چرا اهالی فلسفه به کلی‌گویی و فلسفه‌بافی متهم می‌شوند؟

جماعت سومی هم هست که آموخته‌های خود از فلسفه غرب را در خدمت دستگاه حاکمیت قرار داده و از شهرت و آوازه و تمتعات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی برآمده از آن برخوردارند. اینان گاه با زبانی مغلق در عین تعریف و بازخوانی فلسفه‌های غربی، نقدی نیز بر آن وارد می‌کنند و گاه با اختیار فیلسوفان منتقد غرب و متافیزیک عربی، بر چهره غرب‌آلوده خاک می‌پاشند و آن را یکسره در تباهی و گمراهی به نمایش می‌گذارند.

کد خبر : ۶۸۰۷۶
بازدید : ۹۹۱
رضا ماحوزی | برای اشاره به وضعیت زیستی و شغلی و حتی اجتماعی فارغ‌التحصیلان رشته فلسفه از دانشگاه‌ها و اندکی هم حوزه‌های علمیه، شاید بازخوانی تاریخ این حوزه دانشی در گستره تاریخ این سرزمین بی‌فایده نباشد.

واقعیت آن است که فلسفه اگر از دیگر رشته‌های علوم‌انسانی و اجتماعی، اجتماعی‌تر نباشد، کمتر از آن‌ها هم نیست. به این معنا که فلسفه بر خلاف ظاهر زمخت و انتزاعی‌اش، دانشی برآمده از مقتضیات زمان و پاسخ دهنده به نیاز‌های عمیق و حتی سطحی فرهنگی و تمدنی است؛ با این تفاوت که فلسفه، پاسخ‌ها و تحلیل‌های خود را در سطحی بنیادی‌تر و عمیق‌تر از دیگر رشته‌های علوم‌انسانی و اجتماعی عرضه می‌کند.
از آنجا که دسترسی مخاطب غیرفلسفی به آن پاسخ‌ها و تحلیل‌ها مستلزم کوششی مضاعف است، در نتیجه فیلسوفان و متعاطیان فلسفه همواره در معرض انتقاد جامعه علمی و غیرعلمی قرار گرفته و به کلی‌گویی و فلسفه‌بافی متهم شده‌اند.
این امر تا همین اواخر، فیلسوفان را نه تنها در ایران، بلکه در دیگر کشور‌ها به افرادی منزوی و دور از مراکز قدرت اقتصادی و سیاسی و حتی آموزشی تبدیل کرده بود. بازخوانی زندگی بسیاری از فیلسوفان شرقی و غربی مؤید این ادعا است. اینان- جز عده‌ای اندک که حسب اتفاق و به گفته هگل، اندیشه خود را در راستای روح قومی تعریف کرده بودند- یا در فقر روزگار گذراندند یا به جرم تضعیف دین و فرهنگ رایج، کشته و تبعید شدند یا در گمنامی زندگی را سپری کردند و از روزگار جز اسمی برای تاریخ اندیشه، بهره‌ای نبردند.

چرا از ساحت فلسفه اسلامی، دیگر فیلسوف اسلامی تربیت نمی‌شود؟
حکایت حیات فلسفی در ایران امروز ما چندان متفاوت از حیات تاریخی این شاخه از دانش نیست که روزگاری مادر علوم خوانده می‌شد و مقسم درخت دانش (البته آن هم شاید فقط برای خود فیلسوفان) به حساب می‌آمد؛ با این تفاوت که در دیوانسالاری جدیدی که ایرانیان در یک قرن اخیر ساخته و تجربه کرده‌اند، فلسفه برآمده از دانشگاه در ردیف مشاغل در مواردی، چون دبیری دبیرستان و مشاغل فرهنگی و مراکز پژوهشی جایی پیدا کرده و از دربه‌دری تاریخی اندکی رهایی یافته است.

این موضوع درباره فلسفه‌خوانده‌های حوزه علمیه در چهار دهه اخیر، آن هم حسب تحولات فرهنگی و ایدئولوژیکی گسترده وضعیتی به‌مراتب بهتر دارد، زیرا نظام فرهنگی مطلوب موردنظر حاکمیت، فلسفه اسلامی را به‌مثابه رقیبی برای فلسفه‌ها و فیلسوفان غربی به خدمت گرفته و در حوزه‌های متعدد از آن بهره‌برداری کرده است؛ بهره‌برداری که در برخی مواضع به ضرر فلسفه اسلامی منجر شده است؛ زیرا این رویه فلسفه سنتی و کلاسیک اسلامی را- که روزگاری ویژه جماعتی اندک از طبقه متألهان بود و متعاطیان این حوزه، خود را با معقولاتی که خوانده بودند و بدان می‌اندیشیدند جفت و متحد می‌یافتند و این اتحاد را در منش و فکر خود به نمایش می‌گذاشتند و به مصداق «جهانی است بنشسته در گوشه‌ای»، عالمی بودند ربّانی- در برخی موارد به ابزاری در خدمت اهداف و مقاصد ایدئولوژیک تقلیل داده‌اند.

به دیگر سخن، گویی فلسفه اسلامی از حیات خلوت و قدسی خود دور شده و به ماشین تولید «فرهنگ سیاسی ایدئولوژیک» بدل شده است. از همین‌رو است که «وجه عملی» این فلسفه در چهار دهه اخیر بر «وجه نظری» غالب شده و بدین ترتیب، از ساحت فلسفه اسلامی، دیگر فیلسوف اسلامی تربیت نمی‌شود؛ چرا که برخی از فلسفه‌خوان‌های جدید حوزوی این دانش را نه به نیت استمرار اهداف و نیات تاریخی پیشینیان خود در حوزه، بلکه برای اغراض اداری و دیوانسالاری و شعائر ایدئولوژیک می‌خوانند و مورد استفاده قرار می‌دهند.
اینان هرچند بهره‌ای از شغل دارند و بهتر از هم‌رشته‌ای‌های خود در دانشگاه‌ها بویژه آنان که فلسفه غرب خوانده‌اند روزگار می‌گذرانند، اما به هر حال از سنت نیاکان خود که برخی از آنان در سنین پیری به سر می‌برند، بی‌بهره‌اند و نمی‌توان آنان را میراث‌دار نسل پیشین به حساب آورد و فیلسوف خواند.

غربت فلسفه و غریبی فیلسوفان
گویی آسمان هنوز هم به همان رنگ قدیم است و فلسفه در غربت تاریخی خود روزگار می‌گذراند؛ برخی از آنان که «فلسفه غرب» خوانده‌اند در میان اقلیتی از روشنفکران و ترقی‌خواهان رفت و آمدی دارند و دسته‌ای از آنان که «فلسفه اسلامی» خوانده‌اند در دستگاه دیوانسالاری حاکم رفت و آمد می‌کنند.

در این میان جماعت سومی هم هست که آموخته‌های خود از فلسفه غرب را در خدمت دستگاه حاکمیت قرار داده و از شهرت و آوازه و تمتعات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی برآمده از آن برخوردارند. اینان گاه با زبانی مغلق در عین تعریف و بازخوانی فلسفه‌های غربی، نقدی نیز بر آن وارد می‌کنند و گاه با اختیار فیلسوفان منتقد غرب و متافیزیک عربی، بر چهره غرب‌آلوده خاک می‌پاشند و آن را یکسره در تباهی و گمراهی به نمایش می‌گذارند.

کنشگری اجتماعی فیلسوفان در ایران
با نگاهی به این سه قشر و لحاظ عبارت آغازین این نوشتار مبنی‌بر اینکه فلسفه، دانشی بشدت اجتماعی است، می‌توان فلسفه‌خوانده‌های هشت دهه اخیر را در دو دسته جاگذاری کرد و حسب حضور آنان در یکی از این دو دسته، دو تیپ از کنشگری اجتماعی این جماعت را معرفی کرد.

دسته نخست، کسانی هستند که فلسفه نظری را خود «فرهنگ» دانسته و از منظری تئوریک بدان می‌نگرند و بر این باورند که فلسفه بماهو فلسفه می‌تواند نجات‌بخش باشد. به این معنا که فلسفه اگر از عمل‌گرایی و تکنیک‌گرایی گسترده حاکم بر آن آزاد شود می‌تواند عقلانیتی رهایی‌بخش عرضه دارد که در شکل مقابل، قابل حصول نیست.

به باور اینان، فلسفه‌های معطوف به ایدئولوژی‌های نژادی یا تاریخی یا سیاسی و اقتصادی و نظامی و غیره، به جای آزادی، اسارت را به ارمغان آورده و لذا باید در مقابل آنها، اجازه داد «عقلانیت فلسفی» خود، راه رهایی را به ما نشان دهد؛ عقلانیتی که در چارچوب ایدئولوژی خاصی محصور نمی‌شود.

دسته دوم، کسانی‌اند که فلسفه را ابزاری برای نیل به خواسته‌هایی معین به خدمت می‌گیرند؛ خواه این فلسفه اسلامی باشد و خواه از سنخ فلسفه‌های غربی. اینان بر این باورند که با اتخاذ فلسفه‌ای خاص می‌توان به وضعیت مطلوبی که مورد نظر سیاستمداران و سیاستگذاران است، نائل شد. این دسته که با تحت تأثیر قرار دادن جوانان دانشگاهی و غیردانشگاهی در هشت دهه اخیر بیشترین تأثیر تاریخی را بر فرهنگ این سرزمین گذاشته‌اند، با اتخاذ الگو‌هایی از تفکر عقلی در سنت‌های چپ مارکسیستی یا راست لیبرال و در دهه‌های اخیر، الگو‌های اسلامی از عقلانیت در مقابل اندیشه‌های منحط دانسته شده غربی، بخش قابل‌توجهی از فضای روشنفکری معطوف به عمل را به خود اختصاص داده است.

اساساً در این سر طیف «عمل» جلوتر از «نظر» حضور یافته و قدرت خود را به نمایش گذاشته است. از همین‌رو در این سمت، نه با گفتگو و اندیشه و مفاهمه و تعمّق و تساهل، بلکه با پدیده‌هایی، چون حذف و انکار و الزام و تهدید و اقدام عملی مبتنی بر اصولِ ایدئولوژیک روبه‌رو هستیم.

فارغ‌التحصیلان فلسفه چگونه روزگار می‌گذرانند؟
اما این‌ها همه گفته شد تا به این پرسش پاسخ دهیم که فارغ‌التحصیلان رشته فلسفه در روزگار فعلی چگونه روزگار می‌گذرانند؟ آیا آن‌ها حسب غربت غربی این رشته هنوز هم محروم از مقبولیت اجتماعی و رفاهی‌اند یا آنکه وضعیتی بهتر دارند و می‌توانند متفاوت از پیشینیان خود روزگار بگذرانند؟ و دیگر اینکه آیا این فارغ‌التحصیلان به همان سبک و سیاق پیشینیان به فلسفه و فواید آن می‌نگرند یا آنکه در شرایط فعلی باید آنان را نسلی متفاوت از نسل پیشین دانست و تحلیلی متفاوت از روحیه و بینش آنان ارائه داد؟

در پاسخ به پرسش نخست، همان‌گونه که گفته شد، واقعیت آن است که دیوانسالاری جدید چه در تعریف حوزه‌هایی از اشتغال و چه در نوع استفاده ابزارگونه‌ای که از فلسفه به‌مثابه حوزه‌ای از فرهنگ که می‌تواند ارزش‌هایی را تثبیت و تبلیغ کند و غیره، وضع این فارغ‌التحصیلان را چه از حوزه آمده باشند و چه از دانشگاه، متفاوت‌تر از گذشته ساخته است.

اینان به نحو آشکارتری در جامعه حضور دارند و می‌توانند از شهرت اجتماعی لازم برخوردار شوند. البته این وضع برای همه فارغ‌التحصیلان این رشته یکسان نیست و عده بسیاری که نتوانسته‌اند منطق این بازی را بدرستی شناسایی کنند، از این سفره نسبتاً گشوده بی‌بهره‌اند.

نگاه نسل جدید به فلسفه و کارکرد‌های آن
اما نگاه نسل فعلی به فلسفه و کارکرد‌های آن تا چه اندازه ادامه نگاه و بینش نسل گذشته است؟ در مقام پاسخ به این پرسش باید گفت: برکنار از جماعت بسیار اندک دسته نخست که فلسفه را «محض» می‌خواهند و به «نظر» بیش از «عمل» اهمیت می‌دهند و اصل عقلانیت فلسفی محض را رهایی‌بخش می‌دانند، جماعت گسترده دسته دوم، عمل پیش‌افتاده از بینش فلسفی در یک فلسفه خاص را راهی برای نیل به اهداف سیاسی و اجتماعی خود می‌دانند.

اینان- چه در نیات خود صادق باشند و بر پایه ایمانی برآمده از خلوص باطن دعاوی خود را طرح کنند و چه صادق نباشند و دعاوی خود را دکانی برای جمع مال و کسب نان ساخته باشند- از موشکافی‌های دقیق فلسفی بیزارند و از میان فلسفه‌ها و بحث‌های فلسفی، فلسفه‌ای و بحثی را برمی‌گزینند که ساده‌تر باشد، زودتر توسط اذهان متوسط مورد قبول واقع شود، صریح‌تر و زودتر به عمل منجر شود و آینده‌ای مبتنی‌بر سختی کمتر و رفاه بیشتر را به ما نشان دهد؛ بی‌آنکه خود به بنیاد‌های عمیقاً نظری آن دعاوی ورود کنند یا بنیاد‌های مذکور را به گفتگو با دیگر بنیاد‌ها درآورند. اینان اساساً حوصله اندیشیدن‌های طولانی و تعمّق را ندارند.

روزگار دانش‌آموختگان فلسفه در جامعه غیرفلسفی
اما شاید لازم باشد برای ایران ما راهی میان این دو راه گشود؛ راهی که هم به عقلانیت محض و اندیشیدن‌های طولانی و عمیق مجال طرح می‌دهد و عقل را آزاد از ایدئولوژی‌های محدودکننده تمنا می‌کند و هم به وجوه مثبت عمل‌اندیشی توجه دارد و از آینده‌ای که باید ساخته شود غفلت نمی‌ورزد.

این راه سوم برای جامعه غیرفلسفی که یا فلسفه نظری و محض را جدی نمی‌گیرد یا سطحی از تفکر فلسفی را ابزاری برای نیل به اهدافی خاص و معین مورد استفاده قرار می‌دهد، راهی است برای آشتی این دو بینش.

فارغ‌التحصیلان فلسفه در جامعه غیرفلسفی امروز ایران، سرگردان میان این دو وضعیت‌اند. متأسفانه نظام آموزشی نیز محصلان این رشته را بیشتر به سمت ابزاری دیدن فلسفه و دوری از تعمق سوق می‌دهد و لذا به شکاف مذکور دامن می‌زند.


فارغ‌التحصیلان فلسفه چه آینده شغلی خواهند داشت؟
حمیدرضا آیت‌اللهی | دانش‌آموختگان فلسفه در سطوح مختلف تحصیلات دانشگاهی، بار‌ها با این پرسش مواجه شده‌اند که بعد از اتمام تحصیلات کجا باید مشغول به کار شوند؟ برخی از دانش‌آموختگان فلسفه می‌کوشند تا به سختی از دانشگاهی پذیرش گرفته و آنچه را در سال‌های تحصیل آموخته‌اند، به دیگر دانشجویان تدریس کنند. اما این شیوه چقدر می‌تواند حق مطلب را در مورد این دانش‌آموختگان ادا کند؟ اگر تمام افرادی که در فلسفه درس خوانده‌اند، بخواهند دوباره برگردند و به افراد دیگری آموزش دهند و سیکل به همین صورت ادامه پیدا کند چه مسأله‌ای از مسائل جامعه حل می‌شود؟ به تعبیری، پرسش اصلی در برابر فارغ‌التحصیلان فلسفه این است که برای جامعه چه کاری می‌خواهند انجام دهند؟ با خواندن فلسفه چه مهارتی را به‌دست می‌آورند؟

واقعیت این است که نظام آموزشی ما صرفاً به افراد «اطلاعات» می‌دهد نه «مهارت» و این باعث می‌شود تا بالاترین میزان تحصیلکرده‌های بیکار را در کشور داشته باشیم. از دیگر معضلات نظام دانشگاهی دنیا و به طریق اولی ایران این است که با هدف تربیت یکسری «متخصص» تأسیس می‌شوند تا این متخصص‌ها بتوانند در موقعیت‌های شغلی مختلف، مشکلات کشور را حل کنند. اما آیا فلسفه می‌تواند چنین کاری انجام دهد؟ بر فرض هم بتواند، آیا دانشجویان توانایی این کار را دارند؟

بی‌شک یکی از نیاز‌های جامعه، «دانستن» است. شاهد این مدعا، برخی از دانشجویان دانشکده‌های فنی هستند که حلقه‌های فلسفی تشکیل می‌دهند و وقتی از آنان می‌پرسیم که هدفتان از این کار چیست در پاسخ می‌گویند: «دانستن».

اما مسأله‌ای که امروز در برابر ما وجود دارد این است که چقدر «دانستن» در جامعه ما دغدغه است؟ به نظر می‌رسد این امر، موضوعی است که نه تنها در فلسفه بلکه در سایر رشته‌های علمی مغفول مانده است. در این فضا، کاری که دانش‌آموختگان فلسفه می‌توانند انجام دهند این است که در افراد دغدغه دانستن ایجاد کنند و خود را در برابر این پرسش قرار دهند که آیا «تقاضایی برای دانستن در خصوص مفاهیم اصلی بنیادین عالم وجود دارد؟» واقعیت این است که پاسخ این پرسش در دنیای امروز «خیر» است. برخی هم که به‌دنبال این مباحث می‌روند صرفاً جهت پز دادن می‌خواهند از کانت و هگل چیز‌هایی بدانند تا در جلساتی خاص از آنان حرف بزنند. متأسفانه ذائقه‌های مردم از پرسشگری فاصله گرفته است.

آیا در این وضعیت باید از «پایان فلسفه» سخن گفت؟ واقعیت این است که ما «پایان فلسفه» نداریم، اما فلسفه، افول دارد. عالم معاصر، با فلسفه مخالفت نمی‌کند، اما می‌کوشد تا «ذائقه فلسفی» را بخشکاند. این واقعیت را باید بپذیریم که در دنیای معاصر ذائقه فلسفی رو به افول است.

اگر بتوانیم ذائقه فلسفی داشته باشیم و به این واسطه افراد را به «دانستن» مشتاق کنیم و این تقاضا را در افراد ایجاد کنیم، به‌عنوان دانشجوی فلسفه می‌توانیم پاسخگوی او باشیم.

یکی از وظایف دانش‌آموختگان فلسفه ذائقه‌زدایی از ذائقه‌های جدیدی است که به «دانستن‌های ساندویچی» خو گرفته است. دانشجویان فلسفه اگر بتوانند در افراد «ذائقه فلسفی» بسازند، آنگاه است که بازار پیدا می‌کنند. اما نکته اینجا است که کسی که مشتاق دانستن است، مشتاق دانایی در خصوص مکاتب فلسفی نیست.

بلای بزرگ تعلیم و تربیت ما بسنده کردن به انتقال «تاریخ اندیشه‌ها» است و هیچگاه از «چرایی نظر فلاسفه» پرسش نمی‌کند؛ در حالی که در خلال این پرسش است که «فلسفه» متولد می‌شود؛ بنابراین باید نوع مواجهه با فلسفه برای ایجاد «ذائقه فلسفی» در افراد تغییر کند و در این فضاست که بازار فلسفه رونق می‌گیرد.
منبع: ایران
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید