خاطرات محمود فروغی؛ سفر در زمان؛ آخرین سمت دولتی فروغی در آمریکا

خاطرات محمود فروغی؛ سفر در زمان؛ آخرین سمت دولتی فروغی در آمریکا

سال ۱۳۲۱. پنجم آذر ۱۳۲۱. یعنی یک سال و چندماه بعد از واقعه سوم شهریور فوت شدند. البته در این فاصله تمام این دوره بیماری که بعدازنهم شهریور چه بعد از این خیلی‌ها محبت زیاد کردند چه ایرانی چه وزیر مختار آمریکا و سفیر شوروی که آن موقع بودش که سفیر شوروی عضویت آکادمی شوروی را برایشان آورد.

کد خبر : ۲۵۰۶۰۳
بازدید : ۱۲۳

محمود فروغی فرزند محمدعلی فروغی نخست‌وزیر دوران پهلوی بود. وی فارغ‌التحصیل دانشکدهٔ حقوق و علوم سیاسی از دانشگاه تهران و از کارمندان وزارت خارجه بود. او در دوران خدمت خود سرکنسول ایران در نیویورک، سفیر ایران در برزیل و سوئیس و آمریکا و افغانستان، معاون وزارت امور خارجه و کفیل وزارت امور خارجه بود.

یکی از نادر وقت هابی بود که دیدم مرحوم فروغی عصبانی شدند گفتند برو بهش بگو یا برو یا می‌آیم مثل موش دمت را می‌گیرم از مملکت می‌اندازمت بیرون؛ ما‌ها را میگوئید ما‌ها مثل موش نشستیم سرجایمان صدای‌مان دیگر در نیامد شاید یک ربع طول نکشیدش آن علی اکبر برگشت گفتش که قربان سرلشکر بوذرجمهری می‌گویند که والا حضرت تشریف بردند

ج – آقای فروغی وزیر دربار شدند و در حدودشش ماه بعد – هفت ماه بعد مامور واشنگتن شدند، سفیرکبیر شدند به واشنگتن. ولی روزولت موافقت کرده بود که ما سفیر کبیر داشته باشیم ولی آن‌ها وزیر مختار هنوز داشته باشند درایران و منهم بنا بودش که من الحیث دبیر دوم - یا دبیر سوم همراهشان بروم همه کار‌ها راهم کردیم یک هواپیمایی هم فرستاده بودند که یادم می‌آید خلبانش ازآن تکزاسی‌ها یک لهجه عجیبی هم داشتش. واکسن‌های عجیب به ما زدند همه اینها را آماده کردیم ولی حمله سومی هم آمد و پنجم آذر شب در حدود ساعت ده فوت شدند.

 س ـ چه سالی؟

ج - سال ۱۳۲۱. پنجم آذر ۱۳۲۱. یعنی یک سال و چندماه بعد از واقعه سوم شهریور فوت شدند. البته در این فاصله تمام این دوره بیماری که بعدازنهم شهریور چه بعد از این خیلی‌ها محبت زیاد کردند چه ایرانی چه وزیر مختار آمریکا و سفیر شوروی که آن موقع بودش که سفیر شوروی عضویت آکادمی شوروی را برایشان آورد.ا

س- فقط یک مسأله دیگر از قلم افتاد و آنکه اصرار براینکه مرحوم هم فروغی رئیس جمهوری بشوند و سلطنت از میان برود بعد از سوم شهریور؟

 ج - بعداً زسوم شهریور که البته به هیچ وجه قبول نکردند و اصرارشان این بود آن سفیر آن وزیر مختار هم که آن شب نمی‌آمدند اعتراض‌شان به این بود که سلطنت را نمی‌خواستند. حتی نوشین اسمش را شنیدید نوشین؟ از هنرمند‌های برجسته‌ی ایران بود.

 س - بله بله

ج - او با مرحوم فروغی آشنائی داشت. پیس‌های مولیری که مرحوم فروغی ترجمه کرده بودنوشین هم بازی کرده بود هم روی صحنه آورده بود.

س- عبدالحسین نوشین

ج - عبدالحسین نوشین بود بنظرم؛ و یادم می‌آید که یک روز حتی او آمد گفتش که پیشام آورد البته مرحوم فروغی مریض بود عموی من نشسته بود من نشسته بودم خیال می‌کنم آن برومند هم بودش گفت آقا ما سوختیم ما آتش گرفتیم ما نمی‌خواهیم بیایند درست کنند ایشان بشونـــــــــــــد دی رکتور اول. فرمودند که تقریباً عموی من از خانه بیرونش کردش رفت. خیلی تقلا کردند که سلطنت از بین برود و ایشان زیر بار نرفتند؛ و همان بازهم این را بطور مسلم بشما بگویم علاقه به شخص خاصی نبودش این تنها مظهر استقلال مملکت در آن زمان این سلطنت مانده بود دیگر چیز دیگری مانداشتیم در آن موقع.

بخصوص با اشغال مملکت معلوم نبود خیلی خوب حالا فرض کنیم که مرحوم فروغی هم قبول کردرئیس جمهور شد اولاً دیدیم که یک سال بعدش فوت شد. حالافوت نمی‌شد یک انتخابات بعدی کی می‌آمد بدست کی یا یکی از عوامل این قدرت یا یکی از عوامل آن قدرت می‌آمد اینها. باز حالا سلطنت را بالاخره نگه می‌داشتیم این تقریباً یک خلاصه‌ای حالا یک تکه تکه هم بازیادم می‌آید برایتان یک. خلاصه‌ای از آن اوضاع سوم شهریور

س- یک چیزی من راجع به همین سوم شهریورشنیدم از یکی از آقایانی که باهاش صحبت می‌کردیم این بود که می‌گفتند که ما احضار شدیم به کاخ سعد آباد وقتی که وارد شدیم دیدیم که اصلاً نه نگهبانی هست درب همینجور باز است رفتیم داخل باغ و آنجا حتی پیشخدمت اینها نبود اصلاً مثل اینکه نگهبان‌های سعدآبادرفته بودند منزلشان و چیزی در این مورد شنیدید؟ بیاد دارید؟ چه جور آخر می‌شود که برفرض اگر

ج - من خیال نمی‌کنم این صحت داشته باشد البته این را هم برایتان عرض بکنم که آن نزدیکی‌های بیست و پنج شهریور که این خبر این قشون روس می‌آید این‌ها یک دفعه حتی می‌گویند بعضی‌ها می‌گویند رضا شاه با جماعتی رفتند از بران ولی گویا سوار هم شده بودند بروند که مرحوم فروغی می‌رسند به ایشان می‌گویند شما بمانید تا ما موقعش والا همچی از دست ما در می‌رود؛ و آن روز پنجم شهریورهم که به شما عرض کردم که به من گفتند که جنگ که تمام شده گفتم به شما ما احضار شدیم جنگ تمام شده این را برای این گفتم که بعد معلوم شد که صبح ساعت شش یا هفت صبح در کتابخانه شان کار می‌کردند یک نفر می‌آید پهلویشان نمی‌دانم گویا یمین اسفندیاری بوده می‌آید از طرف آهی که آقا وضع خراب است چه بکنیم؟ گویا پیغام می‌دهند که خب اگر شما می‌خواهید من کاری بکنم شاه نباید برود بماند تا ببینیم چه کار چه جور می‌توانیم جمع وجور کنیم؛ و من خیال نمی‌کنم اینکه می‌گویند که در و پیکر باز بوده خیال نمی‌کنم این‌ها راست باشد برای اینکه آن روز‌ها می‌گویم دیگرما اینطور ارتباط مستقیم با دربار دائم داشتیم.

منبع: انتخاب

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید