جایی پشت دیوارهای بهشت
شال را که باز و بسته میکند تا دوباره روی سرش مرتب کند، متوجه سیاهی زیر گلویش میشوم. هر دو نفر خموده و با پاهایی جمع…
۲۰۵۸