علی‌اکبر دهخدا، بنیان‌گذار طنز مدرن

علی‌اکبر دهخدا، بنیان‌گذار طنز مدرن

آن‌چه به قلم دخو خطاب به مردم عادی نوسواد مطرح می‌شد تا اعماق جامعۀ شهری، گاه روستایی نفوذ می‌کرد و با مردم به زبان خود آن‌ها، مسائل حاد جامعه‌شان را در میان می‌نهاد و با صمیمیتی مشفقانه، به آرامی ذهن‌های خواب‌آلوده را بیدار می‌کرد.

کد خبر : ۷۵۷۵۳
بازدید : ۷۲۸۵
علی‌اکبر دهخدا، بنیان‌گذار طنز مدرن ایران
جواد مجابی | مقالات طنزآمیز علی‌اکبر دهخدا شأن ویژه‌ای دارد که آن را از نوشته‌های شوخیانۀ صد سال اخیر ممتاز می‌کند. این مقالات، خاصه «چرند و پرند»، مفصلی تاریخی بین طنز ادبی ایران و طنز مطبوعاتی است که از ویژگی‌های هر دو بخش سهمی به‌سزا یافته است. پیش از ظهور مطبوعات در ایران، بدیهی است آثار طنزآمیز در متن کتاب‌ها و بیشتر در فرهنگ شفاهی مردم حفظ می‌شده است.
آن شوخی‌ها که در کتاب‌ها ضبط است بیشتر رنگ و بوی ادبی دارد اگرچه منشأ مردمی آن‌ها محل تردید نیست. شوخی‌ها و مطایباتی که دهان به دهان در جامعه جریان داشته، نشانگر واکنش هیجانی و عاطفی افراد جامعه در شرایط پُرفراز و فرود جامعۀ ایرانی است که ناشی از نقد شوخ‌چشمانۀ روابط افراد با یکدیگر و عکس‌العمل آن‌ها در قبال حاکمیت زمان و اوضاع زمانه بوده است.
با رواج روزنامه‌نگاری حول و حوش مشروطیت، نویسندگان و شعرای معروف عصر از این رسانۀ عمومی، به قصد بازشناسی هویت فردی و ملی، روشنگری و ترویج تجدد به قصد عبور دادن مردم از حالت رعیت/شاه به مرحلۀ ملت/ دولت استفاده کردند. طبعا بخشی از انرژی ادبی که در کتاب‌های خطی مختص خواص و از چشم همگان مستور بود، در جراید مردم‌گرا در سطحی وسیع ظاهر شد و در اختیار گروه باسوادان جامعه قرار گرفت.

دهخدا بنیان‌گذار طنز مطبوعاتی اصیل ایران است؛ هرچند پیش از او نویسندگانی چند، در زمینۀ فکاهیئت مطبوعات طبع‌آزمایی کرده بودند، اما دهخدای جوان با اشراف بر ادب قدیم ایران و آشنایی با فرهنگ مردم، و درک فرهنگ غرب، با خوی آزادی‌خواه مردم‌گرای جامعه‌نگرش، توانست به عنوان یک روشنفکر فرهنگی/‌سیاسی در نشریۀ «صوراسرافیل» با مقالات جدی روشنگرش، بنیادی درست برای نقد اجتماعی مسائل جاری ایران پی افکند تا پیام مؤثری برای پیرامونیان و سرمشق خوبی برای آیندگان باشد.
در سرمقاله‌ها، با نقد جدی اوضاع زمانه و راه‌حل‌های رهایی‌بخش سیاسی/فرهنگی؛ پیشنهادی شماتت‌بار به دولتمردان و سررشته‌داران ملک ارائه می‌کرد، همزمان، در نوشته‌های طنزاندیشانه‌اش همان مسائل را یک بار دیگر از زاویۀ طنز و طیبت با زبانی کاملا متفاوت در حد فهم عموم مردم مطرح می‌کرد.
آن‌چه به قلم دخو خطاب به مردم عادی نوسواد مطرح می‌شد تا اعماق جامعۀ شهری، گاه روستایی نفوذ می‌کرد و با مردم به زبان خود آن‌ها، مسائل حاد جامعه‌شان را در میان می‌نهاد و با صمیمیتی مشفقانه، به آرامی ذهن‌های خواب‌آلوده را بیدار می‌کرد.

مطبوعات در اوایل مشروطیت از سویی بلندگوی منورالفکر‌ها بود برای برانگیختن توده‌ها به سمت استقرار حکومت مبتنی بر قانون و عدالت و آزادی و از طرفی، تنها پناهگاهی بود که مردم عادی می‌توانستند مشکلات و درد‌های فردی و اجتماعی خود را بازگو کنند و چاره‌جوی درمان باشند، این رابطۀ دوسویه و مهم، روزنامه را به صورت یک ضرورت اجتماعی روزانه درآورده بود که گمان می‌رفت پیام‌رسانی صادقانه و آگاهی‌بخش آن موجب رشد و اعتلای ملی شود.
دهخدا هوشمندانه و به موقع، این ابزار نافذ تأثیرگذار را برای ایجاد ارتباط با افکار عمومی تشنۀ آگاهی و نیازمند تحول برگزیده بود. نوشته‌هایش که سرشار از ضرب‌المثل‌ها و حرف‌های جاری مردم بود در ترکیبی استادانه و تأثیرگذار مسائل عصر و مصائب مردم ایران را در قبال حکومت استبدادی و استعمار غربی مطرح می‌کرد، در این طنز رسانه‌ای، بیشتر از آن‌که جنبۀ فرهنگی و ادبی اثر مورد تأکید باشد پیام‌رسانی اجتماعی به ویژه در بعد سیاسی‌اش؛ جهت انگیزش و تحرک افکارعمومی موردنظر این فعال سیاسی بود.
دهخدا به عنوان روشنفکر فرهمند فرهنگی و مبارز سیاسی آزادی‌خواه آن دوران ملتهب پرآشوب، با نوشتن هر مقاله خطر می‌کرد و خود را در معرض گزند دولتیان و عوامل مستبد و خون‌خوار آنان قرار می‌داد و دشمنی سنت‌پرستان واپس‌گرا را علیه خود برمی‌انگیخت، هم خشم آنان را برمی‌انگیخت که به سالوس و ریا، تثبیت وضع موجود را برای ادامۀ ستمگری و غارت و چپاول و ریاست بر نادانان و ناداران جامعۀ بی‌پناه، لازم می‌دیدند و هردم در کورۀ خفقان می‌دمیدند.

معجزۀ زبانی دهخدا
دهخدا با هزاران لغت فخیم ادبی که در حافظه و قلم‌رس خود داشت و مهم‌ترین متون کهن فارسی را به دقت کاویده بود، طبعا باید یکی از دشوارنویسان عصر خودش باشد؛ اما معجزۀ دهخدا این است که به‌رغم دانش ادبی کهنش، یکی از ساده‌نویس‌ترین نویسندگان سدۀ اخیر شد و اشراف خاطر او به زندگی و زبان مردم او را توانا کرد با نثر شیرین پُر از مثل و تمثیل و روایت‌های مردمی، زبان همه‌فهم و بیان راحتی بیافریند که گسترده‌ترین و نافذترین شکل نفوذ در ذهن مردم را داشته است.
مقالات طنزاندیشانۀ او که جدی‌ترین وقایع سیاسی و اجتماعی عصر او را بازتاب می‌داد به برکت همین زبان مردمی، به محض انتشار در «صوراسرافیل» به قلب توده راه می‌یافت. باسوادان می‌خواندند و آن را برای کم‌سوادان بازمی‌خواندند و آن افکار جسورانۀ آگاهی‌بخش، چون با زبان مردم و درک عامه همخوانی داشت، بی‌واسطه در دل مردم می‌نشست و چنان در خاطر خاص و عام حک می‌شد که انگار مردم آن قضایا را خود دریافته‌اند.
نویسندۀ آگاه جهان‌دیده، که از دانش غرب و فرهنگ مردم خویش الهام یافته بود، آگاهی‌ها و روایت‌های پنهان و آشکار عصرش را، در چرخشی سریع و استادانه از یک تحلیل اجتماعی ژرف، به فضایی از بیان عامیانه و عمومی منتقل می‌کرد که به آسانی و گستردگی، بخشی از فرهنگ شفاهی ایرانیان می‌شد.
جنبش تجددخواهی و بازپیرایی جامعه، نیازی حیاتی بدین سازوکار طبیعی داشت. عموما، نگارش طبیعی دهخدا به مقتضای نثر و نظم رایج آن ایام اندکی فاضلانه و دشوارفهم بود، که تا پایان در مقالات جدی‌اش ادامه یافت. برای نمونه به چند مورد اشاره می‌شود. دربارۀ فراهم‌آوردن لغت‌نامه می‌نویسد: «مرا هیچ از نام و نان به تحمل این تعب طویل جز مظلومیت مشرق در مقابل ظالمین و ستمکاران مغربی وا نداشت.
چه برای نان همۀ طرق به روی من باز بود و با ابدیت زمان، نام را نیز، چون جاودانه نمی‌دیدم، پای بند آن نبودم و می‌دیدم که مشرق باید به هر نحو شده است با اسلحۀ تمدن جدید، مسلح گردد، نه این‌که تمدن را خوب می‌شمریم، چه تمدنی که دنیا را هزاران سال اداره کرد مادی نبود».

یا در شعر طنزآمیزش «انشاءالله گربه است» به لغات دشواری برمی‌خوریم، چون «خفی» و «کسکسه» و «سقسین». حتی در نامه‌ای که به دوستی می‌نویسد عباراتی چنین دارد: «.. از همه بدتر و مؤثرتر مأیوس‌شدن از چهار نفر رفیق که برای اتکاء و اتکال اخلاقی آخرین ملجأ و بالاترین مایه‌های استرضاء قلب ناکام و رمیده بودند.»، اما در «چرند و پرند» هایش غالبا نثر ساده و راحتی به کار می‌برد که به مکالمۀ روزانه مردم با یکدیگر شباهت دارد. بخوانیم: «والله این‌ها نیست. این‌ها پولتیک است که دولت می‌زند این‌ها نقشه است.
اسرار دولتی است... دولت می‌خواهد این قشون را همچو یواشکی به طوری که کسی نفهمد... به اسم خراب کردن مجلس و گرفتن سیدجمال و ملک هرچه مشروطه‌طلب یعنی مفسد هست جمع کند... آن وقت این‌ها را دو دسته کند، یک دسته را به اسم مطیع‌کردن ایل قشقایی و بختیاری بفرستد به طرف جنوب و یک دسته را هم به اسم تسخیر کردن آذربایجان بفرستد به طرف شمال... آن وقت یک شب توی تاریکی آن دستۀ اولی را در خلیج فارس یواشکی بریزد توی ده- بیست تا کرجی و روانه کند به طرف انگلیس، و از این طرف یک دسته را همین‌طور آهسته و بی‌صدا از سرحد جلفا از بیراهه بفرستد به طرف روسیه.
آن وقت یک روز صبح ادوارد هفتم در لندن و نیکلای دویم در پطرزبورغ یک‌دفعه چشم‌هاشان را وا کنند ببینند که هر کدام‌شان افتاده‌اند گیر بیست تا غلام قره‌چه‌داغی. والله خدا تیغش را برا کند. خدا دشمنش را فنا کند. این هم نقشۀ شاپشال است که کشیده. اگرنه عقل ما ایرانی‌ها که به این کار‌ها نمی‌رسد».

وقتی می‌خواهد به شعر با مردم صحبت کند همین روش (استفاده از فرهنگ مردم) را به کار می‌برد، چون عقیده دارد «عمیق‌ترین افکار عامه همواره در ایران حکمفرما بوده و خواهد بود:
«خاک به سرم بچه به هوش آمده/ بخواب ننه یک سر دوگوش آمده
گریه نکن لولو می‌آد می‌خوره/ گرگه می‌آد بزبزی رو می‌بره
- از گشنگی ننه دارم جون می‌دم / -گریه نکن فردا بهت نون می‌دم!»
یا
«مردود خدا راندۀ هربنده آکبلای! / از دلقک معروف نماینده آکبلای!
با شوخی و با مسخره و خنده آکبلای! / نز مرده گذشتی و نه از زنده آکبلای!
هستی تو چه یک‌پهلو و یک‌دنده آکبلای!
نه بیم زکف بین و نه جنگیر و نه رمال/ نه خوف ز. درویش و نه از جذبه، نه از حال
نه ترس ز. تکفیر و نه از پیشتو شاپشال/ مشکل ببری گور سر زنده آکبلای!
هستی تو چه یک‌پهلو و یک‌دنده آکبلای!»

هرچند زبان و بیان اکثر مقالات ساده و عوام‌فهم است، اما به‌قول ابوالقاسم پاینده («تماشا»، ۱۳۵۵) «سبک مقالات چرند و پرند یکسان نیست و به تعبیر دیگر از وحدت اسلوب عاری است. همراه کلمات عامیانه و تعبیرات کوچه، چون جاهل ماهل و انشر منشر و شل و شلاته و دکتر موکتر و کرت و مرت و عقل و مقل و بگو واگو و دره گودال‌ها و ژولیده گوریده و لفت و لیس و تاتوله به‌جای تاتوره و زهله به‌جای زهره و پتل پورت و پشکل ماچه‌الاغ یا فقرالدم علمی که همسنگ قحط‌الرجال آبلیموست.
همسنگ این کلمات قلمبه است، چون بال بعوضه و قلم مرفوع و انسان ظلوم و جهول و فرق اجماع و ارسال‌المثلین و احادیث و امثال عربی، چون الجنت تحت الاقدام الامهات، و عالم ما فی‌السموات، و الضرورات تبیح المحظورات آمده است».

در این نوشته، به کار سترگ لغت‌نامه در حفظ و گسترش زبان فارسی که تالی خدمت فردوسی در «شاهنامه» است، به گنجینۀ «امثال و حکم» که گشایندۀ راه بررسی فرهنگ مردم و کلید فرهنگ شفاهی ملت ایران است و راهنمای پژوهندگانی، چون هدایت و جمالزاده و شاملو و امینی و انجوی و نجفی و دیگران شده نمی‌پردازم، اما لازم است که مختصری در باب دورۀ درخشان روزنامه‌نگاری دهخدای جوان سخن به میان آید.

روزنامه‌نگاری دهخدا
علی‌اکبر دهخدا، فرزند خان‌بابا حدود ۱۲۹۷ قمری برابر ۱۲۵۷ هجری شمسی در تهران (محلۀ سنگلج) به دنیا آمد، نُه ساله بود که پدرش درگذشت. زبان عربی و علوم دینی و معارف اسلامی را در محضر شیخ غلامحسین بروجردی آموخت و از محضر حاج شیخ هادی نجم‌آبادی بهرۀ فراوان برد. پس از افتتاح مدرسه سیاسی در تهران در آن درس خواند و مدرک گرفت. در وزارت امور خارجه استخدام شد. سپس با معاون‌الدوله روانۀ اروپا شد.
دو سال در اروپا و بیشتر در وین گذراند. معلومات خود را در زبان فرانسه کامل کرد. «دانش‌های جدید آموخت و بر ترقیات جهان و راز پیشرفت‌های علمی و هنری و گشاد و بست زندگی آزاد و بی‌پیرایه، دیده به ژرفی گشود و با اندوخته‌های فراوان معنوی به ایران بازگشت، اما نه، چون کوته‌اندیشان که ظواهر فریبندۀ مغرب‌زمین و تمدن غرب آسان دل از کف‌شان می‌رباید و از خود و سرزمین و نژاد و دین و آیین خویش یکباره بیگانه می‌شوند».
(دکتر سید محمد دبیرسیاقی، «دیوان دهخدا») مقارن آغاز نهضت مشروطیت به ایران بازگشت. در رمضان ۱۳۲۴ با سمت معاونت «امور راجعه به شوسه خراسان» و نیز مترجمی موسیو دوبروک بلژیکی در طرح جاده‌سازی مشغول کار شد. «پس از حدود شش ماه کار در اداره راه، دهخدا با عنوان نویسنده و سردبیر و مرحوم جهانگیر‌خان شیرازی با عنوان مدیر و گردانندۀ امور و مرحوم میرزا قاسم خان صوراسرافیل با عنوان صاحب سرمایه و مدیر به تأسیس روزنامه‌ای به نام «صوراسرافیل» مبادرت می‌ورزند که هدفش تکمیل معنی مشروطیت و حمایت مجلس شورای ملی و معاونت روستاییان و فقرا و مظلومین بود (دبیرسیاقی، همان‌جا) شمارۀ اول این روزنامۀ هفتگی روز پنج‌شنبه هفدهم ربیع‌الاخر ۱۳۲۵ هجری قمری (دهم خرداد ۱۲۸۶ شمسی) در هشت صفحه در تهران منتشر گردید.
گفته شده هر شمارۀ آن در بیست و چهار هزار نسخه منتشر می‌شده و نخستین روزنامه‌ای بوده که توسط اطفال در کوچه و خیابان به فروش می‌رفته است. دهخدا هنگام نوشتن مقالات «چرند و پرند» ۲۸ سال داشته است. «صوراسرافیل» جمعا ۳۲ شماره منتشر شده و فاصلۀ بین اولین شماره تا آخرین شمارۀ آن با همۀ تعطیل‌ها و توقیف‌ها فقط چهارده ماه بوده است.
«در فاصلۀ آغاز نشر صوراسرافیل تا تعطیل‌شدن آن بر دهخدا حوادثی گذشته که اهم آن‌ها فهرست‌وار یکی تطمیع و تهدید از سوی محمدعلی شاه است با فرستادن پول و قزاق به نام حمایت و به قصد فرمانبردار ساختن او، دیگر تهدید شدن به مرگ است به اشارت امیر اعظم حاکم گیلان و اقدامِ آقا عزیز، مرادِ وی به عاملیت پهلوان داود از لوطیان تهران و سرسپردۀ آقا عزیز که شرح آن را نگارنده در مجلۀ نگین شمارۀ اسفند ۱۳۵۸ ه. ش تحریر کرده است و دهخدا به زیرکی تمام از آن خطر خویشتن را رها ساخته؛ و واقعۀ دیگر استنباط ناروای گروهی متعصبان افراطی است از مندرجات صوراسرافیل که اتحادیۀ طلاب وقت را به اعتراض بر مقالات دهخدا واداشته و برخی قشریون را به دم از تکفیر نویسنده زدن کشانیده بود که موضوع در مجلس شورای ملی مطرح رسیدگی واقع می‌شود و در جلسات علنی وکلای موافق و مخالف در آن باره سخن می‌گویند و سرانجام پس از محاکمۀ دهخدا نسبت تکفیر به نویسنده مقاله رد می‌شود و مجلس نظر می‌دهد که روزنامه مدتی در توقیف بماند...
آخرین شماره، تاریخ بیستم جمادی الاول ۱۳۲۶ ه. ق. دارد سپس به سبب بمباردمان مجلس و دستگیر و کشته‌شدن میرزا جهانگیر خان و اختفا و تحصن و تبعید دهخدا تعطیل می‌شود. سپس آزادمرد به سختی و ناداری افتاده و در کشور بیگانه با یاری علامه محمد قزوینی و کمک مادی و معنوی معاضدالسلطنه پیرنیا سه شمارۀ دیگر از روزنامۀ صوراسرافیل را با همان قطع و شکل و روش در شهر ایوردن سوئیس و در پاریس به چاپ رسانید.
بی‌وجه نیست گفته شود دهخدا که سردبیری روزنامۀ روح‌القدس به مدیریت سلطان‌العلماء خراسانی را نیز داشته ظاهرا یک یا دو شماره از این روزنامه را در اروپا با همان اسلوب و طرح و شکل چاپ کرده است. دهخدا از اروپا به استانبول می‌رود و آن‌جا با مساعدت گروهی از ایرانیان روزنامه‌ای هفتگی به نام سروش نشر می‌کند و مقالاتی در بسیاری از شماره‌های آن می‌نویسد... روز یکشنبه یازدهم محرم ۱۳۲۸ ه. ق. وارد تهران می‌شود.
تا آغاز جنگ جهانی اول دهخدا گذشته از سمت نمایندگی مجلس به تحریر مقالات سیاسی و انتقادی می‌پردازد. در روزنامۀ مجلس به مدیری مرحوم طباطبائی، روزنامۀ شوری به مدیری ح. عبدالوهاب‌زاده و ایران کنونی به مدیریت مرحوم مدبرالممالک، در پیکار به مدیری کمالی و غیره. چند ماه پس از ورود دهخدا به تهران روزنامه‌ای با نام سروش تهران (ذی‌قعده ۱۳۲۸ ه. ق) منتشر می‌شود که در شمارۀ هفتم این روزنامه به مشترکان خود بشارت می‌دهد که نامۀ سروش از آن شماره به بعد دارای مقاله‌ای باعنوان چرند و پرند برحسب اجازۀ مرشد خواهد بود، بی‌هیچ تردیدی می‌توان نظر داد که مقالات مذکور در شمارۀ هفتم و هشتم و سیزدهم سروش تهران آمده است ریختۀ قلم دهخدا نیست...
از شمارۀ چهارم روزنامۀ ایران کنونی دهخدا مقالاتی پُرمغز و عمیق دارد با همان عنوان چرند و پرند. در مقالۀ پنجم عنوان فرعِ یتیم شادکنک را افزوده و از شمارۀ هفتم یا هشتم به بعد تحت همان عنوان اصلی چرند و پرند طرح سلسله مقالاتی را با عنوان فرعی مجمع‌الامثال دخو ریخته است این مقالات تا شمارۀ دوازدهم ادامه یافته و بعدا در شفق سرخ بازچاپ شده است.
در ایام جنگ جهانی اول و مهاجرت آزادی‌خواهان دهخدا در یکی از قراء بختیاری منزوی می‌گردد و آن‌جاست که پایۀ تهیۀ مطالب کتاب امثال و حکمِ دهخدا و نیز لغت‌نامۀ دهخدا را می‌ریزد و با آن برنامۀ عظیم وقت‌گیر، دیگر فرصتی برای روزنامه‌نگاری باقی نمی‌ماند». (دبیرسیاقی، همان‌جا)

موضوعات و تأملات در چرند و پرند
بررسی موضوعات و تأملاتی که در مقالات «چرند و پرند» مطرح است، خود عنوان رساله‌ای جداگانه است، چراکه بعد از آثار طنزاندیشانۀ عبید (که اوج طنزپردازی ادبی در تاریخ نثر فارسی است)، اثر دیگری جز «چرند و پرند» که هم‌تراز و همسوی آن‌ها بتواند در زمینۀ خندستانی و فضایی از مضحکه و فاجعه با بی‌بنیاد کردنِ ستم و ریا و جهل، افشای خیانت و جنایت سررشته‌داران باعث بیداری مردم نسبت به وضعیت اسف‌بارشان گردد، سراغ ندارم. اما بنا به ضرورت، مشخصات چندی از این آفرینۀ اعجاب‌انگیز را که در مرز طنز ادبی و طنز مطبوعاتی‌اش هنوز بی‌بدیل مانده است یاد می‌کنم.

موضوع غالب «چرند و پرند» ها، روایت انتقادی شوخیانۀ سیاسی/اجتماعی است که رابطۀ ناهنجار بین افراد فرودست جامعه و زبردستان، وضع جامعۀ ایران نسبت به حکومت فاسد مستبد، رابطۀ ایران با دول بیگانه و دست‌نشاندگان آنان را بازتاب می‌دهد. شرح مصائب دامن‌گیر مردم -که هنوز رعیت مانده‌اند و ملت آزاد نشده‌اند- موضوع چند مقاله است در زمینۀ نادانی، ناداری کشاورزان و پیشه‌وران، خشکسالی، بیماری، قحطی، بیکاری، جهالت مردان، اسارت زنان، خرافه‌پرستی، افیون‌زدگی، بی‌پناه‌بودن و بیچاره‌ماندن رعایا، عاجز بودن در برابر ظالمان و ظالم‌بودن مقابل عاجزان، که دولتمردان و دور‌وبری‌هاشان از وزیر، وکیل و ارباب و مباشر، در حفظ و تثبیت این فضای غیرانسانی فساد و فشار، هریک سهمی به‌سزا دارند.
موضوع دیگر فجایع حکومتیان است از استبداد صغیر و کبیر گرفته که سلسله‌مراتبی از شاه مملکت تا ارباب ده و خان ایلات دارد توسط تفنگچی و سیلاخوری و ژاندارم و غیره، ماجرای وطن‌فروشی سررشته‌داران کشور، بیگانه‌پرستی آنان، قتل و غارت گردن‌کشان، رشوه‌خواری زمامداران و ادارات تابعه، مفت‌خوری و انگل‌بودن قشر‌های اجتماعی معین، تا خرابی راه‌ها و ارتباطات، نبود آموزش همگانی و فقدان فرهنگ و بهداشت، احتکار و گران‌فروشی تجار وابسته به مراکز قدرت، و فساد و تباهی دایرۀ اقتدار و قدرت خودکامگان.
سلطۀ بیگانگان توسط مأموران سیاسی‌شان با همکاری ایادی خودفروش داخلی، تسلط بر شریان‌های اقتصادی و سیاسی کشور با قرارداد‌های ننگین تحمیلی و اعمال نفوذ سفارتخانه‌ها و همدستی صاحب‌منصبان، جاسوسی و خیانت روسوفیل‌ها و انگلوفیل‌ها در آشوب و ناامنی‌های هرروزی در هر جای کشور. درنهایت نبود قوانین و رسوم عرفی دایر بر حصول آزادی و عدالت و مساوات و رشد و رفاه عمومی و فقدان شرایط و وضعیتی که یک ملت آزاد مستقل شایستۀ آن است.

شاخصه‌های اصلی طنز مردم‌نگر جامعه‌گرای دهخدا که راه نقد شوخیانۀ اجتماعی را در محضر افکار عمومی گشود و بنیانی محکم برای طنز مطبوعاتی استوار کرد، متأسفانه توسط پیروان به درستی دنبال نشد و آن نقد سیاسی که رو به ساختن جامعه‌ای آزاد و آباد داشت، به تدریج در جراید فکاهی، رقیق و کم‌اثر و مایۀ خوشمزگی و نکته‌پرانی شد.
البته محدود شدن هرچه بیشتر فضای مطبوعاتی و کم‌سوادی نویسندگان ذوق‌مند و احتیاط آزمندانۀ ارباب جراید در هرچه کوچک‌ترشدن گسترۀ هزل اجتماعی و کُند شدن حربۀ سیاسی طنز مطبوعاتی را نباید از نظر دور داشت. بی‌رمق‌شدن مضامین حاد اجتماعی/سیاسی و محدود‌شدن شوخی‌ها به دعوا‌های خانوادگی و دست‌انداختن خود و دیگران و مبدل‌شدن نقد شوخیانه اجتماع به هجویه‌پراکنی‌های بی‌فایده و بی‌ضرر، آن شروع درخشان را به پایانی مهمل کشاند.
این روند نزولی از «نسیم شمال» و «باباشمل» و «چلنگر» و «توفیق» و «حاجی‌بابا» آغاز شد و ادامه یافت تا برسد به روزنامه‌های شوخگن شوخی‌آکند این اواخر که به ظاهر منتقد بودند و لطیفه‌پراکنی و مزه‌اندازی آبکی را طنز اجتماعی و هزل تعلیمی جا زدند. بگذریم از چند طنزپرداز نامدار، چون توللی و پزشکزاد و جلی و آن‌ها که نامی ممنوع و اثری بس مطبوع دارند که در تنگنای مطبوعات به محاق رفتند، کار‌های درخشان کرده‌اند و زمانه آن‌ها را جدا از آدم‌های بامزه - فقط بامزه- به‌جا می‌آورد.

اما چند نکته در باب ساختار طنز «چرند و پرند». در قطعۀ «والله این‌ها پولتیک...» که در بالا یاد کردیم، چند شگرد عمده به کار گرفته شده؛ از «اغراق» تا «وارونگی» و «نابه‌جایی» و «لاپوشانی حقیقت». محمدعلی شاه قزاق‌ها را برای کشتن آزادی‌خواهان جمع کرده، اما راوی مدعی است که آن‌ها (وارونه) برای فتح لندن و سن‌پطرزبورغ می‌روند و چند قره‌چه‌داغی در این توطئۀ ملوکانه (به اغراق) موفق می‌شوند و شاپشال روسی علیه کشور خودش (نابه‌جا) عمل می‌کند. راوی می‌کوشد حقیقت را لاپوشانی کند، اما واقعیت خود از این ساختار هجائی درز می‌کند.
خواننده فاجعه را از زیرپرده‌ای مضحکه‌پوش دریافت می‌کند. در قطعه‌ای که در زیر می‌آید شاعر طنزنویس از عنصر بلاغی «تکرار» یا ترجیع‌بند (عادت ناخوش‌شدن) در استحکام بافت قطعۀ طنزآمیز مدد گرفته و وقایع وحشت‌زای کشور را به‌عمد با روایتی بی‌تفاوت و منطقی سفیهانه، «تجاهل‌العارف» نقل کرده.
طلاعات او از قضایای آشکار و پنهان جامعه که به افشای آن‌ها پرداخته به گونه‌ای است که این فجایع پیاپی را زنجیره‌ای از خندۀ به نفرت انگیخته به هم پیوند می‌دهد و مخاطب از هول این دوزخ از جا می‌پرد. این‌جا اصول طنز نوین از تکرار و تجاهل و تضاد و غلو و تزاحم و ریا، دیدنی است:

«درست پنجاه‌وپنج روز و پنج ساعت و پنج دقیقه بود که من چرند و پرند ننوشته بودم. ترک عادت هم موجب مرض است. همان‌طور که اگر یک صد و هشتاد هزار اهل رشت همیشه زیردست چهارده-پانزده نفر فراش و پیشخدمت و آفتابه و گلدان‌گذار حکومت نباشند، ناخوش می‌شوند...
همان‌طور که مهدعلیا مادر ناصرالدین شاه شب‌ها با لباس کلفت‌های اندرون با قراول‌ها و سرباز‌ها صحبت نمی‌کرد ناخوش می‌شد... همان‌طور که مجلل‌السلطان رئیس عملۀ خلوت اگر روزی چهل پنجاه زردۀ تخم‌مرغ با کنیاک و کباب نمی‌خورد، ناخوش می‌شد».

در قطعۀ زیر شر منتشر در بشر که با خباثت استبداد کور درآمیخته، جامعه‌ای یاوه‌شده از وضعیتی جفنگ را پیش چشم می‌آورد و پوچ‌گرایی موقعیت وارونه کار و بلعجب موجب زهرخندی بر دیگران، در نهایت بر خود می‌شود:

«می‌دانید که وقتی آدم حرصش دربیاید، دیگر دنیا پیش چشمش تیره و تار می‌شود، خاصه وقتی که از رجال مملکت باشد. همان‌طور که اولیای دولت حرص‌شان درآمد و بدون محاکمه قاتل بصیر خلوت را کشتند، همان‌طور که حبیب‌الله افشار حرصش درآمد، سیف‌الله خان، برادر اسدالله خان سرتیپ قزاق خانه را گلوله‌پیچ کرد. همان‌طور که نظام‌السلطنه حرصش درآمد و جعفرآقای شکاک را تکه‌تکه کرد، همان‌طور که آن دو نفر حرص‌شان درآمد و دو نفر ارمنی را پشت یخچال حسن‌آباد قطعه قطعه کردند.
همان‌طور که آدم‌های عمیدالسلطنه طالشی حرص‌شان درآمد و آن‌ها را که در گرگانه‌رود طرفدار مجلس بودند، سر بریدند. همان‌طور که پسر رحیم خان چلبیانو حرصش درآمد و دویست و پنجاه و دو نفر زن و بچه و پیرمرد را در آذربایجان شقه کرد.
همان‌طور که میرغضب‌ها حرص‌شان درآمد و درخت‌های فندق پارک تبریز را با خون میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی و خبیرالملک، آبیاری کردند. همان‌طور که یک نفر حکیم حرصش درآمد و وزیر دواب را در رشت توی رختخوابش مسموم کرد.
همان‌طور که پلیس حرصش درآمد و مغز میرزا محمدعلی خان نوری را با ضرب شش‌پر از هم پاشید. همان‌طور که اقبال‌السلطنه در باکو حرصش درآمد و خون صد‌ها مسلمان را ریخت. همان‌طور که مهمان خسرو در آذربایجان پشت آن درخت چنار حرصش درآمد و میزبان را که اول شجاع ایران بود پوست کند. بله آدم وقتی که بزرگ و بزرگ‌زاده باشد، حرصش که دربیاید از این کار‌ها می‌کند».

دهخدا، که به پندارِ ایرج پزشکزاد اگر می‌خواست می‌توانست یک نوول‌نویس مدرن باشد، در آثار خود، چون یک ادیب طنزپرداز به شگرد‌های فنی این رسانه آگاه است و با آفریدن فضا‌های نامنتظر پر از تضاد و تناقض، خنده‌انگیزی می‌کند، گاه خود را به شکل یک ساده‌انگار عامی تصویر می‌کند که گویا ناخواسته و نادانسته به حقایق مخوف زندگی ظالمان و جنایت‌پیشگان و ریاکاران عصرش آگاه شده است و آن را بی‌غرض و مرضی واگو می‌کند.
گاهی مسائل اصلی را به حاشیه می‌برد و مطالب گول‌زننده را در متن می‌گنجاند که بتواند از شرارت خواص و جزمیت متعصبان مصون بماند. گاهی، چون یک طنزپرداز مدرن به اعداد و ارقام واهی گیر می‌دهد، هپروت خیال‌پردازان آن دوره را در خود و اطرافیان بازسازی می‌کند، راوی را به فضا‌های توهم‌آمیز پرتاب می‌کند، تا بتواند فضای ظاهرا عادی مملکت را غیرعادی بنمایاند و جانمایۀ نهانی رژیم و نظام سلطه را برملا کند.
شک نیست که اخلاق‌الاشراف عبید و پاره از تجارب طنزنویسان فرنگی، چون مولیر و سروانتس، راهنمای کار دهخدا بوده و او از آثار هزالان فارسی کمال استفاده را کرده است. اما به قول یحیی آرین‌پور با وجود روابط دوستانه بین گردانندگان دو روزنامۀ «ملانصرالدین» قفقاز و «صوراسرافیل» تهران قرابت نوشته‌های دو نویسنده (دهخدا و جلیل محمدقلی‌زاده) تنها در اشتراک موضوع نبود بلکه در سبک و شیوۀ هنری، آفریدن تیپ‌ها و کاراکترها، انتخاب عرصه و محیط مناسب، آراستن پیکرۀ داستان، پروراندن مطلب و نتیجه‌گیری نیز هماهنگی فوق‌العاده داشتند.
(از صبا تا نیما) دهخدای جوان آزادی‌خواه، با آرمانی انقلابی و دگرگون‌ساز، وارد معرکۀ پرآشوب سیاست ایران می‌شود، اما خلاف سیاست‌پیشگان آن دوره؛ سیاست اخلاق‌زدایی‌شده را باور ندارد و تا پایان عمر به اخلاق عرفی حکیمان ایرانی و شرافت فرهنگی هنرمندانه‌شان پایبند می‌ماند و همین تنزه میهن‌دوستانه، و عوالم آرمان‌گرایانه؛ او را در مبارزه‌اش علیه حکومت استبدادی نیرو می‌بخشد. وقتی ناگزیر نمی‌تواند از طریق نوشتار سیاسی/اجتماعی به تحول کشور کمک کند باقی عمر را اندیشمندانه وقف فرهنگ ایران و تعالی زبان فارسی می‌کند.

* بخشی از این مقاله زیر عنوان «دهخدا: روشنفکر مدرن ایرانی» توسط نگارنده در جلسه ایران‌شناسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران خوانده شده است و اصل آن، مقدمۀ چاپ جدید «چرند و پرند» علامه دهخداست که همین هفته از سوی نشر چهل کلاغ منتشر شده است.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید