کودکانی که از مرگ و درد داستان مینویسند
در افغانستان بیش از ۵۰درصد جمعیت در فقر همه جانبه به سر میبرند. این فقر، گریه کودکان را در خیلی موارد بیشتر کرده است؛ از تغذیه و پوشاک گرفته تا خرید اسباببازی.
کد خبر :
۷۵۱۰۱
بازدید :
۶۰۶۸
مجموعه سه جلدی "کودکان نویسنده" حاصل کار در شش مرحله است
"خیلی وقتها پیش که هنوز زمان وجود نداشت، خدا خیلی تنها بود. خدا دوست داشت انسانها را پیدا (خلق) کند تا دیگر تنها نباشد. خدا، چون انسانها را بسیار دوست داشت برایش نعمتهای خیلی زیاد داد. آدمها وقتی روی زمین آمدند، نعمتهای خداوند را فراموش کردند و زیاد کارهای بد میکردند... "
جملات بالا آغاز داستان کوتاهی است که در مجموعهای سه جلدی از کتابهای "نویسنده کودک، مخاطب کودک" چاپ شده است.
مکتب/ مدرسه خصوصی ویرا در کابل از ۳۳ دانشآموز صنوف دوم و سوم خواسته است که داستانهایی را برای مخاطبین کودک بنویسند. نقاشی این داستانها برعهده دانشآموزان کلاسهای چهارم، پنجم و ششم بوده است.
نگاهی گذرا به ۳۳ داستان این مجموعه، نکات جالب توجهی درباره روحیه، آرزوها و دغدغههای شماری از کودکان پایتختنشین افغانستان را نشان میدهد.
مجموعه سه جلدی "کودکان نویسنده" حاصل کار در شش مرحله است؛ از جملهسازی و افزایش ذخیره لغات گرفته تا یافتن ایده برای داستان و ویرایش و نقاشی.
قصه غصه فقر
جدا از مسائل ادبی و تکنیکی این داستانها، موضوع قابل تامل این است که محتوای داستانها شامل مشکلات و نگرانیهایی است که مسبب آن بزرگترها هستند و کودکان هیچ نقشی در آن ندارند، اما تلاش کردهاند در این داستانها به نحوی این مشکلات را حل کنند.
مثلا در شش داستان به موضوع فقر اشاره شده است. در داستان "مرد فقیر و موتروان/ راننده"، مرد فقیر هیچ چیزی ندارد و گدایی میکند و با موتر/ ماشین کلانی تصادف میکند. دانشآموز در نهایت داستان را به سمتی میبرد که جمله آخر را چنین بنویسد که "او دیگر فقیر نبود".
در افغانستان بیش از ۵۰درصد جمعیت در فقر همه جانبه به سر میبرند. این فقر، گریه کودکان را در خیلی موارد بیشتر کرده است؛ از تغذیه و پوشاک گرفته تا خرید اسباببازی.
نزدیکتر به مرگ
پای انفجار هم به این مجموعه داستان رسیده است؛ بخشی از داستان پیرمرد فقیر:
من به او گفتم: تو پسر کلان داری؟
پیرمرد گفت: پسر کلان دارم، اما او فلج است.
من به پیرمردم گفتم: او را چه شده؟
او به من گفت: او در انفجار برابر شده و حالا فلج شده است.
جنگ، انفجار و انتحار جزو کلماتی است که با قاطعیت میتوان گفت: بسیاری از کودکان افغان بارها و بارها آن را شنیدهاند.
در حالیکه جنگ روزانه جان دهها نفر در را افغانستان میگیرد، دور از انتظار نیست که در داستانهای کودکانه هم انفجاری رخ ندهد. بویژه اینکه شماری زیادی از آنها، آتش جنگ را با پوست و گوشت خود لمس کردهاند و جنگ بسیاری از نزدیکان کودکان را گرفته است.
در نزدیک به یکسوم داستانهای این مجموعه، به نحوی رد پایی از مرگ دیده میشود. مثلا در داستان "پری مهربان"، قهرمان داستان که مادر ندارد، نگران است که مبادا خالهاش را که خیلی دوست دارد، از دست بدهد.
جنگ و فقر در افغانستان مرگ را به کودکان این کشور بیشتر نزدیک ساخته است. حتی مرگ در کودکستان دست به گریبان کودکان انداخته است.
از دست دادن زندگی، بارها در این داستانها مطرح شده است؛ " در یک شهر کوچک، دو خواهر به نام لیلا و فریده بودند که باهم زندگی میکردند. آنها پدر و مادرشان را از دست داده بودند. تنها و ناراحت بودند. بعد از چند ماه، کاکا/عمو و خانم کاکایش را که همراهشان زندگی میکردند، نیز آنها را از دست دادند. "
نویسنده این جملات دانشآموز کلاس سوم است.
نیمی از داستانها در جنگل رخ داده است و در چند داستان هم کودکان از زن و مرد جادوگر حرف زدهاند.
"... زن جادوگر به شهر رفت و پسر کوچکی را دید که در حال خوردن آیسکریم/ بستنی است. زن جادوگر که خیلی گرسنه بود به طرف پسرک رفت و آیسکریم او را خواست، اما پسرک به او گفت: "تو یک زن بدجنس هستی و هیچ کس تو را دوست ندارد. " زن جادوگر از حرفهای پسرک ناراحت شد و ... "
در افغانستان بیش از ۵۰درصد جمعیت در فقر همه جانبه به سر میبرند. این فقر، گریه کودکان را در خیلی موارد بیشتر کرده است؛ از تغذیه و پوشاک گرفته تا خرید اسباببازی.
نزدیکتر به مرگ
پای انفجار هم به این مجموعه داستان رسیده است؛ بخشی از داستان پیرمرد فقیر:
من به او گفتم: تو پسر کلان داری؟
پیرمرد گفت: پسر کلان دارم، اما او فلج است.
من به پیرمردم گفتم: او را چه شده؟
او به من گفت: او در انفجار برابر شده و حالا فلج شده است.
جنگ، انفجار و انتحار جزو کلماتی است که با قاطعیت میتوان گفت: بسیاری از کودکان افغان بارها و بارها آن را شنیدهاند.
در حالیکه جنگ روزانه جان دهها نفر در را افغانستان میگیرد، دور از انتظار نیست که در داستانهای کودکانه هم انفجاری رخ ندهد. بویژه اینکه شماری زیادی از آنها، آتش جنگ را با پوست و گوشت خود لمس کردهاند و جنگ بسیاری از نزدیکان کودکان را گرفته است.
در نزدیک به یکسوم داستانهای این مجموعه، به نحوی رد پایی از مرگ دیده میشود. مثلا در داستان "پری مهربان"، قهرمان داستان که مادر ندارد، نگران است که مبادا خالهاش را که خیلی دوست دارد، از دست بدهد.
جنگ و فقر در افغانستان مرگ را به کودکان این کشور بیشتر نزدیک ساخته است. حتی مرگ در کودکستان دست به گریبان کودکان انداخته است.
از دست دادن زندگی، بارها در این داستانها مطرح شده است؛ " در یک شهر کوچک، دو خواهر به نام لیلا و فریده بودند که باهم زندگی میکردند. آنها پدر و مادرشان را از دست داده بودند. تنها و ناراحت بودند. بعد از چند ماه، کاکا/عمو و خانم کاکایش را که همراهشان زندگی میکردند، نیز آنها را از دست دادند. "
نویسنده این جملات دانشآموز کلاس سوم است.
نیمی از داستانها در جنگل رخ داده است و در چند داستان هم کودکان از زن و مرد جادوگر حرف زدهاند.
"... زن جادوگر به شهر رفت و پسر کوچکی را دید که در حال خوردن آیسکریم/ بستنی است. زن جادوگر که خیلی گرسنه بود به طرف پسرک رفت و آیسکریم او را خواست، اما پسرک به او گفت: "تو یک زن بدجنس هستی و هیچ کس تو را دوست ندارد. " زن جادوگر از حرفهای پسرک ناراحت شد و ... "
مجموعه داستانهای 'نویسنده کودک، مخاطب کودک'
پایان خوش آغاز غمگین
به جز سه مورد، پایان تمام داستانها خوش است. مثلا در آن داستانی که لیلا و فریده تمام خویشاوندان خود را از دست داده بودند، تصمیم میگیرند با آنکه تنها هستند، اما انسانهای موفقی شوند و در پایان داستان میخوانیم که "آنها یک مکتب/ مدرسه کلان و پیشرفته ساختند تا بچههای فقیر بتوانند رایگان درس بخوانند و با سواد شوند."
به نظر میرسد پایان خوش این داستانها به احتمال زیاد آرزوها و امیدهایی است که کودکان دوست دارند تحقق یابد. همانگونه که به نحوی داستانها از غم، مشکلات و دشواریهای زندگی افغانها بویژه کودکان میگوید، پایان نیک قصهها هم تصویری است که آنها از رفع غصههای امروزشان در ذهن دارند.
۰