فلسفۀ «زنوفانس»؛ فیلسوفی که 2500 سال قبل دربارۀ «خدای یکتا» سخن گفت

فلسفۀ «زنوفانس»؛ فیلسوفی که 2500 سال قبل دربارۀ «خدای یکتا» سخن گفت

«زنوفانس» یا «گزنوفانس»، فیلسوف یونانی قرن ششم پیش از میلاد بود که خدایان سنتی یونان را به چالش کشید، از وجود یک خداوند یکتا و برتر دفاع کرد و محدودیت‌های انسانی در فهم الهی را نقد کرد.

کد خبر : ۲۶۱۷۲۲
بازدید : ۱۷

فرادید|در اساطیر یونان باستان، خدایان با احساسات انسانی، کاستی‌ها و حتی چهره و اندامی شبیه آدمیان تصویر می‌شدند. زنوفانس این را مضحک می‌پنداشت: چرا باید خدایان همانند انسان‌ها باشند یا مثل آن‌ها رفتار کنند؟ این فیلسوف جسارت آن را داشت که بیندیشد شاید در پسِ این روایت‌ها معنایی ژرف‌تر نهفته باشد؛ حقیقتی که فراتر از دریافت محدود بشر از امر قدسی است.

به گزارش فرادید، اندیشه‌های زنوفانس نه‌تنها کیش رایج زمانه‌اش را لرزاند، بلکه یکی از نخستین مباحث شکاکیت در جهان غرب را برانگیخت: ما چگونه می‌توانیم از چیزی به یقین آگاه شویم؟ 

نقد زنوفانس بر خدایان انسان‌نما

1

نقد اصلی زنوفان آن بود که آدمیان خدایان را شبیه خویش می‌سازند؛ ایزدانی آکنده از کاستی‌ها و احساسات انسانی. اساطیر یونان باستان گویای این حقیقت هستند: در آن‌ها خدایانی دیده می‌شوند که هرچند نیرو و قدرتی عظیم دارند، اما گرفتار همان ضعف‌های آدمی هستند، از عشق‌های پرهیاهو و حسادت‌های کور گرفته تا خشم‌های ویرانگر. 

زئوس را در نظر بگیرید که همواره به همسرش وفادار نیست (و بدون عذاب وجدان عمل می‌کند)، در حالی که هِرا بخش بزرگی از عمرش را صرف آن می‌کند که هر کس را که به گمانش به او بی‌اعتنایی کرده کیفر دهد و در عین حال می‌کوشد همه بدانند که آنان تنها به او تعلق دارند. 

زنوفانس هرگز نمی‌توانست آنچه در نوشته‌های هومر و دیگر شاعران خوانده بود باور کند: چگونه ممکن بود کسی فکر کند خدایان نامیرا چنان ناشایست رفتار کنند که گویی کودکانی تربیت‌نیافته و ناپخته‌اند؟ 

او چنین استدلال کرد که انسان‌ها همواره می‌پندارند دیگر موجودات باید شبیه خودشان باشند و برای روشن کردن سخنش، نمونه‌ای دلنشین و خنده‌آور از نگرش حیوانات به خدایان آورد. 

زنوفانس گفت: «اگر اسب‌ها می‌توانستند نقاشی کنند، خدایانی به شکل اسب می‌ساختند؛ گاوها خدایانی به شکل گاو و… » موجودات تمایل دارند دنیای الهی را شبیه خودشان تصور کنند.

اما زنوفانس تنها ظاهر خدایان را انتقاد نکرد؛ او فراتر رفت و پرسید چرا خدایان باید کاستی‌های انسانی همچون حسادت یا دعوا داشته باشند؟ آیا بهتر نبود آن‌ها را برای کامل بودن، ثابت بودن و قدرت مطلقشان ستایش کنیم؟ 

زنوفانس با نشان دادن محدودیت‌های فکری هم‌عصرانش، پرسش عمیق‌تری هم مطرح کرد: آیا ما می‌توانیم حقیقت پشت ظاهرها را بدانیم یا صرفاً ویژگی‌های انسانی خود را به آسمان‌ها نسبت می‌دهیم؟ 

مسئله اخلاق الهی

2

زنوفانس با نحوه نمایش خدایان یونانی در داستان‌های هومر و هزیود مخالف بود. او می‌گفت رفتار آن‌ها به هیچ‌وجه الهی نبود. چگونه می‌توان آن‌ها را نامیرا و الهی نامید وقتی شبیه انسان‌های حسود، انتقام‌جو و دروغگو رفتار می‌کنند؟ 

زئوس را در نظر بگیرید که بارها در این حماسه‌ها به دلخواه به زنا دست می‌زند و مردم را برای تفریح فریب می‌دهد و موجب خشم هرا می‌شود. 

این اعمال از سوی پادشاه خدایان تصویری نمی‌سازد که زنوفانس آن را بپسندد. می‌توان گفت این اعمال، خدایان را ظالم و حقیر نشان می‌دهد. او بر این باور بود خدایی که ارزش عبادت دارد باید اخلاقی‌تر از انسان‌ها باشد و از خشم، حسادت و دروغ دور باشد. 

داستان‌های شاعران یونان باستان، مانند هومر و هزیود، محبوب بودند، اما زنوفانس آن‌ها را کفرآمیز می‌دانست زیرا نشان می‌دادند خدایان تفاوتی با انسان‌ها ندارند.  زنوفانس با نشان دادن مضحک بودن این موضوع، قصد داشت نشان دهد که می‌توان به رویکردی متفاوت نسبت به دین رسید که هم منطقی و هم اخلاقی باشد. 

مفهوم خدای یکتا و برتر زنوفانس

زنوفانس در فلسفه یونان باستان با ارائه ایده انقلابیِ خدای قادر مطلق، جامعه فکری زمان خود را متحول کرد. این ایده اهمیت فراوانی داشت، زیرا آن زمان مردم به خدایان متعددی باور داشتند که همچون انسان‌هایی توانمند عمل می‌کردند، اشتباه می‌کردند، عاشق می‌شدند، حسادت می‌کردند و حتی با هم می‌جنگیدند. 

اما خدایی که زنوفانس از آن صحبت می‌کرد، هیچ شباهتی به این خدایان نداشت. قدرتش تفکر و دانش بود، نه حرکت یا زور. وقتی زنوفانس در باب «حسادت» یا «خشم» خدای خود سخن می‌گفت، منظورش این نبود که آن احساسات واقعی را تجربه می‌کرد یا اعمالی مانند زئوس انجام می‌داد. 

او می‌گفت «خدا موجودی ازلی و یگانه است؛ او ذهن و اندیشهٔ مطلق است، پس آگاه و هوشمند است و همه چیز را به حرکت درمی‌آورد، اما هیچ شباهتی به طبیعت انسانی، چه از نظر جسم و چه از نظر روان ندارد. او بدون هیچ تلاشی، همه چیز را به مدد ذهن و اندیشه به حرکت درمی‌آورد.» 

ایده‌های زنوفانس انقلابی بودند زیرا تا آن زمان همه فکر می‌کردند خدایان نسخه‌ای بزرگ‌تر از انسان‌ها و دارای نقص‌هایی مانند حسادت و خشم هستند. این ایده گواه مفهومی فراتر از ویژگی‌های انسانی و کاملاً مجرد و بی‌نقص بود. 

این تفکر، عقاید دینی یونان را به سوی یکتاپرستی نزدیک کرد و پرسش‌های بیشتری درباره ماهیت الهی مطرح کرد. 

نقد سنت دینی و شناخت انسانی

3

زنوفانس تنها خدایان انسان‌نما را نقد نکرد؛ او اساس دانش انسانی، به ویژه دانش دینی مشرکان را هم زیر سوال برد. 

او می‌گفت انسان‌ها شاید گمان کنند خدایان را می‌شناسند، اما این باورها تنها بازتاب محدودیت‌های خود انسان‌هاست. وقتی انسان‌ها احساسات یا نقص‌های انسانی را به خدایان نسبت می‌دهند، در واقع عادات فرهنگی و ذهنی خودشان را بر آن‌ها تحمیل می‌کنند، نه آنکه چیزی قابل‌شناخت را درباره خدایان آشکار کنند. 

او در نقل قول معروف خود گفت: «هیچ انسانی حقیقت را درباره خدایان و هر آنچه من از آن سخن می‌گویم نمی‌داند و نخواهد دانست؛ زیرا حتی اگر کسی بر حسب اتفاق حقیقت کامل را بیان کند، خود او نیز آن را نمی‌داند، زیرا بر همه چیز تنها ظاهر حکفرماست.» 

این شک، تنها محدود به دین نبود و به ماهیت توانایی انسان‌ها در شناخت می‌پرداخت. زنوفانس بر این باور بود که پیروی صرف از شیوه‌های رایج تفکر هیچ تضمینی برای شناخت درست از امر الهی نیست و حتی ممکن است خطاهای روانی ما را همچنان تداوم بخشد. 

4

معرفت‌شناسی و محدودیت فهم انسانی

زنوفانس با نگاهی سرشار از شکاکیت به معرفت‌شناسی (علم بررسی ماهیت و حدود دانش) نگریست، به‌ویژه هنگامی که بحث از خدایان و جهان بود. او بر این باور بود که همه ما محدودیت‌هایی داریم وقتی می‌کوشیم به حقیقت دست یابیم. 

حتی اگر کسی بتواند به حقیقت مطلق و کامل دست یابد، باز ممکن است نداند به آن رسیده است. این دیدگاه گویای اینست که زنوفانس چگونه باور داشت کاستی‌ها و پیش‌داوری‌های خود ما مانع می‌شوند حقایق واقعی، واقعی به نظر برسند. 

دین حوزه‌ای کلیدی بود که زنوفانس می‌دید این محدودیت‌ها در آن آشکار می‌شوند. انسان‌ها خدایانی می‌سازند که شبیه خودشان هستند، با احساسات و کاستی‌های انسانی، تنها به این دلیل که برای آن‌ها این منطقی‌ترین تصویر است. این دیدگاه گاهی «انسان‌انگاری» یا Anthropomorphism نامیده می‌شود. 

با این رویکرد، هم در مورد امر الهی و هم در خصوص جنبه‌هایی از جهان که برای ما بسیار بزرگ یا متفاوت‌اند و درک کامل آن‌ها ممکن نیست، زنوفان بر این باور بود که چیزهای بنیادی وجود دارند که ما هرگز نمی‌توانیم درست بفهمیم. نحوه‌ی ادراک انسان‌ها از خدایان، پیوندی عمیق با ذات و ماهیت خود انسان‌ها دارد. 

شکاکیت زنوفان بنیان ایده‌های فلسفی آینده را بنا نهاد. این نگرش به‌ویژه بر مکتب الئایی اثر گذاشت، مکتبی که درباره واقعیت و چگونگی شناخت انسان‌ها از جهان می‌اندیشید. 

او همچنین بر سقراط و افلاطون اثر گذاشت. آن‌ها به بررسی پرسش‌هایی پرداختند همچون: «بودن به‌راستی به چه معناست؟» و «چگونه ممکن است چیزی تنها در ظاهر درست به نظر برسد؟» 

میراث زنوفان در نقد شرک

زنوفانس برای نقد بی‌باکانه خدایان انسان‌نما و تردید درباره توانایی انسان در شناخت الهی به یاد مانده است. ایده‌های او باورهای دینی یونان باستان را تکان داد و پیشنهاد کرد که خدایی بدون نقص و احساسات انسانی باید وجود داشته باشد.

او همچنین تردید داشت که آیا انسان‌ها می‌توانند چیزی الهی را درک کنند؛ ایده‌ای که پایه فلسفه غرب شد و بر پارمنیدس و سقراط اثر گذاشت. 

به این ترتیب،  زنوفانس در اندیشۀ یونانی مسیر تازه‌ای برای تفکر درباره واقعیت، دانش و ماهیت خدایان گشود و گذار از اسطوره به عقلانیت را برای نسل‌های بعدی آسان‌تر کرد.

مترجم: زهرا ذوالقدر

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید