فهم مشروطه‌خواهان از مدرنیته

فهم مشروطه‌خواهان از مدرنیته

طالبوف نیز دستخوش نوعی بی‌تصمیمی در آرای خود بود، زیرا به‌دلیل نزدیکی با برخی علما گاه در گفتارهایش نشانه‌هایی از ضرورت به‌کارگیری احکام فقهی در امور سیاسی به چشم می‌خورد و زمانی نیز جانب سکولاریزاسیون، لاییسیزاسیون و لیبرالیسم و ناسیونالیسم را می‌گیرد.

کد خبر : ۷۳۸۵۶
بازدید : ۱۹۱۵۱
فهم مشروطه‌خواهان از مفهوم مدرنیته
مهم‌ترین مشکلات قابل ذکر درخصوص قشر روشنفکر مشروطه‌خواه، اولا متجانس نبودن حوزه معرفت شناسی آن بود. ثانیا گسل فکری که بر جریان روشنفکری مسلط بود؛ به این معنا که کمتر ارتباطی میان طرز تفکر آخوندزاده، ملکم‌خان و طالبوف وجود داشت و هریک مستقل از گذشتگان و معاصران خود می‌اندیشیدند.
ثالثا از منظر شناخت‌شناسی فاقد منظومه بودند. همین فقدان منظومه «غیر» و «خود» فلسفی نسبت به بنیاد‌های سیاسی، اجتماعی اندیشگی، باعث شد تا از یکسو سرشت روشنفکر ما متاثر از معرفت سطحی و تقلیدی تمدن غرب باشد و مهم‌تر اینکه غالب روشنفکران مشروطه (به‌جز آخوندزاده) اسیر بلاتکلیفی و سردرگمی میان حوزه نفوذ دین و لائیسیته بودند؛ زیرا هیچ‌یک از روشنفکران، خود براساس درک شرایط عمومی جامعه خویش، تولیدکننده فکر نبودند.

تناقض‌های ساختاری
اگر ساختار و کارکرد جمعیتی ایران را در آستانه مشروطه در نظر بگیریم خواهیم یافت که جمعیت کشور در سا ل. ۱۹۰۶ م. تقریبا ۹ میلیون نفر بوده است. از این رقم حدود ۸۵ درصد در شهر‌های کوچک و روستا‌ها زندگی می‌کردند و تقریبا همگی فاقد سواد اجتماعی بودند.
از ۱۵ درصد دیگر که غالبا در شهر‌های بزرگ زندگی می‌کردند، ۱۳ درصد دارای سواد عمومی بودند و فقط ۵/ ۱ تا ۲ درصد بقیه قادر به خواندن رسالات روشنفکری روزنامه‌های داخلی و خارجی بودند و با پیشرفت‌های غرب آشنایی داشتند و اصطلاحات رایج در محافل فرنگی‌مآب مثل مشروطه، قانون‌اساسی و پارلمان را می‌شناختند.
در این دوره جمعیت شهری به‌دلیل فقدان ارتباط سازمانی مشاغل، فاقد گروه‌بندی اجتماعی، همبستگی ملی و ضرورتا درک منافع ملی بود که این خود ناشی از وابستگی شدید شهریان به تعلقات قومی، قبیله‌ای و مذهبی و محلی بود. این پراکندگی از یکسو کشور را با چالش‌های فرهنگی روبه‌رو می‌کرد و از جهت دیگر میل به مشارکت سیاسی و بسیج‌پذیری انقلابی را کاهش می‌داد؛ بنابراین پراکندگی جمعیتی، تنوع قومی، مذهبی، فرهنگی و هویتی و فقدان عوامل تحکیم بخش همبستگی و منافع ملی، نشان می‌داد که کشور ما حتی برای رسیدن به دولت پیشامدرن راه درازی در پیش دارد، زیرا ایران اواخر قرن نوزدهم به یک جامعه ایستا و سیستم بسته شباهت بیشتری داشت.

براساس نظریه همبستگی دورکیم، جوامع ایستا زمانی دستخوش تحول و انقلاب می‌شوند که ساختار جامعه متکی بر همبستگی مکانیکی در آستانه نابسامانی قرار گیرد و این زمانی است که میل به همبستگی ارگانیکی پدیدار می‌شود. همبستگی مکانیکی خاص جوامع روستایی و غیرمتحرک و ایستا است که یک وجدان عمومی مثل سنت و دین افراد را به هم وابسته و پیوسته می‌کند. اما زمانی که مهاجرت روستاییان به شهر سرعت می‌گیرد، همبستگی مکانیکی می‌شکند و در شهر همبستگی ارگانیکی حاکم می‌شود و جامعه را دستخوش آنومی (Anomie) می‌کند که نشانه عبور از سنت به مدرنیسم است.
این آنومی به نوعی روشنفکر مشروطه را دستخوش سردرگمی فکری، ارائه راه‌حل‌های سلیقه‌ای و غیرقابل انطباق با شرایط عمومی جامعه کرد. میرزا ملکم‌خان تا زمانی که عضو هرم قدرت (سفیر ایران در لندن) بود و با ناصرالدین‌شاه حشر و نشر داشت، هیچ‌گونه ندای اعتراضی سر نداد، اما به مجردی که به هر دلیل مورد غضب شاهان قرار گرفت، فریاد قانون‌خواهی سر داد.

درحالی‌که روشنفکر باید شخصیتی مستقل از قدرت باشد، زیرا چسبندگی به قدرت اصل روشنفکری را نفی می‌کند. نمی‌شود در کشتی نشست و در عین حال با ناخدا جنگید. دقیقا همان روشی که سیدجمال‌الدین اسدآبادی به‌کار برد. او با ناصرالدین‌شاه و دربار‌های اروپایی آمد و شد داشت، ولی در همان حال می‌خواست از طریق نصیحت و انقلاب، از بالا جامعه را اصلاح کند.
یکی از مشکلات معرفت‌شناسی قشر روشنفکر مشروطه، فقدان نظا‌م‌مندی فکری مستقل و غیرشفاف بودن جهان‌بینی آن‌ها بود. دلیل این نقصان در ناآگاهی فلسفی روشنفکر ما نسبت به روابط و مناسبات محافل قدرت و حوزه‌های نفوذی آنان در میان توده‌های مردم بود. آخوندزاده به‌عنوان شاخص‌ترین روشنفکر مشروطه بدون شناخت علایق دینی مردم، جهان‌بینی افراطی سکولاریستی خود را طرح کرد.
طالبوف نیز دستخوش نوعی بی‌تصمیمی در آرای خود بود، زیرا به‌دلیل نزدیکی با برخی علما گاه در گفتارهایش نشانه‌هایی از ضرورت به‌کارگیری احکام فقهی در امور سیاسی به چشم می‌خورد و زمانی نیز جانب سکولاریزاسیون، لاییسیزاسیون و لیبرالیسم و ناسیونالیسم را می‌گیرد.

همچنین روشنفکران ما به‌دلیل فقر فلسفی نسبت به مضامین تمدن مغرب زمین و روند شکل‌گیری آن یا دچار حیرت شدند - که حیرت‌نامه‌نویسی‌ها شاهد این مدعا است - یا اسیر تناقض‌گویی و ستایش‌گری. به این دلیل، هریک از روشنفکران مشروطه برداشت متفاوتی نسبت به مجموعه فرهنگ و هویت «خود» و «غیر» داشتند.
هنوز هویت ملی در ایران شکل نگرفته بود؛ زیرا هویت اگرچه عمری به قدمت تاریخ زندگی بشر دارد، اما مراد ما هویت ملی به‌عنوان پدیده‌ای تاریخی و محصول مدرنیته و دولت مدرن است و ریشه آن را باید در معرفت‌شناسی انسان‌مدرن بازیافت. هویت همانند شخصیت، نه یک امر ثابت بلکه، موضوع پویایی است که به موازات ترقیات اجتماعی و رشد فکری، تحرک و تحول پیدا می‌کند.
هویت ملی زمانی شکل می‌گیرد که جامعه به یک وجدان عمومی به عنوان گفتمان مسلط دست می‌یابد؛ بنابراین در آستانه مشروطه به‌دلیل چند پارچگی فرهنگی، عدم شکل‌گیری دولت ملی و فقدان تمرکز قدرت مشروع، هنوز هویت ملی شکل نگرفته بود.
از سوی دیگر، در جامعه بسته‌ای مثل ایران عصر مشروطه، هویت ملی نمی‌توانست تبلور پیدا کند. زیرا هویت در جریان کنش متقابل فرد با «دیگری» رشد می‌کند. هابرماس معتقد است تحرک، خصوصیت اساسی تجدد است. روشنفکران عصر مشروطه از نظر جهان‌بینی به سه گروه تقسیم می‌شوند:

۱- روشنفکران سکولار که نمونه افراطی آن آخوندزاده و مثال اعتدالی آن طالبوف‌تبریزی بودند. اطلاق افراطی به آخوندزاده ناشی از رویکرد‌های ضددینی اوست. این رویکرد بزرگ‌ترین خطای آخوندزاده بود، زیرا او نسبت به تقیدات مذهبی مردم ایران که ریشه در عمق زندگی آنان دارد، غافل بود.
آخوندزاده تحت تاثیر روشنفکرانی مثل ولتر، منتسکیو و دیوید هیوم قرار گرفته بود. درحالی‌که شرایط اجتماعی ایران در زمان آخوندزاده با شرایط اجتماعی اروپا تفاوت عمده داشت. دویست سال جلوتر از زمان منتسکیو در اروپا جنبش اصلاح دینی قدرت کلیسا را متزلزل کرده بود، درحالی‌که در آستانه مشروطه، تشیع به قدرت بی‌رقیبی حتی در برابر‌شاه تبدیل شده بود.
با توجه به جنبش اصلاح دینی، زمانی که منتسکیو نخستین رساله جنجالی خود تحت عنوان «نامه‌های ایرانی» را در لیدن هلند با رویکردی ضددینی منتشر کرد، از طرف پاپ تکفیر و نویسنده مجبور به عذرخواهی از پاپ شد. با این حال، آخوندزاده به‌دلیل پیشکسوت بودن در جریان روشنفکری و به جهت اندیشیدن و کاویدن در یک چارچوب نظری نسبتا خوب، از جایگاه برتری در میان دیگران برخوردار است.

طالبوف بین شرع و عرف، سنت و مدرنیته گرفتار شده بود به‌خصوص در اواخر عمر و به سال ۱۳۲۹ ه. ق. وقتی سر راه حج به ایران آمد و از طرف مردم تبریز به نمایندگی پارلمان انتخاب شده بود (از نمایندگی کناره‌گیری کرد)، بیشتر اسیر دوگانگی در تصمیم‌گیری شد. رسالات طالبوف نیز موید بلاتکلیفی و تذبذب آرای نویسنده است؛ زیرا از یک‌طرف مطالبش فاقد روند و ارتباط منطقی است و از سوی دیگر در آثار فکری خود از یک جهان‌بینی مستقل و شفاف تبعیت نمی‌کند.

۲- روشنفکران اسکولاستیکی که طرفدار آشتی و همزیستی میان شریعت و مشروطه بودند، مثل مستشارالدوله و میرزا ملکم‌خان، احتمالا نه به‌دلیل ارادتی که به ذات دین داشتند، زیرا حداقل ملکم‌خان مسیحی بود (بعد‌ها اعلام کرد که تغییر مذهب داده است) و مستشارالدوله رابطه سازمانی با محافل دینی نداشت، اما این گروه خواهان کاهش چالش میان مذهبیون و سیاسیون برای رسیدن به سامان سیاسی و همچنین رعایت باور‌ها و اعتقادات مردم بودند.
درحالی‌که دو عنصر شریعت و مشروطه دارای سرشت کاملا متفاو ت. در نگرش‌های اصولی و جهان‌بینی هستند، زیرا مشروطه نظامی است محصول فرآیند تاریخی اروپای غربی که حداقل بر سه پایه نظری لیبرالیسم (رهایی از قید دین و مقید شدن به قید قانون)، سکولاریسم (تبدیل تمام بخش‌های زندگی از وضعیت دینی به وضعیت عرفی) و ناسیونالیسم (ساخت هویت ملی بر پایه افتخارات تاریخی و سرزمینی که مغایر است با هویت دینی که خود را محصور در باور‌های تاریخی و سرزمینی نمی‌داند) مستقر است و هر سه عامل ساخته و پرداخته ذهنیت انسان غیردینی پس از عصر اصلاحات دینی است.

۳- روشنفکران روحانی مثل شیخ‌فضل‌الله نوری، علامه نائینی و سیدجمال‌الدین اسدآبادی. این سه شخصیت فقط از نظر لباس شبیه هم بودند، اما از نظر سرشت و جهان‌بینی برداشت‌هایی کاملا متفاوت و گاهی متناقض درخصوص فهم از دین با یکدیگر داشتند.
جنبش مشروطه یک امتیاز برجسته و یک لطمه بزرگ برای روحانیت تشیع به همراه داشت؛ امتیازش این بود که روحانیت شیعی برای نخستین‌بار به یک بازیگر قدرتمند سیاسی تبدیل شد و برای مقابله با متفکران مشروطه‌خواه و جلوگیری از قرار گرفتن شرع مقدس در سایه مشروطه که اندیشه‌ای غربی و سکولاریستی بود، برآن شد از لابه‌لای فقه سیاسی شیعه استناداتی علیه مشروطه‌خواهان جمع‌آوری و تدوین کند؛ به این ترتیب، برای نخستین بار علمای شیعه موفق به تنظیم اندیشه سیاسی شدند.
مهم نیست که شیخ‌فضل‌الله نوری با تکیه بر مستندات فقهی در پی طرد و نفی مشروطه و علامه نائینی و ملامحمد کاظم‌خراسانی با نوشتن رسالاتی به‌دنبال اثبات حقانیت مشروطه و حق حکومت توسط «جمهور» بودند، مهم این است که مکتب تشیع احیا شد و از درون آن اندیشه سیاسی جدیدی در تقابل با اندیشه مشروطه‌خواهی تحت عنوان «مشروعه‌خواهی» شکل گرفت.

اما لطمه مشروطه به تشیع این بود که گرچه علما موفق شدند همان شعار مشروطه مشروعه را به کرسی بنشانند و طبق اصول متمم قانون‌اساسی پنج تن از فق‌ها بدون حق رای باید در پارلمان حضور داشته باشند تا قانونی مغایر با شرع انور به تصویب نرسد، اما در مبارزه قدرت و در انتهای بازیگری، علمای شیعه در معرض بی‌حرمتی قرار گرفتند و برای نخستین‌بار تعدادی از علما کشته و ترور شدند و به‌ویژه شیخ‌فضل‌الله نوری که از نظر آگاهی به مبانی فقهی سرآمد زمان خود بود، اعدام شد.
به‌نظر می‌رسد که شیخ‌فضل‌الله نوری اصالتا با مشروطه مخالفتی نداشته است، بلکه رقابت او با سیدعبدالله بهبهانی و سیدمحمد طباطبایی او را به جهت مخالف سوق داد. نکته مهم قابل ذکر این است که تمام علمای شیعه اعم از مخالف یا موافق مشروطه، با اتکا به اصل ولایت فقیه، حکومت مشروع را از آن فقیه می‌دانستند، ولی، چون فقیهی وجود نداشت تا این مسوولیت را به عهده بگیرد، بنابراین حکومت را از آن مردم دانستند، البته با رعایت موازین شرع.

سیدجمال‌الدین اسدآبادی گرچه زبان اروپایی نمی‌دانست، ولی به‌دلیل اقامت در اروپا، مصر و استامبول، با مظاهر تمدن غرب آشنا شده بود و بهره‌گیری از این مظاهر و حتی علوم جدید را مغایر با چارچوب‌های اعتقادی اسلامی نمی‌دانست. تمام روشنفکران مشروطه‌خواه اعم از روحانی و غیرروحانی هدفشان اصلاح ساختار اجتماعی و ساخت قدرت از طریق مشارکت مردم.
در سرنوشت سیاسی خود و در حوزه‌های تصمیم‌گیری مثل پارلمان و احزاب سیاسی بود، اما به‌دلیل فهم متفاوت از دین و درک سطحی از تمدن مغرب‌زمین که بیشتر ذائقه‌ای و سلیقه‌ای بود و همچنین ناآشنایی با ساختار‌ها و کارکرد‌های محافل قدرت داخلی، جنبش روشنفکری دچار شکاف و حتی از هم پاشیدگی شد.
این در حالی بود که مشروطه به هرحال با محوریت شریعت حاکم شد و پس از آن دیگر صحبتی از آخوندزاده و ملکم‌خان به میان نیامد. طالبوف حتی از نمایندگی مجلس دست کشید. علامه نائینی از طرف علمای ضدمشروطه تحریم و خانه‌نشین شد و رساله جنجالی خود را در آب دجله انداخت و ملکم‌خان قبلا به اروپا رفته بود.

ناکامی جنبش مشروطه و روشنفکری به ویژه پس از تقسیم ایران (۱۹۰۷) اولتیماتوم روسیه (۱۹۱۱) و جنگ جهانی اول (۱۹۱۴) نشان داد که با وجود تلاش روشنفکران، متن جامعه ما ظرفیت پذیرش و بستر مناسب را برای جذب نوآوری‌های تمدن مغرب زمین نداشت و با وجود تغییراتی که مشروطه با خود آورد مثل قانون اساسی و تفکیک قوا ساختار‌های قدرت مثل محافل دینی، اشرافیت، ایلات و عشایر و بازار همچنان و شاید بیش از گذشته قدرتمند باقی ماندند.

بخشی از یک مقاله به قلم دکتر علی بیگدلی، دکترای تاریخ از دانشگاه لومیرای فرانسه، استاد گروه تاریخ دانشکده ادبیات و علوم‌انسانی دانشگاه شهید بهشتی.
۱
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید