عقل صرفاً برده احساسات است!

عقل صرفاً برده احساسات است!

وقتی کتاب پینکر، «اینک روشنگری»، را بخوانید، احساس می‌کنید یکی از آن متفکر‌های دوآتشه روشنگری، دو قرن پیش، در یک غار خوابش برده و حالا در عصر ما بیدار شده. او همچنان هوادار خوش‌بینیِ روشنفکرانی است که خیال می‌کردند وقتی علم به اوج خودش برسد، رنج آدمیزاد هم تمام خواهد شد. روزگار گذشت، علم قله‌هایش را فتح کرد و فقط یکی از رنج‌های بشریت شد جنگ‌های جهانی، با هشتادمیلیون کشته. پینکرِ خوش‌بین چه توجیهی برای این‌همه مصیبت روزگار ما دارد؟

کد خبر : ۵۸۳۷۲
بازدید : ۲۱۸۷
عقل صرفاً برده احساسات است!
نیواستیتسمن | جان گری، «طبق تعریف، مخالفت با عقل کاری غیرعقلانی است». استیون پینکر دلباختۀ تعریف‌هاست. پینکر در ابتدای این دفاعیۀ ماندگار از روایت تفکر دوران روشنگری، که اخیراً هم همه‌جا حرفش هست، می‌نویسد: «اگر گفته‌ای را از سرِ ایمان قبول کنید، بدین معناست که آن حرف را بدون یک دلیل خوب باور کرده‌اید. پس طبق تعریف، ایمان به وجود موجودات فراطبیعی با عقل جور درنمی‌آید». بسیار خوب، البته که خوب است غائله را یک‌بار و برای همیشه فیصله دهیم. اما مثل اینکه نیازی نیست خودمان را با دلایل تاریخ‌دان‌ها و انسان‌شناس‌ها و زیست‌شناسان تکاملی به دردسر بیندازیم، دلایل کسانی که دین را پدیده‌ای بسیار پیچیده و برطرف‌کنندۀ طیف وسیعی از نیاز‌های انسان می‌دانند. گویا تمام آنچه لازم است یک لغت‌نامه است و بس. پس به‌سادگی لایش را باز می‌کنید و می‌فهمید که دین -طبق تعریف- غیرعقلانی است.

به همین ترتیب، اصلاً نیاز نیست خودتان را به زحمت بیندازید و بفهمید که روشنگری دقیقاً چگونه بوده. هر طور هم که حساب کنیم، دیوید هیوم یکی از بزرگ‌ترین متفکران روشنگری محسوب می‌شود، فیلسوف اسکاتلندی و شکاکی که لرزه بر اندام ایمانوئل کانت انداخت و به قول خود کانت او را از «خواب جزمی» بیدار کرد. پینکر در ابتدای کتابش با کمال احترام از رسالۀ روشنگری چیستِ۱ کانت سخنی را نقل می‌کند، اما خیلی از هیوم نامی نمی‌برد. گرچه این نادیده‌گرفتن هم اتفاقی نیست. پینکر به ما می‌گوید روشنگری را تنها یک تعهد «بی‌چون و چرا» با عقل تعریف می‌کند.

اما هیوم، در رساله‌ای درباب طبیعت آدمی ۲ (۱۷۳۸)، می‌نویسد: «عقل بردگی احساسات را می‌کند، و باید هم فقط چنین کند، و هیچگاه نمی‌تواند به کاری جز خدمت‌گزاری و اطاعت احساسات بپردازد». هیوم معتقد بود عاقل‌بودن یعنی پذیرفتن محدودیت‌های عقل، چنان‌که بعد‌ها هم عقل‌گرایانی همچون کینز و فروید این محدودیت‌ها را -هرچند به طریقی دیگر- پذیرفتند. روشنگریِ پینکر شباهت اندکی دارد با آن جنبشِ عقلیِ بسیار جالبی که در تاریخ رخ داده.

