گوناگون سپری کرده. مایل هستید دراینباره برایمان بگویید؟
بله. من در ۴۰ سال گذشته نزدیک ۳۰ تا ۴۰ شغل مختلف عوض کردهام؛ از کار در فروشگاهها و مغازههای مختلف گرفته تا کارگاهها و کارخانههای مختلف تا مسافرکشی با ماشین و کار در آژانس تاکسی تلفنی که ۱۶-۱۵ سال کار اصلیام بود، حتی دو، سه سال در تزریقات بیمارستانی کار کردم و تا همین الان که به سن ۶۲ سالگی رسیدهام، این مساله امرارمعاش یقهام من را رها نکرده. این مساله مهمی است که کسی بتواند فکر کند فقط کارش نویسندگی است تا بتواند با فراغ بال بنویسد.
ما همواره رهرو فرم و مکتبهایی بودهایم که در غرب ظهور کردهاند. مثلا در یک دورهای درگیر جریان سیال ذهن بودیم و بعد مکتب رئالیسم جادویی آمد. این جریانات و مکتبها حتی در دوران اوجشان تمام ادبیات جهان نبودند، اما در کشور ما شدند تمام ادبیات ما! موافق هستید با این مساله؟
اینکه هر چیزی در غرب اتفاق میافتد نوع خیلی افراطیتر آن در کشور ما شکل میگیرد یک امرمحرز است، حتی در پوشیدن لباس! در زمان شاه من یادم هست اگر شلوار پاچه لوله تفنگی مد میشد، اینجا آن پاچه طوری میشد که به سختی میشد پوشیدش! یا شلوارهای پاچهگشاد که مثل شلوار گاوچرانها در فیلمهای وسترن بودند.
اگر پاچه این شلوارها ۳۰ سانت بود در کشور ما میشد ۶۰ سانت! وقتی رئالیسم جادویی جایی دیگر از دنیا مطرح شد، اینجا هم خیلیها به سروسینه خودشان میزدند و سعی میکردند تقلیدش کنند. بعدترها که پستمدرنیسم آمد و بعدتر نوشتن چیزهای عجغ وجغ مثل معناگریزی، بیمعنایی و... درست است.
ما همیشه کاسه داغتر از آش بودهایم، اما فکر میکنم آن کسانی موفق شده باشند که اثر ادبی به معنای واقعی کلمه خلق کردهاند. آثاری بر اساس حال و هوای زیستبوم خود و فرهنگ خود.
یعنیاینکه معتقدید نویسنده باید داستانش را بگوید و نباید خود را درگیر فرم خاصی بکند؟
جاهای دیگری هم گفتهام که این همان قضیه بمیر و بدم است. در داستاننویسی به هر سبکوسیاق و به هر ژانری که دوست دارید بنویسید ولی مهم این است که شما بتوانید اثر قابل و درخوری به وجود بیاورید.
شما ازجمله نویسندههایی بودهاید که به مناسبات روزمره اجتماعی- ادبی تن ندادهاید. فکر میکنید این موضوع در انزوای چندین سالهتان نقشی داشته؟
حتما. این هم بخشی از مشکلاست. کسانی که دنبال کارهای خیلی آوانگارد میگردند طبعا کارهایی که این خصیصهها را نداشته باشد نمیپسندند. اگرچه که من خیلی از شگردهای داستاننویسی مانند بازگشت به گذشته و گاهی سیالذهن را در «شکار شبانه» استفاده کردهام. در رمان «کلاغ» هم از سیالذهن و تداخل زمانها و مکانها استفاده کردهام، اما نهایتا قبول دارم که بخشی برمیگردد به همین قضیه و وقتی جو غلبه دارد و اصل این است که باید رئالیسم جادویی بنویسید یا کارهای عجیبو غریبدیگر، طبعا مورد توجه هم واقع نمیشوید.
نوشتن رمان برگ هیچ درختی چقدر زمان برد؟
در حدود دو سال، چون همانطور که گفتم خیلی کندنویس هستم و خیلی وسواس دارم در نوشتن. داستان را در سه ورژن مختلف نوشتم که بار اول از زاویهی دید عمو عباس روایت میشد که در نسخه فعلی آدم اول داستان است.
یعنیاینکه معتقدید نویسنده باید داستانش را بگوید و نباید خود را درگیر فرم خاصی بکند؟
جاهای دیگری هم گفتهام که این همان قضیه بمیر و بدم است. در داستاننویسی به هر سبکوسیاق و به هر ژانری که دوست دارید بنویسید ولی مهم این است که شما بتوانید اثر قابل و درخوری به وجود بیاورید.
شما ازجمله نویسندههایی بودهاید که به مناسبات روزمره اجتماعی- ادبی تن ندادهاید. فکر میکنید این موضوع در انزوای چندین سالهتان نقشی داشته؟
حتما. این هم بخشی از مشکلاست. کسانی که دنبال کارهای خیلی آوانگارد میگردند طبعا کارهایی که این خصیصهها را نداشته باشد نمیپسندند. اگرچه که من خیلی از شگردهای داستاننویسی مانند بازگشت به گذشته و گاهی سیالذهن را در «شکار شبانه» استفاده کردهام. در رمان «کلاغ» هم از سیالذهن و تداخل زمانها و مکانها استفاده کردهام، اما نهایتا قبول دارم که بخشی برمیگردد به همین قضیه و وقتی جو غلبه دارد و اصل این است که باید رئالیسم جادویی بنویسید یا کارهای عجیبو غریبدیگر، طبعا مورد توجه هم واقع نمیشوید.
نوشتن رمان برگ هیچ درختی چقدر زمان برد؟
در حدود دو سال، چون همانطور که گفتم خیلی کندنویس هستم و خیلی وسواس دارم در نوشتن. داستان را در سه ورژن مختلف نوشتم که بار اول از زاویهی دید عمو عباس روایت میشد که در نسخه فعلی آدم اول داستان است.
اما دیدم معصومیت آن آدمها و آن نسل در نیامده. یک بار دیگر از زاویه دید عمه کوکب نوشتم که وسطهای کار متوجه شدم این هم آن چیزی که مورد نظر من است نمیتواند باشد، چون عمه کوکب هم به دلیل زن بودنش و هم به دلیل پیر بودنش در خیلی جاها نمیتواند حضور داشته باشد؛ مثلا داخل پالایشگاه یا در تظاهراتها، یا دستکم نمیتواند حضور پررنگی داشته باشد.
پس دوباره کار را رها کردم و در مرحله سوم راوی را عوض کردم و از زاویه دید سیامک رمان را نوشتم. اینبار وقتی کار به پایان رسید دیدم آن چیزی که دلخواه من بوده درآمده.
در این رمان به عینینویسی گرایش بیشتری داشتهاید، به نظر شما در ادبیات داستانیما، اثر قابل قبولی در ذهنینویسی داشتهایم؟ موافقید که در عینینویسی بهتر بودهایم؟
بله. موافقم. ما همیشه در عینینویسی موفقتر بودهایم. حتی در کارهایی مثل «بوف کور» یا «شازده احتجاب» یا «من ببر نیستم...» یا «ملکان عذاب» هم وجه عینی داستان بر وجه ذهنیاش میچربد. در ژانر فانتزی و علمیتخیلی هم کارهای موفقمان شمارشان از تعداد انگشتان یک دست فراتر نمیرود.
در این رمان به عینینویسی گرایش بیشتری داشتهاید، به نظر شما در ادبیات داستانیما، اثر قابل قبولی در ذهنینویسی داشتهایم؟ موافقید که در عینینویسی بهتر بودهایم؟
بله. موافقم. ما همیشه در عینینویسی موفقتر بودهایم. حتی در کارهایی مثل «بوف کور» یا «شازده احتجاب» یا «من ببر نیستم...» یا «ملکان عذاب» هم وجه عینی داستان بر وجه ذهنیاش میچربد. در ژانر فانتزی و علمیتخیلی هم کارهای موفقمان شمارشان از تعداد انگشتان یک دست فراتر نمیرود.
چرایش را نمیدانم. گمان میکنم جامعهشناسان باید به این پرسش پاسخ دهند. واقعا چرا ذهنیت مردم ما برغم گرایشهای ماورایی، اینقدر عینیگراست؟! یا مثلا وجه خیامی حافظه قومی ما چقدر در این خصوص تاثیرگذار بوده و...
آیا به این شکلی که به کار بردید رمان میگویید؟
در گذشته تفاوت رمان و داستان بلند را بیشتر در حجم کار میدیدند. در کتابهای تئوریک که عمدتا ترجمه هم هستند، ملاکهایی نوشته شده بود که بعد از دههها رد شد. بیایید فرض بگیریم ملاک باشد ۲۰۰ صفحه و اگر کسی ۱۹۹ صفحه یا ۱۹۸ صفحه نوشت چی؟ خب این را هرچقدر کمتر بکنیم این قضیه ادامه پیدا میکند.
آیا به این شکلی که به کار بردید رمان میگویید؟
در گذشته تفاوت رمان و داستان بلند را بیشتر در حجم کار میدیدند. در کتابهای تئوریک که عمدتا ترجمه هم هستند، ملاکهایی نوشته شده بود که بعد از دههها رد شد. بیایید فرض بگیریم ملاک باشد ۲۰۰ صفحه و اگر کسی ۱۹۹ صفحه یا ۱۹۸ صفحه نوشت چی؟ خب این را هرچقدر کمتر بکنیم این قضیه ادامه پیدا میکند.
منتقدها و تئوریسینهای جدید، اما این وجه تفاوت را در جامعیت کار دیدند. یعنی داستانی که تکمحور است و آن جامعیت را ندارد رمان نمیشود. جاهایی خواندهام که گفتهاند «مالون میمیرد» با حجم حدود ۳۰۰ صفحه رمان نیست و داستان بلند است.
در عین حال کاری مانند «بوف کور» با حجم کمتری که دارد، چون عنصر جامعیت را دارد رمان کوتاه است. از دید خود من «برگ هیچ درختی» رمان کوتاه است، هرچند که درخور بودن خود کار است که اهمیت دارد نه عنوانش.
به مثال شما میشود «آئورا» را هم اضافه کرد...
بله. یا مثلا «پدرو پارامو».
از انتخاب فرمی تا این حد گزیده که حجم عظیمی از کار را به تخیل خواننده وامیگذارد نگران نبودید؟
برای من جای نگرانی نبود. یکی از مشکلاتی که ما داریم همین دستکم گرفتن خواننده است. یعنی یکسری کارها را میخوانم میبینم نویسنده آنقدر توضیح داده که فکر میکنم این نویسنده تصور میکند مخاطب از پشت کوه آمده! خب، مخاطب ما مشخص است چه کسانی هستند. از تیراژ کتابها میتوانیم متوجه بشویم که مخاطب رمان امروز قشر خاصی است و آنقدر گیجوگول نیست که ما بخواهیم شیرفهمش کنیم.
یعنی درجاهایی ازاثر ساخت فضاهایی را به ذهنیت خواننده واگذار میکنید؟
داستان، ریاضیات نیست که همه قرار باشد به نتیجهای یکسان برسند، هر خوانندهای میتواند برداشت خاص خودش را بکند. ممکن است این قرائتها خیلی با هم متفاوت و گاهی حتی متضاد باشند. باید مجال بدهیم تا خواننده تخیلش را به کار بیندازد و با تخیل خودش آنسوی داستان را بسازد و لذت ببرد.
مشاهدات عینی نویسنده چقدر در نگارش یک اثر ادبی نقش دارد؟
آنچه به عنوان تجربه زیسته از آن نام میبرند، بخشهایی است که ذهن و تخیل داستاننویس را شکل میدهد، اما این حدود ۲۰ تا ۳۰ درصد کار است و مابقی تخیل نویسنده است. اما آن مشاهدات به صورت پایه است. مانند مادهرنگ یا جوهررنگ در رنگسازی که میتوانیم دهها رنگ با استفاده از آن بسازیم. اگر بخواهیم صرفا وقایع را بنویسیم که دیگر داستان نیست و وقایعنگاری است و خبرنویسی.
شما اهل آبادان هستید، جغرافیای رمان هم انگار آبادان است گرچه در رمان مستقیم عنوان نشده، آیا خود شما شاهد این مبارزات بودهاید؟
بخش کوتاهی را من شاهد بودهام که بیشتر مربوط میشود به اواخر دهه ۵۰ و مواردی را هم شنیدهام. آنچه در رمان اتفاق میافتد مربوط به دهه ۵۰ و ۶۰ است. مثلا آن چریکی که خودش را منفجر میکند. من خودم این صحنه را حدود سال ۱۳۵۴ دیدهام، وقتی آن چریک گیر افتاده بود برای آنکه آسیب به مردم نزند خودش را به آن نحو منفجر کرد. البته وقتی من رسیدم انفجار انجام شده بود. از طرفی پدر من هم کارگر شرکت نفت بوده و من خیلی از این مسائل را از پدرم شنیدهام.
بنابراین شخصیتهایی مانند عمو عباس را سالها در ذهن نگه داشتهاید.
بله. سالها در ذهن من بود؛ در مورد آدمهایی که در زندگی نامونشانی ندارند و گویا قرار است بعد از مرگ هم نام و نشانی نداشته باشند. این برای من یک مساله بوده، یعنی زندگی آدمهایی که خواهان عدالت اجتماعی برای همه بودهاند و پیش از انقلاب مبارزات مسلحانه کردهاند و آنها که مبارزات مدنی کردهاند و... اینکه حالا تا چه حد راه را درست رفتهاند یا اشتباه بحث دیگری است و مربوط به تاریخ و جامعهشناسی است نه دنیای داستان. اینکه تا چه حد موفق شدهام این دنیای داستانی را بسازم قضاوتش با خواننده است.
دلسردی نسبت به این مبارزات بیشتر در شخصیت پدربزرگ نمود دارد، آیا در آن دوران شما هم این دلسردی را تجربه کردهاید؟
خیر. این دلسردی در من نیست و درست برعکساست. من تصورم این است که عدالت اجتماعی مثل درختی است که دانهها و بذرهایش را سالهای سال جایی پنهان میکند و منتظر باران مینشیند و اولین قطره باران که بیفتد شروع میکند به شکوفا شدن. یعنی عدالت اجتماعی فراموش نمیشود.
به مثال شما میشود «آئورا» را هم اضافه کرد...
بله. یا مثلا «پدرو پارامو».
از انتخاب فرمی تا این حد گزیده که حجم عظیمی از کار را به تخیل خواننده وامیگذارد نگران نبودید؟
برای من جای نگرانی نبود. یکی از مشکلاتی که ما داریم همین دستکم گرفتن خواننده است. یعنی یکسری کارها را میخوانم میبینم نویسنده آنقدر توضیح داده که فکر میکنم این نویسنده تصور میکند مخاطب از پشت کوه آمده! خب، مخاطب ما مشخص است چه کسانی هستند. از تیراژ کتابها میتوانیم متوجه بشویم که مخاطب رمان امروز قشر خاصی است و آنقدر گیجوگول نیست که ما بخواهیم شیرفهمش کنیم.
یعنی درجاهایی ازاثر ساخت فضاهایی را به ذهنیت خواننده واگذار میکنید؟
داستان، ریاضیات نیست که همه قرار باشد به نتیجهای یکسان برسند، هر خوانندهای میتواند برداشت خاص خودش را بکند. ممکن است این قرائتها خیلی با هم متفاوت و گاهی حتی متضاد باشند. باید مجال بدهیم تا خواننده تخیلش را به کار بیندازد و با تخیل خودش آنسوی داستان را بسازد و لذت ببرد.
مشاهدات عینی نویسنده چقدر در نگارش یک اثر ادبی نقش دارد؟
آنچه به عنوان تجربه زیسته از آن نام میبرند، بخشهایی است که ذهن و تخیل داستاننویس را شکل میدهد، اما این حدود ۲۰ تا ۳۰ درصد کار است و مابقی تخیل نویسنده است. اما آن مشاهدات به صورت پایه است. مانند مادهرنگ یا جوهررنگ در رنگسازی که میتوانیم دهها رنگ با استفاده از آن بسازیم. اگر بخواهیم صرفا وقایع را بنویسیم که دیگر داستان نیست و وقایعنگاری است و خبرنویسی.
شما اهل آبادان هستید، جغرافیای رمان هم انگار آبادان است گرچه در رمان مستقیم عنوان نشده، آیا خود شما شاهد این مبارزات بودهاید؟
بخش کوتاهی را من شاهد بودهام که بیشتر مربوط میشود به اواخر دهه ۵۰ و مواردی را هم شنیدهام. آنچه در رمان اتفاق میافتد مربوط به دهه ۵۰ و ۶۰ است. مثلا آن چریکی که خودش را منفجر میکند. من خودم این صحنه را حدود سال ۱۳۵۴ دیدهام، وقتی آن چریک گیر افتاده بود برای آنکه آسیب به مردم نزند خودش را به آن نحو منفجر کرد. البته وقتی من رسیدم انفجار انجام شده بود. از طرفی پدر من هم کارگر شرکت نفت بوده و من خیلی از این مسائل را از پدرم شنیدهام.
بنابراین شخصیتهایی مانند عمو عباس را سالها در ذهن نگه داشتهاید.
بله. سالها در ذهن من بود؛ در مورد آدمهایی که در زندگی نامونشانی ندارند و گویا قرار است بعد از مرگ هم نام و نشانی نداشته باشند. این برای من یک مساله بوده، یعنی زندگی آدمهایی که خواهان عدالت اجتماعی برای همه بودهاند و پیش از انقلاب مبارزات مسلحانه کردهاند و آنها که مبارزات مدنی کردهاند و... اینکه حالا تا چه حد راه را درست رفتهاند یا اشتباه بحث دیگری است و مربوط به تاریخ و جامعهشناسی است نه دنیای داستان. اینکه تا چه حد موفق شدهام این دنیای داستانی را بسازم قضاوتش با خواننده است.
دلسردی نسبت به این مبارزات بیشتر در شخصیت پدربزرگ نمود دارد، آیا در آن دوران شما هم این دلسردی را تجربه کردهاید؟
خیر. این دلسردی در من نیست و درست برعکساست. من تصورم این است که عدالت اجتماعی مثل درختی است که دانهها و بذرهایش را سالهای سال جایی پنهان میکند و منتظر باران مینشیند و اولین قطره باران که بیفتد شروع میکند به شکوفا شدن. یعنی عدالت اجتماعی فراموش نمیشود.
شاید دورهای مانند پیش از انقلاب سرکوب شود یا پنهان شود، اما این موقتی است. پس نه تنها ناامید نیستم بلکه بسیار مطمئن، دلگرم و امیدوارم که خواستار بودن عدالت و آزادی هرگز فروکش نمیکند. ممکن است کم و زیاد و خفیف پنهان شود، اما از بین نمیرود. مانند آتش زیر خاکستر همواره باقی میماند تا بادها شروع به وزیدن بکنند.
مجموعه «زخم شیر» برگزیده جایزه «جلال آلاحمد» بود و برنده جایزه «احمد محمود»؛ با توجه به تباینی که در سیاستگذاری این دو جایزه ادبی وجود داشته چطور این اتفاق ممکن شده؟
البته پاسخ این سوال را باید از هیاتداوران این دو جایزه درخواست کرد. من فقط میتوانم حدس بزنم؛ گمان میکنم وجه قصهگویی داستانهای این مجموعه در این اتفاقنظر دخیل بوده و همینطور تأکید همیشگی من بر نشان دادن عمق عواطف انسانی و انگشت نهادن بر زخمهایی که ریشه در این عواطف دارند؛
مجموعه «زخم شیر» برگزیده جایزه «جلال آلاحمد» بود و برنده جایزه «احمد محمود»؛ با توجه به تباینی که در سیاستگذاری این دو جایزه ادبی وجود داشته چطور این اتفاق ممکن شده؟
البته پاسخ این سوال را باید از هیاتداوران این دو جایزه درخواست کرد. من فقط میتوانم حدس بزنم؛ گمان میکنم وجه قصهگویی داستانهای این مجموعه در این اتفاقنظر دخیل بوده و همینطور تأکید همیشگی من بر نشان دادن عمق عواطف انسانی و انگشت نهادن بر زخمهایی که ریشه در این عواطف دارند؛
و نکته آخر؟
به عنوان انتقال تجربه باید بگویم که ما در وهله اول باید مساله خودمان را مطرح کنیم. اگر قرار به ادا درآوردن باشد در غرب بهترش را دارند و ما چیزی نداریم که به آنها نشان بدهیم. اگر آثاری میبینیم که در جوایز جهانی ارزشی برایشان قائل شدهاند برای این است که توانسته حرف خودش را بزند. نیما در یوش زندگی میکرد و میگفت دنیا خانه من است.
به عنوان انتقال تجربه باید بگویم که ما در وهله اول باید مساله خودمان را مطرح کنیم. اگر قرار به ادا درآوردن باشد در غرب بهترش را دارند و ما چیزی نداریم که به آنها نشان بدهیم. اگر آثاری میبینیم که در جوایز جهانی ارزشی برایشان قائل شدهاند برای این است که توانسته حرف خودش را بزند. نیما در یوش زندگی میکرد و میگفت دنیا خانه من است.
۱