ظهور و سقوط "پایتخت"
سینمای کمدی، هم در ایران هم در خارج از ایران، روی این دست شوخیها حساب ویژهای باز میکند، اما پایتخت با استانداردهای دیگری شکل گرفته بود؛ استانداردهایی که میتوانست حریم یک خانواده ایرانی را محترم بشمارد.
کد خبر :
۷۸۹۷۷
بازدید :
۵۲۴۳
حامد یعقوبی | من یکی هرگز فکر نمیکردم سیروس مقدم با آن نوع کارگردانی غیراصولی که حرکات دیوانهکننده دوربینش آدم را یاد فیلمهای ناشیانه خانوادگی میانداخت، بتواند سریالی بسازد که آدمها برای نشستن پای تلویزیون برنامه زندگی روزانهشان را با آن تنظیم کنند.
پایتخت در یک وضعیت طبیعی ویژگیهایی داشت که میتوانست هر مجموعهای را با سر به زمین بکوبد؛ علیرضا خمسه دورهاش تمام شده بود، تقلید لهجه شهرستانهای ایران امتحانش را پس داده بود و ایجاد دوگانه تهرانی شارلاتان و شهرستانی سادهدل به سوژهای تکراری تبدیل شده بود که از فرط تکرار نخنما به نظر میرسید با این حال پایتخت خلاف همه پیشبینیها، ستاره اقبالش درخشید و روزبهروز مخاطب بیشتری پیدا کرد.
خوب یادم هست خیلی از منتقدان که نوشتن درباره برنامههای تلویزیونی را دون شأن خود نمیدانستند، مشغول رازگشایی از موفقیت پایتخت شدند، آن هم در حالی که مثل روز روشن بود این سریال از نظر سینمایی ضعیف، غیراصولی و حتی گاهی اعصاب خردکن ساخته میشود، خصوصا وقتی میفهمیدی برای پر کردن آنتن، عبور یک ماشین از فلان جاده را چند دقیقه فیلمبرداری میکنند بیاینکه قسمتهای اضافه را توی تدوین دور بریزند.
خلاصه، شش سری از پایتخت در تلویزیون پخش شد و روز به روز دایره مخاطبانش گسترش بیشتری یافت، معالوصف در این سری آخر چیزهایی روی آنتن رفت که غیرقابل انتظار بود. در یک ارزیابی دم دستی میتوان گفت، پایتخت همیشه خدا ویژگیهایی داشته که باعث شده این سریال در ردیف معمولیها قرار بگیرد ولی واقعیت این است که یک پدیده عادی اگر کارش را ولو نصفه نیمه، درست انجام بدهد میتواند امیدوار باشد که سرنوشت متفاوتی پیدا کند.
بازیکن بیادعایی که از روی نیمکت ذخیره بلند میشود تا جای ستاره یک تیم فوتبال را بگیرد، اگر به وظایفی که در زمین به او محول میشود درست توجه کند، هم میتواند تعیینکننده نتیجه بازی باشد، هم گل بزند، هم پاس گل بدهد؛ پایتخت هم در روزگاری که سریالهای دهان پرکن تلویزیون ناامیدکننده بودند، معمولی بودن خودش را پذیرفته بود و میدانست قرار است حرف کوچکی داشته باشد که طی قصههای کوچک جمع و جور از عهده گفتن آن برخواهد آمد.
بازیکن بیادعایی که از روی نیمکت ذخیره بلند میشود تا جای ستاره یک تیم فوتبال را بگیرد، اگر به وظایفی که در زمین به او محول میشود درست توجه کند، هم میتواند تعیینکننده نتیجه بازی باشد، هم گل بزند، هم پاس گل بدهد؛ پایتخت هم در روزگاری که سریالهای دهان پرکن تلویزیون ناامیدکننده بودند، معمولی بودن خودش را پذیرفته بود و میدانست قرار است حرف کوچکی داشته باشد که طی قصههای کوچک جمع و جور از عهده گفتن آن برخواهد آمد.
ظرف این سالها همین ویژگی باعث شد خانوادهها، با تمام تعریفی که میتوان از یک خانواده ایرانی داشت، پای آن بنشینند و با آن بخندند و ساده دلیهای کارکترها را تعقیب کنندو ضعفهای آن را زیرسبیلی رد کنند منتها سازندگان پایتخت در سری آخر به تمام آن میراث چند ساله پشت پا زدند و در یک استراتژی نادرست مخاطب هدف خود را گم کردند و برای جبران ضعف داستان به چیزهایی متوسل شدند که در سالهای اخیر پاشنه آشیل سینمای کمدی ایران بوده است: شوخیهای جنسی.
من میدانم که سینمای کمدی، هم در ایران هم در خارج از ایران، روی این دست شوخیها حساب ویژهای باز میکند، اما پایتخت با استانداردهای دیگری شکل گرفته بود؛ استانداردهایی که میتوانست حریم یک خانواده ایرانی را محترم بشمارد. خوب یا بد، گوشیهای تلفن همراه سیمکشی توکار دنیای جدیدند و کسی نیست که ویدیوها و جکها و دابسمشها و متنهای تلگرامی و توییتری و تلگرامی را ندیده باشد، بنابراین وقتی به یک نفر بگویی «ف» تا فرحزاد میرود و منظور گوینده را خوب با همه جزییاتش متوجه میشود.
ما هم موقع دیدن پایتخت منظور سازندگان را متوجه میشویم منتها مقدم بر آن چیز دیگری را هم میتوانیم بفهمیم و آن کمفروشی در ساختن یک سریال است. ظاهرا وقتی در متن، در کارگردانی، در قصهگویی و در طراحی شخصیت کفگیرمان به ته دیگ میخورد، چارهای باقی نمیماند جز اینکه روی موج دنیای مجازی سوار شویم و همان شوخیهای سخیف روزمره را با اندکی تغییر توی دهان بازیگران بگذاریم و یکسره چوب حراج بزنیم به هر چیزی که تا الان ساخته بودیم؛ گاو نُه من شیرده پایتخت دارد این کار را به خوبی انجام میدهد.
۰