سورپرایزهای سفارشی
مردم زیاد کادو خریدهاند، زیاد میهمانی گرفتهاند، اما شاید هیچ کدامش خاطره نشده است. این خاطرهها آدم را به ذوق میآورد، چیزی که ما زیاد از افراد میشنویم این است که «من هیچ وقت این روز را فراموش نمیکنم.»
کد خبر :
۷۱۱۲۵
بازدید :
۹۱۱۱
جذاب مثل غافلگیری با گروه موسیقی در خیابان و خاص مثل خواستگاری در ارتفاع چندهزار متری آنهم داخل یک بالون. برنامهها زیادند، از غافلگیری در رستوران و کافه و سینما تا سفر کیش و گردش با کشتی و .. انتخابش، اما با مشتری است و این جیب آنهاست که تعیین میکند چقدر باید هزینه کنند.
دایره حول محور «سورپرایز» میگردد؛ سورپرایز را غافلگیری، حیرت، تعجب، تحیر و ... معنی کردهاند و حالا محمدمهدی حبیبینژاد میگوید که تأکید آنها بر غافلگیری نیست، بر ثبت خاطره است. او مدیر گروهی است که برای سورپرایز کردن، راه افتاده و حالا میگوید که نخستین طراح سورپرایز در ایران است و ایده راهاندازی گروه، متعلق به گروهاش و از هیچ جای دنیا کپیبرداری نشده است.
٣٥ ساله است و از یکسال پیش، تصمیم گرفته این گروه را فعال کند. تیم او، سناریوهای مختلف برای غافلگیری را طراحی میکند و به مشتریان میدهد. قیمت سادهترین و مختصرترین سناریو همراه با اجرا، ٣میلیون تومان است و با مفصلتر شدن برنامه، هزینهها هم میلیونی بالا میرود. با همه اینها، اما محمدمهدی حبیبینژاد که مدیر گروه است، میگوید که قیمتها کمتر از هزینههای واقعی است.
چطور شد که به فکرتان رسید، چنین گروهی راهاندازی کنید؟
ما قبل از این کار، سابقه راهاندازی کسب و کارهای زیادی داشتیم. اتفاقی که افتاد و باعث شد این گروه سورپرایزی ایجاد شود، نتیجه چند کار با هم بود. یعنی ما از مجموع چند کسبوکار که تجربه کردیم، به این گروه رسیدیم. ما دنبال خاطره ساختن برای آدمها هستیم و سورپرایز بهانهای است.
چطور شد که به فکرتان رسید، چنین گروهی راهاندازی کنید؟
ما قبل از این کار، سابقه راهاندازی کسب و کارهای زیادی داشتیم. اتفاقی که افتاد و باعث شد این گروه سورپرایزی ایجاد شود، نتیجه چند کار با هم بود. یعنی ما از مجموع چند کسبوکار که تجربه کردیم، به این گروه رسیدیم. ما دنبال خاطره ساختن برای آدمها هستیم و سورپرایز بهانهای است.
از کی کارتان را شروع کردید؟
حدود یک سالی میشود.
در این مدت چند مورد سورپرایز داشتهاید؟
عددش را میدانیم، اما نمیخواهیم اعلام کنیم. ما بازار سورپرایز را در ایران داریم و نخستین طراح سورپرایز در ایران هستیم، کسی که دارد بازار سورپرایز را راه میاندازد، خیلی کارش سخت است، ما باید خیلی از نکات را رعایت کنیم، هم از نظر فرهنگی و اخلاقی و هم قانونی. آدمهایی هستند که منتظرند ببینند ما داریم چه میکنیم، خیلیها دنبال رصد کردن ما هستند. اما ما خیلی دنبال در بوق و کرنا کردن کارمان نیستیم. بازخوردها را ببینید، متوجه میشوید که اعتبار خوبی در میان مردم داریم و یکی از دلایلش، کیفیت اجراست.
گروه شما الهام گرفته از یک نسخه خارجی است؟
اصلا. هیچکدام از ایدههای ما را نمیتوانید در هیچ جای دنیا ببینید، ممکن است سورپرایزهای سینما را- البته نه به شکل ما- در کشورهای دیگر دیده باشید، اما نحوه اجرای ما متفاوت است، چرا که سورپرایزهای ما خاص روحیات و علایق افراد است.
یعنی وقتی به ما سورپرایز سفارش داده میشود، روحیات و علایق افراد را میشنویم و براساس آن یا از سورپرایزهای متداولمان استفاده میکنیم، یا اگر آرزوی خاص یا مورد عجیبی باشد، برایش یک داستان طراحی میکنیم. مثلا ما موردی داشتیم که زن و شوهر درحال جدایی بودند، یا قهرند و به نظر میرسد سورپرایز گام آخر است.
یا مثلا یک مورد مرد ٤٠ سالهای داشتیم که آرزو داشت با اعضای تیم پرسپولیس دیدار کند که ما برای نخستین بار در ایران این سورپرایز را محقق کردیم و همه تیم هم در این برنامه شرکت داشتند، از کادر فنی تا آقای برانکو.
استقبال مردم ازاین برنامهها چطور است؟
مهمتر از استقبال، این است که مردم از دیدن خاطره دیگران هم خوشحال میشوند. خیلیها میگویند فضای کشور ما، فضای شادی نیست. وقتی ما در اجرای سورپرایز میرویم، یکدفعه ممکن است ٢٠٠ تا ٥٠٠ نفر آدم جمع شود. از اجرای سورپرایز تا دیدن اجرا، حس مثبت به مردم منتقل میشود. ما خودمان تا اینجای کار، از نتیجه راضی بودهایم.
برای یک سورپرایز معمولا چند نفر درگیر میشوند؟
به طور مستقیم شاید بتوان گفت: ٥٠ نفر. اما باز هم بستگی به نوع سورپرایز دارد، مثلا برای سورپرایز موسیقی ١٠ تا ١٢ نفر درگیر میشوند. یا مثلا هفته گذشته یک سورپرایز داشتیم که در آن یک گروه آواز مشارکت داشتند که حدود ٢٠ نفر درگیر شدند. یک نوع سورپرایز هم داریم به اسم رویدادی که ابعاد آن خیلی زیاد است. در یکی از این نوع سورپرایزها، ٤٠٠ دانشآموز را سورپرایز کردیم.
ماجرایش چه بود؟
ما کلا سه نوع سورپرایز داریم، متداول، شخصی و رویدادی. در گروه رویدادیها، افراد زیادی شرکت میکنند. یکی از آنها همین ٤٠٠ دانشآموز بود که مدرسهشان در منطقه محروم کهریزک قرار داشت، دانشآموزان از محلههای آسیب دیده و ضعیف بودند.
چند خیّر که خودشان کسانی بودند که سورپرایز شده بودند، هزینهها را تامین کردند تا ما برای ٤٠٠ دانشآموز بلیت کنسرت بهنام بانی بگیریم. یک روز مدیر مدرسه در حیاط مدرسه، پشت میکروفن به بچهها میگوید که قرار است امروز شما را جایی ببریم. به نظرتان کجا؟ هر کدام چیزی گفتند. وقتی مدیر به آنها گفت که ساعت ٥ قرار است برویم کنسرت بهنام بانی، همهشان از ذوق بالا و پایین میپریدند و هورا میکشیدند و جیغ میزدند.
آنها بچههایی بودند که تا آن زمان، کنسرت نرفته بودند. تجربه آن رویداد، خیلی سنگین بود، ما کل بالکن برج میلاد را رزرو کرده بودیم، اما خیلی در خاطر بچهها و ما ماند.
هزینههای این برنامهها خیلی باید بالا باشد؟
بله، اما همین کسانی که سورپرایز شدهاند، پولش را تامین کردهاند، وقتی خاطره قشنگی برای افراد ثبت میشود، گاهی خودشان تمایل پیدا میکنند تا دیگران را سورپرایز کنند. مثل اتفاقی که برای این دانشآموزان افتاد.
کار چه سختیهایی دارد؟
پیامهای زیادی به ما برای سفارش میدهند. ما هم براساس روحیات افراد، سورپرایز را طراحی میکنیم، گاهی پاسخگویی به افراد خیلی زمانبر میشود، چون خود افراد هم شناخت دقیقی از روحیات همدیگر ندارند و ما کمک میکنیم تا روحیاتشان دربیاید و براساس آن داستان را طراحی کنیم.
معمولا چه سوالاتی از مشتریان پرسیده میشود تا براساس آن داستان طراحی شود؟
ما روحیات افراد را میسنجیم، یکسری سوالات هست که براساس آن ما پیشنهاد میدهیم از سورپرایزهای متداول استفاده کنند. متداولها مثل سینما، موسیقی، مختصات عشق، بالون، کشتی و کیش است که البته زیاد از این اجراها داریم. ما معمولا به افراد پیشنهاد میدهیم که کدام مدل بهتر است. مثلا یک آقایی بود که آرزویش سرآشپز شدن بود، همسرش موضوع را با ما درمیان گذاشت و ما هم محققش کردیم. گاهی هم ماجرا پیچیده میشود.
یعنی چطور؟
مثلا وقتی دو نفر با هم قهرند. همین جمعه که گذشت هم یک مورد قهر داشتیم، ما اول خاطرات خوبشان را مرور کردیم و بعد برایشان داستان نوشتیم. گاهی رابطه در جای حساسی قرار دارد، اما با یک سورپرایز زندگی دو نفر برگشته. بههرحال اتفاقات ما احساسی است و روحیه آدمها را درگیر میکند. هر آدمی، به چیزی علاقه دارد و براساس آن هم سناریو نوشته میشود.
هر سورپرایز حدودا چقدر در میآید؟
بسته به سناریو و جزییات آن دارد.
یعنی چندمیلیون تومان؟
از ٣میلیون تومان شروع میشود. ببینید، چون بازار این کار را راهانداختهایم، با حاشیه سود پایینی کار را انجام میدهیم. درحالیکه برای هر برنامه، امکان ندارد زیر ٥ نفر درگیر شوند.
به نظر میرسد برای انجام برنامهها هم ارتباطات خوبی با بخشهای مختلف دارید؟ همین که میگویید برای یک برنامه تیم پرسپولیس را هماهنگ کرده بودید.
کلا ما به ارتباط و رابطه اعتقادی نداریم. ما با هر مجموعهای ارتباط برقرار میکنیم و خودمان را پرزنت میکنیم، همین الان هم با کلی جاهای جدید ارتباط گرفتهایم، اعتقادمان این است که با رابطه نمیشود کار را جلو برد.
وقتی ویدیوهایتان را نگاه میکردم، به نظرم آمد که یک نوع فرهنگ مصرفگرایی را ترویج میدهد، قبلا افراد در محیطهای کوچک و دورهمیهای خودمانی همدیگر را سورپرایز میکردند، حالا شما فرهنگ دیگر و روش دیگری را برای این کار ترویج میدهید که البته با هزینههای زیادی انجام میشود.
همیشه برای مقایسه باید معیاری داشته باشیم، قیمتهای ما اصلا با عددها و قیمتهای واقعی بازار مطابقت ندارد. هزینههای اصلی خیلی بیشتر است. شما الان بروید یک رستوران خوب غذا بخورید، باید چند صدهزار تومان هزینه کنید.
مردم زیاد کادو خریدهاند، زیاد میهمانی گرفتهاند، اما شاید هیچ کدامش خاطره نشده است. این خاطرهها آدم را به ذوق میآورد، چیزی که ما زیاد از افراد میشنویم این است که «من هیچ وقت این روز را فراموش نمیکنم.» مصرفگرایی در کار ما ایجاد نمیشود. مشتریان ما از قشرهای مختلف درآمدی هستند، حتی از شهرهای حاشیهای خوزستان هم سفارش سورپرایز داشتهایم. اینطور نیست که بگوییم مخصوص طبقه خاصی است یا یک کالای لاکچری به حساب میآید. ما داستان میسازیم و این داستان جزییات زیادی دارد.
درست است، اما وقتی یک نفر برای یک عروسی بالگرد اجاره میکند، میتوان گفت: که، چون پول داشته، توانسته این کار را انجام دهد، اما این اتفاق جنبههای اجتماعی دیگری دارد و آن هم ایجاد یک نوع فرهنگ تجملگرایی است. این کار شما هم ترویج چنین فرهنگی است.
ببینید، وقتی کسی دیگری را دوست نداشته باشد، هیچ وقت این کار را برایش انجام نمیدهد. برای آن مثالی که زدید، بیشتر پزدادن مهم است، اما با کار ما نمیتوان پُز داد، این کار، خاص است و با هدف دوست داشتن اتفاق میافتد. افراد میتوانند کارهای خیلی خاصتری انجام دهند، مثلا سفر خارجی بروند یا ...، اما کارهای ما خاطره ثبت میکند. آنهایی که دنبال تجملگراییاند، دنبال این کارها نمیآیند.
برنامه سورپرایز چه مدت بعد از سفارش آماده میشود؟
حدود دو هفته.
در شهرهای دیگر هم برنامه اجرا میکنید؟
خیر، اما هماهنگ میکنیم که به تهران بیایند و در تهران سورپرایز شوند.
در این یک سال، خاصترین سورپرایزتان چه بوده؟
همهاش خاص بوده، هم سینما، هم بالن و ... خیلیها به ما زنگ میزنند و میگویند بهترین سورپرایز کدام است، اما این موضوع بستگی به خود افراد و روحیاتشان دارد. یک آقای درونگرا، وقتی سورپرایز کیش میشود، گریهاش میگیرد، این سورپرایز را واکنش همان آدم خاص میکند. یا مثلا ما مادری را سورپرایز کردیم که همسرش فوت کرده بود. خیلی تحتتأثیر قرار گرفت، اما ویژهترین سورپرایزمان، همان ٤٠٠ دانشآموز بود.
ایجاد نیازهای کاذب؛ راهی جدید برای خاص بودن
نیره توکلی| یکی از مشخصههای جوامع سرمایهداری، ایجاد نیازهای کاذب است؛ یعنی در جوامع سرمایهداری پیشرفته، انواع و اقسام کالاهای تجملاتی که با افراد در ارتباط است و آنها را به گونهای خاص و برگزیده نشان میدهد، تولید و تبلیغ میشود.
جالب اینجاست که این کالاها، به هیچ وجه خاص کشور ما نیست، در گذشته مردم کشورمان، به زور جشن تولد میگرفتند، کمکم جشنهای ازدواج مفصل شد، مردم جشن نامزدی، زایمان و ... گرفتند و به این فکر افتادند که چطور تولد بگیرند، دوستیها پرسروصداتر شد. وقتی هم شبکههای اجتماعی شکل گرفتند، مردم این مناسبتها را که برایش هزینههایی هم کرده بودند، با فیلم و عکس، به رخ دیگران کشیدند.
این مناسبتها، یکنوع خاص بودن را به افراد القا میکند. بههرحال همه افراد مهماند و هر فردی در جامعه باید محترم و خاص شمرده شود، اما بههرحال گاهی این مناسبتها، شهرتهای بادآورده برای افراد ایجاد میکند. طرفداران مکتب فرانکفورت معتقدند که به ما هر روز یاد میدهند که چه کنیم، چطور عشقورزی کنیم، چطور درخواست ازدواج کنیم؟ یک ساعت رولکس برای ابراز عشق کافی است یا خیر؟ ...
افراد مدام دنبال خاص بودناند، پیشنهاد ازدواج را در بالون میدهند، یا یک رستوران را قرق میکنند و ... اینها همه چیزهایی است که جامعه سرمایهداری یاد میدهد.
جامعهشناسان، به این مسائل ساختن نیازهای کاذب میگویند. یعنی مثلا مهم نیست که یخچال غذای شما را سرد نگه میدارد، اینکه کدام برند باشد، مهم است. این موضوع در ارتباط با لباس و رفتارها و ابراز عاطفه و محبت هم مصداق پیدا میکند.
اینها را بازار اقتصاد دنیای سرمایهداری ایجاد میکند تا بتواند جنسهایش را بفروشد، همیشه هم کالاها، مادی نیست، گاهی هم فرهنگی است و همواره هم به این ماجرا دامن زده میشود و در میان مردم هم یک ولع ایجاد میشود، این درحالی است که شاید مردم آن کشورهایی که این نیازها در آن تبلیغ میشود، نیازهای اساسیتری داشته باشند، اما به دنبال کالاهای دیگری هستند. نکته دیگری که وجود دارد این است که اغلب مخاطبان این کالاها، طبقه متوسط جامعه هستند.
مثلا ما الان با پدیده سفرهای خارجی و ازدواجهای پرهزینه و ... مواجه هستیم، اگر دقت کنید، متوجه میشوید که بیشتر طبقه متوسط دنبال این کالاها هستند و اینها را جزو نیازهای اولیهشان قرار دادهاند. اساسا هم این کالاها و خدمات برای قشر متوسط ساخته میشود. طبقه متوسط همیشه تصور میکنند که زیر خط فقرند، همیشه از شرایط اقتصادی ناراضیاند و احساس کمبود میکنند، از آن طرف هم تبلیغاتی میشود که این حس در مردم این طبقه، بیشتر هم میشود و بسیاری از آنها را ناامیدتر میکنند. در این میان بخشی از ملت هم گمان میکنند باید دنبال رفاه سهلالوصول باشند.
طبقات مرفه جامعه هیچ وقت دنبال این تفریحات و این نوع کالاها نیستند. مردم کشور خودشان هم نمیدانند که درگیر نیازهای کاذباند، مدام باید نگران سفر و تفریحشان باشند. بههرحال وقتی راههای درست رسیدن به هدف بسته میشوند، راههای نادرست باز میشوند. الان خیلی از مسائل مثل ازدواج تبدیل به معضل شدهاند، زنان میبینند که با ازدواج بدون شرطهای ضمن عقد، خیلی از حق و حقوقشان را از دست میدهند، از آن طرف مردان هم تبدیل میشوند به کسانی که درگیر تعهدات عجیبوغریب مالی و یکطرفه هستند و هزینه مهرورزیدن و عشق و محبت برایشان چنان بالا میرود که نهاد خانوادهشان سست میشود.
جشن ازدواج در کجا برگزار شود؟ عکاسی کجا باشد؟ تولد چطور گرفته شود و ... بیشتر افراد عقدههای زندگی را در ازدواجشان تخلیه میکنند. حالا پیامدش چه میتواند باشد؟ افراد از مسیر اصلی منحرف و تبدیل میشوند به افراد پرخرجی که تمام مناسبتها باید به شکل خاصی برایشان برگزار شود.
این باور در مردم ایجاد میشود که اگر کسی میخواهد ابراز محبت کند، این ابراز محبت هزینهبردار باید باشد. البته در گذشته همه چیز متفاوت بود و ما نمیتوانیم گذشته را با حال مقایسه کنیم، بههرحال در گذشته به آدمها بیتوجهی میشد، ابراز عشق و محبت عیب بود و افراد فردیت نداشتند. اما حالا فردیت بسیار مورد توجه قرار گرفته و افراد به صورت لجامگسیخته، در برابر الگوهایی که برایشان ساخته میشود، تسلیم شدهاند و این رسانهها هستند که به آنها یاد میدهند چطور ابراز محبت کنند و...
بههرحال خاص بودن نیاز آدمهاست، آنها دوست دارند خاص باشند و دیده شوند، اگر به افراد مجال داده شود که با هزینههای کمتری در فضاهای عمومی خودشان را نشان دهند و در مناسبتهای مفیدتری، خاص باشند، دیگر لازم نیست مثل سلبریتیها باشند و مثل آنها ازشان فیلم گرفته شود و غافلگیر شوند. زمانی که جلوی شکلهای درست دیده شدن افراد در فضاهای جمعی گرفته شود، آنها دنبال روشهای بیمارگونه رفاه در طبقات مرفه میروند.
۰