آرزوهای پساکرونا
در اندیشههای دیرتر و در فرهنگ شناختی و هنجاری همه فرهنگهای پیشاصنعتی احترام به طبیعت و ایجاد رابطه متعادل با آن مطرح بود و توصیههای عملی به نیالودن طبیعت و استفاده بهینه از آن بهنحویکه پایداری آن تضمین شود، وجود داشت.
کد خبر :
۸۲۵۰۲
بازدید :
۶۲۶۳
پرویز جلالی | میگویند این ویروس از طایفه سرماخوردگی و زکام خودمان است؛ دراینصورت باید گفت: عجب فرزند ناخلفی است؛ اما خلف یا ناخلف، به قول قدما این فقره حالا حالاها میهمان ناخوانده نوع بشر است و همه باید خود را با آن سازگار کنند.
طبیعی است که در چنین شرایطی پیشبینیکردن آثار اجتماعی این همهگیری که در حوزه تخصص ما جامعهشناسان قرار میگیرد، جام جمشید میخواهد و اسطرلاب شمس وزیر؛ اما میتوان آرزو کرد که انسان معاصر از این کرشمه طبیعت درس بگیرد و رفتار خود را با طبیعت و انسانها اصلاح کند.
ازآنجاکه آرزو بر جوانان عیب نیست، بیایید آرزو کنیم که انسان قرن بیستویکمی و بهویژه نخبگان قدرتمند اجتماعات بشری از این قدرتنمایی طبیعت درس بگیرند و اندیشه و کردار خود را اصلاح کنند. حال میخواهم بگویم به فرض که چنین اتفاق مثبتی تحقق یابد، باید منتظر چه تغییراتی در اندیشه و رفتار مردمان باشیم. این است دو آرزوی من:
احیای مفهوم بشریت) Humanity (نزد انسان معمولی قرن بیستویکمی که بر اثر تبلیغات نخبگان انسانها را با انواع گوناگون برچسبها جدا میکرد و زمینه دشمنیها یا دوستیهای غیرواقعگرایانه میان آنها به وجود میآورد، حالا هموطن معمولی ما و البته دیگر ملل میفهمند که ما همه انسانیم و سرنوشت یکسانی داریم و این دشمنانگاریهایی که به بهانه زبان و نژاد و قومیت و باورهای سیاسی میان آنها تبلیغ شده، وقتی همه ما در مقابل خشم طبیعت به یک اندازه آسیبپذیریم، جز باد هوا نیست؛ زیرا از یک جنسیم یا به قول سعدی از یک پیکریم و از آسیب ما دیگر همنوعان ما هم آسیب میبینند و نجات ما با نجات دیگران پیوند دارد و نمیتوانیم از محنت دیگران بیغم باشیم؛ بنابراین:
احیای مفهوم بشریت) Humanity (نزد انسان معمولی قرن بیستویکمی که بر اثر تبلیغات نخبگان انسانها را با انواع گوناگون برچسبها جدا میکرد و زمینه دشمنیها یا دوستیهای غیرواقعگرایانه میان آنها به وجود میآورد، حالا هموطن معمولی ما و البته دیگر ملل میفهمند که ما همه انسانیم و سرنوشت یکسانی داریم و این دشمنانگاریهایی که به بهانه زبان و نژاد و قومیت و باورهای سیاسی میان آنها تبلیغ شده، وقتی همه ما در مقابل خشم طبیعت به یک اندازه آسیبپذیریم، جز باد هوا نیست؛ زیرا از یک جنسیم یا به قول سعدی از یک پیکریم و از آسیب ما دیگر همنوعان ما هم آسیب میبینند و نجات ما با نجات دیگران پیوند دارد و نمیتوانیم از محنت دیگران بیغم باشیم؛ بنابراین:
- ازاینپس سیاستمدارانی که در آسمان هشتم خودشان مشغول جنگ با دشمنان، ملی، نژادی یا عقیدتیاند و از آن برج عاج هم پایین نمیآیند و جهان را ناامن میکنند و میان مردم جنگ و ستیز راه میاندازند، احتمالا حنایشان کمتر رنگ خواهد داشت.
-ازاینپس آدمهای شیفته کمعقلی که تصوری غلط و غیرواقعبینانه درباره بعضی کشورهای توسعهیافتهتر اروپا و آمریکا داشتند و فکر میکردند که آنجا بهشت برین است و شهروندانش از جنس ملائکه هستند و اگر خود را به آنجا برسانند، با ساز و دهل به استقبالشان خواهند آمد و بهزودی زندگی شاهانهای در انتظارشان خواهد بود و برای تحقق این خیال غیرواقعبینانه حاضر بودند تا آنجا پیش بروند که زندگی در شهر و خانه امن خودشان را رها کنند و میان مرز ترکیه و یونان در کنار مردمان بیچارهای که از جنگ فرار کردهاند، گرفتار شوند، حالا وقتی میبینند زمانی که طبیعت خشم میگیرد، آن ملتها هم مثل ما دچار مشکلاتی شبیه و از جنس مشکلات ما میشوند، تعدادشان کمتر خواهد شد.
نشستن دوباره طبیعت در جایگاه خود
در طول تاریخ زندگی موجودی با نام علمی هوموساپینس (ما انسانها) بر زمین شأن و منزلت طبیعت نزد انسانها دگرگونی بسیار پذیرفته است. در آغاز طبیعت قاهر بود و انسان مقهور. با رشد و گسترش تمدن و مهارتیافتن تدریجی انسان در مهار نیروهای طبیعی رابطهای متعادل میان انسان و طبیعت برقرار شد.
ویژگی این رابطه پایداری بود؛ یعنی با چنان شتابی از منابع تجدیدپذیر بهرهبرداری میشد که طبیعت بتواند فرصت بازتولید آن را داشته باشد. در فاصله قرن پنجم پیش از میلاد تا آغاز قرن نوزدهم، مسئله انقراض گونههای حیوانی و گیاهی بر اثر مساعی انسان مطرح نشد.
جنگلها از میان نرفتند و میان بهرهبرداری از منابع آب و مصرف آن تعادل وجود داشت و از آن گذشته نوع و حجم مواد زائدی که اجتماعات بشری تولید میکردند، آنچنان نبود که زمین قادر به جذب و امحای آن نباشد؛ اما با انقلاب صنعتی اوضاع تغییر کرد.
دستاوردهای تکنولوژیک یکایک پیدا شدند و با پیدایش هرکدام بهرهبرداری از زمین مانند ماترک پدری انسانها شروع شد و پیوسته شدت یافت. انقلاب صنعتی که فرا رسید، سرمایهداری قدرت و قوت گرفت و مصرف هرچه بیشتر برای تولید هرچه بیشتر و ایجاد بازارهای ابتدا ملی و سپس منطقهای و جهانی با انگیزه به حداکثر رساندن سود، معنایی جز استثمار هرچه بیشتر طبیعت برای سود نداشت.
این نوع بهرهبرداری بیرحمانه از طبیعت و دخالت دلخواه در آن فقط در چند کشور پیشرو سرمایهداری رواج نیافت. حکومتهایی که خود را غیر سرمایهداری میخواندند و کشورهای در حال توسعه و همینطور مردم از فقیر و غنی، همهوهمه در این دست از غارتکردن طبیعت برای مصرف و تولید مصرفانه شریک شدند.
نتایج این رابطه عینی با طبیعت را امروزه همه میدانیم: زمین بهعنوان گهواره نوع بشر در معرض فرسودگی و نابودی تدریجی است.
این تحولات اقتصادی-اجتماعی در طول تاریخ زندگی بشر بر این کره، با تحولات فرهنگ شناختی و هنجاری بشر و برداشتشان از جایگاه طبیعت ملازمه داشته است. در دوره آغازین که هنوز طبیعت قاهر بود و انسان مقهور، اجتماعات بشری بالاترین شأن را برای طبیعت قائل بودند:
یونانیان و تا مدتها پس از آنان رومیان به ربالنوعها باور داشتند و آفرینش را محصول ازدواج الهه زمین (گایا) و خدای مذکر آسمان (اورانوس) میدانستند و برای هر عنصر طبیعی شناخته برای انسان آن دوران الههای مذکر یا مؤنث قائل بودند؛ از خدای جنگ گرفته تا خدای عشق و خدای قاصد و بالاخره خدای خدایان (زئوس) که بر کل مظاهر طبیعت حاکمیت داشت.
در آیین قدیمی زرتشت عناصر چهارگانه طبیعت: آب، باد، خاک و آتش را آنچنان مقدس و پاک میدانستند که آتش را همواره فروزان نگه میداشتند و حاضر نبودند بدن آدمی را که به نظر ایشان ناپاک و آلوده به گناه بود، به خاک بسپارند؛ بلکه میگذاشتند تا خوراک کرکسها شوند.
در اندیشههای دیرتر و در فرهنگ شناختی و هنجاری همه فرهنگهای پیشاصنعتی احترام به طبیعت و ایجاد رابطه متعادل با آن مطرح بود و توصیههای عملی به نیالودن طبیعت و استفاده بهینه از آن بهنحویکه پایداری آن تضمین شود، وجود داشت.
اسکیموهای قدیمی شکار خرس را که منبع مهم غذایشان بود، در فصل جفتگیری که خرسهای ماده حامله بودند و همینطور شکار بچه خرسها را حرام میدانستند و بر این باور بودند که اسکیمویی که این قاعده را رعایت نکند، گرفتار خرس بزرگ خواهد شد.
خرس بزرگ موجودی افسانهای بود که شکارچیان حرمتشکن را در زمان مناسب گرفتار میکرد و میکشت. نیالودن آب و خاک و استفاده درست از محصولات کشاورزی بخشی از هنجارهای فرهنگی این دوران بود. طبیعی بود که در دوران مدرن ذهن انسان ایدئالگرای سرمایهداری از همه این ارزشها خالی شد تا ارزشهای مناسب دوره جدید جای آنها را بگیرد؛ ارزشهایی که راه پیشرفت را تسخیر طبیعت و بهرهبرداری از آن اعلام میکرد.
حتی انگلس بر این باور بود که پس از ازمیانرفتن تضاد و تنازع میان انسان با انسان نوبت تنازع میان انسان و طبیعت فرا میرسد. مدتها طول کشید که از نیمه قرن بیستم اندکاندک آگاهی درباره حفظ محیط زیست و اولویت آن به همه منازعات ایدئولوژیکی و ملی و... پدیدار شود؛ اما حتی در نیمه دوم قرن بیستویکم هم نیروهای مخالف حفظ تعادل زیستمحیطی نیروی بسیار دارند.
شاید همهگیری کرونا نظر طرفداران این فکر را که ما خود از طبیعتیم و نمیتوانیم طبیعت را تسخیر کنیم؛ یعنی تیشه به ریشه خودمان بزنیم، تقویت کند و این نیروها بتوانند طبیعت را دوباره در جای خود بنشانند و بپذیرند که دنبال راههای ایجاد تعادل دوباره پایدار با طبیعت باشند.
۰