اگر اشتباه کرده باشیم چه؟
پیشتر در مطلبی با عنوان «من یک واقعگرای سادهلوحم و به نظرم خورشید دور زمین میچرخد»، برشی از کتاب جدید چاک کلاسترمن را منتشر کردیم. کتاب کلاسترمن دامنهای گسترده از مضامین مختلف را دربرمیگیرد: چگونه ممکن است درک کنونی ما از فیزیک و زمانِ تاریخی اشتباه باشد؟ چگونه توانستیم از خلاقیت و نبوغ ادبیِ حقیقی چشمپوشی کنیم؟ و ...
کد خبر :
۲۶۰۳۸
بازدید :
۱۴۲۱
نیویورکتایمز | هدف اصلی کتاب را میتوان اجمالاً اینطور بیان کرد: بیشترِ چیزهایی که باورشان داریم، احتمالاً نادرست هستند.
البته این طرز فکرْ آشناست. بهراحتی میتوان تصور کرد که گرامیترین و محکمترین باورهای ما در نظر نسلهای آینده احمقانه (یا چیزی بدتر از آن) باشند، درست همانطور که باورهای نیاکان ما در نظر ما احمقانه (یا حتی بدتر) هستند. این باید فکری آزاردهنده باشد.
اگر اساساً دربارهٔ حقیقت، زیبایی و خوبی-اینکه جهان واقعاً چگونه است، چه چیزی اصالتاً دارای ارزش است و آنچه واقعاً عادلانه است- به بیراهه رفته باشیم، آنگاه نهتنها از چشمانداز ابدیت، نادان به نظر خواهیم رسید، بلکه ممکن است سهواً مرتکب اعمال شر زیادی نیز بشویم.
اما چاک کلاسترمن چارهای هرچند نسبی برای این وضعیت اندیشیده است. او معتقد است که باید «طوری به حال بیندیشیم که گویی در گذشتهای دور اتفاق افتاده است.»
ما باید با اقتباس خلاقانهٔ چشمانداز آیندگان، تلاش کنیم به جهان معاصر خود طوری نگاه کنیم که گویی در حال بررسی دورهٔ ویکتوریایی، قرون وسطا یا عصر مفرغ هستیم. باید ایمانِ سادهلوحانه به نسخهٔ فعلیِ حقیقت را به حالت تعلیق درآوریم و سعی کنیم به این نکته پی ببریم که این نسخه از واقعیت ممکن است عمیقاً و بهطور فراگیری اشتباه باشد.
این هدفِ تحسینبرانگیز کتاب اما اگر اشتباه کرده باشیم چه است. از مجموعههای مقالات دربارۀ سکس و مواد مخدر گرفته تا رمان۱، کلاسترمن نوشتههای زیادی دربارهٔ فرهنگ عامه منتشر کرده است.
وی همچنین در مجلهٔ نیویورک تایمز، ستونی تحت عنوان «اخلاقگرا» داشت. کتاب جدید کلاسترمن دامنهای گسترده از مضامین مختلف را دربرمیگیرد: چگونه ممکن است درک کنونی ما از فیزیک و زمانِ تاریخی اشتباه باشد؟ چگونه توانستیم از خلاقیت و نبوغ ادبیِ حقیقی چشمپوشی کنیم؟ کافکاهای گمنام در میان ما و نسل آینده، هزاران سال پسازاین چه برداشتی از اشتیاقمان به تلویزیون و ورزشهای حرفهای و راکاندرول خواهند داشت؟ چگونه ممکن است واقعیتْ چیزی مطلقاّ بیگانه از چیزی باشد که اکنون به نظر میرسد؟
او در این جدالهای نظری، شخصیتهای فرهنگی جالبی، نظیر دیوید برن، کترین شولز، نیک بوستروم و ریچارد لینکلیتر، را با خود همراه کرده است. کلاسترمن با زیرکی بین امر انتزاعی و امر جزئی حرکت میکند.
همهٔ اینها تحسینبرانگیز و عالی است؛ پس چرا کتاب از نظر من تا این حد زجرآور و کشنده بود؟
به این دلیل که در جایی از کتاب، شاهد چرخش ناگهانی در زبان نویسنده هستیم.
زبان نویسنده از زبان عامیانۀ کوچهوبازار (دیوونهبازی درآوردن) به زبانی ثقیل (چنانچه حق تقدم را به تنوع فرهنگی دهید..) و بعد به زبانی متکبرانه (آیا اطمینان دارم که چنین چیزی رخ خواهد داد؟ اطمینان ندارم) در نوسان است. کلاسترمن ید طولایی در پراکندن هجویات پوچ و بیمعنی دارد (در جایی میگوید: تاریخ را انسانهایی تعریف کردهاند که واقعاً چیزی از آنچه تعریف میکنند نمیدانند). او اغلب غلیانهای کوچکی از فروتنی ساختگی بروز میدهد (مثلاً یک پاراگراف دربارهٔ موضوع مهمی صحبت میکند و درنهایت میگوید «نمیدانم، واقعاً نمیدانم»).
جکهای پیچیده و سخت را تحلیل میکند (یکی از سکولیوسکچوالهای۲ ایرلندیآسیاییِ ناشناخته از شهر خوئارسِ مکزیک که از چشماندازی تفرقهاندازانه بهطرزی درخشان درمورد آدمخواری مهاجران مینویسد...») به نظر میرسد او فکر میکند «ضدقهرمان» بهمعنای نقطهٔ مقابل «قهرمان» است و «ریلِ سوم»۳ اشارهای است ضمنی به حد وسط بین افراطوتفریط، نه چیزی که اگر به آن دست بزنی، میسوزی.
از همه مهمتر او علاقهٔ شدیدی به استفاده از فعل «واقعشدن۴» دارد و آن را هرجایی که نویسندگان باسوادتر از افعال «رخدادن و اتفاقافتادن۵» استفاده میکنند، به کار میبرد. او حتی از ترکیب واقعشدن زلزله نیز استفاده میکند.
چنانچه کلاسترمن در این کتاب هدف خود را با دقت بیشتری پی میگرفت، چنین لغزشهای کوچکی در قلمش قابلچشمپوشی بود؛ اما روند استدلال او بیقاعده، سرسری و عاری از هرگونه دقت است. در سرتاسر کتاب، تحلیلْ نادیده گرفته میشود.
پرسشهای عمیق، چیزی که او «سیبزمینیهای بزرگ»۶ مینامد، با زبانبازی غیرقابلتحملی مورد بررسی قرار میگیرد.
این طبقهبندیِ چیزهایی است که درستشدنشان باید برایمان مهم باشد: حقیقت، زیبایی و خوبی.
امر حقیقی با درکمان از جهان در ارتباط است. پدیدهٔ جاذبه را درنظر بگیرید. ارسطو آن را به کوشش و جهدی ذاتی در تمامی جامدات بهسوی جایگاه طبیعیشان در مرکز زمین (که برای او مرکز کیهان هم بود) نسبت میدهد.
دو هزاره پسازآن، نیوتن این نظریهٔ ارسطویی را برانداخت. این قضیه کلاسترمن را بر آن داشت که بپرسد: «اگر بشر توانست برای دوهزار سال چیزی غلط را بهعنوان حقیقتی علمی بپذیرد، چرا بهطوری غیرارادی فرض میکنیم که درک کنونی ما از جاذبه، که تنها ۳۵۰ سال است که پذیرای آنیم، برای همیشه پایدار خواهد ماند؟»
این پرسش خوبی است. فلاسفهٔ علم درباب «فرااستقرای بدبینانه»۷ صحبت کردهاند. اگر تمام نظریههای علمی گذشته اشتباه از آب درآمدهاند، فهم کنونی ما نیز الزاماً اشتباه است.
اما اشتباه از چه نظر؟ به یاد داشته باشید که یک قرن پیش آینشتاین نظریهٔ جاذبهٔ نیوتن را زیرورو کرد؛ بااینحال، باوجود تصویر جدیدی که نظریهٔ آینشتاین درمورد فضا و زمان به ما عرضه میکند، در بیشتر قسمتها پیشبینیهایش تنها اصلاحاتی کوچک بر روی نظریههای نیوتن بهحساب میآید، اصلاحاتی بهقدری جزئی که ناسا توانست مأموریتهای آپولو به ماه را با استفاده از همان معادلات نیوتنی قدیمی هدایت کند.
اخلاق: درحالیکه علم در تصویری که از واقعیت بهدست میدهد، بهشدت بیثبات و متزلزل است، اخلاق به یکیشدن با حقیقت پیشگویانه گرایش دارد.
اما کلاسترمن بهجای آنکه مخاطبان خود را آرامآرام بهسمت این بینش هدایت کند، ما را بین آرای دو دانشمند کاملاً مشهور، برایان گرین و نیل دگراس تایسن سرگردان کرده است.
او نظریات آنها را درمورد اینکه « ممکن است مستحکمترین فرضیاتمان دربارۀ جهان اشتباه باشد» پیش میکشد.
این دو متخصص در مواجهه با این فرضیه با یکدیگر توافق ندارند. تایسن بهنظر مطمئن است که علم امروزی درمورد جهان عمدتاً حقیقت را میگوید؛ درحالیکه گرین در پاسخ به این پرسش که شانس باقیماندن مدلهای کیهانشناختی کنونی چقدر خواهد بود، چنین میگوید: «بسیار کم، کمتر از یکدرصد.»
باوجوداین، عدمتوافق آنها تنها در ظاهر است. تایسن دربارهٔ پیشبینی دقت معادلات سخن میگوید و گرین درمورد تصویر مفهومیای میگوید که چرایی کارآمدی آن معادلات را توضیح میدهد. کلاسترمنِ مردد نیز با اظهار اینکه «ریاضیاتْ هرزهای انعطافناپذیر است» حد وسط را میگیرد.
از امر حقیقی بهسراغ امر زیبا برویم. در اینجا نویسنده کار راحتتری پیش رو دارد و بهعنوان مثال باید بگوید فلان ستارهٔ موسیقی راک در آینده چه ویژگیهایی خواهد داشت. او به این نکته اشاره میکند که معمولاً بین الویس پرزلی و باب دیلن دست به انتخاب میزنیم، یعنی راک بهمثابۀ نمایش در مقابل راک بهمثابۀ شعر، اما اگر در اشتباه باشیم چه؟ با تأمل بر موضوع «از چشمانداز ابدیت»۸، کلاسترمن با قاطعیت احتمال سومی را بهعنوان تجسم واقعی راک، که هویتش را بعدتر در همین نوشته بیان خواهم کرد، انتخاب میکند (مطمئنم این انتظار سخت نخواهد بود).
پسازآن نوبت به امر خوب میرسد. کدامیک از اعمال عادی روزگار ما از نگاه نسلهای آینده بیرحمانه و از لحاظ اخلاقی نادرست خواهند بود؟ از نظر من زندانیکردن مجرمان با هدف مجازات و نه بازپروریْ یکی از این اعمال است.
همچنین کنکجکاو بودم بدانم نظر این ستوننویس اخلاقدان و متقدم دربارۀ این موضوع چیست. اما کلاسترمن درمورد نقطههای کور اخلاق جمعی چیز زیادی نمیگوید و این مایهٔ ناامیدی است؛ چراکه دراشتباهبودن درمورد امر خوب یا خیر، موضوعی خطرناکتر و حساستر از دراشتباهبودن درمورد جهان یا درمورد سلیقه و ذائقه است.
بنابراین، این کتابْ مرا به ستوه آورد. اما هرگز حوصلهام را سر نبرد. خواندن این کتاب مثل این است که در مهمانی شامی باشید که در آن یکی از حاضرینِ خودرأی و باهوش بهشکلی سرمستانه آن را بهشیوۀ جریان سیال ذهن به پیش میبرد و درمورد همه چیز صحبت میکند، از آیندۀ فوتبال گرفته تا خطرات هوش مصنوعی، علاقهٔ جاودانه به سریال کمدیِ «روزان»۹ و تضادهای پنهان در متمم اول قانون اساسی امریکا.
این کتابْ خشم من را برانگیخت. هر صفحهای که میخواندم در دلم با نویسنده بحث میکردم. وفورِ سرگیجهآورِ قطعیات بیمنطق و معماگون (مثلاً، این اتفاق خواهد افتاد یا چنین تکاملی رخ خواهد داد) در اثر کلاسترمن بهمثابۀ عاملی تقویتکننده و روشنفکرانه مرا برانگیخت که فهرستی از اصول برای ارزیابی تصورات جمعیِ غلط، طرحریزی کنم. این فهرست از این قرار است:
۱) ما خاص نیستیم. ما نه در هنگامۀ غروبِ دورانی [قدیمی] هستیم و نه در آستانۀ طلوع دورانی جدید.
۲) آینده به گذشته شباهت خواهد داشت.
۳) واقعیت همیشه بزرگتر از آن چیزی است که میپنداریم.
۴) نوددرصدِ همه چیز چرند است. («قانون استورجن»)
بسیار خب، برگردیم به مسئلهٔ باب دیلن و الویس و ببینیم چاک در این مورد چه میگوید... .
اطلاعات کتابشناختی:
کلاسترمن، چاک. اگر بر خطا باشیم چه؟ اندیشیدن به حال چنانکه گویی در گذشته اتفاق افتاده است، انتشارات پنگوئن، ۲۰۱۶
Klosterman, Chuck. But What If We're Wrong?: Thinking About the Present As If It Were the Past, Penguin. 2016
* پیشتر برشی از کتاب کلاسترمن با عنوان «من یک واقعگرای سادهلوحم و به نظرم خورشید دور زمین میچرخد» در ترجمان منتشر شده است.
پینوشتها:
* این مطلب در تاریخ ۲۹ ژوئن ۲۰۱۶ با عنوان The Good, the True, the Beautiful and Chuck Klosterman در وبسایت نیویورکتایمز منتشر شده است.
[۱] مرد نامرئی یکی از رمانهای کلاسترمن است.
[۲] Skoliosexual
[۳] ریلی که در خطوط راهآهن جریان برق را تأمین میکند.
[۴] transpire
[۵] Happen or occur
[۶] Big potatoes
اصطلاحی است که درمورد شخصیتهای مهم و معروف به کار میرود.
[۷] pessimistic meta- induction
[۸] اصطلاح اسپینوزا
[۹] Roseanne
البته این طرز فکرْ آشناست. بهراحتی میتوان تصور کرد که گرامیترین و محکمترین باورهای ما در نظر نسلهای آینده احمقانه (یا چیزی بدتر از آن) باشند، درست همانطور که باورهای نیاکان ما در نظر ما احمقانه (یا حتی بدتر) هستند. این باید فکری آزاردهنده باشد.
اگر اساساً دربارهٔ حقیقت، زیبایی و خوبی-اینکه جهان واقعاً چگونه است، چه چیزی اصالتاً دارای ارزش است و آنچه واقعاً عادلانه است- به بیراهه رفته باشیم، آنگاه نهتنها از چشمانداز ابدیت، نادان به نظر خواهیم رسید، بلکه ممکن است سهواً مرتکب اعمال شر زیادی نیز بشویم.
اما چاک کلاسترمن چارهای هرچند نسبی برای این وضعیت اندیشیده است. او معتقد است که باید «طوری به حال بیندیشیم که گویی در گذشتهای دور اتفاق افتاده است.»
ما باید با اقتباس خلاقانهٔ چشمانداز آیندگان، تلاش کنیم به جهان معاصر خود طوری نگاه کنیم که گویی در حال بررسی دورهٔ ویکتوریایی، قرون وسطا یا عصر مفرغ هستیم. باید ایمانِ سادهلوحانه به نسخهٔ فعلیِ حقیقت را به حالت تعلیق درآوریم و سعی کنیم به این نکته پی ببریم که این نسخه از واقعیت ممکن است عمیقاً و بهطور فراگیری اشتباه باشد.
این هدفِ تحسینبرانگیز کتاب اما اگر اشتباه کرده باشیم چه است. از مجموعههای مقالات دربارۀ سکس و مواد مخدر گرفته تا رمان۱، کلاسترمن نوشتههای زیادی دربارهٔ فرهنگ عامه منتشر کرده است.
وی همچنین در مجلهٔ نیویورک تایمز، ستونی تحت عنوان «اخلاقگرا» داشت. کتاب جدید کلاسترمن دامنهای گسترده از مضامین مختلف را دربرمیگیرد: چگونه ممکن است درک کنونی ما از فیزیک و زمانِ تاریخی اشتباه باشد؟ چگونه توانستیم از خلاقیت و نبوغ ادبیِ حقیقی چشمپوشی کنیم؟ کافکاهای گمنام در میان ما و نسل آینده، هزاران سال پسازاین چه برداشتی از اشتیاقمان به تلویزیون و ورزشهای حرفهای و راکاندرول خواهند داشت؟ چگونه ممکن است واقعیتْ چیزی مطلقاّ بیگانه از چیزی باشد که اکنون به نظر میرسد؟
او در این جدالهای نظری، شخصیتهای فرهنگی جالبی، نظیر دیوید برن، کترین شولز، نیک بوستروم و ریچارد لینکلیتر، را با خود همراه کرده است. کلاسترمن با زیرکی بین امر انتزاعی و امر جزئی حرکت میکند.
همهٔ اینها تحسینبرانگیز و عالی است؛ پس چرا کتاب از نظر من تا این حد زجرآور و کشنده بود؟
به این دلیل که در جایی از کتاب، شاهد چرخش ناگهانی در زبان نویسنده هستیم.
زبان نویسنده از زبان عامیانۀ کوچهوبازار (دیوونهبازی درآوردن) به زبانی ثقیل (چنانچه حق تقدم را به تنوع فرهنگی دهید..) و بعد به زبانی متکبرانه (آیا اطمینان دارم که چنین چیزی رخ خواهد داد؟ اطمینان ندارم) در نوسان است. کلاسترمن ید طولایی در پراکندن هجویات پوچ و بیمعنی دارد (در جایی میگوید: تاریخ را انسانهایی تعریف کردهاند که واقعاً چیزی از آنچه تعریف میکنند نمیدانند). او اغلب غلیانهای کوچکی از فروتنی ساختگی بروز میدهد (مثلاً یک پاراگراف دربارهٔ موضوع مهمی صحبت میکند و درنهایت میگوید «نمیدانم، واقعاً نمیدانم»).
جکهای پیچیده و سخت را تحلیل میکند (یکی از سکولیوسکچوالهای۲ ایرلندیآسیاییِ ناشناخته از شهر خوئارسِ مکزیک که از چشماندازی تفرقهاندازانه بهطرزی درخشان درمورد آدمخواری مهاجران مینویسد...») به نظر میرسد او فکر میکند «ضدقهرمان» بهمعنای نقطهٔ مقابل «قهرمان» است و «ریلِ سوم»۳ اشارهای است ضمنی به حد وسط بین افراطوتفریط، نه چیزی که اگر به آن دست بزنی، میسوزی.
از همه مهمتر او علاقهٔ شدیدی به استفاده از فعل «واقعشدن۴» دارد و آن را هرجایی که نویسندگان باسوادتر از افعال «رخدادن و اتفاقافتادن۵» استفاده میکنند، به کار میبرد. او حتی از ترکیب واقعشدن زلزله نیز استفاده میکند.
چنانچه کلاسترمن در این کتاب هدف خود را با دقت بیشتری پی میگرفت، چنین لغزشهای کوچکی در قلمش قابلچشمپوشی بود؛ اما روند استدلال او بیقاعده، سرسری و عاری از هرگونه دقت است. در سرتاسر کتاب، تحلیلْ نادیده گرفته میشود.
پرسشهای عمیق، چیزی که او «سیبزمینیهای بزرگ»۶ مینامد، با زبانبازی غیرقابلتحملی مورد بررسی قرار میگیرد.
این طبقهبندیِ چیزهایی است که درستشدنشان باید برایمان مهم باشد: حقیقت، زیبایی و خوبی.
امر حقیقی با درکمان از جهان در ارتباط است. پدیدهٔ جاذبه را درنظر بگیرید. ارسطو آن را به کوشش و جهدی ذاتی در تمامی جامدات بهسوی جایگاه طبیعیشان در مرکز زمین (که برای او مرکز کیهان هم بود) نسبت میدهد.
دو هزاره پسازآن، نیوتن این نظریهٔ ارسطویی را برانداخت. این قضیه کلاسترمن را بر آن داشت که بپرسد: «اگر بشر توانست برای دوهزار سال چیزی غلط را بهعنوان حقیقتی علمی بپذیرد، چرا بهطوری غیرارادی فرض میکنیم که درک کنونی ما از جاذبه، که تنها ۳۵۰ سال است که پذیرای آنیم، برای همیشه پایدار خواهد ماند؟»
این پرسش خوبی است. فلاسفهٔ علم درباب «فرااستقرای بدبینانه»۷ صحبت کردهاند. اگر تمام نظریههای علمی گذشته اشتباه از آب درآمدهاند، فهم کنونی ما نیز الزاماً اشتباه است.
اما اشتباه از چه نظر؟ به یاد داشته باشید که یک قرن پیش آینشتاین نظریهٔ جاذبهٔ نیوتن را زیرورو کرد؛ بااینحال، باوجود تصویر جدیدی که نظریهٔ آینشتاین درمورد فضا و زمان به ما عرضه میکند، در بیشتر قسمتها پیشبینیهایش تنها اصلاحاتی کوچک بر روی نظریههای نیوتن بهحساب میآید، اصلاحاتی بهقدری جزئی که ناسا توانست مأموریتهای آپولو به ماه را با استفاده از همان معادلات نیوتنی قدیمی هدایت کند.
اخلاق: درحالیکه علم در تصویری که از واقعیت بهدست میدهد، بهشدت بیثبات و متزلزل است، اخلاق به یکیشدن با حقیقت پیشگویانه گرایش دارد.
اما کلاسترمن بهجای آنکه مخاطبان خود را آرامآرام بهسمت این بینش هدایت کند، ما را بین آرای دو دانشمند کاملاً مشهور، برایان گرین و نیل دگراس تایسن سرگردان کرده است.
او نظریات آنها را درمورد اینکه « ممکن است مستحکمترین فرضیاتمان دربارۀ جهان اشتباه باشد» پیش میکشد.
این دو متخصص در مواجهه با این فرضیه با یکدیگر توافق ندارند. تایسن بهنظر مطمئن است که علم امروزی درمورد جهان عمدتاً حقیقت را میگوید؛ درحالیکه گرین در پاسخ به این پرسش که شانس باقیماندن مدلهای کیهانشناختی کنونی چقدر خواهد بود، چنین میگوید: «بسیار کم، کمتر از یکدرصد.»
باوجوداین، عدمتوافق آنها تنها در ظاهر است. تایسن دربارهٔ پیشبینی دقت معادلات سخن میگوید و گرین درمورد تصویر مفهومیای میگوید که چرایی کارآمدی آن معادلات را توضیح میدهد. کلاسترمنِ مردد نیز با اظهار اینکه «ریاضیاتْ هرزهای انعطافناپذیر است» حد وسط را میگیرد.
از امر حقیقی بهسراغ امر زیبا برویم. در اینجا نویسنده کار راحتتری پیش رو دارد و بهعنوان مثال باید بگوید فلان ستارهٔ موسیقی راک در آینده چه ویژگیهایی خواهد داشت. او به این نکته اشاره میکند که معمولاً بین الویس پرزلی و باب دیلن دست به انتخاب میزنیم، یعنی راک بهمثابۀ نمایش در مقابل راک بهمثابۀ شعر، اما اگر در اشتباه باشیم چه؟ با تأمل بر موضوع «از چشمانداز ابدیت»۸، کلاسترمن با قاطعیت احتمال سومی را بهعنوان تجسم واقعی راک، که هویتش را بعدتر در همین نوشته بیان خواهم کرد، انتخاب میکند (مطمئنم این انتظار سخت نخواهد بود).
پسازآن نوبت به امر خوب میرسد. کدامیک از اعمال عادی روزگار ما از نگاه نسلهای آینده بیرحمانه و از لحاظ اخلاقی نادرست خواهند بود؟ از نظر من زندانیکردن مجرمان با هدف مجازات و نه بازپروریْ یکی از این اعمال است.
همچنین کنکجکاو بودم بدانم نظر این ستوننویس اخلاقدان و متقدم دربارۀ این موضوع چیست. اما کلاسترمن درمورد نقطههای کور اخلاق جمعی چیز زیادی نمیگوید و این مایهٔ ناامیدی است؛ چراکه دراشتباهبودن درمورد امر خوب یا خیر، موضوعی خطرناکتر و حساستر از دراشتباهبودن درمورد جهان یا درمورد سلیقه و ذائقه است.
بنابراین، این کتابْ مرا به ستوه آورد. اما هرگز حوصلهام را سر نبرد. خواندن این کتاب مثل این است که در مهمانی شامی باشید که در آن یکی از حاضرینِ خودرأی و باهوش بهشکلی سرمستانه آن را بهشیوۀ جریان سیال ذهن به پیش میبرد و درمورد همه چیز صحبت میکند، از آیندۀ فوتبال گرفته تا خطرات هوش مصنوعی، علاقهٔ جاودانه به سریال کمدیِ «روزان»۹ و تضادهای پنهان در متمم اول قانون اساسی امریکا.
این کتابْ خشم من را برانگیخت. هر صفحهای که میخواندم در دلم با نویسنده بحث میکردم. وفورِ سرگیجهآورِ قطعیات بیمنطق و معماگون (مثلاً، این اتفاق خواهد افتاد یا چنین تکاملی رخ خواهد داد) در اثر کلاسترمن بهمثابۀ عاملی تقویتکننده و روشنفکرانه مرا برانگیخت که فهرستی از اصول برای ارزیابی تصورات جمعیِ غلط، طرحریزی کنم. این فهرست از این قرار است:
۱) ما خاص نیستیم. ما نه در هنگامۀ غروبِ دورانی [قدیمی] هستیم و نه در آستانۀ طلوع دورانی جدید.
۲) آینده به گذشته شباهت خواهد داشت.
۳) واقعیت همیشه بزرگتر از آن چیزی است که میپنداریم.
۴) نوددرصدِ همه چیز چرند است. («قانون استورجن»)
بسیار خب، برگردیم به مسئلهٔ باب دیلن و الویس و ببینیم چاک در این مورد چه میگوید... .
اطلاعات کتابشناختی:
کلاسترمن، چاک. اگر بر خطا باشیم چه؟ اندیشیدن به حال چنانکه گویی در گذشته اتفاق افتاده است، انتشارات پنگوئن، ۲۰۱۶
Klosterman, Chuck. But What If We're Wrong?: Thinking About the Present As If It Were the Past, Penguin. 2016
* پیشتر برشی از کتاب کلاسترمن با عنوان «من یک واقعگرای سادهلوحم و به نظرم خورشید دور زمین میچرخد» در ترجمان منتشر شده است.
پینوشتها:
* این مطلب در تاریخ ۲۹ ژوئن ۲۰۱۶ با عنوان The Good, the True, the Beautiful and Chuck Klosterman در وبسایت نیویورکتایمز منتشر شده است.
[۱] مرد نامرئی یکی از رمانهای کلاسترمن است.
[۲] Skoliosexual
[۳] ریلی که در خطوط راهآهن جریان برق را تأمین میکند.
[۴] transpire
[۵] Happen or occur
[۶] Big potatoes
اصطلاحی است که درمورد شخصیتهای مهم و معروف به کار میرود.
[۷] pessimistic meta- induction
[۸] اصطلاح اسپینوزا
[۹] Roseanne
۰