خواهرزاده

  • البته من فقط می‌خواستم او را بترسانم، اما وقتی فندک را روشن کردم ناگهان مو‌ها و لباس‌های خواهرزاده ام شعله‌ور شد طوری…

    ۳۳۳۵
  • خواهرزاده‌هایم فکر می‌کردند من سهم ارثیه مادرشان را بالا کشیده‌ام، به‌همین‌دلیل با من دعوا می‌کردند. آن‌ها مدرکی…

    ۱۰۹۰۸
  • دیگر نفهمیدم چه می‌کنم، با کارد بزرگی که همراه داشتم به طرف آن‌ها حمله کردم و وقتی دیدم خون آلود روی زمین افتاده اند…

    ۱۰۹۹۵
  • وقتی به سمت دستشویی مردانه رفتیم، گفت: الکی گفته من هم ناراحت شدم. دستشویی مردانه خلوت بود؛ آنجا با چاقو گلویش را…

    ۱۳۹۲۴
۱

تازه‌ها

پربازدید

پرطرفدار