عدم خشونت یا ضدخشونت؟
امسال اولینباری نیست که ویرجینیا در کانون بحث و تعمق آمریکا پیرامون نیاز به مبارزه با خشونت نژادپرستانه و فاشیستی با توسل به خشونت ضدنژادپرستانه و ضدفاشیستی قرار گرفته است، و اینکه آیا آنانی که مخالف نژادپرستیاند مکلف به استفاده از روشهای بدون خشونت هستند یا خیر.
کد خبر :
۴۳۹۶۲
بازدید :
۱۴۷۲
در سال ١٨٥٩ جان براون رهبری حملهای به انبار مهمات در شهر هارپرز فری ایالت ویرجینیا را برعهده داشت که بخشی بود از نقشهای گستردهتر برای آغاز قیام بردگان در جنوب آمریکا.
با آنکه مردان براون تسلیحات آنجا را تصاحب کردند، اما به دست رابرت ادوارد لی شکست خوردند و همگیشان یا در جنگ کشته شدند یا به دار آویخته شدند.
بااینحال، مورخان متفقالقولند که حمله براون به تشدید مطالبات برای پایاندادن به بردهداری به هر قیمتی کمک کرد.
اعمال براون طرفداران شمالی الغای بردگی را در موقعیت دشواری قرار داد، زیرا نزد بسیاری از آنان نقد بردهداری بخشی بود از نفرت گستردهترشان نسبت به تمام اشکال خشونت.
برای مثال ویلیام لوید گریسون [روزنامهنگار و مصلح اجتماعی] اعلام کرد: «من هوادار عدم مقاومتام... به حرمت حیات بشر تحت هر شرایطی باور دارم. لذا محض رضای باریتعالی خواستار خلع سلاح جان براون و تمامی بردگان در جنوب هستم».
اما گریسون به خوبی میدانست که این موضع نمیتوانست با خشونت جاری و فجیع نظام بردهداری دمساز باشد. در نتیجه در ادامه گفت: «اما به همین اکتفا نمیکنم. اگر چنین کنم، هیولایی بیش نخواهم بود ... به عنوان مردی صلحطلب، مردی به شدت صلحطلب، حاضرم بگویم: پیروز باد هر قیام بردگان در جنوب و در هر سرزمینی که بساط بردهداری در آن برپاست».
گریسون تنها کسی نبود که گرفتار این پارادوکس بود. هنری دیوید ثورو که به ترویج ایده مقاومت بدون خشونت کمک کرد نیز در مورد عمل براون این پرسش را مطرح کرد: «این چه نوع خشونتی است که مشوقانش نه سربازان بلکه شهروندان صلحجویند... نه آنچنان فرقههای جنگجو که کوئیکرها [فرقهای پروتستان مشهور به مخالفتش با جنگ و بردهداری] و نه آنچنان مردان کوئیکر که زنان کوئیکر؟».
چند سال بعد، دبلیو. ای. بی. دو بویز [نویسنده و جامعهشناس آمریکایی-آفریقایی] نیز اعلام کرد: «ما به خشونت باور نداریم... اما به جان براون باور داریم». این موضع در تاریخ تفکر استثنایی نیست.
برای مثال، کانت در نوشتههایش استدلال میکرد که انقلاب خلاف اخلاقیات است، اما درعینحال هیچ نشانه امیدی بزرگتر از این نیست که تماشاگرانی برای انقلاب کبیر فرانسه شادی میکردند. حتی چهرههای بزرگ مدافع عدم خشونت نیز در موقعیتهای مشابهی قرار گرفتهاند.
گاندی از پیروزی نظامی ژاپن بر روسیه تمجید کرد و آن را نمونه بارزی از پیروزی بر سلطه نامید: «آن هنگام که قهرمانان دلاور ژاپن پشت روسها را در میدان جنگ به خاک مالیدند، خورشید از مشرق طلوع کرد».
این گفته مارتین لوتر کینگ مشهور است که شورش را «زبان آنانی که به حرفشان گوش داده نمیشود» خواند و تاکید میکرد که هر نوع انتقادی از خشونت باید در وهله اول نه متوجه انقلابیون بلکه متوجه «بزرگترین تدارکدهنده خشونت» در جهان باشد، یعنی ارتش ایالات متحده آمریکا١.
در پرتوی چنین شواهدی، برخی همچون دومنیکو لوسوردو، فیلسوف ایتالیایی، اظهار داشتهاند که عدم خشونت در نهایت افسانهای یوتوپیایی است که با آنکه در مقام یک آرمان درخور ستایش است، اما واقعیت خشونت در جهان را حاشا میکند، و در نتیجه وضعیت ظلم را وخیمتر میسازد و به تزویر و دورویی دامن میزند.
اما راه دیگری برای فهم پارادوکس آشکار کنشگران مخالف خشونت و تمجیدشان در مناسبتهای خاص از کسانی که دست به خشونت میزنند وجود دارد. آنان را میتوان مشارکتکنندگان در سنت «تماشاگران انقلابی» قلمداد کرد که خود از ارتکاب اعمال خشونتآمیز امتناع میورزند و همزمان با نظر مساعد شاهد اعمال خشونتبار دیگراناند.
این نه دورویی است و نه موضع کسانی که دستشان را آلوده نمیکنند و میگذارند دیگران دست به کارهای کثیف بزنند. بلکه حاکی از این است که هر جنبشی باید هم بازیگرانی مخالف خشونت داشته باشد و هم بازیگرانی مدافع خشونت، و قوت و دوام یک جنبش در تواناییاش در برقراری پیوند میان اعمال این دو گروه نهفته است.
به عوض کوچکشمردن حامیان آنتیفا٢ یا انتقاد از سانتیمانتالبودن عدم خشونت، بهتر است آنچه را امروزه روی میدهد تلاشی هماهنگ برای استفاده از روشهای مختلف به منظور مبارزه با خشونت نژادپرستانه و فاشیستی قلمداد کنیم.
فهم این امر در وهله نخست با دقت به خود کلمه «عدم خشونت»
(nonviolence) آغاز میشود. گاندی اغلب از کلمه سانسکریت ahimsa استفاده میکرد که ترجمه دقیقترش میشود «ضدخشونت» (antiviolence). فرق است میان انفعال و صرفاً دستنزدن به خشونت با تلاش فعالانهتر برای کاهش میزان خشونت در جهان. (گاندی هیچگاه معتقد نبود جهان میتواند کاملاً عاری از خشونت باشد، زیرا خشونت و نزاع در تاروپود طبیعت و جامعه تنیده شده است.
وی با تاسف مینویسد: «حتی استفاده از مواد گندزدا خشونت (himsa) است»). آنچه براون و گریسون به یک اندازه برایش اهتمام میورزیدند شیوههایی بود برای نفی خشونت در این جهان خشن. اختلافنظرشان بر سر اخلاق روش این کار بود. درثانی، نمیتوانیم یک فاکت تاریخی اساسی را نادیده بگیریم: هیچ جنبشی وجود ندارد که تماماً خشن یا تماماً عاری از خشونت باشد.
چنین جنبشی مطلقاً وجود ندارد. اگر چند نمونه معتبر را در نظر بگیریم، مثلاً الغای بردگی در آمریکا، استقلال هند، استقلال غنا، جنبش حقوق مدنی سیاهان، همگی متضمن هم خشونت و هم عدم خشونت بودند. همواره شورش، تفرقه و نزاع خارج از دایره نفوذ رهبران جنبش وجود داشته است.
این روزها شایع است که مدافعان عدم خشونت به کتاب عالی «چرا مقاومت مدنی اثر میکند» نوشته اریکا جنووت و ماریا استفان استناد کنند. مولفان در این کتاب نشان میدهند که چگونه بهطورکلی جنبشهای بدون خشونت در همان مکانهایی به موفقیت دست یافتند که جنبشهای متوسل به خشونت ناکام ماندند.
اما مشکل این مدعا این است که هیچ مثالی از یک جنبش بدون خشونت وجود ندارد که در زمان و مکانی واحد با جنبشی متوسل به خشونت شکل نگرفته باشد. به بیان دیگر، موفقیت جنبش بدون خشونت همواره مرتبط است با وجود موازی یک جنبش متوسل به خشونت «ناموفق». به نظر میرسد نظریات ما در دفاع از خشونت یا عدم خشونت هیچگاه به این واقعیت موجود نمیرسند.
همچنین این نظریات نمیتوانند با این واقعیت کنار بیایند که «عدم خشونت» - همانطور که کنشگران و متفکرانی چون فرانتس فانون و وارد چرچیل [نویسنده و کنشگر آمریکایی] به کنایه تأکید کردهاند- اغلب صرفاً به معنای این است که بگذاریم خشونت بر محرومترین اقشار جامعه وارد شود، کسانی که مقدر است برخلاف پلیس یا ملت هیچگاه واکنشی نشان ندهند.
منطق مطلقگرا در مورد خشونت در مخمصه قرارمان میدهد. اگر کسی مخالف خشونت است، آنگاه چطور میتواند اجازه دهد که خشونت روی دهد و هیچ واکنشی نشان ندهد یا به سادگی اجازه دهد دست دولت به خشونت آلوده شود؟ بههمینترتیب، اگر کسی مخالف خشونت است، آنگاه چطور میتواند مرتکب اعمال خشونتآمیز شود؟ بااینهمه، فراموش نکنیم چه میزان ظلم و بیعدالتی به نام «جنگی برای پایاندادن به همه جنگها» صورت گرفته است؟ در اینجاست که نبوغ خاص سنتی که کانت، گریسون، ثورو، دو بویز، لوتر کینگ و دیگران را به هم پیوند میدهد ظاهر میشود.
زیرا آنها میگویند اگر قرار است زندگی در جهانی با خشونت کمتر امکانپذیر باشد، پس باید گروهی از کنشگران وجود داشته باشند که مدافعان آرمانهایی باشند که متضمن خشونت است و درعینحال خودشان از ارتکاب اعمال خشونتآمیز امتناع کنند.
آنها کنار گود نمینشینند تا دیگران مبارزه کنند؛ بلکه همچون گاندی، لوتر کینگ و بیشمار افراد دیگر شجاعانه جانشان را کف دستشان میگذارند. و هنگامی که در جبههشان اعمال خشونتآمیزی علیه خشونت نژادپرستی و فاشیستی روی میدهد، همانند آنچه جان براون یا آنتیفا انجام دادند، به سادگی این خشونت را محکوم نمیکنند که اصول راستین را نقض کرده است. بلکه، با تغییری جزئی در گفته دو بویز، میگویند «ما به خشونت باور نداریم، اما به آنتیفا باور داریم».
یا با تغییری جزئی در گفته گریسون: «به عنوان مردی صلحطلب، مردی به شدت صلحطلب، هیچگاه به صورت یک نازی مشت نمیزنم، اما حاضرم بگویم: پیروز باد هر کسی که به صورت یک نازی مشت میزند». نکته اینجاست: آن دسته از ما که مخالف هر شکل از خشونتیم (از سوی افراد، دولت یا شرکتهای بزرگ، و در اشکال شخصی، سیستماتیک یا محیطی) باید قادر باشیم اتحاد خود را با کسانی حفظ کنیم که دست به اعمال خشونتآمیز میزنند و در هدف نهاییمان در پایانبخشیدن به خشونت نژادپرستی، فاشیسم، تخریب محیطزیست و اشکال دیگر ظلم سهیماند.
تاریخ دورودرازی هست از کنشگرانی متعهد به اصول عدم خشونت که تلاش میکردند آرمان مشترکشان را (علیه بردهداری، استعمار، فاشیسم) با همقطارانی حفظ کنند که روشهای خشونتآمیز را انتخاب میکردند. این تاریخ به ما میآموزد که میتوانیم مخالف خشونت باشیم بدون آنکه مخالف یکدیگر باشیم.
پینوشتها:
١. مقصودم از استناد به این شخصیتها این نیست که آنان را نمونههای بارز پاکدامنی اخلاقی معرفی کنم، چراکه هیچکدام خالی از نقص نبودند. کانت خود مطالب نژادپرستانه بسیاری نوشت، درست همانطور که گاندی در زمان اقامتش در آفریقای جنوبی. دلیل توجهم به آنها در اینجا تفکرات و فعالیتهاشان در مورد مسائل مربوط به خشونت است، و به این خاطر که میتوان از سیر کلی فعالیتشان علیه نژادپرستی، استعمار و فاشیسم بهره جست.
٢. Antifa: جنبش سیاسی ضدفاشیسم در آمریکا که با گروههای راست افراطی و هواداران برتری نژاد سفید مبارزه میکند. نام این جنبش ریشه در کنش ضدفاشیست (Anti-Fascist Action) دارد که جنبشهای سیاسی اروپایی در دهه ١٩٣٠ از آن استفاده میکردند و در دهه ١٩٨٠ بهویژه در آلمان احیا شد.
اَورم الپرت
ترجمه فرید دبیرمقدم
منبع: truth-out.org
۰