یکی از نتایج این رویکرد غیرتاریخی به ماجرا این است که پینکر مرتکب همان مغلطه‌هایی می‌شود که تابه‌حال بار‌ها و بار‌ها در زبان‌ها چرخیده. او مبلغ دوره‌گرد علم یا، به تعبیر بهتر، رواج‌دهندۀ ایدئولوژیِ علم‌گرایی است. پینکر در ابتدای کتابش، علاوه‌بر عقل، از اومانیسم و پیشرفت و علم نیز به‌عنوان مشخصات اساسی ارزش‌های روشنگری نام می‌برد. اما، در چشم او، علم فراتر است از مُشتی روش کارآمد برای نظریه‌پردازی دربارۀ اینکه جهان چطور کار می‌کند؛ علم بنیان اخلاق و سیاست را مهیا می‌کند.

او مدعایش را در یک ضابطه خلاصه می‌کند: «آنترو، ایوو، اینفو. این مفاهیم حکایت پیشرفت انسان را رقم می‌زند، تراژدی‌ای که میانش زاده شده‌ایم، و ریسمان‌هایی که برای حیاتی بهتر بدان‌ها چنگ می‌زنیم». در این عبارت، «آنترو» به آنتروپی اشاره دارد، به فرایند افزایش اختلالی که در قانون دوم ترمودینامیک معین می‌شود. «ایوو» نیز حاکی است از ایوولوشن [یا تکاملِ]ارگانیسم‌های زنده، که انرژی جذب می‌کنند و باعث بقای آنتروپی می‌شوند. اما «اینفو» همان اینفورمیشن [یا اطلاعات]است، که وقتی در سیستم‌های عصبیِ این ارگانیسم‌ها انباشته می‌شود و پیش‌روی می‌کند، به آن‌ها این امکان را می‌دهد که علیه آنتروپی جنگ راه بیندازند.

به باور پینکر، قانون دوم ترمودینامیک صرفاً همان قاعدۀ کلی عالم طبیعت نیست، بلکه «سرنوشت جهان و غایات نهایی زندگی و ذهن و کوشش‌های انسانی را رقم می‌زند: این قانون انرژی و دانش را به کار می‌گیرد تا برضد جریان آنتروپی بشورد و پناهگاهی برای نظمی مفید دست و پا کند».

علم‌گرایی هیچ طُرفه‌ای در بساط ندارد. هربرت اسپنسر، پیامبر تکامل اجتماعیِ عصر ویکتوریا، باور داشت که جهان و حیات و جامعه دارند از بساطتی محض به‌سوی وضع والاتری از نظمی پیچیده حرکت می‌کنند. در علم سیاست هم، چنین امری به معنای حرکت به‌سوی سرمایه‌داریِ بازار آزاد بود. «بقای اصلح» عبارتی بود که اسپنسر پس از خواندن درباب منشأ انواعِ۳ داروین ابداع کرد و، در بستر‌های اجتماعی، چنین معنا می‌داد: هر آن‌که در چنان جامعه‌ای نمی‌تواند دوام بیاورد در نزاع قرار می‌گیرد، هضم می‌شود و آنگاه ناپدید می‌گردد. اسپنسر از این فرایند استقبال می‌کرد، چون در نگاهش همان تکاملی بود که لباس واقعیت می‌پوشد: حرکت از صورت‌های پست‌تر زندگی به‌سوی صورت‌های والاتر آن.

پینکر هوادار پُرشور سرمایه‌داریِ بازار آزاد است و باور دارد که این نظام، طی دوسه قرن گذشته، اغلب معیار‌های زندگی را بهبود بخشیده. اما برخلاف اسپنسر، ابایی ندارد که بگوید باید برای آنچه پشت سر گذشته‌ایم کمی آماده‌تر می‌شدیم. معلوم نیست چرا در اینجا کوتاه می‌آید. مهربانی و جوانمردی انسان در این ضابطۀ او جایی ندارد. درواقع، منطقِ دستور او متوجه جای دیگری است.

بسیاری از متفکرانی که در اوایل قرن بیستم به روشنگری باور داشتند از سیاست‌های پاک‌سازی نژادی حمایت می‌کردند، زیرا در سرشان چنین می‌گذشت که «ارتقای کیفیت جمعیت» -یعنی غربال انسان‌هایی که عاطل و باطل‌اند- روند تکامل انسانی را تسریع می‌کند. وقتی پینکر، در دو بند مانده به انتهای کتاب، به آموزۀ پاک‌سازی نژادی می‌رسد، تمام تقصیر‌ها را بر گردن سوسیالیسم می‌اندازد: «مستحکم‌ترین ردیه‌ها بر پاک‌سازی نژادی به اصول کلاسیک لیبرالیسم و لیبرال‌ها متوسل می‌شوند: حکومتْ حاکم علی‌الاطلاق بر انسان‌ها نیست، بلکه نهادی است که قدرتش قید و بند دارد، و بهبود ساختار ژنتیک انواع انسانی در حیطۀ قدرتش جایی ندارد». اما یک نظریۀ آنتروپی هیچ دلیلی برای محدودساختن اختیارات حکومت در اختیار ما نمی‌گذارد، مگر برای یاریِ ضعفا. علم هیچ پروژۀ سیاسی‌ای -چه پروژه‌هایی که در لیبرالیسم کلاسیک جای می‌گیرند و چه غیر آن‌ها- را نمی‌تواند بیمه کند، چون نمی‌تواند ارزش‌های انسانی را تعیین کند.

سردمداران علم‌گرایی در گذشته می‌خواستند به‌مدد همین علم حامی سوسیالیسم فابیانی و مارکسیسم‌لنینیسم و نازیسم و گونه‌های دخالت‌جویانه‌ترِ لیبرالیسم باشند. در این حیص‌وبیص نیز، به مرجعیت علم متوسل می‌شدند تا ارزش‌های تاریخی و جغرافیایی‌شان را مشروعیت ببخشند. همان‌طور که آن‌ها ضابطه‌های شبه‌علمی را به کار می‌گرفتند تا به داد لیبرالیسمِ بازار برسند، پینکر هم عیناً همان کار را می‌کند. علم‌گراییْ یکی از ایده‌های بد دوران روشنگری است؛ ایده‌های بد نیز به ایده‌هایی بهتر از خود منتهی نمی‌شوند. آن‌ها، بعضاً به اشکال بی‌رحمانه‌تر و احمقانه‌تر از گذشته، چندین‌وچندبار تکرار می‌شوند. ضابطۀ پینکر برای پیشرفت انسان هم صرفاً نمونه‌ای معاصر از آن ایده‌هاست.

بی‌شک، در چشم پینکر، روشنگری هیچ ایدۀ بدی در خود ندارد. یکی از ویژگی‌های تاریخِ کمیک‌مانندی که پینکر برای روشنگری نوشته این است که دوران روشنگری، بابت تمام شروری که رخ داده، هیچ گناهی بر گردن ندارد؛ لذا وقتی حاکم خودکامه‌ای مثل لنین بار‌ها و بار‌ها به زبان خود اعتراف می‌کند که به‌خاطر تحقق آرمان‌های روشنگری بوده که دست خود را به خون یک نسل شسته است، لابد یا فریب خورده بوده یا راستش را نمی‌گفته؛ خصوصاً دربارۀ لنین، که نسخۀ بسیار گسترده‌ای بود از پروژۀ ژاکوبن‌ها، یعنی کسانی که می‌خواستند جامعه را با استفادۀ روشمند از وحشت ازنو تربیت کنند. مگر می‌شود فلسفه‌ای عقلانی سر از حکومتی جانی و تمامیت‌خواه دربیاورد؟ مثل مؤمنی که می‌گوید مسیحیت «کیش عشق»‌ی است که با تفتیش عقاید بیگانه است، پینکر هم اصرار دارد که روشنگری، طبق تعریف، ذاتاً لیبرال است. جبّار‌های مدرن لابد بایست دست‌پروردۀ ایدئولوژی‌های ضدروشنگری، همچون رمانتیسم و ناسیونالیسم و از این دست، بوده باشند. این دیدگاه، علاوه‌بر اینکه شایع است، لیبرال‌ها را قادر می‌سازد تا از طرح سؤالات پیچیده دربارۀ اینکه چرا ارزش‌هایشان در حال عقب‌نشینی است شانه خالی کنند. گرچه این ادعا‌ها با بیان شواهد تاریخی همراه می‌شوند، اما صرفاً یک افسانه‌اند.

بسیاری از متفکران روشنگری، پیدا و پنهان، دشمن لیبرالیسم بوده‌اند. یکی از مؤثرترینِ آن‌ها آگوست کنت، پوزیتیویست فرانسوی قرن نوزدهمی، شاخه‌ای از علم‌گرایی را پرورش داد که بی‌پرده ضد لیبرالیسم بود: پیشرفت انسان به معنای پیروی از راه عقل و کوچ از تفکر خرافی به پژوهش علمی است. در جامعۀ مبتنی بر علم هیچ نیازی به ارزش‌های لیبرال نخواهد بود، چون متخصصان پرسش‌های اخلاقی و سیاسی را بی‌پاسخ نمی‌گذارند.

کنت قرون وسطا را می‌ستود، زیرا جامعه در آن دوران به‌نحوی سالم «ارگانیک» بود و ایمانی ساده آن را وحدت می‌بخشید. اما حاکم جامعۀ ارگانیک در آینده علم خواهد بود و نه یکتاپرستی. «کیش انسانیت» ایمان خرافیِ اعصار اخیر را از میدان به در خواهد کرد؛ در این کیش عقلانی، گونۀ تخیلیِ انواع انسانی جای موجود ماورایی را پر خواهد کرد. ایده‌های مرکزی کنت -‌عقل و علم و پیشرفت و اومانیسم‌- دقیقاً همان‌هایی‌اند که پینکر ابتدای کتاب فهرستشان می‌کند و می‌گوید ارزش‌های اصلی روشنگری‌اند. جالب است که هیچ‌کدامشان ربطی به آزادی و مدارا ندارند.

پیوندِ میان ارزش‌های لیبرالیسم و روشنگری، که پینکر و بسیاری دیگر اصرار دارند حقیقتی جهان‌شمول است، واقعاً به مو بند است. قدرتمندترین متفکران روشنگری، مثل لاک و البته کانت، قلبشان لبریز از یکتاپرستی بود. به عبارتی، همان‌قدر که روشنگری ضدیکتاپرستی بوده، همان‌قدر هم ضدلیبرالیسم بوده است. دشمنی کنت با لیبرالیسم الهام‌بخش شارل موراس هم بود، آن زمان که این همکار فرانسویِ نازی‌ها و نظریه‌پرداز اصلی جنبش «اکسیون فرانسز» ۴ -جنبش فاشیستی که طی ماجرای دریفوس ۵ شکل گرفته بود- از ناسیونالیسمی تمام‌عیار دفاع می‌کرد. لنین، در کنارِ آموزش خشونت، مبارزات ژاکوبن‌ها علیه دین را ادامه داد.

پینکر، به‌جای اینکه اقرار کند نفسِ روشنگری اغلب اوقات ضدلیبرالیسم بوده، دیدگاهی مانوی‌زده را پیش رویمان می‌گذارد: نیرو‌هایی ظلمانی «ارزش‌های لیبرالِ روشنگری» را محاصره کرده‌اند. جالب اینکه او دربارۀ متفکر اَبَرجنایتکاری که پشت این حملۀ نیرو‌های ظلمانی پنهان شده هیچ شکی به خود راه نمی‌دهد. جیمز موریارتیِ۶ ضدعقل‌گراییِ مدرن، «که دشمن اومانیسم است و نظریه‌پرداز ایدئولوژیِ اقتدارگرایی، ناسیونالیسم، پوپولیسم، تحجر و حتی فاشیسم»، شاید هویت خود را برای ما فاش کند:

«اگر کسی بخواهد متفکری را ببیند که نمایندۀ مقابله با اومانیسم باشد (و البته دشمن هر بحثی که در این کتاب آمده)، می‌تواند به زبان‌شناس آلمانی، فریدریش نیچه، بنگرد. نیچه بر آتش نظامیگریِ رمانتیک دمید، بر آنچه سبب شد فاشیسم و نخستین جنگ جهانی به جنگ جهانی دوم منجر شود. پیوند میان ایده‌های نیچه و مرگ میلیون‌ها نفر در قرن بیستم، آن‌قدر که باید، روشن است: تکریم خشونت و قدرت، اشتیاق به برچیدن نهاد‌های لیبرال‌دموکراسی، تحقیر بخش عظیمی از بشریت، و بی‌اعتناییِ سنگ‌دلانه دربرابر حیات انسانی».

پینکر، پس از اینکه به دنبال افساری روشنفکرانه بر این سخن تند و سرکش می‌گردد، به تاریخ فلسفۀ غرب ۷ راسل ارجاع می‌دهد، آنجا که راسل نیچه را دشمن رمانتیک عقل می‌نامد که توصیه‌اش حیاتی سرشار از غریزه و احساسات بود. این اظهارات راسل دربارۀ نیچه، که بلافاصله پس از جنگ جهانی دوم چاپ شد، آشکارا ناشیانه بود. امروز، این حرف را دیگر حتی در نوشتۀ یک دانشجوی سال‌اولی هم نمی‌بینیم.

آن نیچه‌ای منتقد روشنگری بود که سرتاسر عمرش ولتر را می‌ستود و خود نیز به آن دوران تعلق داشت. نه‌تن‌ها دشمن اومانیسم نبود، که اومانیسم را به اوج خودش رساند: در آینده، نوع بشر خود ارزش‌هایش را می‌سازد و سرنوشتش را با ارادۀ بی‌قیدش رقم می‌زند. البته او این موهبت را صرفاً به یک عدۀ خاص بخشید.

نیچه هیچ اصلی از برابری انسان‌ها را معتبر نمی‌دانست، اما این دغدغۀ برابری از کجا آمده بود؟ قطعاً ناشی از علمی نبود که می‌توانست دست‌مایۀ ارتقای بسیاری از ارزش‌ها بشود. نیچه هیچ‌گاه خسته نشد از گفتن اینکه آرمان برابری میراث یهودیت و مسیحیت است. انزجار او از برابری بود که باعث شد به چنین آتئیست افراطی‌ای تبدیل شود.

پیام کتاب پینکر این است: روشنگری تمام پیشرفت‌های عالم مدرن را رقم زده و هیچ‌یک از جنایات این عصر محصول روشنگری نیست. از همین رو می‌کوشد تا مرگ‌های میلیونیِ قرن بیستم را با فلسفۀ (به‌زعم او) ضدروشنگریِ نیچه تبیین کند. باری، او در این کتاب مبنایش را تغییر داده. او در فرشتگان محافظ وجود ما ۸ (۲۰۱۱) «حمام خون» کشتار‌ها را (واژه‌ای که به اوج نسل‌کشی‌های قرن بیستم اشاره می‌کند و با آن می‌خواهد دو جنگ جهانی را با هم جمع ببند) صرفاً نوعی اتفاق آماری می‌داند. چه چیزی این تغییر دیدگاه را تبیین می‌کند؟ پینکر به هیچ شاهد تاریخیِ دردسترسی دربارۀ این موضوع ارجاع نمی‌دهد.

در عوض، حال و هوای لیبرال‌ها دستخوش یک تغییر بوده. کمتر از یک دهه پیش، اطمینان داشتند که پیشرفت همچنان در حال جریان است. بااین‌حال می‌گفتند قطعاً یکسری دوران‌های پسرفت هم در کار است و ما حالا در یکی از آن دوران‌ها به سر می‌بریم. اما در سرتاسر راه پرپیچ‌وخم تاریخ، بی‌شک این نیرو‌های عقل خواهند بود که به پیشروی خود ادامه می‌دهند. لیبرال‌ها دیگر امروز آن ایمان همیشگی و نسبتاً شگفت‌انگیز خود را از دست داده‌اند. وقتی با بدشانسی‌های سیاسی چند سال اخیر و رژۀ روبه‌جلوِ اقتدارگرایی مواجه شدند، دیدند جهان‌بینی‌شان نقش‌برآب شده؛ و حال آنچه بیش از هر چیزی لازم دارند نوعی مُسکّن روشنفکرانه است تا دردهایشان را آرام کند و تسکین گذرایی باشد بر شک‌ها و هول و هراسشان.

درست اینجاست که پینکر وارد می‌شود. اینک روشنگری موعظه‌ای روشنفکرانه است که به جمع ارواح پریشان رسیده. اگر فکر کنید این کتاب یک نوع اثر عالمانه است، دچار خطای دسته‌بندی شده‌اید. این کتاب، که حجمش بیشتر از پانصد صفحه است، شامل نمودار‌هایی است که پیشرفت‌های محقق‌شده در سایۀ آرمان روشنگری را نشان می‌دهند. البته که نمودار‌ها دردی را دوا نمی‌کنند. مثل گفتۀ مشهور پینکر که جهان همواره دارد صلح‌آمیزتر از گذشته می‌شود (که اساس آماری این را هم نسیم نیکولا طالب ۹ رد کرده)، همه‌چیز بسته به این است که اتفاقات جهان چه معنایی دارند و چگونه تفسیر می‌شوند.

آیا میلیون‌ها نفری که در زندان‌های بی‌شمار آمریکا به سر می‌برند و تعداد بسیار بیشتری که به قید وثیقه آزادند نیز می‌گویند آزادی انسان در حال افزایش است؟ اگر از سر اینکه دربرابر حیوانات خشونت کمتری به خرج می‌دهیم، باید به خودمان ببالیم؟ پس آن حیواناتی که در مزارع کارخانه‌ها و تحت آزمایش‌های نفرت‌انگیز پزشکی رنج می‌کشند چه می‌شوند؟ که هیچ‌کدامشان به‌هیچ‌وجه در گذشته و در این مقیاس اسیر این آزمایشگاه‌ها نبوده‌اند.

پیگیری چنین پرسش‌هایی بیهوده است. هدفِ نمودار‌ها و رسم‌های پیچیدۀ پینکر این است که مخاطب را متقاعد کند خوانندگان کتاب وی «در جانب برحق تاریخ» ایستاده‌اند. حتماً این کار برای یکسری جواب می‌دهد. اما سؤال‌های کلافه‌کننده بی‌شک دست از سر آدم برنمی‌دارند. اگر یک پروژۀ روشنگری جان سالم به در بُرده باشد، از کجا معلوم که آن یک پروژه در لیبرال‌دموکراسی تجسم یافته باشد؟ اگر آیندۀ روشنگری در غربِ لیبرال محقق نشود، آن وقت چه؟ غربی که حالا به‌خاطر گیرافتادن در مخمصۀ جنگ‌های فرهنگی به آشفتگی مبتلاست. البته این بلا بر سر چینِ شی‌جین‌پینگ نیامده، چینی که گروهی به‌شدت جدی و عقل‌گرا در آن بر سر کار است. این چین همان چشم‌اندازی است که ولتر و جرمی بنتام و مابقیِ پیشروان حکومت مطلقۀ روشنگری از صمیم قلب از آن استقبال می‌کنند.

اینک روشنگری، گرچه با این فکر همدل است، اما به‌طور فاجعه‌باری سست و کم‌مایه است. این کتاب، با علم‌گراییِ ابتدایی و تاریخ کمیک‌گونه‌ای که از ایده‌ها روایت می‌کند، تقلید طنزآمیز تفکر روشنگری در ناشیانه‌ترین حالت ممکن است. نویسنده‌ای که به‌لحاظ نظری محقق‌تر باشد از غنا و تکثر روشنگری نیز حرف می‌زند. اما حتی اگر پینکرْ مستعد چنین کاری باشد، اصلاً پژوهش نظری آن چیزی نیست که دار و دستۀ دلواپسش می‌خواهد. تنها یک روشنگریِ اسطوره‌ای و آرامش‌بخش می‌تواند خواستۀ این افراد را برآورده کند، خیالی که بتواند آن‌ها را از شر شک دردآورشان خلاص کند.

با درنظرگرفتنِ این نیاز عمدۀ عاطفی، اینکه ما یک روشنگریِ واقعیِ پرتعارض و اغلب ضدلیبرالیسم را به آن‌ها هدیه کنیم، طبق تعریف، کاری غیرعقلانی خواهد بود. اگر اینک روشنگری را یک راهنمای درمانی برای عقل‌گرایانِ وراج بدانیم، آن وقت می‌توان گفت که این کتاب کتابی بسیار مناسب و ضروری است. در آخر و گذشته از همۀ این حرف‌ها، باید گفت: عقل صرفاً بردۀ احساسات است.
منبع: ترجمان
مترجم: علیرضا صالحی

اطلاعات کتاب‌شناختی:

Pinker, Steven. Enlightenment Now: The Case for Reason, Science, Humanism, and Progress. Penguin, ۲۰۱۸

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را جان گری نوشته است و در تاریخ ۲۲ فوریۀ ۲۰۱۸ با عنوان «Unenlightened thinking: Steven Pinker's embarrassing new book is a. feeble sermon for rattled liberals» در وب‌سایت نیواستیتسمن منتشر شده است و وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۲۱ خرداد ۱۳۹۷ آن را با عنوان «عقل صرفاً بردۀ احساسات است» و ترجمۀ علیرضا صالحی منتشر کرده است.

•• جان گری (John Gray) مرورنویس ارشد نیواستیتسمن است. روح ماریونت: پژوهشی کوتاه درباب آزادی بشر (The Soul of the Marionette: A. Short Enquiry into Human Freedom) جدیدترین کتاب اوست.

[۱]What is Enlightenment
[۲]A. Treatise of Human Nature
[۳]On the Origin of Species
Action Française [۴]: جنبشی ناسیونالیست، افراطی و سلطنت‌طلب که در برابر سوسیالیسمِ شکل‌گرفته در سراسر اروپا مقاومت می‌کرد. رهبری این جنبش بر عهدۀ شارل موراس بود. این جنبش از سال ۱۹۰۸ تا ۱۹۴۴ فعالیت داشت [مترجم].

[۵]ماجرای متهم‌شدن آلفرد دریفوس، افسر یهودی فرانسوی، به جاسوسی برای آلمان در دوران سلطۀ نازیسم است. چند سال پس از تبعید، بی‌گناهی‌اش ثابت شد و به ارتش بازگشت. این ماجرا هزینۀ گزافی برای دستگاه قضایی فرانسه به‌دنبال داشت [مترجم].

[۶]جیمز موریارتی شخصیت خیالی داستان شرلوک هلمز است که فردی خبیث و شرور تصویر می‌شود و در هر جنایتی دست دارد، اما به دام نمی‌افتد [مترجم].

[۷]History of Western Philosophy
[۸]The Better Angels of Our Nature
[۹]Nassim Nicholas Taleb: متخصص آمار لبنانی‌آمریکایی، که دربارۀ احتمال و عدم قطعیت پژوهش می‌کند [مترجم].
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید