برداشت اشتباه جان استوارت میل از آزادی
آزادی واقعی آزادی از هوسهای درونی نظیر طمع، تنبلی یا غرور است، هوسهایی که بهجای نظر به بیرون، یعنی به خدا و همدیگر، نظر به درون دارد.
کد خبر :
۷۲۵۵۳
بازدید :
۱۷۷۴
ارزشهای یک جامعه را میتوان از روی همان چیزی فهمید که به خاطرش میجنگد. در قرن هفدهم برای دین میجنگیدیم. در قرن نوزدهم برای امپراتوری. در قرن بیستم و بیستویکم برای آزادی میجنگیم - چه در دفاع از آزادی خودمان چه در تلاش برای صدور نسخه خودمان از آزادی به سایر نقاط جهان.
البته فرض بر این است که معنای آزادی را میدانیم: آزادی یعنی آزادبودن در انجام هر چه دلمان بخواهد، مادامی که به دیگران آسیبی نرسانیم. اما اکثرمان نمیدانیم که چنین تصویری از آزادی تا چه حد جدید است.
جان استوارت میل - که کودکی اعجوبه، سرپرستی در مستعمرات انگلیس و فیلسوف بود - یکی از معماران اصلی ایدههای کنونی ما در باب آزادی است. کتاب «درباره آزادی» [در فارسی با ترجمه محمود صناعی، انتشارات روشنگران] او که بلافاصله پس از مرگش منتشر شد، به گفته خودش پژوهشی بود در باب «ماهیت و حدود قدرتی که جامعه میتواند به نحوی مشروع بر فرد اعمال کند».
میل بهخوبی استدلال میکند که تنها دلیل موجه برای محدودکردن آزادی عمل یک شخص، حفاظت از او در برابر آسیبهای جسمی است. محدودکردن آزادی یک شخص برای تضمین سعادت، آگاهی یا آسایش آن شخص هیچگاه موجه نیست چون در گرو تعیین معنای آسایش نزد آن شخص است. آزادی به معنای آزادی وجدان، فکر، احساسات و نظرات است، به معنای «آزادی سلایق و آمال... هر چه بخواهیم انجام دهیم... بدون مانعی از جانب همنوعانمان، تاجایی که آسیبی به آنها نرسانیم».
میل یکی از قهرمانان بزرگ همرنگنشدن فکری و عملی با جماعت است. حتی اگر فقط یک فرد نظری خاص داشته باشد و باقی افراد جهان نظری مخالف آن، با هیچ توجیهی نمیتوان صدای آن فرد را خاموش کرد. برای میل یکی از عناصر اصلی پیشرفت اجتماعی آزادی از بند سنتها و عاداتی است که توسط دیگران تحمیل میشود، قیودی که دست و پای فردیت را میبندد، فردیتی که «یکی از مهمترین الزامات آسایش است».
آزادی فردی امری است حیاتی، نه فقط به خاطر فرد بلکه به خاطر پیشرفت بشر. بدون آزادی فردی هیچ نبوغ و اصالتی وجود نخواهد داشت، هیچ کشف و اختراعی صورت نخواهد پذیرفت. تمدن بدون درجهای از آزادی فردی که مشوق ابداعات ناگهانی است و بدون شکلگیری افکار و ایدههایی جدید که در قیدوبندهای گذشته نیست، نمیتواند قدم از قدم بردارد.
استدلال قدرتمندی است. «درباره آزادی» مملو از این ترس است که فرد مطابق با ارزشهای عصر ویکتوریا همرنگ جماعت شود - واکنشی است فردگرایانه به جامعهای خفقانآور با سطحی بالا از کنترل اجتماعی. کتابی است که برای زمانه خود نوشته شده و پیشفرض آن برتری فرهنگی عصر مدرن است. ضمنا بوی نخبهگرایی هم میدهد، این نخبهگرایی به میانمایگیِ آنچه او «انسان عادی» مینامید به دیده تحقیر مینگرد.
اما بهجز این ایراد، به نظرم در آن ایرادی عمیقتر وجود دارد که به نحوه فکرکردن به آزادی برمیگردد. اگر آزادی در اصل این باشد که من آزاد باشم هر چه بخواهم بگویم یا هر کاری بخواهم بکنم، آنهم مادامی که پا روی دم همسایهام نگذارم، آنگاه همسایه برای من در بهترین حالت تبدیل میشود به یک محدودیت و در بدترین حالت تبدیل میشود به تهدیدی برای آزادیام.
ممکن است من بخواهم خیلی کارها انجام دهم - مثلا با صدای بلند در شبهای تابستان موسیقی پخش کنم، یا با سرعت 100 مایل در ساعت در جادهای خالی در حومه شهر رانندگی کنم - اما نمیتوانم، چون ممکن است آرامش همسایهام را بر هم بزنم یا ممکن است با اتوبوسی که از روبهرو میآید تصادف کنم. حتی بدتر، ممکن است همسایه من هم بخواهد موسیقی خودش را با صدای بلند برای من پخش کند، یا با سرعت زیاد به سمت من براند و در نتیجه به فضای شخصیام تعرض کند.
این رویکرد ضامن آرامش بین ماست اما به قیمت اینکه ما یکدیگر را یا به چشم موانعی آزاردهنده در راه امیال خود ببینیم - امیالی که سنگ بنای اهدافی است که در زندگی برای خود تعیین کردهایم - یا به چشم تهدیدی در راه استقلال ارزشمند خودمان.
به گفته هارموت رُزا، جامعهشناس آلمانی، «الزام اخلاقی انسانهای مدرن تلاش برای دستیابی به منابع لازم یا مفید برای رسیدن به یک زندگی خوب است نه تعریفی خاص و جامع از زندگی خوب. بهعبارتدیگر، در دنیای فردیشده مدنظر میل، ما بهتنهایی باید رؤیاپردازی کنیم، بلندپروازی کنیم و در نتیجه گرفتار نبردی برای کسب ثروت، حقوق، دوستان، ظواهر، سلامتی و دانشی میشویم که ما را قادر میسازد به مقاصد شخصیمان برسیم.
در نتیجه این امر ما را بدل میکند به رقبای یکدیگر، و باعث میشود نهتنها به یکدیگر به چشم حریفی در راه رسیدن به منابع نگاه کنیم، بلکه یکدیگر را تهدیداتی بالقوه بدانیم که ممکن است بر سر راه آزادی و رسیدن به آرزوهای هم باشیم.اما دیدگاه دیگری درباره آزادی وجود دارد که از دیدگاه میل قدیمیتر است.
این دیدگاه بیشتر ریشه در شخصیت و فضیلت دارد تا اهداف فردی. در این دیدگاه که منشأ آن متون کلاسیک است، آزادی نه آزادی از حدود و قیود اجتماعی که مانع امیال شخصی ماست، بلکه آزادی از «شورها» است.
از نظر یونانیان روح به کشتیای میماند که باید به آرامی بهسوی ساحل امن فضائلی چون دوراندیشی، شجاعت و میانهروی حرکت کند. راهنمای کشتی در این سفر «پایدیا» است - یا آموزش فضیلت - اما همزمان این کشتی در معرض ضربات باد وسوسههایی ویرانگر و غیرعقلانی نظیر حسد، خشم و شهوت نیز قرار دارد، بادهایی که ممکن است کشتی را از مسیر خود خارج کند. نزد یونانیان، امیال شورمندانه ما راهنمای مقدس اخلاقی برای نفس ما نیست بلکه انحرافی است از راه فضیلت.
این دیدگاه را بعدها متفکران مسیحی نظیر پولس رسول، سن آگوستین و سن آکوئیناس بسط دادند. در نظر آنها، آزادی حقیقی به معنای رهایی از هر آن چیزی بود که نگذارد ما به شخصی بدل شویم که به خاطرش خلق شدهایم، کسی که بتواند عاشق چیزی ورای نفس خود شود.
در نتیجه، آزادی واقعی آزادی از هوسهای درونی نظیر طمع، تنبلی یا غرور است، هوسهایی که بهجای نظر به بیرون، یعنی به خدا و همدیگر، نظر به درون دارد. از سوی دیگر آزادی به معنای آزادی از نیروهای بیرونی هم است، نظیر فقر کمرشکنی که منجر به وسوسه دزدی از یکدیگر برای بقا میشود، یا رهایی از اقتصادی که دائما در گوش ما میخواند راز زندگی زیادهطلبی است.
آزادی چندان هم به معنای آزادی برای خود نیست بلکه به معنای آزادی از خود است: آزادی از امیال خودخواهانه، یا رهایی از خودشیفتگی فلجکنندهای که باعث میشود فقط به فکر منافع خودمان باشیم. آزادی به معنای آزادی برای ساخت جامعهای است که در آن ما بیشتر دغدغه سعادت همسایه خود را داشته باشیم تا سعادت خود را.
در این دیدگاه نسبت به آزادی، همسایه من نه در حکم مانع است و نه تهدید، بلکه هدیهای است که بدون آن نمیتوانم به کسی تبدیل شوم که از فضیلت اصلی یعنی عشق بهرهمند باشد. به بیان ساده، اگر تبدیل به کسی شوم که قادر است به دیگری عشق بورزد، پس به کسی نیاز دارم که به او عشق بورزم!
این امر نوید جامعهای را میدهد که در آن شاید بتوانیم بهتدریج به دیگران اعتماد کنیم تا دستمان را بگیرند، چون همانطور که آنها دستگیر ما هستند ما نیز به نوبه خود دستگیر آنها میشویم.
در ضمن این تصویر از آزادی قطعا منتج به سعادت فردی میشود که از سعادت فردی دیدگاه اختیارگرا بهتر است. تبدیلشدن به کسی که به قول پولس رسول آموخته است «فقط به فکر منافع خود نباشد، بلکه به منافع دیگران هم بیندیشد»، نسخهای است برای داشتن روابط سالم و رضایت و خرسندی نه فرورفتن بیشازپیش در انزوای زندگی مدرنمان. از این لحاظ، مسئولیت مراقبت از نیازهای همسایهمان دیگر مانعی بر سر راه آزادیمان نیست بلکه ابزاری است برای رسیدن به آن.
شاید میل نظرش در باب محافظهکاری خفقانآور بریتانیای عصر ویکتوریا صائب باشد، اما در دوران ما که تنهایی، انزوا و اضطراب رو به افزایش است، دیدگاه او درباره آزادی به ما کمکی در ساختن محلهها، خانوادهها، یا اجتماعات بهتر نمیکند. ما به برداشتی بهتر از آزادی نیاز داریم: برداشتی که بهجای دورکردن ما از همدیگر ما را به هم نزدیکتر کند.
منبع: مجله پراسپکت
ترجمه: امیررضا گلابی
۰