چرا مغز برخی افراد از ترسیدن لذت می‌برد؟

چرا مغز برخی افراد از ترسیدن لذت می‌برد؟

اساساً مغز برخی افراد در ترشح و جذب دوپامین، به گفتۀ زالد، «ترمز» ندارد. یعنی این افراد از هیجان، ترس و موقعیت‌های تهدید‌آمیز بسیار لذت می‌برند، درحالی‌که دیگران آنقدر‌ها لذت نمی‌برند.

کد خبر : ۹۰۹۸۲
بازدید : ۳۲۵۰
لذت از ترس و هیجان

تماشای فیلم‌های وحشتناک هالیوودی و سوارشدن ترن‌های هوایی رعب‌آور از تفریحات رایج این روزهاست. هنگام چنین تجربه‌هایی، یک آن، آدم احساس می‌کند همه‌چیزش دارد از دست می‌رود، نفس در سینه‌اش حبس می‌شود، سپس جیغ می‌کشد و ناگهان قاه‌قاه می‌زند زیر خنده.

البته این شعف حاصل از ترس برای همه به اندازۀ مشخصی کار نمی‌کند. مارگی کر، استاد دانشگاه و برنامه‌ریز یک خانۀ وحشت، به این پرسش پاسخ می‌دهد که چرا بعضی افراد از ترسیدن خوششان می‌آید و بعضی دیگر نه؟

این موقع از سال، هیجان‌جو‌ها می‌توانند از فیلم‌های ترسناک، خانه‌های وحشت، و «قیمت‌های وحشتناک پایینِ» ۱ اجناس بهره‌مند شوند. اما اگر احساس ترسْ واکنش طبیعی ما برای بقا در برابر تهدید‌ها یا خطرهاست، چرا به دنبال تجربۀ این احساس هستیم؟

دکتر مارگی کِر، جامعه‌شناس و از کارکنان یک خانۀ وحشت در پیتزبورگ است که برنامه ریزی‌های آن تمام سال طول می‌کشد. او در دانشگاه رابرت موریس و دانشگاه چَتِم نیز تدریس می‌کند و تنها شخصی است که شنیده‌ام از او با عنوان «کارشناس وحشت» یاد شود. دکتر کر متخصص ترس است. با او دربارۀ اینکه ترس چیست و چرا بعضی از ما از آن بسیار لذت می‌بریم صحبت کردم.

الگرا رینگو: چرا بعضی افراد از ترسیدن خوششان می‌آید و بعضی دیگر نه؟

مارگی کر: همه از ترسیدن لذت نمی‌برند، همچنین ناگفته پیداست که هیچ‌کس نمی‌خواهد موقعیتی که زندگی‌اش را به‌طور واقعی به‌خطر می‌اندازد تجربه کند. اما بعضی از ما (در واقع، خیلی از ما)، از این تجربه لذت می‌بریم. اولاً، سرخوشی طبیعی برآمده از واکنش جنگ یا گریز۲ احساس خیلی خوبی در ما به‌وجود می‌آورد.
شواهد قوی وجود دارند که نشان می‌دهند این مسأله فقط به انتخاب شخصی بستگی ندارد، بلکه به کارکرد مغز ما نیز مرتبط است. دیوید زالد در پژوهش تازه‌ای نشان داده که در افراد مختلف واکنش شیمیایی به شرایط هیجانی متفاوت است.
یکی از هورمون‌های اصلی که طی فعالیت‌های ترسناک و هیجان‌انگیز ترشح می‌شوند دوپامین است و مشخص شده که برخی افراد بیشتر از بقیه از واکنش دوپامین لذت می‌برند. اساساً مغز برخی افراد در ترشح و جذب دوپامین، به گفتۀ زالد، «ترمز» ندارد. یعنی این افراد از هیجان، ترس و موقعیت‌های تهدید‌آمیز بسیار لذت می‌برند، درحالی‌که دیگران آنقدر‌ها لذت نمی‌برند.

خیلی از مردم به این علت از موقعیت‌های ترسناک خوششان می‌آید که بعد از تجربۀ آن، اعتماد به‌نفسشان بالا می‌رود. به آخرین باری فکر کنید که یک فیلم ترسناک دیدید یا از یک خانۀ وحشت زنده بیرون آمدید. حتماً با خودتان فکر کردید «آره! انجامش دادم! تونستم از پسش بربیام!».
پس این تجربه می‌تواند عاملی باشد که عزت نفس شما را تقویت کند. اما باز باید به یاد داشت که ترس برای همه به این شکل نیست، و دلایل علمی و شخصیِ بسیاری وجود دارد که نشان می‌دهد برخی افراد از موقعیت‌های وحشت‌آور لذت نمی‌برند.
من با انسان‌های متعددی صحبت کرده‌ام که به هیچ وجه حاضر نبودند به خانه‌های وحشت قدم بگذارند، چون در کودکی به آنجا رفته بودند و دچار ضربۀ روحی شده بودند. من همیشه به پدر و مادر‌ها توصیه می‌کنم، قبل از به‌همراه‌آوردن بچه‌ها، محتوا و گروه سنی مکان‌های دیدنی وحشت‌آور را کاملاً بررسی کنند.
مواد شیمیایی‌ای که در حالت جنگ و گریز در مغز شما ترشح می‌شوند می‌توانند مثل چسب عمل کنند و تجربیات وحشت‌آور را به خاطراتی قوی (خاطرات پرتوافکن) تبدیل کنند؛ و اگر سنتان آن‌قدر کم باشد که ندانید هیولا‌ها واقعی نیستند، این تجربه می‌تواند منجر به آسیب ذهنی شما شود و همواره در خاطرتان بماند.

رینگو: وقتی می‌ترسیم در مغزمان چه اتفاقی می‌افتد؟ ترسیدن «برای خوش‌گذرانی» با وحشت‌زده شدن به‌طور واقعی تفاوتی دارد؟

کر: برای لذت بردن از یک موقعیت ترسناک، باید مطمئن باشیم که در محیط امنی به سر می‌بریم. اتفاقی که می‌افتد این است که واکنش جنگ یا گریز برانگیخته و در پی آن سیلی از آدرنالین، اندورفین و دوپامین ترشح می‌شود، اما در محیطی کاملاً امن. خانه‌های وحشت از این نظر عالی‌اند: با برانگیختن یکی از حواس ما با صدا‌های مختلف، جریان‌های هوا و حتی بوها، ترسی تکان‌دهنده در ما به وجود می‌آورند.
حواس ما مستقیماً به پاسخ‌هایمان به ترس مرتبط‌اند و واکنش فیزیکی را فعال می‌کنند، اما مغز ما برای اینکه غیرواقعی‌بودن این تهدید‌ها را پردازش کند به زمان بیشتری نیاز دارد. مغز ما در پردازش تهدید‌ها به‌شدت سریع عمل می‌کند. من هزاران بار این فرایند را از پشت دیوار‌های خانۀ وحشت دیده‌ام، شخص جیغ می‌کشد و از جا می‌پرد و سپس ناگهان می‌زند زیر خنده.
دیدن این صحنه‌ها شگفت‌آور است. واقعاً علاقه‌مندم بدانم محدوده‌های درک ما کجایند، کی و چگونه می‌فهمیم یا احساس می‌کنیم که در امانیم.

رینگو: در فرهنگ‌های مختلف «چیز‌های ترسناک» ویژگی‌های مشترک دارند یا با هم متفاوت‌اند؟

کر: یکی از جالب‌ترین چیز‌ها دربارۀ مطالعۀ ترس، توجه به برساخت‌های اجتماعیِ ترس و ترس‌های فراگرفته‌شده در برابر ترس‌هایی است که غریزی‌تر یا حتی ژنتیکی به نظر می‌رسند. وقتی در طول تاریخ به سرتاسر جهان نگاه می‌کنیم، می‌فهمیم که افراد درواقع می‌توانند از هر چیزی بترسند.
با شرطی‌سازیِ ترس (مرتبط‌کردن یک محرک خنثی به یک پیامد منفی) می‌توانیم تقریباً هر چیزی را به پاسخ ترس پیوند بدهیم. آزمایش آلبرت کوچولو۳ نمونه‌ای از این مسأله است.
در دهۀ ۲۰، پیش از آنکه پژوهشگران ملزم به رعایت اصول اخلاقی باشند، کودک بی‌نوای آزمایش را تا سرحد مرگ از خرگوش‌های سفید ترسانده بودند؛ بنابراین می‌دانیم که می‌توانیم ترسیدن را یاد بگیریم، و این یعنی اجتماعی‌شدن ما و جامعه‌ای که در آن رشد کرده‌ایم در اینکه چه چیزی به نظرمان ترسناک بیاید نقش به‌سزایی داشته‌اند.

هر فرهنگی هیولا‌های ابرقهرمان خودش را دارد به‌عنوان نمونه چوپاکابرا (آمریکای جنوبی)، هیولای لُخ‌نِس، یُوکای (هیولا‌های خارق‌العاده در فرهنگ عامۀ ژاپن) و آلپ‌ها (موجوداتی که در فرهنگ آلمانی در کابوس‌ها پدیدار می‌شوند)، اما همگی ویژگی‌های مشترک متعددی دارند.
همۀ هیولا‌ها به‌نوعی قوانین کلی طبیعت را نقض می‌کنند، از دنیای دیگری آمده‌اند (شبح‌ها، دیوها، روح‌ها)، یا موجوداتی غیربشری یا نیمه‌بشری‌اند. این موضوع حاکی از آن است که چیز‌هایی که قوانین طبیعت را زیر پا می‌گذارند وحشتناک هستند.
حقیقت نیز همین است، هر چیزی که قابل فهم نباشد و به نظرمان ناهنجار برسد، چه از لحاظ ادراکی، چه زیبایی‌شناختی ترسناک خواهد بود (حیواناتِ تبر به‌دست، چهره‌های ماسک‌زده، بدن‌های تسخیرشده).

ویژگیِ دیگری که بین هیولا‌های سرتاسر جهان مشترک است، رابطۀ مبهم آن‌‎ها با مرگ و جسد است. انسان‌ها همواره دربارۀ مرگ دچار وسواس بوده‌اند؛ ما سخت در پی راهی هستیم که بفهمیم وقتی می‌میریم چه اتفاقی می‌افتد.
تعمق دربارۀ مرگ باعث به‌وجود‌آمدنِ بعضی از معروف‌ترین هیولا‌ها شده است و هر فرهنگ نسخۀ خاص خودش از مرده متحرک را خلق کرده است، از زامبی‌ها و خون‌آشام‌ها گرفته تا جسد‌های زنده‌شده و بازسازی‌شده، یا ارواح. ما می‌خواهیم زندگی‌ای را تصور کنیم که بعد از مرگمان ادامه می‌یابد.
یا از این هم بهتر، راهی پیدا کنیم که تا ابد زنده بمانیم. اما می‌بینیم که این کار سرپیچی از قوانین طبیعت و بنابراین وحشتناک است. به‌این‌ترتیب گرچه ترکیب و نام‌گذاری هیولا‌ها متفاوت است، انگیزه‌ها و الهامات مشترک در ساخت آن‌ها در سراسر جهان دیده می‌شوند.

رینگو: چند نمونۀ قدیمی از ترس خودخواسته را بازگو می‌کنید؟

کر: از ابتدای به‌وجودآمدنِ گونۀ بشر، انسان خود و دیگران را به روش‌های گوناگونی مثل داستان‌گویی، پریدن از صخره‌ها، یا ظاهر شدن ناگهانی از پناه یک غار تاریک می‌ترسانده است. ما این کار را به دلایل مختلف بسیاری انجام می‌دادیم، برای ایجاد اتحاد در گروه، برای آماده‌کردن کودکان برای زندگی در جهانی هراس‌آور، و البته برای کنترل رفتارها. اما چند قرن بیشتر نمی‌گذرد که ترساندن خودمان برای سرگرمی (و منفعت) به تجربه‌ای تبدیل شده که بسیاری در پی آن هستند.

یکی از اولین یافته‌های تاریخیِ لذت از ترسِ خودخواسته، که نمونۀ مورد علاقه من هم هست، در پیشینۀ ترن‌های هوایی پیدا شده است. سرسره‌های یخی روسی) همانطور که از اسمش پیداست) در نیمه‌های قرن هفدهم با پایین آمدن گستردۀ سورتمه‌ها از یک کوه برفی پدیدار شدند.
سورتمه‌سوارن مثل همین حالا در سورتمه‌ها می‌نشستند و در مسیری که با دست‌انداز‌های مصنوعیِ اضافی هیجان‌انگیزتر شده بود با سرعت به پایین کوه سرازیر می‌شدند. سرسره‌های یخی روسی در قرن هجدهم با اضافه‌شدن تیر‌های چوبی و کوه‌های یخی مصنوعی پیچیده‌تر شدند. سرانجام به جای یخ و سورتمه، خط آهن و واگن ساخته شد تا آدم‌ها را فریادکش از «کوه‌های روسیه» پایین بیاورد.
وقتی سازندگان خلاق تصمیم گرفتند روی دیوار‌ها صحنه‌های هراس‌آور نقاشی کنند و سواران را هنگام گذر از دیوار‌ها به هیجان بیاورند، ترس و هیجان شدت بیشتری گرفت و این نوع سواری به «سواری در تاریکی» معروف شد. مردم وحشت می‌کردند و بااین‌حال عاشقش بودند.

فقط هیجان‌های فیزیکی نبودند که ما از آن‌ها لذت می‌بردیم. داستان‌های ارواح خیلی قبل از اینکه کمپ‌های تابستانه شکل بگیرند، گرداگرد آتش‌ها نقل می‌شدند.
شاعران مکتب گورستان۴ که در قرن هجدهم از عنکبوت‌ها و خفاش‌ها و جمجمه‌ها می‌نوشتند راه را برای رمان‌نویسان گوتیک قرن نوزده همچون پو و شلی هموار کردند. این داستان‌های وحشتناک از گذشته تاکنون به زندگی‌های ما چاشنی رازآلودگی و شور و هیجان بخشیده‌اند.

علاوه‌براین، قرن نوزدهم عرصه‌های جدیدی به صنعت جاذبه‌های وحشت‌آور معرفی کرد. نمایش‌های ضمنی یا «نمایش‌های عجایب»، و موزه و خانۀ چیز‌های عجیب‌وغریب از اواسط قرن هجدهم وجود داشتند. برجسته‌ترین آن‌ها موزۀ آمریکایی بارنوم بود که پی. تی. بارنوم آن را اداره می‌کرد و به خاطر اینکه نصف آن متعلق به سیرک برادران رینگلینگ و بارنوم و بِیلی بود شهرت داشت.
این موزه چیز‌هایی از قبیل موجودی با تنۀ میمون و دم ماهی و همینطور موجودات دیگر را به نمایش می‌گذاشت تا موجب شگفتی و ترس بازدیدکنندگان شود. در آنجا نیز مثل خیلی از خانه‌های وحشت مدرن، مشتریان می‌بایست خود و تواناییشان را به چالش می‌کشیدند و برای ورود به نمایش عجایب و مواجهه با صحنه‌های ترسناک و غیرطبیعی شجاعت به خرج می‌دادند.
صنعت جاذبه‌های ترسناک راه درازی را از میمون‌های دُم‌ماهی و خفاش‌های پلاستیکی پیموده تا به صحنه‌های طراحی‌شده با کیفیت هالیوودی، و خیل عظیم فناوری‌های مدرن رسیده است که همگی می‌کوشند ما را تا سرحد جنون بترسانند.

رینگو: باور رایجی وجود دارد مبنی بر این که وقتی کسی را برای اولین بار در موقعیتی وحشت‌آور می‌بینید، نسبت به وقتی که او را در شرایط کم استرس‌تری ملاقات می‌کنید، بیشتر به او احساس وابستگی پیدا می‌کنید یا بیشتر جذب او می‌شوید. این باور واقعیت دارد؟

کر: یکی از دلایلی که مردم عاشق هالووین هستند این است که این جشن واکنش‌های قوی ترس تولید می‌کند، و این پاسخ‌ها به ساخته شدن روابط و خاطرات قوی‌تری می‌انجامند. وقتی خوشحالیم یا می‌ترسیم، هورمون‌هایی قوی مثل اکسیتوسین ترشح می‌کنیم که کارشان این است که باعث شوند این لحظه‌ها در مغز ما حک شوند؛ بنابراین به‌خوبی به یاد می‌آوریم که با چه کسانی بوده‌ایم.
اگر تجربۀ خوبی داشتیم، آن‌ها را با علاقمندی به یاد می‌آوریم و با آن‌ها احساس نزدیکی می‌کنیم. احساس ما در این حالت بیشتر از حالتی است که آن‌ها را در یک رویداد خنثی و غیرهیجان‌انگیز ملاقات می‌کردیم. شِلی تیلور در مقاله خود با عنوان «میل و رفتار دوستانه: مبانی رفتارشناسی زیستی وابستگی در شرایط استرس» ۵ این موضوع را بررسی می‌کند.
او نشان می‌دهد که ما با کسانی که در موقعیت‌های پرهیجان همراهشان هستیم صمیمیت به‌خصوصی ایجاد می‌کنیم و مهم‌تر اینکه این مسـأله می‌تواند کاملاً چیز خوبی باشد. ما موجوداتی اجتماعی و احساسی هستیم.
زمان‌هایی که استرس داریم به یکدیگر نیازمندیم، بنابراین این واقعیت منطقی به نظر می‌رسد که بدن ما طوری تکامل یافته که مطمئن شود هنگام ترس با کسانی هستیم که با آن‌ها احساس نزدیکی می‌کنیم. به‌این‌ترتیب، بله، در یک خانۀ وحشت یا یک ترن هوایی قرار عاشقانه بگذارید تا به شبی تبدیل شود که هرگز فراموشش نخواهید کرد.

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب گفت‌وگویی است با مارگی کر در تاریخ ۱۳ اکتبر ۲۰۱۳ با عنوان «Why Do Some Brains Enjoy Fear?» در وب‌سایت آتلانتیک منتشر شده است؛ و برای نخستین بار با عنوان «چرا مغز برخی افراد از ترسیدن لذت می‌برد؟» در پروندۀ اختصاصی نهمین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ عرفانه محبی منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۵ اسفند ۱۳۹۹با همان عنوان منتشر کرده است.

•• مارگی کِر (Margee Kerr) جامعه‌شناس و از برنامه‌ریزان خانۀ وحشت پیتزبورگ است. او مشخصاً دربارۀ موضوع «ترس» تدریس و تحقیق می‌کند و لقب او بین دانشگاهیان «کارشناس وحشت» است. کتاب او جیغ: ماجراجویی‌های مخوف در دانش ترس (Scream: Chilling Adventures in the Science of Fear) نام دارد.

••• الگرا رینگو (Allegra Ringo) نویسنده و کمدین اهل لس‌آنجلس است و برای مجلۀ وایس، آتلانتیک، هِیرپین و ریداکترس مطلب می‌نویسد.

[۱]عبارتی که در تبلیغ محصولات استفاده می‌شود [مترجم].
Fight or flight response [۲]: واکنشی فیزیولوژیکی است که جانوان در موقعیت‌های خطرناک، حمله، یا در اقدام برای نجات از خود نشان می‌دهند [مترجم].
[۳]آزمایش «آلبرت کوچولو» آزمایش کنترل‌شده‌ای بود که تأثیر تجربی شرطی‌سازی کلاسیک را در انسان‌ها نشان می‌داد. سرپرست این تحقیق جان واتسون بود که به کمک دانشجوی خود در دانشگاه هاپکینز آن را پیش می‌برد. واتسون می‌خواست نشان دهد که واکنش‌های هیجانی در افراد قابل شرطی‌سازی است [ویکی‌پدیا].
[۴]Graveyard Poets
[۵]Tend and Befriend: Biobehavioral Bases of Affiliation Under Stress
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید