جامعهشناسی ایرانی و بتسازی!
یکی از آثار دگرسالاری پرستش و ستایش دایم بنیانگذاران جامعهشناسی است. ما در ایران مدام بنیانگذاران جامعهشناسی را ستایش میکنیم و بند ناف مباحث جامعهشناسی، بازگشت به بنیانگذاران است. به نظر من معنای این سخن آن است که جامعهشناسی ایران هیچ پیشرفتی نکرده است.
کد خبر :
۵۲۳۸۳
بازدید :
۹۸۸
حسن محدثی | به نظر من جامعهشناسی ایران، جامعهشناسی دیگرسالار است. آنچه در عرصه جامعهشناسی ایران عرضه میشود، ترجمهای است و کسانی که خود قلم میزنند را نیز ترجمهای تلقی میکنم و آثار تولیدی بسیار کم است.
البته در دوره ما جوانانی هستند که جسارت تولید در حوزه اندیشه جامعهشناسی دارند. یکی از آثار دگرسالاری پرستش و ستایش دایم بنیانگذاران جامعهشناسی است. ما در ایران مدام بنیانگذاران جامعهشناسی را ستایش میکنیم و بند ناف مباحث جامعهشناسی، بازگشت به بنیانگذاران است. به نظر من معنای این سخن آن است که جامعهشناسی ایران هیچ پیشرفتی نکرده است.
علمی که از بنیانگذاران خود فاصله نگیرد، مدام درجا میزند. تصور من این است توجه اینچنین به بنیانگذاران جامعهشناسی و عدم نگاه انتقادی به آنها، به معنای درجا زدن جامعهشناسی در ایران است و علت این امر فقدان تفکر انتقادی در جامعهشناسی ایران است.
گویا جسارت نقد در ما ایجاد نشده است و به همین خاطر با وجود گذشت ١٧٠ سال از آغاز جامعهشناسی، ما همچنان در حال تکرار مباحث بنیانگذاران جامعهشناسی هستیم. یکی از این بنیانگذاران دورکیم است که مدام در متون ایرانی تقدیس میشود.
برخلاف این رویه گمان میکنم آرای بنیانگذاران جامعهشناسی اگرچه در تثبیت یک رشته علمی بسیار مهم بوده است، اما آغشته به مباحث هنجارین و ایدئولوژیک است و هنوز از دانش علمی فاصله جدی داشته است. به همین دلیل پیروان جامعهشناسی در ایران مداوم از مکاتب جامعهشناسی سخن رانده میگویند و میگویند ما باید به این مکاتب معتقد باشیم.
برخلاف این رویه گمان میکنم آرای بنیانگذاران جامعهشناسی اگرچه در تثبیت یک رشته علمی بسیار مهم بوده است، اما آغشته به مباحث هنجارین و ایدئولوژیک است و هنوز از دانش علمی فاصله جدی داشته است. به همین دلیل پیروان جامعهشناسی در ایران مداوم از مکاتب جامعهشناسی سخن رانده میگویند و میگویند ما باید به این مکاتب معتقد باشیم.
در تقابل با این نگاه مکتبی که در آرای بزرگان جامعهشناسی در ایران میبینیم، عدهای حالا که جامعهشناسی مکتبی است، ما نیز یک مکتب جدیدی را به نام جامعهشناسی اسلامی بنا میکنیم و مبانی و مبادی خودمان را داریم. این افراد میگویند وقتی جامعهشناسی علم نیست و مکتب است و بار هنجاری دارد، بنابراین ما نیز مکتب خودمان را ایجاد میکنیم.
خطایی که در آثار بنیانگذاران جامعهشناسی هست و جامعهشناسان ایرانی آنها را طوطیوار تکرار میکنند، این است که ما باید به یکی از این مکاتب معتقد شویم. جامعهشناسی هم دو مکتب بیشتر ندارد، یکی جامعهشناسی نرم که در آن باید از همبستگی اجتماعی صحبت کنیم و دیگری جامعهشناسی تضاد که باید به دنبال تحولات جامعه باشیم.
بنابراین در این نوع نگاه، گویا نمیشود که جامعهشناس بود و موضعی سیاسی نداشت و اغلب این موضع سیاسی شما است که کمک میکند که کدام یک از مکاتب را انتخاب کنید. اما من این نگاه را درک نمیکنم و سوالم این است که مگر علم وابسته به موضع سیاسی است؟ به نظر من در آثار تمامی بنیانگذاران جامعهشناسی، نوعی نگاه هنجارین به جد وجود دارد. در آرای دورکیم نیز چنین است.
البته این نگاه هنجارین نزد مارکس و کنت کاملا مشخص است، اما مشهور است که کسانی، چون دورکیم از این نگاه بری هستند و مباحثشان کاملا علمی و تجربی است. در حالی که به نظر من دورکیم و اسپنسر و برخی دیگر از بنیانگذاران جامعهشناسی نیز چنین هستند. یعنی آنها نیز آثارشان بیشتر اصلاحطلبانه است، تا علمی. به همین خاطر است که در آثاری که از بزرگان جامعهشناسی یاد میکنند، از مکاتب صحبت میکنند و گویا در جامعهشناسی چیزی فراتر از نظریه تحت عنوان مکاتب داریم.
بنابراین در آثار بنیانگذاران مباحث فراجامعهشناسی بر جامعهشناسی سیطره یافته و این سبب شده جامعهشناسی از مطالعه علمی و تجربی دور شود. به نظر من آگزیومها و جهتگیریهای اجتماعی وجود دارد و این خطای بزرگی در جامعهشناسی است که همچنان تحت سیطره فراجامعهشناسی است.
جامعهشناسی از دو سو در خطر است. نخست از سوی الگوهای بیرونی که میخواهند نظامهای ارزشی خود را به آن تحمیل کنند و جامعهشناس را تحت انقیاد خودشان در بیاورند. دوم خطری که از درون خود جامعهشناسی متوجه آن است که آن را آثار علمی و مطالعات تجربی دور میکند.
جامعهشناسی از دو سو در خطر است. نخست از سوی الگوهای بیرونی که میخواهند نظامهای ارزشی خود را به آن تحمیل کنند و جامعهشناس را تحت انقیاد خودشان در بیاورند. دوم خطری که از درون خود جامعهشناسی متوجه آن است که آن را آثار علمی و مطالعات تجربی دور میکند.
وقتی آرای دورکیم را بررسی میکنیم، میبینیم که نگاه ایدئولوژیک است. او یک لیبرالیست در عصر خودش است و خواهان آن است که جامعهشناسی نظم و همبستگی اجتماعی را برقرار کند؛ از این منظر میبینیم دورکیم میکوشد از درون «هست»، «باید»ی را استخراج کند. دورکیم نمیتواند بپذیرد که علم، آرمانها و اهدافها را تعیین نمیکند. او میخواهد از علم آرمان بیرون بکشد و در نتیجه وضعیت جامعه را به دو حالت «بهنجار» و «نابهنجار» تقسیم میکند؛ وضع بهنجار عمومیت دارد و وضع نابهنجار فاقد عمومیت است. از دید او هرچه عمومیت نداشته باشد، نابهنجار است.
از نظر دورکیم سعادت به آن است که ما امر بهنجار را شناسایی کنیم و به آن تن دهیم. بنابراین از نگاه او نوعی سرسپردگی و تسلیم به واقعیت عمومیت یافته استخراج میشود و هرگونه مقابله با آنچه پذیرفته، به معنای انحراف از سعادت اجتماعی و انسانی است.
این اندیشههای دورکیم به عنوان بحث علمی ارایه میشود و برخی افراد در جوامع پیرامونی ستایشگرانه آنها را تبلیغ میکنند. در حالی که کسانی، چون ژولین فروند در خود غرب هستند و متوجه این سیطره نگاه فراجامعهشناسانه به جامعهشناسی هستند. همچنین دورکیم ضمن آنکه پوزیتیویست است، یک جامعهشناس کلگرا است و کلگرایی یک آگزیوم است. آگزیومها گزارههایی هستند که قابل سنجش تجربی نیستند.
اما به گونهای از جامعه به مثابه این کل سخن میگوید که گویا این کل واقعیت تجربی است. جامعهشناس ما نیز بدون مطالعه تجربی از جامعه به مثابه این واقعیت زیرین سخن میگوید. جامعهشناسی دورکیم به نوعی جامعهپرستی بدل میشود. او جامعه را به شیئی زنده آگاه بدل میکند. در حالی که این یک آگزیوم فرانظری است که مثل روح مطلق هگلی در جامعهشناسی دورکیم است و جامعهشناسی را فراتر از یک علم، به یک مکتب بدل میکند. جامعهشناس
۰